یورش ملخ وار مخالفان طالبان به پایتخت که توام با حمایت کامل قوای خارجی بود، خیلی از خاطرات بد گذشته را تداعی کرد. همراهی کارمل با روسان، توام با تیم اکثراً غیر پشتونش، سرآغاز بدبختی هایی شد که بار ها به طبیعت افغانستان، وارد کرده اند.
در زمان حاکمیت برهان الدین ربانی که به هر نامی به تاجکستانی ها و ایرانی ها فرصت می دادند بر اساس قوم و زبان، روی آنان سرمایه گذاری کنند، یک تیم تاجکستانی مدعی می شود که هفتاد درصد جمعیت کابل، تاجک است. آنان این سروی را در حالی انجام داده بودند که در بیش از نیم کابل، حاکمیت ربانی و مسعود به رسمیت شناخته نمی شد و نه وجود داشت.
پس از سقوط طالبان، امواج ناقلین شمال از شمال کابل تا کندز رسیدند. هزاران ناقل که اکثراً تاجکان اند، به نام وابسته گان احزاب جمعیت و شورای نظار، به صورت بی پیشینه، ترکیبات قومی بعضی مناطق را برهم زدند. همزمان با آن در ولایت بلخ نیز تاراج زمین های اقوام هزاره، اوزبیک و پشتون به منظور تک قومی ساختن شمال و شمال شرق به نام تاجک، به نفرت گسترده ی قومی دامن زد. در حین زمان، سرمایه گذاری های ایران، هزاران تن را از مناطق مرکزی، به هرات کشانده اند. ساخت و ساز تکایا، مساجد و مراکز فرهنگی برای اهل تشیع هرات، این شهر را که عمدتاً پشتون نشین است و از لحاظ مذهبی، اکثراً اهل سنت، دچار چالش می کنند.
پروژه های مقطعه یی رسانه یی که گویی برای یک شارت کت لازم بودند، ذهنیت سازی های مخرب را تا جایی گسترش دادند که بعضی افغان ستیزان، علناً اعتراف کردند از ناقلین آسیای میانه می باشند. در چنین شرایطی که پشتون ستیزی، اصل رسیدن به قدرت شمرده می شود، نوستالژی ناقلین پشتون به شمال که به بهانه ی آن سعی می کنند نقش بزرگانی را تضعیف کنند که خدمت کرده اند، ادعا های عدالت اجتماعی اقلیت ها را زیر سوال می برد.
«محمد گل خان مومند، که مجری «نظامنامهی ناقلین قطغن» در شمال بود. به بیان دیگر، هدف گردآمدن این جمع، احیا و استمرار نظامنامه ای است که توزیع زمینهای حاصلخیز مردم غیر پشتون به مردم مشرقی و جنوبی و قبایلی بود که از هند/ پاکستان برای غارت و چپاول و تصرف زمینهای مجانی در افغانستان میآمدند. مطابق این نظامنامه، ناقلین نه تنها حق تصرف اجباری زمینها را داشتند، بلکه حکومت موظف بود با جمعآوری مالیات از مردم غیر پشتون، به خصوص مردم هزاره، هزینهی انتقال ناقلین به زمینهال حاصلخیز شمال و حداقل مصارف مالی یک سال سکونت آنها در شمال را فراهم کند. مسئولین دولتی که متولی اجرای این پروژه بودند در عین حالیکه معاش چند برابر داشتند، نور چشمیهایی بودند که به سرعت ترفیع رتبه پیدا میکردند.»
توسعه ی روسیه ی تزاری به آسیای میانه و سپس اشغال و دربند کشیدن کامل آن از سوی اتحاد شوروی، شمال افغانستان یا یگانه کشور مسلمان برادر را زمینه ای می ساز که از اواخر قرن نوزده تا کنون، شاهد حضور میلیونی اقوامی بوده است که اکثراً با دست خالی و فقر فرهنگی کامل، فرار می کردند. ناداری های آنان به قدری محسوس بودند که از صورت حال امرای قرون وسطایی شان معلوم می شد.
