د لوی، مهربان او بخښونکي خدای په نامه

ابتلا به سرگيجه ای لاعلاج [ هـردوت ]

انجنیرشیرساپی 02.09.2011 11:15

نویسنده : ناصرپورپیرار
ارسالی ـ انجنیر شیرساپی

                           
باستان پرستان پريشان احوال ايرانی و خوراک دهندگان غالبا يهود آن ها، چندی است همه جای دنيا را در جست وجوی رد پای تازه ای از هخامنشيان و اشکانيان و ساسانيان میکاوند. آنها که حاصل کوشش صد ساله ی خويش در پراکندن توهمات ايران باستان مقتدر را، در کمتر از ۴ سال، بر باد رفته میبينند و سه کتاب عظيم اشکانيان و ساسانيان از مجموعهی «تاملی در بنيان تاريخ ايران»، خيمهگاه تاريخی و استقرارگاه ظاهرا استوارشان را، که به همت صدها و صدها مورخ و شرق شناس دغل و ناشی و نادان، از ميان تمام ملل، با ميخهايی از دروغ برپا کرده بودند، به ناگهان فروريخته و برچيده میبينند و همان کتابهای با ظاهر دانشگاهی، که چون تلی بر آن ايستاده بودند، به سان خشت هايی از حماقت بر سر وکلهی آنان فروکوفته میشود. آنها به طور جمعی در منجلابی از حقه بازی، که خود فراهم کرده بودند فرو میروند و از فرط شرمساری آبروی کشيدن فرياد استمداد آخر را نيز در خود نمیبينند.
سرگيجهی اين ضربهی فرهنگی، که عنقريب به رسوايی جهانی آنها خواهد انجاميد و معتبرترين دانشگاههای اروپا و آمريکا به جرم اعمال فجيعترين جنايات فرهنگی جهان، نظير نقر کتيبههای قلابی در نقش رجب و نقش رستم و غار حاجی آباد، به خط قلابیتر پهلوی، پای ميز محاکمه بين المللی کشيده خواهند شد، حالا کارشان را به لاطائلات تازه ای، نظير آن ماجرای قاليچههای پرنده کشانده است، که اينجا و آنجا برای گردگيری از آبروی خاک خوردهی خود سر میدهند. از روايات مختلفی شنيدم که قريب دو هفتهی پيش يکی از همين ايستگاههای فارسی زبان ماهوارهای ادعا کرده است که يک ثروتمند ايرانی قريب سی سال پيش کره اسبی را از مازندران به آمريکا برده است که در قدرت و سرعت و سلامت، اعجاب کارشناسان اسب را چندان برانگيخته که برای شناسايی نژاد آن، دست به تحقيقات مدرن زدهاند و از طريق آزمايش دی. ان. ای معلوم کرده اند که نژاد آن کره اسب مازندرانی به اسب مخصوص داريوش میرسيده است!!!! حالا هم خبر تازهای پراکنده میشود که گويا چند فروند از کشتیهای داريوش را با چند عدد کلاه خود و سرنيزه در دريای يونان بازيافتهاند. حالا گزارش اين اکتشاف آبروساز برای باستان پرستان را از روزنامه شرق شماره ۲۶۹ بخوانيم. باستان پرستانی که ورود سربازان اسکندر به ايران را يک فاجعهی تاريخی و انسانی و فرهنگی گفته اند، حتی اگر اين افسانه مطلق لشکرکشی داريوش و خشاريارشا به يونان را، که جز هرودت راوی ديگری ندارد، باور کنيم، معلوم نيست با چه منطقی معتقدند که نزول اجلال موکب نظاميان و ناوگان داريوش به يونان را، بايد در زمرهی افتخارات مردم ايران و مديترانه بدانيم!!!
