غربت به مفهوم تنهایی، زنده گی در محیطی خوانده می شود که بیگانه گی و  نا آشنایی، از ویژه گی های آن است. تاثیری که از این موضوع نشات می کند، با میزان و رنگ های متفاوت، نوع بشر را عاطفی می سازد. نویسنده گان، هر یک با طرز تفکری در مقابل این کنش، واکنش دارند.

در داستان گسترده و بزرگ مهاجرت مردم ما، طیفی که در بستر هجرت، غمی برای فرهنگ و معنویت دارند، بخشی ست که با بروز عوالم و تالمات، بر به میان آمدن ادب بیرونی یا حقیقت ادبیات مهاجر، مُهر نهاده اند.

زنده گی در تنهایی، محیط ناآشنا، تلاش برای بقای حیات، با مجبوریت های کاری که زمانی با کار پست، موقعیت دون نیز می بخشد، با خاطرات و طرفه های دیگر، احساس مهاجران را، اما چندگانه می کنند.

در میان طیف مهاجر، قلم به دستان و اندیشمندان با حساسیت بیشتر، اندوه و غمی را هم آشکار می کنند که با ماهیت تفکر و اندیشه ی آنان، پایه های ادبیات مهاجر اند. این حس، نزد شماری به گونه ای و نزد شمار دیگر به رنگ دیگر است؛ زیرا تجربه ی مهاجرت، در همه جا یک سان نیست. ادبیات مهاجری که در جغرافیای جهان سوم، هجرت کرده است، تفکیک ماجرای او با دیگری ست که در دنیای بی آلایش کشور های جهان اول، فارغ از تبعیض، تلاش می کند.

آفرینش های شاعران و نویسنده گان مهاجر، بیان کننده ی احوالی ست که به نام مهاجر، اما در زمینه های متفاوت زنده گی در دیار بیگانه نمایان شده اند و تا دوام این وضع، احساس آنان برای منشه(وطن)، محرک عاطفی دایم دارد که اگر می بینیم در هزار  دغدغه ی زنده گی قوم، زبان و فرهنگ پُل می شوند، این پیوند ها بر شناختی استوار اند که به نام هویت- در مثال ما به نام افغان- مردم را به هم نزدیک می کنند

رنج هایی که ناشی از بی خانمانی و مجبوریت هایند، با محرکی که قریحه های توانا را به ترواش وامی دارد، در گونه ی آفرینش، آفرینش های مهاجر و بی جا شده گان محتاج، به ویژه کسانی را که با توسل به بر داشت ها و میراث های فرهنگی مشترک، می کوشند به نحوی در دیار غربت، همفکری نشان دهند، اما با واکنش بیگانه ستیزانه ی آشنای دیروز نیز مواجه ساخته اند. این جنبه ی تاثیر هجرت بر ادبیات مهاجر، برای افغان هایی که به خصوص در ایران زنده گی کرده اند و هرازگاهی تحت تاثیر و تبلیغ مفاهیم فارسیسم قرار دارند، بسیار دردآور است

آلامی که توام با حضور در جامعه ی بیگانه و برای رفع نیاز ها، سردچار مهاجر فکور می شوند، با درک و بینشی که این قشر حساس دارند، پی آمد هایی نیز دارند که می توان گفت: حساسیت های فرهنگی می باشند.

در آن کشور هایی که نشان و نقش داشته های مشترک فرهنگی، وضاحت تمام داشته اند، حضور مهاجران سرزمین ما نیز بیشتر بوده است. این موضوع در کنار آن که برای همجواری و نزدیکی صورتی داشته، با چشم داشتی نیز توام می شود؛ زیرا برای داشته های مشترک فرهنگی، روی آن ها حساب می کنند.