«ایشان در مورد شاه نگون بخت بخارا که خود شاهد حال و احوال او و خانواده اش و دیگر غریبان بخارا بوده است، نوشته اند که در زمان حکومت امانی در کلکان، باغ حسین کوت از سوی دولت مصادره و در اختیار امیر عالم خان گذاشته شد. استاد خلیلی در ادامهء مطلب فرموده اند: امیر عالم خان را عادت به این بود که هر روز جمعه از حرمسرا بیرون آمده، اسب های اصیلی را که از بخارا آورده بود، معاینه می کرد، مسابقهء نشان زدن، کشتی گیری و شمشیربازی را به راه می انداخت و چند تن غلام بچه های زیبایش را تماشا می کرد. ناگفته نماند که از ضعف شاه نامبرده در مقابل بلشویک ها و بی تفاوتی و عدم دخالت رژیم امانی در فاجعهء بخارا و در مجموع آسیای میانه، تعداد زیادی از تاریخ نگاران شدیداً انتقاد کرده اند.» (حماسهء رادمردان خراسان و پاسخ به کتابچهء شیطان، میرزا شکورزاده، انتشارات خیام، کابل، چاپ سال 1388، صص 98-99)
مناسبات شاه امان الله با وجود روابط دیپلوماتیک با شوروی(رسمیت) بعداً بسیار خراب می شوند. او با گسیل مجاهدین افغان به آسیای میانه، قاطعانه از برداران مسلمان خود دفاع کرد. بسیاری از مجاهدین افغان در جنگ های ضد شوروی کشته می شوند و شماری اسیر. دولت شوروی با آزادسازی اسرای افغان، از حکومت شاه امان الله ابراز آزرده گی می کند.
غازی انور پاشا با وجود جان فشانی های دفاع از مردم آسیای میانه، اما زمانی کشته می شود که آنان با نداشتن ذهنیت های ملت و آزادی، یا تسلیم می شدند یا دسته دسته به افغانستان، فرار می کردند.
با شرحی که نویسنده ی تاجکستانی آورد، می توانید درک کنید که خوب ترین ناقلی که از آسیای میانه به افغانستان فرار کرده است، چه کاره بود و چه عاداتی داشت؟ بسیاری از عادات و رسوم این مردم، هنوز سمت شمال کشور را آلوده کرده اند؛ اما شدت فرار ناقلین، فقط وابسته به این نبود که غیرت و همت نداشتند.
در استراتیژی توسعه ی روسیه به سوی آب های گرم، برهم زدن ساختار های طبیعی قومی، یک اصل است. به این دلیل، ایجاد کشور های قومی از یک منطقه ی بزرگ مسلمان که بیشتر با هویت ترکی شناخته می شد، افزون بر بُرش تاجکستان که به لحاظ جمعیت ناچیز تاجک، هرگز واجد شرایط کشور نبود، بخشی از مردم آسیای میانه را عمداً به شمال افغانستان، متواری می سازند.
انبوه فراریان آسیای میانه به شمال افغانستان، انبوه مشکلات را به بار آورده بود. آنان عموماً مردمان بی سواد و فقیر بودند. اشغال زمین های وسیع در شمال و شمال شرق کشور و ایجاد هرج و مرج که پای دزد مشهور، ابراهیم بیگ لقی را به اتحاد با بچه ی سقا کشاند، در حالی که نزاکت برادران مسلمان، دولت شاه امان را فلج می کند تا پشت جبهه ی شکست خوردگان آسیای میانه را خالی نکند، باعث می شود به خاطر جلوگیری از ایجاد تشتت بیشتر، با تدوین «نظامنهء ناقلین به سمت قطغن» که به دلیل سقوط حکومت امانی، هرگز عملی نشد، جلو استراتیژی ای را بگیرد که بعداً از بطن آن، احزاب چپی و راستی ضد افغانستان زاده شدند. حالا که بیش از یک قرن از حضور ناقلین آسیای میانه به افغانستان می گذرد، اکثر جنبش های ضد افغانی سمت شمال، از سوی بقایای آنان مدیریت می شوند.
موضع گیری های ضد افغانی احزاب جمعیت و شورای نظار در همسویی با ستمیان و مشی جدید روسیه که در سال های اخیر حتی در رسانه ها عملاً بر ضد پشتون ها تبارز می کند، حقایق انکار ناپذیر اند.