 «باستان شناسان اسرار يک ناوگان باستانی ايرانی را کشف کردهاند که ۲۵۰۰ سال پيش در خليج يونان غرق شد. به گزارش نيوزيلند هرالد کورير، گروهی متشکل از باستان شناسان يونانی، کانادايی و آمريکايی دومين دور کاوش خود را برای يافتن اشيای موجود در ۳۰۰ کشتی ناوگان جنگی داريوش به اتمام رساندهاند. اين ناوگان دريايی که توسط داريوش، پادشاه هخامنشی، برای حمله به يونان گسيل شده بود، پيش از رسيدن به خاک يونان بر اثر طوفان نابود شد. اين کشتیها در سال ۴۹۲ يا ۴۹۳ پيش از ميلاد در اثر طوفانی در شبه جزيره آتوس در شمال يونان غرق شده اند. به ماجرای غرق ناوگان دريايی ايران در سال ۴۹۲ پيش از ميلاد، در نوشته های هرودت مورخ يونانی، اشاره شده است. اولين نشانههای وجود اين کشتیها در عمق آبهای خليج، دو کلاهخود برنزی بود که در سال ۱۹۹۹ توسط ماهیگيران منطقه کشف شدند». (روزنامه شرق، شماره ۲۶۹، ص۱۶)
حالا تا همين جا ببينيم که چنين رخ داد نظامی - تاريخی، آن هم فقط از زبان يک مورخ ناشناس، به نام هرودت، تا چه اندازه اعتبار میگيرد؟
اما واقعا اين هرودوت که پدر تاريخ لقب گرفته، کيست، جهان جديد از چه زمان با او و کتاباش آشناست و کار موجود او چه گونه ارزيابی میشود؟ نخستين و مهمترين اشاره اين که نام شخص و حضور تاريخ هرودت به صورت کتاب، لااقل در شرق ميانه هيچ پيشينه ندارد و اگر ملاک را آثار نخستين مورخين و جغرافیدانان و مردم شناسان اسلامی بگيريم، به يقين کسی او را نمیشناسد و نامی از او و اثرش نبردهاند. معلوم نيست آن آشوبگر فرهنگی بزرگ در جهان اسلام با نام ابن نديم که تمام فيلسوفان و طبيبان و ساحران و سخن سرايان جهان را از اسپانيا تا چين و هند میشناسد و نام و اثر هر يک را در جزييات به ياد دارد، چرا چيزی از هرودت نشنيده و چهگونه کتاب مهم او، که به روشن کردن بخش گنگی از حوادث تاريخی ايران به نام هخامنشان کمک میکرده، چندان در ايران و بين النهرين و يونان و هند و مصر ناآشنا بوده که هيچ تذکری از او و اثرش در هيچ سند فرهنگی منطقه ما يافت نمیشود؟ آنچه را که اينک می دانيم به اين حقيقت محض راه نمايی میکند که تدوين کتاب تواريخ هرودت پرکردن يک چالهی اسنادی و اطلاعاتی در موضوعی است که تاريخ جهان و اسناد منطقه ای ما از آن هيچ نمی دانسته و به سکوت کامل برگزار کرده است: موضوع نسب و تعلق تاريخی کورش و داريوش و هخامنشيان تا زمان اردشير اول و نيز سند سازی برای جنگهای اين نخستين زمام داران هخامنشی با ماد و سارد و بابل و يونان، تا تاليفات و تحقيقات و اکتشافات مورخين و شرق شناسان يهود را، که از سدهی پيش در کار ساختمان تاريخ ايران باستان بودهاند، پشتيبانی اسنادی کند. حقهای که پيشتر گفتهام با هدف اوليهی پنهان کردن متن صريح تورات در موضوع فرمانبری و مزد بگيری کورش و داريوش از يهوديان، برابر اعترافات متعدد تورات، صورت گرفته است.
«کشف اسرار تاريخ ايران در زمان هخامنشيان بيش از هر چيز ديگر مديون کتاب تاريخ هرودت است. چه اين کتاب که در عهد هخامنشيان تاليف يافته و مولف آن اهل سرزمينی بوده است که تحت استيلای ساتراپهای ايرانی اداره میشده علاوه بر اطلاعات دقيقی که راجع به ايران قديم و احوال اقوام ايرانی و سلاطين مادی و پارسه و اخلاق و فضائل و درجه ی تمدن ايرانيان باستانی دارد، کليد کار کسانی شده است که مانند سر هنری راولينسون مستشرق نامی به خواندن خط ميخی ايرانی قادر آمده و تاريخ واقعی ايران قديم را مکشوف ساختهاند». ( تاريخ هرودوت، از انتشارات فرهنگستان ادب و هنر ايران، ترجمه ی وحيد مازندرانی، مقدمه)
همين اشاره و ده ها نظير آن بيان میکند که تواريخ هرودت به عنوان ابزاری برای کارکردی معين، که عرضهی تاريخ غيرتوراتی هخامنشيان بوده، تدارک شده است. ملزوماتی که يهوديان در دو سدهی پيش به آن نيازمند شدهاند و به همين دليل به تدوين و تنظيم آن پرداخته اند تا رد پای تورات را در شناسايی قوم هخامنشی در زير آن بپوشانند و عجيبتر از اين نيست که همين يهوديان در حالی که روايت هخامنشيان در کتاب هرودت با روايت تورات در همان مقوله بهکلی در تناقض است، به جای مقابله با آن، پيوسته در زمرهی نخستين معرفان و مدافعان تواريخ هرودت بودهاند! و درست به همين دليل است که تمام مورخين يهودی تاريخ ايران باستان علیرغم اين تضاد تقريبا تمام استحکام و ادعاهای تاليفاتشان را بر تواريخ هرودوت قراردادهاند!
