موضوع که در این جا بالای آن اندکی مکث صورت میگیرد، نبشته گک آقای اسحق نگار گر میباشد، که به گفته ای خودشان آنرا در ظرف یک سال اخیر دو بار به نشر رسانیده اند.

عنوان نبشته ای آقای نگار گر (ما این آلاپ کهنۀ "صلح می آید" را بسیار شنیده ایم!) میباشد.

منبع: http://www.arianafghanistan.com/UploadCenter/Negargar_I/i_negargar_aalaab_kohnae_solh.pdf

آقای اسحق نگار گر که گاهگاهی شوق فلسفه، عرفان، روشنگری و سرودن شعر را نیز در سر می پروارند، در این نبشته ای خود، در کنار موضوعات از هر چمن سمنی اش، یکی از سرایش های عرفانی-حکایتی-فلسفی-روشنگرانه و مذاقی-مزاحی خویش را با پس منظر چند سطری، چنین مسطور می دارند:

"... خداوند(ج) غریق رحمت کند جناب سید مسعود پوهنیار را که در هنگام حیات گاه گاه برای من تیلفون می کرد و می پرسید در بارۀ لغمانی و شیطان چه حکایت تازه یاد گرفته ام و من که آن عالیجناب را آغا صاحب خطاب می کردم برایش می گفتم:

مـرو هـرگـز سـوی لغمان، نمی دانی مگر آغا
که در شیطان گُمک بی چاره شیطان خویش راگُم کرد!

به هر صورت یکی از حکایت های مشهور که ما در بارۀ لغمانی و شیطان داریم این است که باری در آن روزگاران که موتر وارد کشور ما نشده بود و غریب و غُربه ها غالباً پای پیاده سفر می کردند شیطان و لغمانی با هم به سوی ُ لغمان سفر می رفتند لغمانی به شیطان گفت که من ترا بر دوش می گیرم و تو همه آهنگ های را که یاد داری برایم بخوان و وقتی آهنگ هایت خلاص شد تو مرا بر دوش بگیر و من آهنگ های خودم را می خوانم.

شیطان بیچاره در مجموع ده، دوازده آهنگ یاد داشت به پایان رسید و از دوش لغمانی فرود آمد و او را بر دوش گرفت و لغمانی هم شروع کرد که: (تره نه نه نی تره نه نه نی) تا درونته که رسیدند شیطان که سخت مانده شده بود گفت: "این همه فاصله آمدیم و تو تا حال یک آهنگ هم نخوانده ای!" لغمانی گفت: "تا هنوز آلاپ من خلاص نشده است و من آهنگ ها را بعد از آلاپ میخوانم." شیطان که دید این آلاپ هرگز به پایان نمی رسد لغمانی را از دوشش فرو افگند و از نزدش فرار کرد. حالا موضوع صلح در افغانستان نیز همان داستان آلاپ لغمانی است که هرگز به آهنگ نمی رسد! ..."

تبصره: آیا برای آقای اسحق نگارگر لازم است، با همه هوشیاری و زرنگی که جناب ایشان در اختیار دارند: در عین حالی که در این اواخر که نام خدا بسته و در بست مکتب عرفان و همچنان مکتب تصوف را جر انداخته اند، بسته ایدیولوژی های ماهویزم، کمونیسم، سوسیالیزم، کپیتالزم، امپریلیزم و حتی ایدیولوژی سوسیال-امپریلیزم و غیره و غیره فقط و فقط از یک جیب بغلی جناب ایشان کله کشک دارند، آیا لازم است که جناب اسحق نگارگر در باره ای ولایت زیبای لغمان ما، در باره ای مردمان شریف ولایت زیبای لغمان ما، چنین، بی ادبی معاف، یاوه سرایی فرمایند؟

اینکه آقای نگارگر با رفقای قدیمی و یا با رفقای فعلی شان چه نوع داد و گرفت معنوی و یا مادی دارند، موضوع شخصی خود شان میباشد، اما زمانی که جناب اسحق نگارگر چیزی را در لفافه و تحت پوشش حکایت به سمت رسانه یی شدن می کشانند، باید لطفاً نخست معنی دقیق و تعریف حکایت را مطالعه فرمایند، و ثانیاٌ باید متوجه شوند که مردمان شریف یک ولایت ما را "شیطان" و از دیگر ولایت را "فرشته" خواندن، به جز از بی خردی و تفرقه افگنی و تعصب چیزی بیشتری محسوب نخواهد گشت!

