سخنان سخیف سید انور سادات در ولسی جرگه را به یاد دارید؟ هرچند کمال ناصر اصولی با بوت به دهن وی کوبید و در سلسله ی عقب نشینی از ادعا، بالاخره به دولت پیوست و شبیه تمام این طبقه، به آستان بوسی نایل آمد، اما «شما چه کرده اید و ما بانی رسانس استیم!»، حداقل چند ماه به بحث های پشتون ستیز دامن زد. در این اواخر، بار دیگر و در امتداد یاوه ها، صدای یک جاهل دیگر به نام عارف رحمانی از شورای ملی، جاهل قبلی را به یاد ما آورد.
قبل از همه به مجریان تاریخ سازی هایی لعنت بفرستیم که با تعیین عمق تاریخی آریایی، خراسانی و فارسی، در حاکمیت پشتون ها فرهنگ سازی کردند تا ثمره ی آن بوته های جعل، خیلی زودتر از آن چه می خواستند، اشجار شود.
شوک تحریف تاریخ افغانستان با شطحیات آریایی، خراسانی و فارسی، حتی خواب بُرده گانی را بیدار کرده است که تا چند ماه قبل نیز وقتی عمق تاریخی پشتون و افغان را تبیین می کردیم، از میان خود ما آن ها را به نام آریانا و خراسان نفی می کردند. اگر مفاهیم تاریخی دری را آشکار می کردیم، به نام «پارسی پوهنه»، دست آویز افغان ستیزان را درازتر می ساختند.
بینش فقط کتابی، هرگز مجال نداده است در میزان تاریخ، به درستی بدانیم آیا واقعاً آن چه پیش از افغانستان بافته اند، خوب تر از افغانستان است؟ فراموش نمی کنم وقتی از یک تن از این بندل های دانشمندان ما پرسیدم در مورد خصوصیات، جغرافیا، سکه و مظاهری که بر اساس آن ها مقوله ی کشور- دولت تعریف می شود، آریانا را تعریف کند، بی چاره در حالی که کاملاً به آن ایمان داشت، درمانده شد که چه بگوید. تنها یک فاکولته ی طب یا ادبیاتی که در یک قرن اخیر ساخته شده اند، بیش از کُل تاریخ خراسانی- فارسی، مفید بوده اند.
جدا از مجموعه ی پراگنده ی آثار باستانی مجسمه، استوپه و محوطه های بی نهایت کوچک شهرک های سنگی و کلوخی که بسیاری فقط برای مصرف دینی- مذهبی ساخته می شدند و هیچ مفاد دیگر نداشتند، پس از ظهور اسلام تا سیطره ی پشتون ها، اگر توحش کشتار ها، ویرانی ها و تجاوز ها را کنار بگذاریم، چند نمونه ی زیارت، مناره و مسجد که تفسیر آنان به مجموعه ی چند شاعر مداح و گدایی می رسد که شاید با شاگردان مدارس آن ها در یک هزاره ی قبل، چند هزار باسوادی باشند که وقتی از کُل کتاب های ادبیات به اصطلاح فارسی، بیش از چند نسخه ی قلمی یافت نمی شود، می بینیم که خاینان فرهنگی با تحریف تاریخ، چه گونه افغانستان و سهی تاریخی و مهم تبار ما را خورد کرده اند.
نه فقط از دوران مکتب، بل پس از خاتمه ی پوهنتون و بررسی اکثر تاریخ نگاشته های افغانی، نتوانسته ام از این بُهت خارج شوم که خیانت به تاریخ سازی پشتون ها که بعداً در چپ و راست اخوانی و الحادی کامل شد، چه گونه باعث شده تاریخ افغانستان که در این محدوده، بهتر از همه بوده، مخدوش شود.