«تاريخ هرودوت اولين کتاب تاريخی است که در جهان نوشته شده و اگر گفته شود که اين کتاب در واقع شرح زندگانی و داستان جهانگيری چهار تن از نخستين پادشاهان هخامنشی : کورش بزرگ، کمبوجيه، داريوش اول و خشايارشا است در اين سخن مبالغهای نيست و تا قرن گذشته فقط طبقهی ممتاز اروپايی آن را میشناخته است. دويست سال پيش سر جان ملکم در کتاب تاريخ ايران خود تنها به اين اکتفا کرده است که تاريخ پادشاهان باستانی ايران را بالغ بر دو هزاره سال قبل از هرودت يونانی نوشت. اين بود خلاصه سرگذشت جهانی اين کتاب تا ۱۵۰ سال پيش... علاوه بر اين میدانيم که از نيمهی قرن گذشته ترجمهی کتاب هرودوت به بيشتر زبانهای شرقی و غربی نيز انتشار يافته است». (همان، ص۱)
چنين که میخوانيد همزمانی ساخت اسناد قلابی دربارهی تاريخ و فرهنگ ايران باستان، در سلسلهای از کتابهای نوظهور و بدون پيشينه، حيرت انگيز مینمايد و دقت در توام سازی زمان انتشار الفهرست و تواريخ هرودوت در مراکز فرهنگی شرق ميانه، چندان عقلانی و سازمان دهنده مینمايد، که حوالهی آن به تصادفات، جز ساده انگاری نيست. آنگاه کاری برای کتيبه خوانان و کتيبه سازان و مورخين و شرق شناسان نمانده بود، جز اين که در موضوع تاريخ ايران باستان خود را با تواريخ هرودوت و نه تورات، و در موضوع تاريخ و فرهنگ سده های نخست اسلامی، خود را با دادههای الفهرست ابننديم همآهنگ کنند. کاری که با دقت تمام از سوی ايران و اسلام شناسان خودی و بيگانه رعايت شده و میشود.
با اين همه مدت هاست که محققين غيروابسته که مجبور به قبول تلقينات صادره از دانشگاههای کنيسه و کليسايی نيستند، حتی با فرض حضور هرودت به عنوان مورخ، کلامی از ادعاهای او درباره تاريخ ايران و مصر و بينالنهرين و يونان و به ويژه ادعای او دربارهی جنگهای دريايی داريوش و خشايارشا با يونانيان را نمیپذيرند و در يک محاسبه رياضی و نظامی و عقلی امکان وقوع چنين رخ دادی را در جهان باستان منتفی میدانند و حتی پيرنيا قريب ۵۰ سال پيش، ناباوری خود نسبت به دادههای عمومی کتاب تواريخ هرودت را چنين بيان میکند:
«اطلاعاتی که يک سياح يونانی میتوانست با کمک مترجم دربارهی تاريخ و اوضاع کشوری چون ايران به دست آورد، چندان دقيق و قابل توجه نبود و اين ناپختگی اطلاعات در آثار هرودت، که البته به ايران هم نيامده بود، هويداست. سنوات وقايع درهم و ناهمآهنگ است، در موارد زيادی داستانگويی جای تاريخ را گرفته، داستانها هم مشوش است و علاوه بر اينها گويی روح افسانه دوستی يونانی هم آن را جلوه ی فوقالعاده و دور از واقع داده است. نوشتههای هرودت دربارهی بابل و آشور هم آشفته و افسانهآميز است. وی می گويد که ماخذ تحقيقات او کاهنان مصر و بابل بودهاند، اما محققان سفر او را قبول ندارند و نيز بعيد میدانند که وی از کاهنان درجه اول استفاده کرده باشد». (پيرنيا، ايران باستان، ص۶۶ تا ۷۰)
بنا بر اين تمام گزارش هرودت در باب سفر جنگی و دريايی داريوش و خشايارشا به يونان به کلی غير قابل اعتماد میشود و از آن جا که هيچ مدرک و مستند کهن ديگری در تاييد ادعاهای هرودت نمیشناسيم، پذيرش چنين رخ داد تاريخی به ساده لوحی بدل می شود.
