با یک مجموعه ی کاغذ پرنت شده در دست، اصرار می کرد: معاهدات تحدید ارضی افغانستان را هیچ غیر پشتونی امضاء نکرده است، اما ناگهان در میان اضافه می کند: این به خلق های پشتون مربوط نیست! رهبران شان انجام داده اند و همچنان در اصدار شطحیات می گوید: درس نمی خوانند، انتحاری می کنند و بالاخره بر اساس حساب فیس بوک خودش، احصائیه می گذارد که30 درصد مردم افغانستان، موافق استرداد خاک های افغانی(پشتونستان) اند و60 یا 65 درصد مخالف اند و چند ژست سخیف دیگر که گویا این قواره ها(بقایای ناقلین آسیای میانه) در افغانستان، فرشته گان معصوم می باشند.

من در نوشته های زیادی تبیین کرده ام که گرم نگه داشتن فضای نقد ضد پشتون ها، بیشتر به خاطر هراس از داوری مردم بر غیر پشتون هاست. فکر کنید اگر نوبت به نقد گسترده ی غیر پشتون ها برسد، چه حیثیت و آبرویی برای حامیان بچه ی سقو، ویرانگران کابل، تن فروشی های سیاسی به روسیه و امریکا و بالاخره به گند کشیدن دولت با انحصاراتی که فقط با پشتوانه ی خارجی حاصل می شوند، می ماند؟ افزون بر این، دریچه های   نوگشوده ی تنقید فرهنگی که با تمام شطحیات آریایی، خراسانی و فارسی کار دارد، امروزه حداقل نمونه های تنقید میراث فرهنگی شعوبیه ی قدیم و جدید را با کتاب های «نگرش نو بر شاهنامه و فردوسی»، «آریاییسم»، «آرکاییسم» و «آیین های سخیف» و «زمانی که مفاخر ناچیز می شوند» در برابر مردم قرار داده اند تا ادعای اصالت کسانی زیر سوال برود که افغانستان را خانه ی بابه ی خودشان می دانند.

می دانیم که با طرح های قومی یک طرفه، حتی اگر پاسخ کوبنده دریافت کنند، چنانی که افغان ستیزان را همیشه خجالت داده ایم، با وجود حُسن پاسخ، بازهم یک هنجار روابط اجتماعی، خدشه دار می شود.

فارسی بازی های مداوم گروهک ستمی که بیشتر به منظور هویت دزدی اقوام به اصطلاح فارسی زبان، اما غیر فارس یا تاجک مطرح می شوند، مرز های داخلی را بیشتر کرده اند.  تشکیلات اعراب، ترکان، پشتون های دری زبان، سادات و اکثریت مطلقی که با هنجار های روابط اجتماعی زنده گی می کنند، نشانه های یک رفت بزرگ به سوی هسته هایی ست که دوست دارند به نام هویت قومی، سهم خویش را از اقلیت تاجک، جدا کنند.

مصاحبه ها و ادعا های پدرام، فرصت های زیادی را میسر می کنند تا ضمن رد شطحیات آن ها، ابعاد دیگر تاریخ، فرهنگ و جامعه ی افغانی را تبیین کنیم. بعضی دوستان اعتقاد دارند که پاسخ گفتن به آنان، دامن زدن به اشکال است، اما من می پندارم که پاسخ نگفتن به آن ها، باز گذاشتن فضا به آلوده گی هایی ست که از طریق آن، سعی می کنند با تنقید یک جانبه، حداقل فاصله ی تنقید خودشان دور تر شود، زیرا ناممکن است در مقام یک شوونیست حقیر بی منطق، در حالی دیگران را تنقید کرد که تنها حضور سیاسی دو ارتجاع سقوی، مایه ی ننگ ابدالابد مردمانی ست که می خواهند با تابوسازی و ستر تاریخ، از قضاوت تاریخی فرار کنند.