احیای افغانستان و تسجیل جهانی آن به نام واحد سیاسی، دولت سازی های نو، ایجاد پارلمان، معرفی فرهنگ نو معارف و رسانه، عمران و انکشافات مختلف، از ساخت و ساز فابریکه ها تا ایجاد شاهراه ها، نهضت زنان، نهضت نو فرهنگی با سینما، رادیو، تلویزیون همه و همه که باز می گویم نقش فقط یک فاکولته ی آن در تنویر مردم، بیش از کُل تاریخ پنج هزار ساله مهم است، قربانی تاریخی شده ند که اگر هم چیزی داشته، نارسیده به پشتون ها، در بدترین توحش، از چنگیز تا تیمور لنگ و میدان سگ جنگی گورگانی های هند، شیبانی های ماوراء النهر و صفویان ایران، آن قدر خورد و خمیر شده اند که اگر افغانستان، تاریخی نمی شد، معلوم نبود آن ویرانه ها و توحش، جزو کدام بخش های اتحاد شوروی سابق، پاکستان کنونی یا ایران باقی می ماندند.
تاریخ نویسی خاینانه که متاسفانه در حاکمیت های معاصر نصابی و رسمی شده اند، به قدری به وقاحت برداشت ها انجامیده اند که حتی رهروان حاکمیت تنظیمی که با هزاران ساعت تاریخ تصویری و صوتی در چهار سال در چهار سوق کشور موضع گرفتند و دار و ندار ما را برباد دادند، وقیح شوند و فراموش کنند داغ های خیانت های غیر پشتونی هنوز در خرابه های شهر ها و تاسیساتی یافت می شوند که در 18 سال حضور خارجی، حتی یک کارخانه یا شرکتی فعال نشد که قبل از هفت ثور، برای مردم ما غنیمت بود.
«مظاهر و آثار شهری و تمدنی این چند قرن حاکمیت چیست؟ آثار مکتوب این دوران کجاست؟ چه قدر آثار هنری در سراسر این دوران تولید شدهاند؟ به جز ترور و بدبختی و آوارگی، آیا صادارتِ دیگری هم در جهان دارد؟ آیا برای مدعیان حکومتِ تاریخی شرم نیست که حتا امکان برگزاری انتخابات در مناطق آنها وجود ندارد؟ آیا در کمر اطفال جنوب، غیر پشتونها بمب میبندند؟»
آن چه در بالا خواندید از قسم معمول قلم انداز هایی ست که با یک بهانه که شاید کار یا برداشت یک فرد باشد کورکورانه، اما آگاهانه متوجه است تا زمانی که فرهنگ خوردسازی پشتون ها با تحریف تاریخ جا نیافتد، در کشوری که همه چیزش پشتونی است، امکان ندارد برای کسانی جا باز کرد که در چهل سال اخیر با کارت خارجی بازی کرده اند.
اگر فقط به مواضع سگ بازانی نظر بیافگنیم که در چهار سال جنگ تنها در شهر کابل، در شرق و غرب و شمال جنوب در زمینه ای مشروعیت کسب کرده اند که ویرانه های عمرانی و مدنی آن، میراث تواریخ جعلی آریایی، خراسانی و فارسی نبود، بی نیاز بیشتر بهتر است به مردم رجوع کنیم تا خاین و خائف را معرفی کنند.
چه قدر این مردم بی وجدان استند! چنان چه اصالت یک نام، بررسی ریشه ی آن را ایجاب می کند، واقعیت این که باید بپرسیم، در گذشته ی ما انتحاری نبود، این حقیقت را آشکار می سازد که کی ها با سرنوشت مردمی بازی کردند که تا قبل از هفت ثور، این مملکت را به تنهایی ساخته بودند. بلی، ما هم می پرسیم که کی ها به کمر کودکان ما بمب می بندند؟ آیا رشته ی این فلاکت به داعیه ی جهادی دزدانی نمی رسد که اگر به ربانی دوزخی، لقاب بابای صلح داده اند تا مردم به گور او بخندند که در کنار او در پایتخت، امنیت نداشتند، تا مجریان سیاست های ولایت فقیه که در غرب کابل، در جنایات، روی گذشته گان خویش را سفید کردند، ریشه ی مصایب کنونی حتی به میراث تاریخی تحریف دین نیز می رسد که با انبوه محدث و فقهی که با صرف داده های آنان بنیادگرایی توجیه می شود، حتی یک نفر شان پشتون نیست.