«با آغاز باز نگری آثار نويسندگان دورهی باستان، که در قرن نوزدهم و در روند تکامل شيوه ی تاريخ نگاری انتقادی جديد شکل گرفت روايت هرودت از جنگهای ايران و يونان، هدف عمدهی انتقادات پژوهشگران واقع شد. برداشت های بیچون و چرا و تحسينآميز محققان پيشين، جای خود را به کاوشهای هوشمندانهی همراه با شک و ترديدی داد که به تدريج از گزافه گويیهای پايان ناپذير سر درآورد. در اين ميان بازسازی جنگهای دوران باستان به موضوع اصلی پژوهش های سردم داران مکتب فوق تبديل شد. در نتيجه هيچ يک از مورخين نامی عهد کهن، از هرودت و تاسيتوس گرفته تا توسيديدس ، از حملات منتقدين مصون نماندند». (هيگ نت، لشکرکشی خشايارشا به يونان، ص۱۳)
گرچه تاريخ نويسی برای شرق ميانه را هنوز هم چندان در چنگال مافيای فرهنگی کليسا و کنيسه اسير میبينيم که قدرت ابراز نظريههای مستقل را از بسياری پژوهندگان سلب کند و يا لااقل از انتشار عمومی آنها ممانعت شود، ولی با اين همه هرکسی میتواند با بازخوانی دقيق و غيرشیفته ی تواريخ هرودت به وسعت بیارزشی اطلاعات آن کتاب پی ببرد.
«تمام طوايف هندی که شرحشان گذشت، مثل حيوانات در ملاء عام جفتگيری میکنند. آب نطفهی ايشان مانند ساير مخلوقات سفيد نيست بلکه مثل پوست تن آنها سياه است... اين شترها مثل اسب تند و چالاکاند و بار بيشتری میبرند. لازم نيست من در اينجا وصف شتر را بياورم زيرا که يونانیها با شکل و هيکل اين حيوان آشنا هستند ولی يک نکته را به خصوص ذکر کنم که برای ايشان تازگی خواهد داشت. پاهای عقبی شتر هرکدام دو ران و دو زانو دارد».(تواريخ هرودت، ص۲۲۶)
اين سياح و مورخ نخبه، اگر فرصت میکرد تا شاهد شير دادن مادران به کودکانی باشدکه از آن آب نطفهی سياه متولد می شدند، احتمالا گزارش میکرد که از پستان مادران هندی شيرکاکائو خارج میشود!!! به راستی که نزد خردمندان اسباب خجالت است که پشت هم انداز مزخزف نويس نادانی، چون هرودت، که آب نطفهی هنديان را سياه و شتران را با شش پا وصف میکند و در عين حال مدعی سياحت مصر و عربستان است، راوی تاريخ مردم ما باشد و ناگفته پيداست که ارزش روايت چنين احمقی تا چه اندازه میتواند از دروغ و اغراق و ندانم نويسی انباشته شود و اين هنوز در صورتی است که خلاف سفارش عقل سليم، به حضور تاريخی هرودت گردن گذاريم و نام و کتاب و شخصاش را حاصل چشم بندیهای جاعلانه و فريب کارانهی يهوديان در دو سدهی اخير ندانيم.
حاصل اين که کتاب تواريخ هرودت جنگ درهم ريختهای است از اسامی و امکنه، رخدادهای بینظم فاقد تاريخ و خيالپردازیهای بیاستنادی که شاهنامهی فردوسی در برابر آن چون يک شاهکار ممتاز تحقيقاتی مینمايد! دانش و داده های هرودت در باب خصوصيات عينی و ذهنی و رفتاری ايرانيان ، خود حکايتی است شنيدنی از ناآشنايی مطلق او با مردمی که ظاهرا برايشان تاريخ نوشته است:
«تو برضد قوم و ملتی قصد جنگ داری که شلوار چرمين میپوشند و ديگر جامه های ايشان نيز از همان جنس و سرزمين آن ها به قدری خشک و خالی است که فقط به آنچه فراهم میشود قناعت میکنند و هيچ گاه به ميزان مورد نياز به دست نمیآورند. ايشان شراب نمی نوشند و آب تنها نوشابهی آنهاست و هيچ محصول مرغوبی در کشور آنها به دست نمیآيد و حتی انجير برای خوردن ندارند و فرضا که بر چنين مردمی غلبه کنی برای تو چه سودی خواهد داشت و میدانی که پارسيان چيز قابل توجهی ندارند تا لايق تصرف باشد ولی اگر آنها بر تو چيره شوند ، نيک بينديش که چه چيزها را که از دست نخواهی داد. زيرا که ايشان تا يک بار مزهی خوشی و نعمتهای ليديا را بچشند چنان به اين نعمتهای لذيذ و عزيز چنگ خواهند انداخت که با هيچ کشمکش و جنگی از دست نخواهند داد. من به سهم خود خدايان را سپاس گذارم که انديشهی دست اندازی بر ليديا را در سر اهالی ايران نيانداختهاند». (تواريخ ص۴۵)
