با هر تغییر بنیادئ سیاسی در جهان سوم قدرتهای جهانی بر موضعگیریهای خود تجدید نظر می کنند. همزمان تجاران اسلحه، تیکه داران مناقشات سیاسی، و جنگسالاران خون آشام بین المللی در پی شکار تازه می گردند تا بازیگران تازه را شخصیت سازی کرده به صحنهٔ جنگهای پایان ناپذیر بفرستند.
در یکی از رسانه ها جمعی تصاویری از شیطنت های برنارد-هانری لیفی را یافتم که در چندین کشور مسلمان مردم را به جنگ و بغاوت تشویق می کند به شمول کردستان، مالی، نایجیریا، چیچنیا، سودان، عراق، سوریه، سومالیا، لیبیا، دارفور،... و افغانستان. تصاویر جعلی نیست چون خود آقای لیفی آنها را به افتخار در صفحات رسانه ای (تویتر، انستاگرام و فیسبوک) به نمایش گذاشته.
با مشاهدهٔ این عکسها تصویری از لارنس عرب در پردهٔ ذهنم شکل گرفت. تاریخ صفحاتش را پر پر ورق زد و سطوری در ذهنم عبور کردند که لارنس عرب به چه مهارت اعراب را با وعدهٔ آزادی برضد عثمانیها به جنگ واداشتند و بعد از جنگ عوض آزادی سرزمینهای اعراب را میان انگلیس، فرانسه، وبعد اسراییل تقسیم کردند.
برنارد-هانری لیفی را میتوان لارنس عرب ۲.۰ نامید. پیام این تصاویر هوشهدار به مسلمانان دنیا است تا بدانند که همهٔ این جنگهای داخلی، صرف نظر از مشروعیت دادخواهی های آن، ریشهٔ بیرونی دارند. بیرونی ها مسلمانان را به جنگ تشویق می کنند و بعد به بهانه ملت سازی و دموکرای و حقوق بشر و گاهی هم به بهانه احیای مجدد کلمة الله و ایجاد حکومت یا امارت اسلامی... سرزمین های مسلمانان را اشغال کرده با ایجاد اختلاف و نفاق بین مردم کشورهای مسلمان را به تجزیه سوق میدهند. متحد شدن پیهم کشورهای مسیحی و متلاشی شدن پیاپی کشورها اسلامی بر این واقعیت مهر صحه می گذارد. واقعیتی تلخی که در جوامع چون افغانستان مردم از هر هویت هم گونی، همرنگی، هموطنی، هم کیشی و همپذیری در گریز اند ولی دیده و ندانسته به شعارهای پراکندگی و متلاشی گرا چون افغان نیستم، عرب نیستم، ایرانی نیستم، مسلمان نیستم خود را نیست و نابود می کنند.
بدون شک ما مقصرهستیم که چنین حال را بر خود روا داشتیم. ما زی پابین عاقبت نیاندیش به سبب عقدهٔ حقارت در خوشباوریها فریب هر بیگانه را می خوریم. ستایش مکارانهٔ هر خارجی را بر نصیحت تلخ هموطنان خود ترجیح میدهیم. به همین سبب است که در افغانستان هیچ گروه سیاسی نیست که یک یا چند حامی خارجی پنهان یا عیان نداشته باشد.
این واقعیت را نباید فراموش کرد که بیرونیها هستند که جنگهای ما را تمویل می کنند. آخر همهٔ این تجهیزات جنگی پرمنفعت ترین صادرات غرب به افغانستان نیست؟ اگر پیام لارنس عرب ۲.۰ را از عبارات ابهام بیرون آوریم به مسلمانان می گوید: «همدیگر را بکُشید و اسلحه و مرمی مصرف کنید که هم برای اقتصاد ما خوب است هم برای دین شما.» امروز بیشترین مرمیهای داغ در تن به خاک و خون غلتیدهٔ مسلمانان سرد میشوند. چون ما تفنگ را می بینیم، ولی تفنگ دهنده را نمی شناسیم. تفاوت بین دیدگاه تنگنظرانه و جهانبینی گسترده این است که اولی عروسک روی صحنه را می بیند و دومی دستهای عقب صحنه که عروسک را به حرکت و رقص می آورد.
تأسف به حال مسلمانان که صد سال بعد از لارنس باز هم در اعتیاد بیگانه پرستی دوست و دشمن را نمی شناسند. در تصاویر برنارد لیفی برای همهٔ مسلمانها، خاصتاً برای افغانهای بد بخت روزگار خشونت و جنگ و نفاق و برادرکشی درسهای عبرت نهفته، به شرط آنکه افغانها عبرت پذیر باشند. افغانها پیهم در یک مثلث خشونتبار شخصیت سازی و شخصیت پرستی و شخصیت کُشی سرگردانند و مرده ها را زنده باد می گویند و زنده ها را مرده باد. همه برای اینکه بُت شخصیت پرستئ که می سازند به میل شان نیست. بت شکنی «ابراهیمیت» و شجاعتی می خواهد که در اکثر ما نیست.
براک اوباما بزرگترین اشتباه ریاست جمهوری اش فریب برنارد-هانری لیفی را قلمداد کرد که او را به مداخلهٔ نظامی در لیبیا گماشت. قسماً به اثر کاررواییهای لیفی جنبشهای آزادیخواهئ بهار عرب به زمستان سرد و منجمد مبدل شد و به کمک غرب استبداد بر جوامع مسلمان همچنان مسلط ماند. حکومت فرانسه به اثر دسیسه برنارد لیفی بالای لیبیا حمله کرد و قذافی را کُشتند. لیفی می گوید: «عجیب است، زمانی شورشیان قذافی را کُشتند و مرا از صحنه دور می بردند، قذافی را پیهم به نام یهود فحش می گفتند و لعنت می کردند بدون آنکه بداند که این مسلمانها برادر مسلمان خود را کشته بودند و مرا که یگانه یهود واقعی در میان شان بودم محافظت می کردند و به جای امن می بردند.»