در افغانستان، طلب یاری از پشتون ها یک اصل سیاسی است. این که باید با آرای اکثریت، به ارگ رفت، در سال های پسین، بدنام ترین افغان ستیزان را نیز مجبور می کند که به آرای مناطق پشتون نشین، امید ببندد. دهن گنده ای به نام پدرام، یک پشتون را معاون تعیین می کند و حامیان ولایت فقیه، حتی بی سوادتر از یک پشتون معمولی، زور می زنند پشتو بگویند. یقیناً اگر آرای پشتون ها در کار نباشند، هیچ انتخاباتی در افغانستان در کار نیست.
«بحرانِ جامعهي پشتون را از هر منظر نگاه کنیم یک بحرانِ درونی است. ربطی به ازبیک و تاجیک و هزاره و اقوام دیگر ندارد. حاکمان و فرهنگیان پشتوزبان در سراسر تاریخ به جای چارهاندیشی این بحرانِ درونی، مردم پشتون را اغفال و بحران درونی را به عواملِ بیرونی چون قدرتهای خارجی یا اقوام غیر پشتون نسبت دادهاند. حلیم تنویر و همپیالههایش در کشورهای اروپایی جیغ میکشند که در حق مناطق جنوب تبعیض صورت گرفته است و مردم به دانشگاهها نمیرود. پرسش این است که عاملِ این دانشگاهنرفتن کیست؟ آیا مردم غریب دایکندی و بامیان و تخار و بادغیس و بدخشان و فاریاب سد راه جوانان پشتون است یا ملا عمر و یون و کرزی و مافیای جنوب؟ آیا دیده شده است که کسی از اقوام دیگر بمب در کمر خود ببندد و مکاتب و مکانهای آموزشی مناطق پشتوننشین را با خاک یکسان کند؟ آثار تاریخی بامیان را چهکسانی و از کدام قوم و زبان با خاک و خون یکسان کرد؟ آیا کدام مردم در قرن بیست و یکم سرکها و راهها و پلها و پایههای برق و مکاتب را خراب میکنند؟ چه کسی به جز رهبران و نخبگانِ پشتون این بلای تاریخی را بر سر مردم پشتون آورده است؟ آیا درست است که بهجای پرداختنِ به این بحرانِ درونی، علیه مردم هزاره یا اقوام دیگر نفرت پراکنی کنند؟ آيا طرف قرارداد دولتهای خارجی غیر پشتونهاست؟ آیا قرارداد با انگلیسیها و شورویها و آمریکا را اقوام غیر پشتون امضاء کردهاند؟ آیا بهتر نیست برای یکبار هم اگر شده نخبگان و فرهگیان پشتون به تناسب حقی که میخواهند مسئولیت نیز بپذیرند؟»
وقتی به سخنان قسیم فهیم گوش می دادم که می گفت «این درایت ما بود که جنگ را به آن جا(مناطق پشتون نشین) بُردیم، فکر می کنم پس از تغییر مسیر جهاد، اختیار مردم ما در گروه ها سیاسی، شبیه اختیار احزاب جمعیت، شورای نظار، حزب وحدت و ده ها تکفیری دیگر است که از فجایع تجاوز روس تا تخریب کشور در چهار سال حکومت برهان الدین ربانی، به 18 سال وابسته گی هایی می رسد که آستان بوستان خارجی را به نام شرکای بین المللی، یک افتخار غیر پشتونی می شمارند.
در برابر وقاحت یک آدم کوته فکر، باید تاریخ صوتی- تصویری خاینانی را قرار دهیم که از زمان جهاد تا پایان حکومت منحوس ربانی در شراکت کامل اقلیت های قومی، کشور را به حال و روزی رساندند که اگر بنیادگرایان اوزبیکستانی، تاجکستانی، چچنی و پاکستانی در تخریب افغانستان سهم دارند، و اخوانی های عرب القاعده، تخریب بودا را ترغیب می کردند، رفاقت اخوانی های خارجی با اقلیت ها، پشتون ها را در حاشیه قرار می دهد.
چاره نیست! ما با طرف هایی درگیری استیم که با کارت خارجی بازی می کنند و در کسب نوع تنقید، بهتر دیده اند اگر ترک وجدان کنند، راحت تر استند. تنها در 18 سال گذشته، سعی موتلفان غیر پشتون حکومت های کرزی و غنی برای بی ثبات ساختن مناطق پشتون نشین، یکی از بزرگ ترین فجایع تاریخ افغانستان است. درود به شرف همان کافری که اگر هموطن ما نیست، اما بی وجدان نیست.