در اين جا با پارسيانی آشنا میشويم که لباس چرم میپوشند، جز آب نمینوشند، غذای کافی نمیخورند، در حسرت انجير آه میکشند و آرزوی نعمتهای سرزمين ليديا را دارند. صاحب چنين برداشتی از سرزمين و مردم ايران کهن، تنها چند صفحه بعد بار ديگر و به دليلی ديگر در توضيح عادات پارسيان می نويسد :
«پارسيان چنان که میدانيم اين عادات و رسوم را دارند: ساختن قربانگاه و معبد در نزد ايشان رسم نيست و اعتقاد به اين قبيل چيزها را ناشی از حماقت می شمارند... پارسيان برای خورشيد، ماه، زمين، آتش، آب و باد قربانی میکنند و اين عناصر معبودهای خاص ايشان است که حکم پرستش آنها از روزگاران پيش بر ايشان نازل شده است. فقط بعدها پرستش آفروديتا را از آشوریها و اعراب آموختند. آنان قربانگاهی برپا نمیکنند، آتشی نمیافروزند، شرابی نمیافشانند و در مراسم آنها از آوای نی خبری نيست ». (تواريخ، ۷۴)
پارسيان در اين سطور لامذهب کاملاند و به سان غار نشينان عناصر طبيعی، چون خورشيد و باد و آتش و آب را میپرستند ولی در عين حال آتش نمیافروزند!!! شايد در زمره ی توانايیهای ايرانيان باستان يکی هم پرستش آتش خيالی بوده است، چنان که ساختن قربانگاه را حماقت میشمردهاند ولی برای خورشيد و ماه و زمين قربانی میکردهاند. در خيال اين مورخ اختراعی يهوديان چهها که در بارهی ايرانيان نمی گذشته و چه طور میتوان اين دو دادهی او را درهم ادغام کرد که از سويی پارسيان را با ۱۲۰۰ کشتی جنگی و صد ها هزار سرباز و ناوی به جنگ يونانيان میفرستد و از سوی ديگر آنان را به نان شب محتاج میگويد؟!
«بزرگترين جشن پارسيان در زاد روز تولد افراد است که با تهيه و صرف طعامی خاص آن روز را گرامی میدارند. پارسيان توانگر در زاد روز خود گاو واسب و شتر و يا الاغی را کباب کرده و مقابل مهمان میبرند ولی تنگدستان از حيوانات کوچکتر استفاده میکنند. خوراک اصلی آنان بر سفره اندک و مختصر است اما تنقلات گوناگون و خوراک های رنگين بر سفره میگذارند. ايشان علاقهی فراوانی به شراب دارند و وقتی بخواهند راجع به کار مهمی تصميم بگيرند موضوع را در حين مستی مطرح میکنند » . (تواريخ ۷۵)
اين همان پارسياناند که جز آب نمینوشيدند! حالا و در اين نقل، چنان دائم الخمرهايی معرفی میشوند که از پس کارهای مهم هم فقط در حالت مستی برمیآمدهاند و گرچه بسيار مختصر می خورند و آرزوی انجير میکشند، اما بر سر سفره تنقلات و غذاهای رنگين میگذارند!!! چنين مورخ نخبه ای که معرفی شد، برای مردمی که طبق شواهد فوق برای او بهکلی ناشناساند، تاريخی نوشته و بنا بر مندرجات آن، پدر و پسری به نام داريوش و خشايارشا را به جنگ دريايی يونانيان فرستاده است. در اسناد جهانی مضحکتر و ناممکنتر از اين ادعا شنيده نشده است و فرصتی میخواهم که شما را به تماشای اين تئاتر روحوضی حمله ی ايرانيان به يونان بنشانم و پيش از آن، برای طرب مقدماتی و به عنوان پيش پردهی اين سياه بازی، به خواندن بخش ديگری از نقل روزنامهی شرق دعوت تان میکنم :
«باستان شناسان با استفاده از يک روبوت کنترل کننده از راه دور تا عمق ۶۰۰ متری پايين رفته و مساحتی معادل ۱۵۰ کيلومتر از بستر دريا را بررسی کرده اند. از جمله يافته های آنها میتوان به چندين کوزه با دو دسته اشاره کرد که برای حمل شراب از آنها استفاده می شده و پيکان برنزی يک نيزه که در يکی از کوزه ها حفظ شده است... ناوگان داريوش کبير تحت کنترل ايرانی ها بوده اما ايرانیها خود در دريا نوردی سررشته ای نداشته اند و معمولا کشتیهای خود را از شهرهای يونانی تحت کنترل خود در ترکيه تهيه میکردند » . (روزنامه شرق، شماره ۲۶۹، ص۱۶)
