د لوی، مهربان او بخښونکي خدای په نامه

ولسی جرگه یا مجلس نمایندگان؟ شورا یا مجلس؟

دپلوم انجنیر خلیل الله معروفی 06.06.2008 18:04

یورش فرهنگی جمهوری سیاهپوش ایران بر افغانستان!!!

وقتی حدوداً دو سال پیش ــ دقیقاً به تاریخ 22 آگست 2006 ــ مقالۀ "دکتاتوری فـرهـنگی ایران بر قـلمرو زبان فارسی" را نگاشته و در وبسایت های مختلف افغانی ــ  به شمول پورتال "افغان جرمن آنلاین" ــ نشر کردم ، دقیقاً می دانستم و از مدتها قبل می دانستم  که یورشی بی امان از ایران متوجه سرزمین مبارک ما ــ افغانستان عزیز ــ  از حال تکوین به مرحلۀ اجراء درآمده است. این یورش را در دو ساحه به چشم سر میدیدم :
اول ــ  در ساحۀ زبان عـزیز "دری" 
دوم ــ  در ساحۀ مذهـب
در ساحۀ زبان دری افغانستان و یورش اشغالگرانه و سیطره طلبانه  ای که متأسفانه از "فارسی ایران" متوجهِ آنست، تاکنون دهها مقاله نوشتم و جدیت و خطر موضوع را پیش چشمان خوانندۀ "بینا" ، "دراک"  و "اندیشه ناک" گذاشتم. یکی از آخرین مقالات بی شمار این رسته، معنون بود به « دانشگاه  بجای  پوهـنتون ــ عـشق به "دری"  یا  نفرت از "پشتو" ؟؟؟». این مقالات "تا هنوز" در آرشیف بنده در پورتال "افغان جرمن آنلاین ــ مؤکداً میگویم "تا هنوز" و تا همین صبح پگاهی و باصطلاح زیبای کابلی "صبح مردان" که این سطور را از سفر مینویسم ــ  قابل دسترس است.

در زمینۀ مذهب  بار اول ضمن مقالۀ "یک هزار و چار صد سال گریه"( مؤرخ  13 جنوری 2008 ) چنین نوشتم : 
« ... میدانستم که روز دهم محرم را در ایران با مراسمی فـوق العاده برگزار میکنند و نیز شنیده بودم که درین روز مردم از که تا مه و از پیر تا برنا و مرد و زن و کودک به سر و سینۀ خود میزنند و جامه بر تن میدرند. با همین پیش بینی رهـسپار یکی از جاده های مرکز شهر گردیدم ؛ یکجا با  خانم  و پسرک شش هـفـت ساله ام که از اروپا بدیدن اقارب بدانجا آمده بودیم. در نزدیکی زیارت امام رضاء ــ امام هـشتم شیعیان که شهر "مشهد" نیز بنام همو یاد میگردد ــ  رسیدیم. از دور هـیاهو و هـلهلۀ ناله و ضجه و فغان بلند بود و حکایت از آن داشت که جم غـفـیری در راهـند و به اصطلاح آنجائی راه پیمائی میکنند. نزدیک تر رفـتیم و به تماشا ایستادیم. جاده پر بود از دو گروه ؛ یکی گروه تماشاچیان سوگوار و اشکریز و ایستاده و دیگر گروهی انبوه  و روان که به سر و سینه میزدند ، ناله میکردند و فـریاد میکشیدند.  محشری برپا گشته بود و انسان فکر میکرد که صحرای محشر و قـیامت کبراست و انسانهای اولین و آخرین در همانجا جمع گردیده اند. صف متحرک که شاید دنباله اش تا فـرسخها دور ادامه داشت، متشکل از جوانان و نوجوانان بود ؛ همه زنجیر بدست و نوحه گر و فـریادکش و همه نیم تن برهـنه، که با زنجیرهای مخصوص بر سر میکوفـتند و بر سینه و بر پشت و پهلو. چه بسا سرها که از ضربت زنجیر و قـمه گکها ، خون آگند بود و چه بسا سینه ها که رنگ حنابندان بخود گرفـته. سینه زنان همه با عـین نواخت دو دسته بر سر میکوفـتند و بر سینه و بر دوش. در هـر چند قـدم می ایستادند، خود را به سینه می کشیدند و نیم تنۀ برهـنه را بر روی سرک درشت و سخت می سائیدند؛ گوئی میخواهـند سینه های خود را ریگمال و سوهان بزنند. سینه ها همه سرخ و خون آلود و سرها همه شکسته و درد اندود. صحنه ای بود تماشائی و رقـتبار. تماشائی بدین خاطر که چنین چیزی را تا آندم ندیده بودیم و رقـتبار ازینرو که چرا آدمیزادگان بر جان و تن خود چنین ستم روا دارند. مات مانده بودیم و خاموش و در دل میگفـتم که اگر خود امام حسین چنین صحنه را میدید، بر می آشفـت و این پیروان گمراه را برات جهنم می نوشت. به یاد آوردم که بدتر ازین صحنه ها را از طریق تلویزیون در لبنان و پاکستان دیده بودم، با وحشتی ده برابر.
همین صحنه ها  پیش چشمم بود وقـتی با حجت الاسلام و المسلمین "حاج آغا" سخن میگفـتم و فـتوایش را میشنیدم. همان بیت معروف حضرت حافـظ  بیادم آمده  بود که :

