از زمانی که داکتر اشرف غنی به نام نخبه (متفکر دوم جهان) تشهیر شد، مردم ما علاقه مند بودند در مقدرات سیاسی شان سهیم باشد، اما آقای غنی در عدم شناخت کافی از     جامعه ی افغانی، از رهگذر تبلیغاتی به افغانستان آمد که خارجی بودند.  

ماجرا های وزارت مالیه، پوهنتون کابل و روایت هایی از شیوه ی تند برخورد او با مردم، شاید اولین سوژه های انتقاد بر وی را ساخته باشند. داکتر غنی در دومین دور انتخابات ریاست جمهوری در برابر حامد کرزی، از دکتور بشردوست نیز عقب ماند.  

نارضایتی های مردم از بعضی شیوه ها و تداخل افراد ناباب تنظیمی در اداره ی رییس جمهور کرزی، جا را برای اشباع ذهنی به نفع اشرف غنی پُر می کردند. دکتور غنی از این تحول فکری به خوبی آگاه بود. وارد شدن او به کارزار های انتخاباتی باوجود ضعف هایی که حین کمپاین ها از وی سر می زدند (در بسا موارد خلاف روحیات تجمع سخن زده است)، شانس آورد.  

هیاهوی مردم، به خصوص در میان پشتون ها که کسانی چون حامیان او در کندهار (لالی حمیدزی)، غنی را فرصت طلایی مدیریت می شناختند، اما دیر نماند با پذیرش حکومت وحدت ملی و نقض سریع قانون اساسی، هیجانی فروکش می کند که می پنداشتیم سنت شدت خشونت دکتور غنی حتماً جلو فاجعه ی سیاسی (حکومت به اصطلاح وحدت ملی) را می گیرد. پس از این بود که تضعیف یکسره ی افغان ها از تیم تحول و تداوم، حامیان رییس جمهور را مضطرب می کند. 

در افغانستان ما جهت بیرون رفت از مُعضل فساد تنظیمی که سال ها طول می کشد، یکی از مهارت های سیاسی این است که از طرف های مایل به افغانیت که چون جنرال دوستم حتی جرات اخلاقی کرد و از کارنامه ی گذشته اش که در برابر امثال مسعود و ربانی، بسیار جنایی نبود پوزش خواست، جهت منافع ملی استفاده شود. 

جامعه ی ترکتباران افغانستان باوجود نفوذ و اهمیت حضور آنان در طرد فارسیسم، اما هرگز با مزایایی که دارند در سیاست های افغانستان راه نیافته اند. محصور کردن جنرال دوستم، خلع و بیرون انداختن اکثریت افغان هایی که با اخلاص برای دکتور غنی کار کرده بودند، حس نفرت خلق می کنند. حامیان قبلی او ناگهان در مواجهه با یک سیستم تک نفری که به انگریزی ایمان دارد و از رهگذر فولش ها یا فولبرایت هایی که نازلترین سطح درس خارجی را یاد می گیرند، خلوت کرد، غافلگیر شدند. کنار ماندن افغان های آگاه که در ذهنیت سازی به نفع غنی موثر بودند و طرد جریان هایی که در تنازع کنونی به نفع افغانیت تمام می شدند، در خلایی رونما شدند که فقط از سوی انحصارگران سکتاریست جمعیتی- شورای نظار و حامیان ولایت فقیه پُر می شود. رییس دولت، آن قدر از برابر افغان های بی طرف و نخبه ی داخلی، بی تفاوت رد شد که با آلزایمر آن یادش رفت آنان نیز او را به رسیدن به ارگ بسیار کمک کرده بودند.  

در سیستم های غربی نیز پیروزی یک سیستم حزبی که باعث توزیع قدرت سالم (گزینش افراد شایسته سالار) می شود، یک اصل است، اما ایجاد حکومت وحدت ملی، خلاف توقع مردم ما از یک تحصیل کرده را ثابت کرد.  

بازی های تیم خانواده ی رییس جمهور و چند تن اطرافیان نزدیک آنان به این می مانند که در قبال یک مدیریت ناکام، اما حاصل تبلیغات، به جایی پشت کنیم که حق هزاران افغانی بود که با رای به غنی می خواستند در سیستم دولتی افغانستان خدمت کنند. انتقاد از این منظر، عمومیت دارد. بنابراین به خلایی اشاره می کنیم که رییس دولت در بحران اعتماد سیاسی از دست رفته با تلاش هایی که بسیاری مذبوحانه اند، سعی می کند در مقرری هایی که بار دیگر به نفع تنظیمیان فاسد تمام می شود، در میان مردم برآمد کند. استفاده از احساسات بعضی همتباران که فقط در برابر هتاکی های دیگران ناگزیر می شوند جانب غنی را بگیرند، هرگز راهگشا نیست.  