هيچ شوخی و مطايبه ای در کار نيست. همه چيز را روزنامهی شرق به همين ترتيب منتقل کرده است که خوانديد. از روی اين اطلاعات گران بها معلوم میشود که چون در ۱۵۰ کيلومتر از بستر دريا دو کوزه ی دسته دار حمل شراب با يک پيکان برنزی پيدا شده، پس داريوش کبير که نمیدانسته کشتی جنگی چيست، با ايرانيانی که از دريانوردی سررشتهای نداشته اند، با قرض گرفتن و يا مصادرهی کشتی های يونانيان در ترکيه!!! به يونان حمله کرده اند!!!! خواندن شرح چنين صحنههای سترگ تاريخی از زبان تاريخ نويسان روزنامهی شرق کاملا طبيعی و ممکن است و مطلقا با ديگر اطلاعات مفسران باسمهای تاريخ در اين روزنامه منطبق میشود:
«باستان شناسان در سالهای آتی در جنوب اين محوطه به چهار محوطه ديگر سر خواهند زد که آخرين آنها در جزيره سالاميس محل شکست ناوگان ايران به رهبری کورش پسر داريوش !!!!! از يونان در سال ۴۸۰ پيش از ميلاد قراردارد». (همان روزنامه، همانجا)
درست خواندهايد. کسانی با همين حد از اطلاعات تاريخی، هرروزه در روزنامههایشان برای جوانان ما قصههای پای کرسی تاريخ ايران باستان تعريف می کنند که گمان دارند کورش پسر داريوش و فرمانده ناوگان دريايی ايران در حمله به يونان بوده است!!!
ترديدی نمیتوان داشت که به زمان هخامنشيان تدارک يک ناوگان دريايی برای حمله به يونان از طريق خليج فارس ناممکن بوده است، زيرا که داريوش و يا خشايارشا برای رسيدن به دريای مديترانه و حملهی دريايی به يونان، ناگزير بودهاند که آفريقا را دور بزنند، کار ناممکنی که حتی ادعای انجام آن نيز نيازمند بیخبری محض از توانايیهای اجرايی بشر در عهد هخامنشيان است و بلافاصله پرسشی ظهور میکند که داريوش حملهی دريايیاش به يونان را از کدام بندر و استفاده از کدام ناوگان نظامی و امکانات لجستيکی صورت داده؟ زيرا حتی اگر فرض را بر حضور يک ناوگان دريايی ايرانی و هخامنشی در خليج فارس بگيريم بیشک انتقال اين ناوگان از راه خشکی به دريای مديترانه ميسر نبوده است. هرودت نحوهی تدارک کشتیهای نظامی داريوش را شرح نمیدهد، ولی نيازمندی های خشايارشا در اين موضوع را به صورت تازه ای حل کرده است:
«فرمانده سواره نظام شاهی دو پسران دتيس بودند و علاوه بر کشتیهای باری جهازات دريايی شامل ۱۲۰۷ کشتی پارويی دراز به شرح زير:
۱. فنيقیها، سريانیها و فلسطينیها با هم ۳۰۰ فروند. ۲. مصریها ۲۰۰ کشتی. ۳. قبرسیها ۱۵۰ کشتی. ۴.کيليکیها ۱۰۰ کشتی. ۵. پامفيلیها ۳۰کشتی. ۶. ليکیها ۵۰ کشتی. ۷. دوری های آسيايی ۳۰ کشتی. ۸. کاریها ۷۰ کشتی. ۹. ايونیها ۱۰۰ کشتی. ۱۰ جزيره نشينان ۱۷ کشتی. ۱۱ ائولیهای شمال يونان ۶۰ کشتی. ۱۲ شهرهای کرانه ی بسفور ۱۰۰ کشتی.
تمام اين ناوها، غير از ملوان ها، سربازانی شامل پارسيان، مادها و سکائيان را حمل می کردند. سريع ترين کشتیها متعلق به فنيقیها بود و جهازات صيدايی به ترين آنها به شمار میرفت. نفراتی که در بحريه يا پياده نظام خدمت می کردند افسران بومی داشتند که چون اسامی آن ها به داستان ما چندان مربوط نمیشود از ذکر آن نامها صرف نظر میکنم. بعضی از آن ها هيچ گونه برجستگی و امتيازی نداشتند و تعداد سرکرده ی هر دسته برابر با عده ی شهرهای ايشان بود، در هر حال اين سردسته ها دارای درجهی فرماندهی نبودند و جزو مزدوران مربوط میشدند.
