عقده های روحانیت مرتجع
(پیرامون یک کتاب مبتذل)
مصطفی عمرزی
یکی از جالب ترین رویداد ها در سلطنت اعلی حضرت شاه امان الله(رح) تدویر لویه جرگه ی پغمان بود. در این شور ملی، افغان ها به نتایجی رسیدند که تبلور آن ها در نماد های ملی هم یادگار مانده است. با این حال، در تنازع داخلی سنت و تجدد، کم نبودند و نیستند افرادی که دوست ندارند با تعمیم معارف، مردم از چنبره ی افراد و اوهامی بیرون بروند که در تاریخ پیری و ملنگی در افغانستان، داستان های دلخراش، اما مکتوم زیاد دارند.
روشنفکران ما روحانیت مرتجع را خوب می شناسند. یعنی مقامی که بر اساس شجره و نه بر اساس تقوا، خواهان تداوم سیطره ای ست که محسوس ترین نوع آن، قبول ریاست و زعمات چند تنی می شود که به نام آبا و اجداد، روی شانه های مردم، سوار اند.
در لویه ی جرگه ی تاریخی پغمان، یکی از دشواری هایی که شاه غازی با آن برخورد، بعضی خواسته های غیر شرعی نماینده گان روحانیت مرتجع بودند. تفصیل این قضیه در کتاب های زیادی وجود دارد. اشاره ام در این جا، بیشتر به خاطر پی آمد های آن است که تا حالا گلوی رونق و تجدد افغانستان را می فشارند.
حتی پس از جهاد مقدس و بزرگ ملت ما علیه اتحاد شوروی، محور های روحانیت مرتجع که بیشتر در تنظیم های مجددی و گیلانی، به چشم می خورند، هرگز نتوانستند بیش از چند صد نفر مطمئن را گرد آورند. کوشش های زیادی صورت می گرفتند تا از طریق روحانیت مرتجع، جهاد افغانستان را به سویی هم بکشانند که روحانیت مرتجع، به خصوص در حاکمیت اعلی حضرت شاه امان الله(رح) از مردم افغانستان، انتقام گرفته بود.
با وجود نهادینه گی باور های روحانیت مرتجع، اما بزرگ شدن محور های جهادی متاثر از اسلام سیاسی، وهابیت، سلفیت و مراجع روشنگر مسلمانان، نفرت عمیق مردم ما از پیران و مرشدانی را نشان می داد که مفتخواری را از گذشته گان خویش به میراث بُرده بودند. بیشتر در جانب حزب اسلامی انجنیر حکمتیار، افراد و اشخاصی به چشم می خوردند که بدون ترس، گذشته ی ننگین شجره داران را آشکار می ساختند. نشستن پای صحبت های استاد محمد زمان مزمل که یکی از بزرگان جهاد افغانستان است، می تواند یک نمونه ی برجسته ی موضع مردم ما در برابر شجره داران مفتخوار باشد.
شاه غازی، در برابر نماینده گان روحانیت مرتجع که از وی تقاضا کرده بودند آنان را از عسکری معاف بسازد، زیرا از بقایای خانواده های چند صد سال قبل عربستان اند، پاسخ داده بود که «شما دعوای پیشوایی دارید! بهتر است در این مورد(عسکری) نیز پیشاپیش بروید.» نفرت باقی مانده از آن رویداد، خیلی زود شاه امان الله را در بر گرفت. تاریخ سیاه آن را هیچ افغان وطندوست، فراموش نمی کند.
تلاش های بعضی روحانیون مرتجع، به جایی رسیدند که پس از سقوط امانی، حتی مرحوم امیر حبیب الله کلکانی را که با داعیه ی درست یا نادرست اسلامی، جای خالی امارت مذهبی را پُر کرده بود، در بر می گیرند. بر اساس کتاب «سیاهکاران تاریخ»، تالیف مراد نایب آبادی، یک تن از بقایای مجددی ها به یک تجمع مردم مشرقی، پیشنهاد می دهد که پس از امان الله کافر، بهتر است به او که یک شجره دار مذهبی می باشد، رای دهند؛ زیرا حبیب الله کلکانی نیز مطلوب نیست.
سال ها قبل، کتابی را به دست آورده بودم که برخلاف ظاهر ساده ی اش، پُر از کینه و نفرت یک تنظیمی بود. این کتاب(نگاهی به عهد سلطنت امانی) چند بار عمدی و غیر عمدی چاپ و منتشر شده است؛ اما چاپ اول آن از سوی «کمیته ی فرهنگی اتحاد اسلامی مجاهدین افغانستان» که نهاد وابسته به سید عبدالرب الرسول السیاف بود، صورت گرفته بود. تورق کتاب در زمانی که با اشتایق یک متعلم مکتب، کتاب می خواندم، مرا غافلگیر کرد. یعنی چه گونه ممکن بود سلطنت کسی را به سرکس شبیه ساخت که امروز الگوی ما در امور حکومتداری، مدنی، قانونی و عدالت اجتماعی ست. تمام سعی نویسنده ی این کتاب که گفته می شود بعداً به قتل رسید، کوچک نمایی یک برهه ی مهم تاریخ افغانستان است.
در عرصه ی تنقیدات هار و عار شوونیسم بعضی اقلیت های قومی، شاه امان الله، جای ویژه دارد؛ زیرا مطلوبیت تاریخی او، آن قدر جاذبه می آفریند که وقتی به پایان زنده گی فقیرانه اش می رسیم، قدسیت سیمایی شکل می گیرد که با وجود شهرت، حاکمیت های پس از خودش را اخلال نکرد. از دست دادن سلطنت برای بعضی از بزرگان افغان، معادل ناداری کامل بود. همین نکته هم احتراف ژرف مردم ما به افغان هایی ست که هرچند در ارگ بودند، اما خود را از آنان، جدا نساخته بودند.
خداوند(ج) کسانی را نیز دچار عذاب و بلا می سازد که تاریخ مردم ما را تحریف کرده بودند. نویسنده ی کتاب «نگاهی به عهد سطنت امانی»، وجود ندارد که نسل نو افغان ها از گریبانش بگیرند و بر رویش تف بیاندازند. بنا بر این، سمت سخن را به جانبی برمی گردانیم که از هویت او، به ماجرای تقاضای روحانیت مرتجع از شاه غازی برمی گردد.
بسیاری از معضلاتی ریشه دار ما، ریشه در خواسته های غیر شرعی دارند. اگر یک کُره ی باقی مانده از تقابل سال ها قبل، بر اساس عداوت گذشته گانش ژاژخایی می کند، هنوز هم به مفاد خویش می اندیشد. در مثالی که آوردم، اگر شاه امان الله برحق است و این باور به ما می رسد، پله ی زیان آن سوی کسانی ست که ورثه ی افرادی شناخته می شوند که تقاضای نامشروع کرده بودند.
در پی گسست پی هم سیاسی که در چهل سال اخیر، بیشتر دچار ارتجاع مذهبی می شویم، هنوز هم باور هایی نهادینه نشده اند تا جلو مفتخوارانی را بگیرند که می بینند در فضای خرافات مردم، مانند سابق می توانند بی هیچ گونه امتیاز تقوا، تحصیل، کار و خدمت بخورند و بخوابند و همچنان محترم باشند. وقتی بزرگان ما مورد تاخت و تاز بیش از حد واقع می شوند، شک نکنید که حتماً منافع نامشروع کسانی را نیز تهدید کرده بودند.