ناگزیری اعمال سیاست هایی که ما را وامی دارند در برابر بقایای ناقلین هوشیار باشیم، نود سال قبل، مردی به قاطعیت سالار گل محمد خان مومند را متوجه کرده بود اگر در برابر امواج ناقلین آسیای میانه، عمل نکنند، فاجعه ی آن در درازمدت، جغرافیای افغانستان را تهدید می کند.
در جنگ های داخلی دهه ی هفتاد، افزون بر بومیان پشتون در شمال، ناقلین هزاره، بلوچ و پشتون که به منظور استراتیژیک در میان ناقلین آسیای میانه، جا به جا شده بودند، همیشه خار چشم احزاب جمعیت، شورای نظار و ستمیان مانده اند. در سال های اخیر، افزون بر پشتون ها، غصب زمین های هزاره گان و تهدید آنان به ترک شهر مزار شریف، هرگز پوشیده نمانده است.
این که نیت حلیم تنویر بد نبود، حرف دیگر است، اما می بایست بدون آوردن نشانی، از ادبیاتی استفاده می کرد که در بحث های کنونی گرایش ملی، حتی دچار بحران واژه گان است. در این میان، تشریح غیر معمول کارنامه و شخصیت سالار گل محمد خان مومند که اکثراً در گرایش های راست پشتونی، غیر معمول تر می شود، درست نیست.
باید اذعان کرد که رویکرد صلاح تاریخی نیز راحت نبوده است. به این دلیل، سالار مرحوم متهم به خشونت می شود، اما نقش او به عنوان شخصیت دوراندیش قومی و فرهنگی، با الگو هایی که اکنون از به اصطلاح شخصیت های تنظیمی می سازند، هرگز قابل مقایسه نیست.
مرحوم سالار گل محمد خان مومند، پیش از همه یک فرهنگی است. به گواهی تاریخ، درک خلای نقش فرهنگی که می توانست به استحاله ی تدریجی قوم پشتون و تضعیف آنان در میان اقلیت ها بیانجامد، او را در راس نهضت رسمیت زبان پشتو قرار می دهد.
به گواهی تاریخ، سالار مومند، حامی حکومت امانی نبود. بعداً پیوستن او به اعلی حضرت شهید نادرخان و نگرانی از اوضاع شمال، او را به مجری ضد استراتیژی روسان مبدل می کند. سالار گل محمد خان مومند، زمانی متوجه اغراض روسان شده بود که گرمای برادری اخوانی، بالاخره با سقوط حکومت امانی، قربانی گرفت.
تعقیب گام به گام استراتیژی روسان در افغانستان از سوی احزاب چپی و راستی غیر پشتون در شمال، حرمت مردی را بیشتر می کند که نود سال قبل به خوبی می دانست حضور ناقلین آسیای میانه در شمال افغانستان در درازمدت، تمامیت ارضی افغانستان را تهدید می کند. این بینش، مدیریت اقوام بومی در شمال کشور را به گونه ای نهادینه ساخت که حتی در زمان تجاوزی شوروی، به خصوص پشتون ها، خار چشم روسان بودند.
رو آوردن به بازی های کودکانه ی تغییر نام افغانستان به خراسان، بیشتر به این دلیل نیز است که با وجود و حضور اقوام پشتون، هزاره و اوزبیک در شمال، طرح های روسی گسست افغانستان، عملی نمی شوند.
«گذشته از آنکه قوم مومند نه پشتون، بلکه از قبایل فارسیزبان کوچی کرمانِ ایران است که همراه لشکر احمدشاهِ ابدالی به هند و افغانستان پراکنده شدند، سخنان حلیمِ تنویر از آن جهت که جنگِ تاریخی را به فتوحاتِ سرزمینی، جابهجاییهای اجباری و نقش تاریخی مومند ارجاع میدهد، روشنگر است.»
باید به صراحت اظهار کنم که جنگ روانی، فزیکی و تبلیغاتی ضد پشتون ها با تمام ابعاد آن صورت می گیرد. در این راستا جعل تاریخ به حد شعار هایی که تحلیل و تفسیر آن ها می تواند پرستیژ نویسنده گان شان را پایین بیاورد، جریان دارد. توجه کنید که دال ابهام در هویت یک پشتون شناخته شده، شبیه شطحیات کتاب «پشتون های عرب تبار از نسل امامان شیعه»، نمی تواند علایقی را تحریف کند که به اوج گرایش قومی می رسند.