گر مسلمانی همین است که حافـظ دارد       وای اگر از پی امروز بود فـردائی

زیر لب میگفـتم ، چه خوشبخت اند مردم  ما که ازین بلیه فارغ اند.

اما اینک که پناهـندگان ما از ایران و پاکستان برگشته اند، سجایای زشت آن دیارها را نیز با خود آورده اند. وقـتی دوستی مراسم ماه محرم  سال گذشتۀ کابل را شرح میداد،  به یاد مشهد افـتادم و  ماجراهایش و فـتوای حجت الاسلام و المسلمین، حاج آغایش....»
این مقاله نیز "تاهنوز" ــ به تأکید میگویم "تاهنوز" و تا همین صبح پگاهی و به اصطلاح کابلیان "صبح مردان"  که این سطور را از شهر درهم و برهم ولی زیبای  "نیویارک" مینویسم ــ  در آرشیف بنده در پورتال "افغان جرمن آنلاین" قابل دسترس است.
عکس هائی از مراسم گویا "تجلیل عاشورای حسینی" که از بی بی سی و منابع دگر گرفته و در آخر آن مقال گنجانیده شده بودند، حاکی از وحشت غیر قابل باوریست که پیروان خشک و لایعقل نوادۀ پیمبر در حق خود و کودکان و شیرخوارگان خود همی کنند. برای ترسیم و تفهیم بیشتر این امر همان عکسها را یکبار دیگر در آخر این نوشته همی آرم ، تا عبرتی باشد برای همه کسانی که در فکر وطن و فرهنگ وطنی خود اند و خواهان آن نیستند که یورش لگام گسیختۀ فرهنگی ممالک همسایه، فرهنگ "نیالودۀ" افغانی ما را چنین آلوده و مکدر بسازد. دو عکس اول صحنه های رقتبار، وحشت انگیز و غیرانسانی از مراسم باصطلاح "عاشورای حسینی" را از کابل عزیز ما ــ همان "حضرت جلیل" کابل ــ انعکاس میدهند، که متأثر از رژیم "همیشه سوگوار" و "ماتم زدۀ" * مذهبی ایران است.  عکسهای وحشت آور تر بعدی این مراسم گویا "عزاداری حسینی" تجلیل این روز را در دیگر بلاد و جوامع "خشونت پسند" به اصطلاح "اسلامی" مجسم میگردانند و به اولاد آدم و بنی بشر عاقل می فهمانند، که در روی کرۀ خاکی ایشان هنوز انسانهای لا یعقل ، خردباخته و خرافاتگرائی وجود دارند که بر جان و تن خود و جگرگوشگان خود چنین جفاها را روا همیدارند.

بدون شک پناهندگان برگشته از خارج و ممالک مجاور افغانستان چیزهای خوبی را هم با خود آورده اند، مورد نظر من در این نوشته مگر انگشت گذاشتن بر نکات منفی ره آورد این هموطنان من است. پناهندگان بی پناهِ ما دو یادگار و سوغات عمدۀ زشت را از مهاجرت ایران با خود آورده اند؛ تعدادی ناخودآگاه و تعدادی هم کاملاً  آگاهانه و شعوری. یکی مزخرفاتی که زیر نام مذهب آمده و دگر نحوۀ دست آلود "فارسی ایران" را :