اسامی فرماندهان ايرانی جهازات شاهی به قرار زير است : ارپابيگن پسر داريوش. پرکزاسپه پسر اسپاتين. مگاباز پسر مگاپات و هخامنش پسر داريوش. ارپابيگن نام برده فرزند داريوش از دختر گبرياس بود و دسته های ايونيا و کاريا را فرماندهی میکرد. بقيه ی جهازات تابع دو فرمانده ی ديگر بودند با محسوب کردن کشتی های سه ردهای دارای سی يا پنجاه پارو زن و کشتی های حامل اسب و نيز قايقها، جمع جهازات شاهی ۳۰۰۰ فروند بود». (تواريخ، ص۳۸۱)
پس حتی اگر افسانهی هرودت دربارهی لشکرکشی دريايی هخامنشيان به يونان را هم بپذيريم، با فهرست فوق معلوم میشود که حتی يک لگنچهی اين ناوگان نيز از آن ايرانيان نبوده است و اگر مقرر باشد چيزی را در کف دريای يونان کشف کنند، بقايای کشتیهای ديگران است و نه ايرانيان!!! اما اين مطلب مهم ولی مبهم که پيش از تسلط بر مناطق يونانی، داريوش و خشايارشا چه گونه موفق شده اند ۱۲ قوم و قبيله در منطقه ی يونانی نشين را به چنين همکاری وسيعی تا حد در اختيار گرفتن ۳۰۰۰ کشتی و جهاز جنگی و قايق و سرباز وادار و يا قانع کرده باشند، چندان معين نيست، الا اين که قبول کنيم تمام اين امکانات را خشايارشا و داريوش با خريد خدمت و اجاره و پرداخت هزينه به دست آورده اند، که نه آن منطقه توان تجهيز ۳۰۰۰ وسيله ی دريايی نظامی را داشته و نه هخامنشيان سرمايه لازم را برای چنين تدارکی ذخيره داشتهاند. بیشک آن سردار نظامی که با دست خالی و به اتکاء مزدوران و وسايلی عاريتی آن هم از ميان نيرويی همپيوند با دشمن، به خيال جهان گيری میافتد، بايد که الفبای نظاميگری را نيز نداند، و هنوز بدون ورود به امکان و يا عدم امکان آماده سازی اين همه کشتی و جهاز جنگی، در ۲۵ قرن پيش، نظر شما را به آمار و ارقام متمم همين لشکر کشی خيالی در کتاب هرودت جلب میکنم.
«در اين موقع جهازات دريايی خشايارشا، ترما را ترک کردند. کشتیهای تندرو مامور ديده بانی و تعاقب و حتی در صورت امکان دستگيری ديده بانهای يونانی شده بودند، جهازات تاسیپاس و پيادگان هم بدون هيچ گونه تلفات تا ترموپيل پيشروی کردند و طبق استنباط خودم در آن مرحله ی جنگ، نيروی نظامی ايران به قرار زير بوده است:
اول ۱۲۰۷ کشتی اقوام مختلف که از آسيا آمده بودند با ملوانان و نفرات جمعا ۴۰۰/۲۴۱ نفر از قرار ۲۰۰ نفر در هر کشتی و هريک از جهازات علاوه بر سربازان يا ملوانان بومی و کارگران خود کشتی ۳۰ نفر جنگاور، خواه پارسی و يا مادی يا سکايی داشته که جمع آنها ۲۱۰/۳۶ نفر بود. با اين عده نفرات پارو زن، در کشتیهای ۵۰ پارويی، تقريبا ۸۰ نفر در هرکشتی نيز بايد به حساب آيند و به طوری که قبلا گفتهام افراد اضافی ديگر، جمعا ۰۰۰/۲۴۰ نفر و بدين منوال نفرات بری و بحری که از آسيا وارد شده بودند، ۶۱۰/۳۱۷/۲ نفر بود غير از گماشته ها کليهی نفرات جهازات دريايی ايران که از آسيا فرا آمده بودند ۶۱۰/۵۱۷ نفر میشود.