ولایت لَغمان یکی از ولایت‌های زیبای افغانستان عزیز ما است. این ولایت علم پرور و هنر پرور ما صد ها و شاید هم هزاران، عالم، هنرمند و سیاست مدارا را به جامعه ما و همچنان به جهان تقدیم نموده اند، که همه شاهد آن می باشد:
مثلاً اقلاً قرار خوانده گی در صفحه ای ویکی پیدیا،
دکتور عبدالظاهر (صدراعظم سابق)، عبدالله لغمانی( معاون امنیت ملی)، رئیس محمد قاسم خان (عضو ارشد ستره محکمه)، انجینیر محمد عالم قرار (از فرماندهان جهادی و عضو ولسی جرگه)، اسمعیل یون (استاد پوهنتون)، عبدالخالق حسینی، انجنیرنورمحمد حیدری، عبد الکبیر رنجبر، محمد حنیف اتمر(وزیر داخله اسبق و مشاور امنیت ملی فعلی)، زلمی خلیل زاد(سفیر امریکا در افغانستان و ملل متحد) هنرمندان: احمد ظاهر آواز خوان حنجره طلایی، شفیق مرید آواز خوان حنجره طلایی، منگل آواز خوان حنجره طلایی، همه سیاست مداران و هنر مندان علم پرور و هنر پرور این ولایت نامیده شده اند. بدون شک که صدا و یا شاید هم هزاران دانشمند، عالم و هنر مندی دیگری از این ولایت وجود دارند که ایشان درج همچو لیستی نیستند.

حالا سوال در این است، که آقای نگار گر که نام خدا از هر تار ریش مبارک شان یک میلیون منطق می چکد، چرا، روی کدام منظوری، و به چه حقی در نبشته ای شان در عین حالی که:
- بریژنف دایم الخَمر را با همه آب و تابش آقای "لئونید بریژنف" می خواند!
- گرباچف را با همه آب و تابش بیچاره "گرباچف" می خواند!
- در عین حال ، کلمه ای "لغمانی" را این طور به مذاقش می سراید:

"روزگاری بود که حزب دموکراتیک خلق متوسل به کودتا شد و هنگامی که مردم در برابرش برخاستند اتحاد شوروی به کمکش آمد . آقای "لئونید بریژنف" گفت که ما در ظرف دو سه ماه ریشۀ اشرار را از سرزمین افغانستان بیرون می آریم و دیگر صلح دایمی می آید. آنان ده سال جنگیدند، بمباری ها کردند، دهات را ویران نمودند و بالاخره یک و نیم ملیون را شهید کردند ولی لغمانیی جهاد از همان آلاپ به آهنگ نرسید و بیچاره "گرباچف" افغانستان را زخم خون چکان شوروی خواند و توبه کنان بیرون رفت."

خلاصه ای کلام این که آقای اسحق جان نگار گر، در عین حالی که یک ولایت ما را به قدر و عزت یاد می کند، مذاق طبع خام شانرا بالای نام باشندگان یک ولایت دیگر ما ، تا که خیال مهلت شان می دهد، به "مسخره گی" می کشانند. در حالی که نزد هموطنان خردمند ما همه مردم شریف ما، مربوط به هر ولایتی که باشند، مربوط به هر قوم، هر فرقه و هر مذهبی که باشند، همه محترم اند!

به هر صورت اگر مزاح را به قسم مزاح پنداریم، بهتر خواهد بود، و از آن جای که آقای نگارگر طبع مذاقی و مزاحی خود را بکار برده اند، نباید زیاد به این مذاق جناب شان زیاد خورده بگیریم، البته در صورتی که آقای نگارگر را نیز با یکی دو مزاحی سوال پیچ کنیم.

۱. آیا آقای نگارگر که تا امروز از ناحیه ای تکلیف پشت به عذاب اند، همان "ابلیسی یک درجن آهنگ دار" تشریف نداشتند که روزی در گذشته های دور "شوق ادریسی" نموده بودند، و با هموطن دیگری ما روانه سمت لغمان شریف شده بودند، و در قضیه ای "ادریسی ساختن شان" گیر آمده بودند؟

۲. اگر قضیه از این قرار نبودندی، پس روی کدام منظوری به گفته ای خود آقای نگار گر : "جناب سید مسعود پوهنیار در هنگام حیات گاه گاه برای آقای نگار تیلفون می کرد و مطلع از موضوع لغمانی و شیطان و همچنان مرتبط به موضوع لغمانی و شیطان از آقای نگار چیزی می طلبیست؟

اختتام با بیتی از ابولمعانی بیدل

"ساز و برگ عندلیبان زین چمن گفتار بود
پرفشانی ها به قدر شوخی منقار بود"

----------------------------------------------
به امید مبارزۀ هر چه سریعتر و هر چه دقیقتر در راۀ مبارزه با فساد اداری!
به امید مبارزۀ هر چه سریعتر و دقیقتر با ایران محوری ها و پاکستان محوری های مخرب در افغانستان عزیز!
به امید دقت به کوچکترین واحد های کاری در هر ساحۀ کاری ما!
به امید اتحاد و وحدت هر چه بیشتر اقوام شریف افغانستان!
به امید صلح، ثبات، عدالت اجتماعی، قانونیت، ترقی و رفاه برای مردم رنجدیدۀ ما