مسأله بزرگتر از آن است که آنرا در تنگنظریهای فرقه ای از نوع پشتون و تاجیک کوچک سازیم. اگر با وسعت نظر و جهانبینئ گسترده به مسأله نگاه کنیم، می بینیم که نقش کلیدی این شیطنت ها را لیفی ایفا می کند. دیگران، چه افغان چه غیر افغان، قربانی این بازی قرار می گیرند. بعضی از هموطنان تنگنظرما که با فقدان وسعت نظر گرفتار اند دو جمع دو را چهار تاجیک می بینند، حال آنکه از تصاویر روشن است این فاجعه تمام جهان اسلام را زیر سایهٔ شوم خود قرار داده. پس برملا ساختن این دسیسه را نباید ضد تاجیک تلقی کرد، بلکه خود دسیسه را باید از روی شواهد انکار ناپذیر آن ضد جوامع اسلامی شناخت.اگر بیست یا سی سال پیش جنگسالاران دورهٔ جهادی همگام لیفی شدند، ممکن عمق برنامهٔ سیاسی لیفی را بلد نبودند، ولی حالا که لیفی رسوا عالم گردیده:
اگر بینی که نابینا و چاه است
اگر خاموش بنشینی گناه است.
نباید اندیشه های بزرگ را در شخصیت پرستیها و هویت پرستیها کوچک سازیم. در قاموس سیاسئ افغانستان امروزی هویت قبیله گرا لزوماً نژادی نیست، بیشتر ذهنی است. بعضی تاجیکان افراطی قبیله ستیز به همان اندازه قبیله ای عمل می کنند که افراطیان اقوام دیگر افغانستان قبیله ای فکر می کنند. اینها قبیله گرایی در دیگران را تقبیح می کنند، ولی در خود به اثبات میرسانند و خود را فوق همه می دانند. همین استثناگرایی سبب می شود که هر رهبَر و رهبُر و جنگسالار «قبیله ذهنی» خود را از انتقاد مبرا و استثنا بدانند. مگر این روش و روند از استثنا گرایئ Deutschland über alles یا American exceptionalism تفاوت دارد؟ فاشیزم/شوئونیزم که شاخ و دُم ندارد؟ ولی این «کوران خود و بینایان دیگران» عیب خود را به طور غیر شعوری در دیگران می بینند. تعصب نام و رنگ ندارد. چه تعصب نژاد باشد، چه دیانت یا زبان. اینجا بین هویت محورئ پنجوایی و پنجشیر تفاوتی نیست. افراط مذهبی یکی با افراط زبانی دیگری می کوشد بیرقهای خود را جای بیرق ملی افغانستان نصب کنند. مهم نیست که بیرقهای از کلکینهای موترها به اهتراز می آیند یا از بالای موترسکیل ها.
رویکار آمدن طالبان روی صحنه سیاسی افغانستان از راه زور و جنگ مشکل نهایت بزرگ است که تناقض آن در فرار مسلمانان از «امارت اسلامی» مبرهن است. ولی جستجوی راه حل نظامی به منظور رسیدن به صلح خود متناقض است. آخر این تناقضات مرگبار را تا چند دوام می دهیم که رهبران را در جنگ تعریف می کنیم، ولی از آنها توقع صلح داریم. باید از احصائیهٔ تلفات جانئ ۴۵ سال اخیر کشور آموخته باشیم که ما علوفهٔ توپ بیش نبودیم؟ دیگران برای ما دشمن تعین کردند، اسلحه دادند، در ستایش مارا به جنگ تشویق کردند و ما در بربادئ کشور و خونریزئ مردم قربانی برنامهٔ های سیاسئ بیگانگان شدیم؟
باید هوشیار و آگاه باشیم و به مسأله از دیدگاه گستردهٔ یک ملت افغان بنگریم. وقتی ما خود را ملت نمی پنداریم و بالای هویتهای تحت ملتی (قومی، زبانی، نژادی، مذهبی) بیشتر اصرار می کنیم، بدیهی است که دیگران سرنوشت ملت ما را تعین می کنند. ولی اگر به طور یک ملت واحد لایتجزا و باهم خواهر و برادر و برابر در مقابل دیگران ایستادگی کنیم، تقدیر ما به دست خود ما خواهد بود. در این حالت اضطرار که کارد به استخوان رسیده وظیفه و وجیبهٔ ملئ همهٔ ما است که به استناد تاریخ هویت جغرافیایی و ملی افغان را از خود بدانیم، نه از قوم یا قبیلهٔ خاص و از مثلث منحوص شخصیت سازی، شخصیت پرستی، و شخصیت کُشی بیرون آیم. در غیر آن مناقشات پنجاب، پنجوایی، و پنجشیر مردم ما را به سیاه روزیهای بیشتر خواهند نشاند.
درد ما در درایتی مداوا می شود که ایلنار روزولت آنرا چنین بیان کرده:
اذهان بزرگ در بارهٔ اندیشه ها صحبت می کنند
اذهان متوسط روی وقایع صحبت می کنند
اذهان کوچک در باره اشخاص صحبت می کنند