ــ  وقتی "ناخودآگاه" میگویم، مرادم از اینست که پناهندگان مظلوم ما که در "عالم بی پناهی" در ایران پناه برده  و یا که در آن سامان زاده و پرورده شده اند، خواهی نخواهی زیر تأثیر محیط و فرهنگ مسلط آنجا بوده اند. ایشان هم لهجۀ فارسی ایران را با خود به ارمغان آورده اند ؛ با صدها اصطلاح زشت و نازیبائی که در فارسی ایران رائج و به اصطلاح زیبای پشتو در "چلند" اند. و نیز مزخرفاتی را که بر مذهب تشیع ایران ــ مؤکداً میگویم "مزخرفاتی را که بر مذهب تشیع ایران" ــ  حکمفرماست. این بیچارگان راهی دیگر هم نداشتند، چون "تأثیر پذیرفته" و "پروردۀ فرهنگ مسلط" آنجا بوده اند. این بیچارگان پناهنده کجا می توانستند خلاف آن را از خود بروز بدهند ، که کابلیان ارجمند همیشه و از قدیم و ندیم گفته اند : « از شهر برآی و از نرخ نی »
این بیچارگان مظلوم که کوچکترین حقی در جامعۀ ایران نداشتند، کجا میتوانستند به رسم و عنعنۀ خود و مطابق آنچه از وطن عزیز خود "افغانستان" فراگرفته بودند، پایبند بمانند؟؟؟ نه رژیم ددمنش ایران با سپاه خشن "پاسداران" و دستگاههای جهنمی دگرش ایشان را آرام میماندند و نه جامعۀ ایران که از هرچه "افغانی" بود ، نفرت داشت و دارد. من این نکته را از دل خود و به گفتۀ کابلیان عزیز از "شکم خود" نمی گویم. من بار بار شاهد صحنه بوده ام و دقیقاً میدانم که چه مینویسم و چه میگویم. بلی؛ دقیقاً می دانم و واقف استم که چه ظلم و ناروائی هائی نبود که بر پناهندگان "بی پناه" ــ  به تأکید میگویم "پناهندگان بی پناه" ــ ما در ایران تعمیل و تحمیل نمیگردید.
البته انسانان  شریف و نجیب و کریم ایران که در شرافت و نجابت و انسانیت ایشان کوچکترین شک و تردیدی ندارم و ایشان را از صمیم قلب و برادروار دوست دارم ، ازین رسته جدا و رسته اند. این ایرانیان  باشرافت و با نجابت و باکرامت  که مانند همه انسانهای شریف و نجیب و کریم روی زمین، هم دلشان به حال پناهندگان مظلوم ما میسوخت و نیز از هیچ گونه همدردی و کمک در حق میهمانان افغان خود دریغ نمی کردند، کاملاً مجزا از اکثریت مردم آنجا بودند و هستند و از همین سبب در این مقاله مخاطب من هم هرگز نیستند. خط ایشان جداست و کاملاً جدا!!!! ایشان به مانند ملیون ها انسان باکرامت و شریف و بمعنای واقعی "انسان"ِ روی زمین در قلب من و افرادی همچو من، جای دارند!!!!
متأسفانه که چنین پناهندگان برگشته از ایران اکثریت مطلق را تشکیل میداده اند و حالا که در آغوش پرمحبت و مهرگستر وطن بسر میبرند، همان دیده و آموختۀ آن دیار را با خود دارند و جبراً و قسراً  پابند آن هم هستند. اینان خوشبختانه با انس گرفتن در محیط آبائی افغانی خویش، آهسته آهسته در محیط مسلط  وطن ممزوج و مدغم میگردند و چیزهای ناکارآمد و ناگواری را که از ایران با خود آورده اند، رفته رفته و به مرور زمان به طاق فراموشی خواهند سپرد. از رهگذر این هموطنان برگشته از ایران  هیچ تشویشی متصور نیست.
 