در مصاحبه ای که لینکش را ضمیمه ی این مقاله کرده ام، در نخست فکر کردم،    استفاده ی پدرام از حربه ی تاریخ کهنه، باعث می شود از تنقید ریشه هایی برکنار بمانیم که اگر شامل دوره ی بچه ی سقو شوند، می توانند عوامل عصبیت قومی، دینی، مذهبی و تحجری را ثابت کنند که چه گونه از دایره و احاطه ی یک اقلیت قومی برخاسته اند و مانند یک طاعون، به تمام کشور پخش شده اند. تنقید شعارگونه و نه جامعه ی شناختی آن دوره ی نحس، زمینه را برای بار دوم آن میسر کرد و جامعه ی افغانی از منظر این فقر فرهنگی، وقتی پای خارجی در میان است، همیشه تهدید می شود.

پدرام با برشمردن معاهدات قرن نوزده، روی مسایل حساس دست می گذارد. بلی، واقعاً تهدید ارضی چیزی نیست که به راحتی پذیرفته شود، حتی اگر با این حقیقت توام باشد که در همان زمان، جغرافیای پیرامون ما(همسایه گان) زیر شدت استعمار مستقیم، هیچ جای آزادی نداشت. در واقع استعمار از قرن نوزده تا پایان جنگ دوم جهانی در قرن بیست، نه فقط بسیاری از کشور ها را حذف کرده بود، بل بسیاری از نام های تاریخی، حذف شده بودند. افغانستان در منگنه ی دو ابر قدرت استعماری، اما نفس می کشید و با شاهکار های سیاسی زمامدارانش، از حذف کامل بیرون رفت؛ هرچند که در نخستین توحش قومی و فرهنگی(حکومت بچه ی سقا) قیمت گزافی پرداخته است.

اصولاً برخورد نفرت انگیز ستمی با پشتون ها، این سوال را مطرح می کند که اگر به جای اولویت های تنقید که باید مشمول فقر فرهنگی بقایای سقو، همکاری و تبانی با روس و حکومت نحس مسعود- ربانی(ریشه ی تمام مشکلات کنونی) شود، فقط به منظور تضعیف پشتون ها به گذشته برگردیم و گزیده ای را به رُخ آنان بکشیم، در گذشته، موارد ناگوار، بسیار اتفاق افتاده اند.

ما نمی توانیم با گذشته ی توحش چنگیزی، تیمور لنگ و وحشیگری هایی که از     سلسله ی منفور سامانی تا 240 سال سگ جنگی های صفوی، شیبانی و گورگانی در افغانستان واقع شده اند، مردمانی را تحت فشار قرار دهیم که به گونه ای با آن تواریخ، پیوند های تاریخی و قومی دارند.

پدرام، باوجود اصرار، همیشه(شاید به خاطر هراس) سعی می کند اکثریت پشتون ها را از رویداد های ناگوار، کنار بگذارد. من از دلسوزی های او، ولو ظاهری نیز استقبال می کنم که گاه با چاشنی حقیقت، بعضی ناملایماتی را برمی شمارد که در واقع بر اثر گرایش های چپی و راستی، مردم ما را آسیب زده اند، اما در این میان، نادیده انگشتن غرض خارجی، مغرضانه است.

آنان در قبال اعتراض به اغماض سهم پشتون ها در حساب پوهنتون، برای این که اشک تسماح ریخته باشند، موذیانه سعی می کنند با موضعگیری برای اقوام دیگر، آنان را جلب کنند. این که در این کار موفق خواهند شد، با چهره ای که از ستمی گری در افغانستان می شناسیم، شوونیستان تاجک با کار گسترده ی ضد قومی، هرگز از چشم هزاره گان، ترکان و پشتون هایی دور نیستند که هریک را در واحد های پان ترکیست، افغان ملت یا مغول، مغرضانه تعریف می کنند. این تعاریف، به قدری زشت، غیر و اقعی و توهین آمیز اند که اگر جای قابل ملاحظه ی ترکان، هزاره گان و پشتون ها در جناح پدارم را خالی می بینیم و شاهد رشد روز افزون محور های قومی به اصطلاح فارسی زبان های غیر تاجک استیم، به این دلیل است که ستمی گری با طرح فارسی بازی و خراسان ستایی، می خواهد در جای پشتون ها، نقش در واقع یک اکثریت تقلبی را بازی کند که به اندازه ی پشتون ستیزی، هزاره ستیزی، ترک ستیزی و اقوام ستیزی دیگر را نیز دنبال می کند.