من نمی دانم اگر این «قبایل فارسی زبان کوچی کرمان»، تایید این حقیقت است که کوچی گری هرگز منحصر به ما نبوده است، چه گونه در عمق ساختار قبیله یی پشتون ها، به مومند هایی هند و پاکستان می رسند که شاید کمترین آشنایی با ایران را نداشته باشند. در ضمن ابهام «قبایل فارسی زبان» نه فارس که می توانست با انتساب قومی، واضح تر شود، زیرا مرجع قبیله قوم است، نکات وافر اند که در چند سال پسین به عنوان مقولات میان تهی، اما کاربردی راه انداخته اند. توجه شود که انبوه شطحیات می تواند باعث اشغال ذهنی شود. می گویند اصرار به دروغ زیاد، آن را در مرجع قبول می نشاند.
«جنگهای افغانستان مرجعِ اقتصادی دارد. جنگِ عبدالرحمن با مردم هزاره یک جنگِ اقتصادی بود و به هدف فتح سرزمینهای حاضلخیز صورت گرفت. خطوط ناامنی با خطوط جابهجایی ناقلین موبهبهمو تطبیق میکند و رابطهی ناقلین و سرزمینهای مفتوحه همچنان حل نشده باقی مانده است. در هرکجا ناقلی هست، جنگ و ترور نیز جریان دارد. میدان وردگ، سیاهگرد، بغلان، تخار، فاریاب، بلخ، هرات، ارزگان، بدخشان، غور، بادغیس، هلمند و قندهار و در کلیت بافتهایاجتماعی که حکومتهای پیشین ناقل جابهجا جا کردهاند. ارزگان و دایه و فولاد و دهراود، جغرفیای طلایی دهشت و ترور اند؛ زیرا در اواخر قرن نوزدهم، مردم این مناطق قتل عام و زمینهای حاصلخیز آنها به ناقلین و کوچیها داده شد.»
خوب است به درک بیشتر تناقضاتی برسیم که در قلم انداز ها برملا می شوند. مجریان فاجعه ی افشار، هرازگاهی که خواسته باشند از مسوولیت های آن فرار کنند، سعی می کنند پشتون و هزاره را در مواضع امیر عبدالرحمن خان و مخالفان هزاره ی او به طوری قرار دهند تا ستیز قومی، استنتاج شود. این سنت، اما نتوانسته است نهادینه شود. اعتراف به این که امیر عبدالرحمن خان بی ذهنیت قومی با هزاره گان درافتیده بود، در اقتباس بالا واضح است، اما حقیقت این که آن جنگ حتی اقتصادی نیز نبود، به دلایل مختلف موجه می باشد.
«من در این جا از امیر عبدالرحمن خان ظالم، هرگز دفاع نمی کنم، اما باید به صراحت بگویم: که تا یک درجه و حدی گندم تر بود و تا یک درجه آسیاب کُند بود: که آرد درست به دست نیامد.» (جنبش هزاره ها و اهل تشیع در افغانستان، یار محمد کوهسار، انتشارات میوند، پشاور، چاپ سال 1378ش، ص و)
«اما باید یک موضوع را بدون کم و کاست بگویم: که برادران اهل تشیع و هزاره های ما خود را افغان نمی دانستند، به کشور و زمامداران ایران نسبت به کشور آبایی شان افغانستان علاقه و تمایلات به خصوص نشان می دادند، و خود را در این کشور آبایی شان بیگانه تصور می کردند و بیگانه می خواندند: که جای نهایت تاسف و تاثر بوده، مذهب را بالاتر از ملیت افغانی می دانستند: و ایرانی ها از این تمایلات مذهبی بهره برداری می نمودند: عکس های زمامداران ایران چه در زمان شاه ایران و چه در زمان امام خمینی و در حالت موجوده زیب و زینت خانه ها و تکایای شان می باشد، و در ایام عاشورا عکس های امام خمینی و سایر روحانیون را در جاده های کابل با افتخار حمل می کردند و می کنند. در روز های اعیاد و ماه مبارک رمضان همیشه از ایرانی ها و رادیوی ایران پیروی می نمودند.» (همان، ص ح)