فاجعه ی هولناک زنده گی در مناطق پشتون نشین و پی گیری سیاست های تبعیض به این بهانه که چون از خود استند باید به دیگران برسند، در 5 سال حکومت وحدت ملی، فقط باعث کاهش مواردی شدند که در گذشته نیز ناچیز بودند. حکومت وحدت ملی، هیچ چیز جالبی در مناطق ما نیاورده است. در جانب دیگر تعمیم ذهنیت های ضد پشتونی در مناطق اقلیت ها که با پول همسایه گان و اغراض تنظیم ها تقویت می شود، از همین اکنون حس می شود که برای غنی رای ندارند. در چنین خلایی تلاش برای حفظ قدرت، شاید خطرات امنیت داخلی ارگ را نیز بیشتر کنند. 

تمام سکتور امنیتی افغانستان از سوی سکتاریست های تنظیمی آلوده شده است. من خودم شاهدم که در مسایل کلان ملی، نهاد های امنیتی چون ریاست امنیت، نه فقط بی تفاوت مانده اند، بل اغراض را تشویق کرده اند. هرگز استدلال کارمندان شورای نظاری این اداراه را فراموش نمی کنم که به بهانه ی تامین امنیت اعتراضات گسترده به حمایت از هویت ملی در مسجد جامع عیدگاه با مردم می آویختند که «ما افغانستانی استیم!» 

سوء استفاده از فضای آزاد رسانه یی و فکری به این دلیل نیز واقع شده است که چنین فعالیت هایی در ریاست امنیت ملی افغانستان، جدی گرفته نمی شوند. ذهنیت ارتجاعی انحصارگران تنظیمی فقط متوجه ایجاد کشیده گی با پشتون هاست. تمام تبلیغات رسانه یی ادارات دولتی که در اختیار تنظیم های فاسد سکتاریست از قبیل جمعیت و شورای نظار قرار دارد، روی جلوگیری از نفوذ پشتون ها می چرخد. انجنیر حکمتیار و طالبان، دو  سوژه ی مهم آنان بوده و استند.  

در حالی که موضع گیری های پدرامی ها تمامیت ارضی را در روز روشن تهدید می کنند و در کار های علناً وابسته به بیگانه به تاریخ و بزرگان پشتون توهین کرده اند، اما متوجه اثرات زشتی که باعث نفاق، تولید کینه و جنگ می شود نیستند یا اهمیتی به آن ها قایل نمی شوند تا درز های اجتماعی زیاد شوند. متاسفانه یک نمونه ی واضح نداریم که این بدتران از همه را جدا از نکوهش های اجتماعی، به محاکمه بکشانند.  

فکر می کنم بهترین گزینه، رو آوردن زعیم «تنهای سیاسی» به واقعیت هاست. در یک پروسه ی انتقالی قدرت با تضمین حفظ احترام به خودش، سعی کند با تطهیر دستگاه اداری، اولاً به افغان های نخبه ی ناراض، با احترام جا دهد. دوم با تعیین افراد بی طرف، سراغ طالبان برود و در تفاهم با دوستان بین المللی، زمینه بسازد تا میراث سیاسی افغان ها به گونه ای تعویض شود که با آمدن او توقع داشتیم نفوذ افغان های بی طرف و نخبه ی داخلی، بیشتر می شود.  

سیاستگران مغرض به هدایا یا حاتم بخشی های غنی، اهمیت نمی دهند. آنان از آن ها به نام فرصت ها استفاده می کنند. برخورد شعوری اکثریت مردم نیز تابع عقلانیت است؛ یعنی مردم ما در حال صعود به قدرت تشخیص و تفکیک استند. خارجیان نیز در همه حال به نفع خودشان اولویت می دهند. در چنین حالی، «بازیگر تنها» که هنوز خود را پیامبر تصور می کند، با نفی همه، زمینه هایی را از میان می برد که برای فردای امثال غنی ها لازم است؛ بیگانه ی داخلی و اتباع خارجی، مساوی خواهند شد. عناد با خارجیان، مرز های کشور های دیگر را می بندد و فکر نمی کنیم به اصطلاح مردم «تنهاخوران سیاسی» که با رفتن به ارگ، همه را بازی دادند، پس از این بتوانند به راحتی در میان افغان ها زنده گی کنند.