چنان چه آوردم، وقایعی ناگوار تاریخی بسیاری در جغرافیای افغانستان غیر پشتون ها واقع شده اند که جزو مصایب تاریخ بشر شمرده می شوند و خوشبختانه نقش پشتون ها در آن ها، زیر صفر است.

اما آیا تاجکان، قبل از پشتون ها جای خوبی در افغانستان داشته اند؟ پس از حکومت سامانیان که بیش از صد سال دوام نیاورد و بانی کثیف ترین فرهنگ سازی(شعوبیه) اند، نه قبل و نه بعد آن، شاهد هیچ برآمد سیاسی مهم اقلیت تاجک در منطقه نیستیم. بعضی شوونیستان تاجک با ردیف سازی حکومت های اشکانی، سامانی و یا داستان های مبتذل شاهنامه، خودشان را تسکین می دهند؛ اما این به اصطلاح تاریخ پیش از اسلام شان، میان تهی تر از بعد از اسلام است.

روشنگری های نو تاریخی، سال هاست که چیزی به نام سلسله ی اشکانی، ساسانی و داستان های افسانه یی شاهنامه را به رسمیت نمی شناسند. حداقل بیش از پنجاه سال می شود که می دانیم اشکانی، صورت تعریف شده ی بخشی از یک تاریخ یونانی است و آن چه به نام ساسانی آثار دارد نیز میراث فرهنگی هلنی می باشد.

پس از سقوط سامانیان تا جراحی روسان در منطقه ی بزرگ ترکستان که باعث تشتت قومی شد و یک جغرافیای کلانی را که به نام واحد اسلامی می توانست فرصت های یک کشور بزرگ مقتدر را به وجود بیاورد، به چند جمهوری وابسته تقسیم کردند که حقیرترین آن ها تا هنوز هم جمهوری تاجکستان است و نصف جمعیت آن(چهار میلیون) با کار در روسیه، کشور شان را تغذیه می کنند.

اما جهالت مذهبی پشتون ها با سقوط شاه امان الله، آنان را در گرو یک حاکمیت مطلقاً فقر فرهنگی قرار دارد که با عین شباهت،60 سال بعد نیز رونما شد. گفتم که اصرار بعضی شوونیستان تاجک با تنقید یک طرفه، این گمان را تقویت کرده است که آنان به هر صورت، مایل به تشتت قومی ضد افغانی اند و بر اثر شکستن هنجاری های اجتماعی، اما به هدفی که می خواهند نخواهند رسید.

رشد روز افزون گرایش های قومی در میان فارسی زبانانی که تاجک نیستند، پی آمد غیر قابل جبران برای یک اقلیت قومی است که جز با حضور خارجی، در هزار سال پس از سامانیان، هرگز توان فرهنگی، بشری و مدیریتی عالی نداشته است که فقط «دهقان» نماند.

به هر حال، ذهنم هرگز از تداعی صحبت های قسیم فهیم خالی نمی شود که در کلپ صوتی ای گفته بود: «درایت ما این بود که جنگ را به آن جا(مناطق پشتون نشین) بردیمواقعاً با تماشای آرگاه و بارگاه قبر او در سرای شمالی، آدم به وحشت می افتد که این عوامل بحران ساز با خیانت ها به مردم، چه قدر ریشه های بدبختی ها شمرده می شوند؟  امروزه سعی می شود با نقد یک طرفه، عبدالرحمن خان را در منظر تنفر هزاره ها قرار دهند، اما مسعود، ربانی، محسنی و سیاف را که در فاجعه ی کشتار، جراحت و هجرت اجباری بیست هزار شیعه، هزاره و قزلباش افشار دست داشتند، قهرمان جا می زنند.