ــ تشویش اما از ناحیۀ اقلیتی متوجه جامعۀ افغانی ماست که همه چیز را "کاملاً آگاهانه" و "شعوری" در ایران فراگرفته و اینک در حال ترویج و گسترش آن در افغانستان میباشند. وقتی ترکیبات "کاملاً آگاهانه" و "شعوری" را به کار میبرم ، دقیقاً میدانم که چه میگویم و چه مینویسم. بلی؛ دقیقاً می دانم که این به اصطلاح "افغانان" زیر تربیۀ جمهوری کربلائی ایران بوده اند و اینک که در وطن بسر میبرند، تمام آموخته ها و درسهای ناگوار فرهنگی را که از رژیم مفتن ایران گرفته اند،  قدم به قدم و گام به گام در دیار خود، در افغانستان عزیز، پیاده همی کنند. این افغانان "درس دیده و تربیه شده" تمام این کارها را تحت یک پلان و پروگرام مدون و دیررس مقامات ایرانی ، گسترش میدهند و در ترویج آن تلاش میورزند و اندرین راه سخت در تکاپو و کوشا هم هستند. البته علاوه بر این سرسپردگان دست پرورده، تعداد معتنابهی از به اصطلاح چیزفهمان افغانی ــ از استاد پوهنتون و دانشمند و نویسنده و ادبیاتی و مطبوعاتی و داستان نویس و شاعر و متصدی جرائد و وبسایتهای افغانی در داخل افغانستان و اقصا نقاط عالم گرفته تا کارداران پائین رتبه و عالی رتبۀ دولتی ــ نیز به همین گروه میپیوندند. ایشان نیز که به نحوی از انحاء ریزه خوار "خوان گسترۀ تمویل و تزویر و تخریب" ــ تکرار میکنم  "ریزه خوار خوان گسترۀ تمویل و تزویر و تخریب" ــ رژیم سیاهپوش و سیه کردار ایران اند، روز تا روز درین مسیر قدم و قلم همی زنند. هدف هردو گروه ایجاد فضای عدم تفاهم بین اقوام و زبانهاست. ایشان به بهانۀ "فارسی سازی" و "فارسی گرائی" در صدد ضربه زدن به زبان دیگر ملی و رسمی ما یعنی زبان ارجمند "پشتو" و بالوسیله ناخوشنود کردن هموطنان پشتون و تعداد کثیر غیرپشتونان وطنخواه ما، برآمده اند. هدف اینان و کارفرمایان خارجی ایشان فقط ایجاد فضای ناهم آهنگی و تشنج بین اقوام و بالوسیله افگندن "نفاق ملی" است. در تمام ممالک دنیا بر "وفاق ملی"  کار میکنند و این خیره سران مزدبگیر فقط "نفاق ملی" را دامن میزنند. اینان اگر ذره ای از تعقل و شعور سلیم و احساس ملی میداشتند،  نه تنها در صدد حذف چند کلمۀ معدود و زیبای پشتو از "زبان دری" برنمی آمدند، بلکه این چند لغت معدود و زیبای پشتو را با دل و جان قبول میکردند. قبول میکردند  و از تسامح و تساهل هموطنان پشتون خود درس میگرفتند، که روزمره هزاران کلمۀ دری را با صد شوق تمام در تحریر و تقریر بکار همی برند. بلی؛ پشتونان هموطن ما هزاران کلمۀ دری را روزمره استعمال میکنند، ولی این ناجوانمردان  حاضر نمیشوند که حتی چند کلمۀ ــ به تأکید میگویم "چند کلمۀ" ــ معدود اداری و دیوانی و علمی را از زبان ارجمند پشتو بپذیرند. وقتی انسان بر کنه و ریشۀ مسأله دقت کند، این کارشان محض ناجوانمردی نیست، این کار صاف و ساده مخالفت با زبان پشتو و تقابل با هموطنان پشتون و همه دوستداران پشتو و پشتون است و بس. چون انسان بدین نکته میرسد، به فکر اندر میگردد، که آیا این فکر و اندیشه از مغز و کلۀ خود ایشان سرچشمه میگیرد و یا که از خارج در مغز و اندیشۀ شان تزریق میشود؟؟؟؟؟ من بدین نتیجه رسیده ام که ایشان "همان" را طوطی وار تکرار میکنند که "استاد ازل"  برایشان درس داده و در گوشهای ایشان پُـف همی کند!!!!! و پوست این "استاد ازل" را همه در چرمگری میدان عمل میشناسیم. نتیجه گیری من به حیث یک "دری زبان" ــ مؤکداً میگویم بحیث یک "دری زبان" ــ  و بحیث افغانی که خواهان وحدت ملی و باهمی و اتفاق و اتحاد تمام مردم افغانستان و بقای افغانستان عزیز و شگوفائی و سرفرازی هردوست، همین است!!!!!!!
 