چند سال قبل با انتشار کتاب «من برای کافر» اثر خانم کتی گنن دنمارکی، یکی دیگر از اسناد فجایعی رونما شد که ریشه ی بدبختی های قوم پشتون را آشکار می کند. گزارش هایی از مدیریت عمدی جنگ در مناطق پشتون نشین که حتی اتباع تاجکستان پا به پای مخالفان طالبان، سعی کرده اند بار ها با فریب قوای خارجی، مردم ملکی پشتون را به خصوص در شمال آسیب بزنند، در امتداد دهن گنده گی هایی نوع فارسی- خراسانی که به نام آزادی بیان و رسانه توجیه می شدند، بار ها خارجیان را نیز به اعتراف واداشته اند که در بحرانی شدن افغانستان، ائتلاف های قومی ضد پشتونی، نقش اساسی داشتند. بلی، جنگ ضد طالبان، تنها جنگ ضد تروریسم نیست. هزاران پشتون زیانمند که می دیدند در حاکمیت به نام چند پشتون(کرزی و غنی) توهین می شوند و خانه های شان را به نام مواضع طالبان تخریب می کنند، ناگزیر باید به سلاح رو می آوردند.
بی وجدان هایی که به هر بهانه به مردم ما می تازند، جرات کرده اند حداقل یک بار به ویرانه هایی بروند که در گذشته ها زنده گی آرام مردم ما بودند، اما از زمان تجاوز شوروی تا کنون در ویرانه های آن ها از خود دفاع می کنند تا یک مجموعه ی الحق «اقلیت خاین» که در حکومت تنظیم ها، سهم تاریخی کشورسازی مردم ما را تخریب کردند و در آن ریدند، به نام شرکای کرزی و غنی به هر نامی پشتون ستیزی کنند تا تضعیف قوم پشتون، جا را برای عقده مندانی خالی کند که به نام رهروان ربانی، مسعود، مزاری، دوستم و ده ها نوکر، جاسوس و وطن فروش دیگر مشروعیت خویش را در ویرانی مملکت و تن فروشی به خارجی به دست آورده اند.
این افغانستان سیصد سال، هر چه قدر هم بد باشد، بدتر از زمانی نمی شود که دار و ندار آن را در چهار سال ویران کردند، اما برمبنای آن، مشروعیت اقلیت ها به نام جمعیت، شورای نظار، جنبش و حزب وحدت خلق شده است.
«سختتر از همه اینکه فرصتِ تاریخی استقرار حکومت تکقومی را برای همیشه از دست دادهاند. حتا اگر ساختار سیاسی سنتی را هم مبنا قرار دهیم، سلسههای قومی این منطقه بیش از سهصدسال دوام نمیآورند و فرو میپاشند. نفرت قومی فرقی نمیکند از حنجرهی حلیم تنویر بر آید یا در جاکتِ انتحاری طالب منفجر شود، چارهساز بحرانِ درونی مردم پشتون نیست، همانگونه که کشتارهای تاریخیِ عبدالرحمن و جابهجاییهای سرزمینی مومند نتوانستند این بحرانِ درونی- قبیلهیی را حل کنند. حلیم تنویر بیش از هرکسی به شکستِ حاکمیتِ تکقومی آگاه است. آگاهی به همین شکستِ تاریخی باعث شده است که از زیر زمینیها نفرت بپراکند.»
«شتر در خواب بیند پنبه دانه!» بگذار یک بار پای خارجی از این مملکت کوتاه شود، بعد می بینیم که آن بُن سیصد ساله ی سیاسی، چند هزار سال در این خاک ریشه دارد که تا پای بیگانه کم می شود، این کشور به اصل خویش باز می گردد. چهل سال خیانت ها، وطن فروشی ها و بیگانه پرستی اقلیت های قومی، مردم ما را به اصل خویش بازگشتانده اند. کاش در 18 سال اخیر، به جای شعار های ملی، برای خود کار می کردیم.