خداوند، روان علامه فیض محمد کاتب را شاد بسازد که با کتاب «تذکر انقلاب»، رهنمود  واضح تاریخی در برابر مردم خود قرار داد تا هیچ وقت در چاله ی جهالت سقوی و حامیانش، سقوط نکنند.

با چند شوونیست زبان باز بی خرد که حول زبان به اصطلاح فارسی، جمع شده اند، کاری نداریم، زیرا جز انزوای خود، چیزی از دست شان ساخته نیست. تحلیل اجتماعی رفتار هایی که به نهایت ایثار(حمله ی فدایی) منجر می شوند، مصایب بی شماری را ردیف می کنند که بر اثر فشار های ستم ملی که سعی شده با کمک خارجی مضاعف شود، مردم ما را در تنگنای مصایب، فشرده اند، اما آنان در تمام جغرافیای پشتون نشین مکتب دارند، پوهتون می روند، مراکز فرهنگی شان در حال توسعه هستند و رونق عمرانی و انکشافی با سهم صد ها تاجر و سرمایه دار پشتون، اصلی ترین عوامل تحریک حیاتی در افغانستان به شمار می رود.

انحراف سیاسی، اگر یک جوان پشتون را می آزارد که در خط اول جنگ، پوهنتون می خواند، اما قربانی یک سیستم فاسد سیاسی است تا حق او را به نام موتلفان چند دالر خور دوتابعیته ببخشند، بی نیاز به گفتار بیشتر، درک می شود که افغان ستیزان، چه گونه مصیبت را به بلا تبدیل می کنند و در جامعه، تزریق کرده اند.

در یک فلم مستند از وزیرستان شمالی، یک مرد پشتون در برابر سوالی که چرا دچار نابسمانی شده اند، خیلی پُر معنی می گوید: «نام وزیرستان را نمی شناختند، اما حالا به نام محو القاعده، روی خانه های ما بمب می ریزند

کی ها در جریان جنگ سرد، تروریسم و بنیادگرایی را مذهبی را تمویل می کردند تا اتحاد شوروی را به زانو درآورند؟ همان ها دنبال بقایای جنگ سرد، خانه های مردمی را ویران می کنند که به قول همان مردم، هرگز آنان را نمی شناختند.

فکر می کنم گزینش پاره هایی از تکدر تاریخی به منظور تضعیف یک قوم و یک مردم، نوع جهالت پیشه گی است. وقتی برادر مسعود را از ارگ، بیرون انداختند، هیاهو می کرد که جنگ های داخلی روی می دهند و حتی طالبانی که در شمال می جنگند، جمعیتی اند. ستمیانِ به رهبری پدرام در نوع جهالت پیشه گی نو، یادشان می رود که ما منتظر جداسازی بدخشان به خاطر توزیع تذکره های الکترونیک استیم!(اشاره به گفته های پدارم که اخطار داده بود، اگر تذکره ی الکترونیک با کلمه ی افغان، توزیع شود، بدخشان را مستقل می سازند.)

استفاده ی مغرضانه از فضای رسانه یی، یگانه حربه ی موثر افراد و اشخاصی ست که حالا دعا می کنند حضور نظامیان خارجی، هرگز پایان نیابد. اگر تمام ادعا های افغان ستیزان در مورد پشتون ها را درست بدانیم، با حضور فعال و سنگینی بشری و تحرک در حال   توسعه ی این مردم، چه خواهند کرد که اتحاد فقط یک درصد آن ها(طالبان) امریکا را در میز مذاکره، آورده است.

https://www.facebook.com/fsh.zh.7/videos/759829437781594/