«فیودال های هزاره که در داخل دره ها می زیستند، بر ضد مرکزیت دولت بوده و به مقاومت های کوچک و محلی می پرداختند. چنانی که در 1886م مردم پشه ئی و شیرداغ توسط ابراهیم سلطان و عبدالعلی خان و سلطان علی خان پسران سردار شیرعلی خان جاغوری و حیدر علی خان نواسهء او به مقابل دولت قیام کردند، ولی امیر عبدالرحمن خان با سوق سپاه، شورش را خاموش نمود و طبعاً خان هایی که مسبب شورش بودند، به دولت تسلیم شدند. بالاخره این مقاومت ها متمرکز شد و جنبهء عمومی اختیار کرد. (همان، ص 43)
مناطق هزاره نشین افغانستان که عموماً مرکزی و از سطح بحر خیلی بالا هستند، در مرکزیت آن در بامیان، حتی یک سال زراعتی درست هم ندارند. به دلیل سرمایی که بیش از نیم سال حاکم است، پیداوار آن مناطق خیلی ناچیز می باشند. در سال های اخیر با ایجاد فارم های سرپوشیده، سعی شده است محصولات آن ها را که بیشتر مصرف محلی دارند، افزایش دهند.
در عدم تعادل تنقید در افغانستان، میلان به خارج و داخل، بسیار زیاد است. ما در چهل سال پسین، اگر از خیانت های افراد منسوب به اقوام خود می نالیم، به همین میزان از مداخلاتی در عذاب استیم که خارجی می باشند. بنا بر این، تعدیل آن ها به ستیز دایمی قومی که با بدترین نوع برداشت ها صورت می گیرد، پیش از همه مشروعیت افرادی را زیر سوال می برد که با جبنه ی قومی، اما سعی می کنند ملی وانمود شوند.
اگر مرحوم سالار گل محمد خان مومند را صرف به این خاطر محکوم کنیم که سوء برداشت از تاریخ، او را برخلاف بینش استراتیژیک، قومگرا معرفی می کند، کُل تاریخ جمعیت، شورای نظار، جنبش، حزب وحدت و افراد آن در بازار بین المللی، ده دالر ارزش ندارد. افراد آن احزاب نه فقط انگل های داخل افغانستان اند، بل تداعی شان به مکتب های بنیادگرایی، تعصب، اجحاف، خیانت، وطن فروشی و وابسته گی می انجامد. در چنین حالی که با جنبه ی قومی مطرح می شوند، حمله به افرادی که نه فقط به قوم خود، بل به کشور خدمت کرده اند- ولو با سنت معمول تاریخ که گذشته دارد(زور یا مصادره)- ناممکن است حرمت افراد و اشخاصی را جا انداخت که حتی دوام نقش قهرمان ملی شان به حضور نیرو های خارجی وابسته است.
در جریان حوادث مختلف در شمال افغانستان که به گونه ای پایگاه و خاستگاه افراد مسعود و ربانی وانمود می شوند، بار ها اظهار نفرت مردم، تندیس های آنان را سوخته است.
در کندز در روز روشن، تصاویر مسعود و ربانی را پاره می کنند. در تنقیدات روزانه ی شبکه های اجتماعی، سطح توهین، تحقیر و تمسخر به کُل طول و تفصیل آریایی، خراسانی و فارسی تا جمعیت و شورای نظار، به سقف یک میلیون می رسد.
ما زمانی به تنقید کامل بزرگان خود تن می دهیم که این وضعیت، یک طرفه نماند. به یقین که آنان انسان های جایزالخطا نیز بودند، اما اگر رویکرد تنقید صرف به منظور تضعیف مشروعیت تاریخی یک قوم یک طرفه باشد و در برابر چهل سال خیانت های غیر پشتون ها که به وطن فروشی و ویرانی کامل کشور رسید، تن ندهند، حتی یک تفنگدار قاتل ما مهم می شود که کم از کم یک جمعیتی- شورای نظاری را کشته باشد.
شرح تصویر:
روسان و نوکران محلی شان در فرغانه- 1921م.