چندگانه گی تاثیر زنده گی در ادبیات مهاجر، چنانی که متاثر از مولفه ها و مقوله های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی است، فرهنگی نیز می باشد. شماری پس از تاثر زنده گی در کشور های جهان سوم، در تضمین حیات با حیثیت در کشور های جهان اول، به این پندار  رسیده اند که هرچند جنگ، بی خانمانی عظیم بود/ است تا مردم ما در امور کشوری از کشور های همسایه عقب بمانند، اما داعیه ی فرهنگ هایی که در آن جا ها پنداشته می شد، با وجود خوانش مشترکات، آن قدر بی گانه است که وقتی مهاجران ما در خوان ایرانیان به اصطلاح فارسی زبان و شیعه، هم کاسه شدند، کام تلخی آنان به سرانجامی رسید که آن به اصطلاح آرمان شهر فارسی نیز چه قدر بیگانه است.

در آفریده های ادبی افغان های فرهنگی در چهل سال پسین، به گونه ای میزان نیز می توان رسید. خواسته و ناخواسته، مستقیم و غیر مستقیم، آن چه از زنده گی خوب و بد در کشور های همسایه و کشور های دور یافته اند، محرز می کند که عرصه ی اومانیسم، چنانی که تعریف می کنند، وقتی در واحد های سیاسی تحلیل می رود، به همان میزان از ماهیت می افتد. گرچه در کشور هایی تفکیک فرهنگ ها و دین از سیاست، موانع را برمی دارند، اما تابعیت سیاسی، به گونه ای متن ماجرایی ست که باید در کشور هایی که از رهگذر باور های فرهنگی، بسیار متفاوت اند، به مواردی تن داد که در عادت زنده گی در گذشته وجود نداشته است.

انسان، موجود خو پذیر است. هر چه قدر تحلیل برود، به همان میزان عادت می کند و این کنش، عصبیت ها و حساسیت های زیاد او را اگر سلب نکند، از حرارت باز می دارد. تاثیر هجرت بر ادبیات مهاجر، تنها متاثر از عقبه ای نیست که در جای دیگر خاطره می شود، بل پذیرش آن نسخه های نو زنده گی نیز است که اگر در اختیار آن افراط کند، مازاد فکر او در فرهنگش که بدون شک به مردمش می رسد، بحران می آفریند، و اگر در زمینه ی جهان اول، از فهم خوبیت ها فرهنگ سازی نکند، باز هم در حد کسی ست که هنوز نمی خواهد رسالت خویش را که ظرفیت آن را دارد، به گونه ای تبارز دهد تا توده های عوام در اختیار منش فرهنگی، دچار تنازعاتی نشوند که در خلای کار فرهنگی، به گریبان گیری های عظیم تاریخی نیز می رسند.

می پندارم، تاثیر هجرت بر ادبیات مهاجر در تمام انواع رفتار شناسی و شناختی های دیگر، اثر دارد. چندگانه گی بیرون شده از این حس، حتی به بدخیم هایی مبدل شده است که از تجربه ی بازگشت صد ها تنی به یاد داریم که بعداً در کودتای شوم هفت ثور، نقش بازی کردند. تیوریسین های مهاجر آن دوران به شوروی، هنوز ره گم کرده تر از همه، می نویسند.

آفرینش های ادبی- برون مرزی با انگیزه ی زایش آن ها هرگز به دور از تاثیر زنده گی در چندگانه گی غربت نبود اند. این روند تا زمانی ادامه خواهد یافت تا فردی مجبور نباشد برای هنرش در سرزمین بیگانه بنویسد، بسراید و بگوید.

شرح تصویر:

تصویر غم انگیز، اما بسیار پُر معنی. ایران به نظر شوونیست های ناقل افغانستان، که اکثراً به اصطلاح فارسی زبان و بعضاً شیعه اند، آرمان شهر فارسی و ایرانی است، اما در همان کشور به اکثر آنان به چشم بیگانه نگریسته می شود و به راحتی توهین، تحقیر و حتی مجروح و اعدام می شوند.

پذیرش سیاست های «از خودکش بیگانه پرست»، چه قدر مردم ما را آسیب زده است! بخشی از به اصطلاح جامعه ی فارسی زبان و شیعه در افغانستان، با هیچ عقل و منطق، دشمن افغانیت اند، اما همین ها در ایران از نیش های توهین و تحقیر، خاطرات نقل می کنند.