از لشکريان پياده ۰۰۰/۷۰۰/۱ سرباز کاملا مجهز و ۰۰۰/۸۰سواره نظام به علاوه دسته جمازان عرب و گردونه سواران ليبيايی در حدود ۰۰۰/۲۰ نفر. بنا براين جمع کل و دسته های حمل و نقل ارزاق که به اين عده ی کلان هم بايد نفراتی را افزود که قشون شاهی در حين عبور از سر راه خود، در نواحی اروپايی جمعآوری کرد که تخمينا میتوان گفت کاز يونانيان تراکيه و جزاير ساحلی ۱۲۰ کشتی که سرنشينان آن ۰۰۰/۲۴ نفر بودند. تعداد پيادگان شامل تراکیها، پايونیها، ائوردیها، بئوتیها، کالسدونها، برژیها، پيریها، مقدونیها، دلوپی ها، ماگنت ها، اخهها و ساکنان ساحلی تراکيا به نظر من ۰۰۰/۳۰۰ نفر و با دستههايی که از آسيا آمده بودند جمعا ۶۱۰/۶۴۱/۲ نفر با خدمه و باربران و نفرات متفرقه که تعداد آن ها شايد از عده ی نظاميان هم بيشتر بود و بدين ترتيب همراه خشيارشا فرزند داريوش شاه جمعا ۳۲۰/۲۸۳/۵ نفر حرکت کرده بودند اين بود شرح نفرات نظامی و همراهان ايشان و راجع به خواجه سرايان ، آشپزان و همسران نظامیها هيچ کس امکان تخمين آمار آنان را ندارد، چنان که شمارش چهارپايان گوناگون باربر و سگها که در دنبال لشکر بودند دور از امکان است. با اين همه نفرات و حيوانات جای تعجب نيست که آب بعضی از رودخانه ها در اثر مصرف خشک شده باشد». (تواريخ ص۴۰۳)
رقم همراهان خشايارشا در جنگ با يونانيان در کتاب هرودت را بار ديگر بخوانيد: ۳۲۰/۲۸۳/۵ نفر (پنج ميليون و دويست و هشتاد و سه هزار و سيصد و بيست نفر) و آن ضمائم دنباله ی آن را نيز در نظر بگيريد و از يک جمعيت شناس بپرسيد که جمعيت کل جهان در ۲۵۰۰ سال پيش چند نفر بوده است، و آن گاه خودتان به ريش باستان پرستانی که اين جعليات واضح و آشکار را با افتخار به همان ريش خود می چسبانند، بخنديد. و عجيبتر از همه اين که همين سردار با اين همه دنگ و فنگ از چند صد کشتی و نفرات اندکی از يونانيان شکست میخورد و میگريزد و برای تفريح نهايی بد نيست که صحنه ای از گريز نهايی خشايارشا و سرداران اش را نيز از کتاب تواريخ هرودت بخوانيد:
«خشايارشا به هنگام عقب نشينی از آتن از راه خشکی تا ايون در ساحل رودخانهی استروما آمد و از آنجا لشکريان را برای پيشروی تا هلسپون تحت فرماندهی هيدارنه گذارد و خود در جهاز فنيقی به کرانه ی آسيا عزيمت کرد. در بين راه باد شديدی از مصب استروما برخاست و از پی آن دريا طوفانی شد و در اثر تلاطم آب گروهی از پارسيان که در التزام رکاب بودند، به عرشه ی کشتی هجوم بردند و کشتی به حالت غرق شدن افتاد. خشايارشا که نگران شده بود ناخدا را پيش خواند و پرسيد: برای نجات چه تدبيری بايد انديشيد؟ ناخدا پاسخ داد: راهی نيست مگر از جمعيت کشتی کاسته شود. خشايارشا به همراهان فرمود: نجبا، وقت آن است که علاقهی خود را به من نشان دهيد چرا که اکنون نجات من به دست شماست. نجبای پارس تعظيم کنان بدون ادای کلمهای يکی يکی خود را به دريا انداختند، کشتی سبک بار شد و سالم به ساحل آسيايی رسيد. به مجرد اين که خشايارشا قدم بر کرانه گذارد به شکرانه ی سلامتی تاجی زرين به ناخدا داد ولی چون او سبب اتلاف جان بسياری از پارسيان شده بود، فرمود سر از تن اش جدا کنند » ! (تواريخ ص۴۶۶)
حالا باستان پرستان ما که انتشار مجموعهی «تاملی در بنيان تاريخ ايران» به سرگيجهای لاعلاج دچارشان کرده است، ذوق زده از اين که در محدودهای ۱۵۰ کيلومتری در ته دريا و در حوالی يونان دو کوزه دسته دار جای شراب با يک پيکان فلزی در ته يکی از آنها يافته اند، آن را علامتی از اين همه بر و بيای نظامی چند ميليون نفری گرفتهاند و مفسران تاريخ در روزنامه شرق ديگر سر از پا نمیشناسند. جای آن استکه به آنها شب بهخير بگويم تا با خيالات خوش به خوابشان ادامه دهند و چنين صحنه سازیهای مسخرهی تاريخی را که يک مورخ گمنام و بینشان و قلابی سروده، اسباب افتخار ملی خود بدانند.
ارسال شده در پنجشنبه ۰۵ شهریور ۱۳۸۳ ساعت: ۱۹:۲۰ توسط مدیر سایت
http://wwww.naria.ir/view/5.aspx?id=281