ترسب چنین افکار و اعمال "ایرانی مشربی" را همین اکنون در افغانستان می بینیم که هم در سطح مذهب به صراحت قابل رؤیت است و نیز در سطح زبان. گوشه ای از این پدیدۀ زشت و ناروا را در سطح مذهبی آن در آخر مقاله به صورت مجسم از جلو دیدۀ خوانندۀ گرانقدر و بادرد افغان میگذرانم. اما، آنچه مربوط به "زبان دری" وطن ما و باصطلاح زیبای دانشمندان خبره و چیزفهم ایرانی "دری افغانی" میگردد، ابعاد به مراتب گسترده تر و حدیثی به مراتب غمین تر دارد. چنانکه قبلاً گفته شد، بنده در زمینه مقالات بیشمار ــ حدوداً چهل مقالۀ ــ هشدار دهنده نوشته و تقدیم سایت های انترنتی و جرائد ملی  افغانی کرده است.
وقتی همین صبح ملا اذان و به اصطلاح کابلی در "کلۀ صبح" سری به سایتهای انترنتی افغانی زدم، در سایت پویای "آزمون ملی" به مقاله ای با عنوان "جنگ بر سر واژگان در مجلس نمايندگان" برخوردم که از "روزنامۀ پیمان" چاپ کابل اقتباس شده است. و همین مطلب عامل نوشتن این مقاله گردید. با وجودی که در سفر و در تفریح بسر میبرم و اصلاً میخواستم از دنیا و مافیها گوشه گیرم ، چون مقالۀ مقتبسۀ "آزمون ملی" را خواندم، تفریح و سفر یکسره فراموش گشت. دست به قلم الکترونیک یعنی "کمپیوتر" بردم و اینک از همینجا این نوشته را تقدیم خوانندگان دلسوز به افغانستان و فرهنگ افغانی آن، میکنم. البته همینکه به جایگاه و پایگاهِ خود برسم، موضوع را بیشتر و قاطعانه تر دنبال  کرده و بر حسب "تلافی مافات"، آنچه را در چندین روز پیاپی نسبت سفر و "معاذیر جدیر تر" فوت گردیده، جبران خواهم نمود.
مضمون "روزنامۀ پیمان" بر جدالی که بر سر کلمات "دانشگاه و دانشکده" و "پوهنتون و پوهنځی" در ولسی جرگه در گرفته بود، گزارشی را تقدیم کرده و آرای موافق و مخالف را در زمینه پیش کشیده است. 
به گزارش همین مقاله، یونس قانونی رئیس ولسی جرگه که گویا میخواسته در بین جناحهای مخالف میانجیگری بکند، با تکتیک طرارانه ای گفت : « پدر و پدرکلان ما را پوهنتون کشته است و سال ها است که پوهنتون می گويیم یا اگر دانشگاه باشد زمین به آسمان نمیخورد.» قانونی که ظاهراً به مانند "دلاک خواجه مسافر" هم به نعل میزند و هم به میخ ، ضمن این مداخله در واقع مشروعیت کلمۀ "دانشگاه" را جلی میسازد و گویا راه  "قانونی" استعمال آن را برای آینده هموار میکند.

در مقالۀ "جنگ بر سر واژگان در مجلس نمايندگان" که از قلم کسی بنام "نظری پریانی" تراویده ، متأسفانه به خیل  بزرگی از کلمات نامأنوس برخوردم. این کلمات نامأنوس از نفوذ فرهنگی و زبانی ایران بر زبان و فرهنگ برخی از هموطنان ما نشأت کرده است و من از آن بارها در نوشته هایم هشدار داده ام. هوشدار داده ام که اگر جلوش گرفته نشود، دیگر نه آن "زبان سچۀ دری" خود را خواهیم داشت و نه آن "فرهنگ وطنی و افغانی" خود را. همین نکته بر آنم داشت تا همه چیز را و هزار کار هول را بگذارم و این سطور را تقدیم خوانندۀ ارجمند و دردآشنای وطنم بنمایم.

در مقالۀ "روزنامۀ پیمان ملی" متأسفانه ترسب صریح زبان فارسی ایران را مینگریم و بحیث "مشت نمونۀ خروار" می نگریم که اهل مطبوعات و اهل وسائل افهام و تفهیم جمعی ما در داخل افغانستان ــ بلی خصوصاً در "داخل افغانستان عزیز" ــ  دانسته و یا ندانسته، تا چه حد درین زمینه انهماک میورزند. من فقط بر سبیل مثال ، یکی دو ترکیب "محض معمول ایران" ــ و برایما کاملاً نامأنوس ــ را از این مقاله بیرون آورده و با معادل های مأنوس دری افغانستان مقایسه میکنم، که مشتی نمونۀ خروار باشد. عنوان مقاله را نیز بر همین تناسب مترتب ساخته ام.

