کار اقتصادی

 

 بخاطر معاش کم دوجای  کار می کنم و هر روز شام ناوقت خانه میروم .  با دوستم در دفتر نشسته بودیم که او برایم گفت " او بچه  امروز وقتر میرویم که مه کار دارم." من در دلم گفتم خوب است تا حالا آذان نماز شام نشده و هر شب من با تکسی در بست تا خانه میرفتم که با این کارم جیبم نیز صدمه بزرگی را متحمل میگردید، با خود فکر کردم:

-  بیا وقتر در موتر های تکسی لینی تا فروشگاه میروم و بعد یگان تونس یا تکسی لینی  پیدا خواهد شد  که اقتصادی و مناسب هم میباشد.

خوب از دفتر بیرون شدیم و بعد از کمی پیاده روی هر دو از هم جدا شدیم در کنار جاده منتظر تکسی لینی بودم بعد از چندین دقیقه انتظار دیدم تعداد از  دختران با لباس های پنجابی که از دور نمای آنها را زیباتر ساخته بود سویم  میایند،  در گذشته ها نیز با  چنین حالات بعضی اوقات  روبرو میشدم که در آن وقت موتر  دایرکت برایم پیدا میشد و همیشه قبل از  رسیدن دختران من سوار موتر میشدم ضمناً اصلاً  متوجه آنها نمیشدم، لیکن انسان باید قدر زیبای را بداند؛ آنها نزدیکتر شدند چهار دختری که یکی آنها با پنجابی آبی بسیار مقبول معلوم میشد و حسن او مجبورم کرد تا منتظرش باشم در این وقت  چند موتر تونس از سرک عبور کرد با خود گفتم" از یک سو باید زود خانه بروم و از سوی دیگر آن  دختری پنجابی آبی با چشمان خندان به سویم نزدیک میشود و چنان متوجه یکدیگر بودیم که تمام گپ های دل از چشمان بیان میشد. در همین موقع یک تکسی لینی آرن کرده نزدیکم توقف کرد.اما من آن تکسی را  رخصت کردم، باز گفتگو با چشمان آغاز شد، در این هنگام تکسی دیگری برایم با چراغ هایش چشمک میزند چون هوا تازیکتر میشد، با خوشحالی برایش دست دادم  دل و نادل  سوار تکسی شدم در مسیر راه تکسی ران چنان حرفهای از ایمانداری و شکایت از سواریها داشت که حیران ماندم،

 بعد ازچند دقیقه فروشگاه رسیدیم راننده تکسی برایم گفت" اگر طرف ده افغانان میروید مسیر من همانطرف است." گفتم نه تشکر استاد قند برایش  500 افغانی دادم  و چند لحظه منتظر نشستم تا پول باقیمانده ام را بدهد دیدم راننده برای افرادی که کنار سرک بودند دانه میانداخت و صدا میزد" پروان دو ،پروان دو"  من از  سیت عقب تاکسی پیاده شدم تا نزد دریور بروم و پول باقیمانده را بگیرم ، با پیاده شدنم دیدم تکسی حرکت کرد تا برایش بگویم استاد پول باقیمانده...  دهنم باز ماند و با خود گفتم بیا دنبالش بدوم همین طور کردم؛ من که هر چه تیز تر میدویدم  موتر نیز سرعتش زیادتر  میشد، افرادی که در دور و بر بودند همه متوجه من بودند در این هنگام بند چبلی ام کنده و پایم به کدام چیزی بند شد  از زمین بلند شدم فکر کردم در هوا پرواز میکنم  و به زمین افتیدم که پاها و دستانم نیز زخمی شد ، خدا وند را شکر که دنبالم موتر نه بود ور نه  لیش سرک میشدم. از زمین برخاستم، تکه تکه وزخمی طرف خانه ام روان شدم. رفتم مقابل سینما آریانا که ایستگاه موتر ها است ایستاد شدم تا یک تونس بیاید چون با  20  روپیه کرایه 480 افغانیم بباد رفته بود فکر کردم تونس خوب است اقتصادی هم است اما طالع ما کجا بعد 20 دقیقه انتظار باز هم یک تکسی سراچه لینی توقف کرد گرچه از تکسی لینی خاطره خوب نداشتم اما نا چار چون ناوقت بود مجبور  سوار سراچه شدم و با خود گفتم" تمام تکسی ران ها یکقسم نیستند.

خوب به هر صورت دیدم در سیت پیشرو دو جوان نشسته  درسیت عقب نشستم که  جای مناسب میباشد،  شما خوبتر میدانید که تکسی ران ها زمانیکه سواری لینی میگیرند تا آخرین سواری منتظر میباشند گاهی مردم فکر میکنند  اگر از تکسی لینی کار بگیرند زودتر به منزل میرسند که این در شهر کابل اکثراً کم رخ میدهد به هر حال بعد از چند دقیقۀ یک پسرک که سن اش تقریبا 9 سال بود و از لباس هایش معلوم می شد  تا ناوقت شب در شهر کار میکند نزدیک موتر آمد و برای راننده گفت:

- کاکا  پنج افغانی دارم مرا در دالۀ موتر میبری؟

 

 دریور به بسیار بپروایی گفت :

- نه دروازه داله خراب است.!

 

 طفلک مظلوم شروع به زاری کردن نمود چون هوا تاریک شده بود شاید او میترسید که تا ناوقت شب در شهر بماند.  تا برایش بگویم بیا پهلویم بنیشین! طفلک سوار موتر شد من راننده را گفتم" تشکر استاد" فکر کردم حتماً از مهربانی برای آن طفل کمک کرده است متوجه شدم آن دو جوانی که در سیت پیشرو نشسته بودند  برای راننده قبلاً گفته بودند  که کرایه این پسرک را میدهند. در مسیر راه سه سواری دیگر را نیز سوار موتر نمود که جمله چهار نفر سیت عقب و یک نفر داخل داله.

 جوانان که در سیت پیشرو نشسته بودند راننده را گفتند" قبلاً این پسرک که میخواست سوار موتر شود آن هم در داله شما انکار کردید ولی حالا خودتان  داخل داله  سواری میبرید."

 من هم برایش گفتم" زمانیکه کرایه این طفل را گرفته اید پس چرا چهار نفر در سیت عقب؟"

 در مسیر را ه  با خود فکر کردم یک و نیم ساعت میشود که به منزل  نرسیده ام و با خود حسابی کردم اگر در تکسی 100 افغانی مثلی سابق میدادم زوتر و آرام تر به منزل میرسیدم اما امروز بخاطر اقتصاد 500 افغانی تا فروشگاه برداختم و 20 تا نزدیک منزل. خندیدم  و گفتم"حالا باید چهار صد افغانی چپلی(سرپای) بخرم و شاید صد افغانی پانسمان پاهایم نیز ببردازم."

این هم اقتصاد.

کابل

20/05/2009

ذبیح الله نورزی

 

ذبیح الله نورزی او عزت الله ځواب