شرح ترکیبات عـنوان مقاله:
ــ "ولسی جرگه" : ترکیب زیبا ، خوش آهنگ و شیر و شکر "دری ــ پشتو" که باهمی و هم آهنگی دو زبان  بزرگ ، رسمی و ملی ما را عملاً نشان میدهد، یک "ترکیب ملی" است؛ عیناً بمانند ترکیب قشنگ "لویه جرگه"، که اینک از صبغت "ملی" بدر شده و در قاموس "لغات جهانی" شامل گردیده است. بنابر عرف قانون اساسی افغانستان همین ترکیب "ولسی جرگه" نافذ و قابل اعتبار است  و استعمال هر کلمۀ دیگری بجای آن ، تخلف از قانون شمرده میشود، خصوصاً کلماتی که در افغانستان نبوده و اینک بر اثر یورش فرهنگی ایران در زبان جرائد و مطبوعات افغانستان نفوذ کرده اند.
ــ "مجلس نمایندگان" : که ترکیبی "عربی ــ  فارسی"ست ، در ایران وضع شده و فقط در همان سامان قابل استعمال است، مختصراً "مجلس" نیز یاد میگردد. در افغانستان ترکیبات "مجلس" و یا "مجلس نمایندگان" در مدلولی که در ایران بکار میروند، کاملاً نامأنوس و نامعمول است و از همینرو کاملاً ناپذیرفتنی. در سابق در عوض "ولسی جرگه" ترکیبات "شورای ملی" ، "مجلس شورای ملی" و یا مختصراً "شورا" استعمال میگردیدند ، که بعد ها جای خود را قانوناً به "ولسی جرگه" خالی کردند. البته در عرف زبان گفتار عاماً "شورا" به کار میرود و باکی ندارد، که در زبان دفتر و دیوان و مطبوعات نیز استعمال گردد.
ــ "شورا" : که کلمۀ عربی و در کلام عرب به  شکل "شوری" نوشته میشود، چنانکه گذشت در عرف عام مردم افغانستان رائج است و باکی ندارد که از آن در زبان قلم و زبان مکتوب و زبان معیار هم استفاده گردد.
ــ "مجلس" : کلمۀ عربی ( جای و وقت جلوس، جای و وقت نشستن و جلوس کردن ــ اسم ظرف) بوده و با این مدلول و مفهوم ــ به تأکید میگویم "با این مدلول و مفهوم" ــ محض در عرف ایران استعمال میگردد. استعمال کلمۀ "مجلس" در عوض "پارلمان" و "شورا" و "ولسی جرگه" برای ما افغانان کاریست سخت ناسزاوار و در حد "از خود کشی و بیگانه پرستی"!!!!!!
طوری که در بالا به تأکید گفته شد، افغانان امروز با دو پدیدۀ ناشایست روبرو هستند که هر دو در ساحۀ "فرهنگ" می گنجند. یکی اثرات زشت مذهبی ایران و ممالک همجوار افغانستان بر افغانستان و دیگر، تأثیریات ناگوار فارسی ایران بر زبان زیبا و دست نخوردۀ دری افغانستان. البته وقتی "دست نخورده" میگویم، مرادم چندی پیش و پیش از ماجراهای سی سال اخیر است ، که دامنه اش تا به امروز کشیده می شود و روز تا روز ابعاد وسیعتر و مخرب تر را بخود می گیرد. این بحث را ان شاء الله در آینده دنبال خواهم کرد. (پایان)

  * جمهوری اسلامی ایران را ازینرو بحیث رژیم "همیشه سوگوار" و "ماتم زدۀ" علم کردم که از زمانی که این رژیم روی کار آمده، هر روز را با عنوانی و با اسم و رسمی "روز سوگواری و ماتم" میگیرند. اگر کسی به جنتری های ایرانی یکبار نظر اندازد، صحت گفتارم را تصدیق خوهد کرد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

و اینک عکسهای موعود :

Shiagaan

Shiagaan

شیعیان افغان، در آستانۀ دهم محرم (عاشورا)، سالروز قـتل امام حسین،
نوادۀ پیامبر اسلام، در مساجد و تکیه خانه ها، به عـزاداری،
 سینه زنی و زنجیرزنی پرداخته اند.
( اقـتباس از بی بی سی )
و اینک آرشیف وحشت زنجیر زنی و خنجرزنی و قمه زنی را که همه خلاف اسلامی و ضد کرامت انسانی میباشد و به خاطر "عاشورای حسینی" همین امسال در بلاد  مختلف اسلامی صورت گرفته، از نظر خوانندۀ بصیر و پندپذیر میگذرانم :