ایجاد فاصله، در دوگانه گی شیوه های زنده گی و امید هایی که یاس می شوند، اکثریت مردم را در برابر اقلیت دارا (دولتداران و صاحبان پول)، خوردتر می کند. 

 شکسته گی روحی و جسمی مردم از حال زار آنان در عقب گرد هایی پیداست که در برابر سینمای چند سال اخیر، هرچه جلوه های رفاه کشور های دیگر بود- دیدند، اما اصل آن ماوقع، بیشتر از نما هایی کوچکی نشد که در ملموسیت ساخت و ساز در حال سقوط، مجموعه ای را نشان می دهند که در چند طیف زاده گان بحران، در جلو و عقب صحنه در معاملات مختلف سیاسی و اقتصادی، رمق های مردم و مملکت را مصادر می کنند. سوگمندانه این انحصار در حد کسانی نماند که می دانیم وقتی مجوز خط کشی در سرنوشت مردم بیابند، همه جا را سیاه می کنند. سیاهکاری روزگار مردم، مختص کسانی نیز شد که در نمای طبقات مکتب دیده و تربیت یافته، دلخوش کردیم و در چند مرحله ی تقلب انتخاباتی، در صف های دراز، خیال می کردیم در دنباله ی این ریا، آرزو های طولانی به سرنخ واقعیت می رسند.  

حالا در التهاب، هرج و مرج و تنگنایی که بیشتر از همه جان و مان را تهدید می کنند، در جیب هایی که خالی تر می شوند و در رعشه از دهشت جنگ و گرفت، مردمانی که در این آشوب مشوش بودند، می اندیشند چرا چنین شد؟  

بحث احصائیه، کمی و زیادی طول و تفصیل بشری اقوام این مملکت، همواره سوژه های خوبی بوده اند تا چند بی مقدار سیاسی از آن ها بیاویزند، اما نیاز به شمارش ارقام مردمی که حالا در نشیب زنده گی، تنوع زنده گی افغانان را از چند طبقه- رو به پایین، مساوی به میلیون ها آدمی زادی می کند که از سطوح مختلف، همه گی در برابر طبقه ی متمول، رو به فقر دارند، صورت دیگری از کشوری را نشان می دهد که در قیل و قال انواع طرح، برنامه و کارنامه، نه امنیت دارند، نه کار درست و نه آینده ای می بینند که پس از سراب باشد.  

در چهره ی پایتخت، این نماد همه گیر مردم ما، مردمان فقیر، در ردیف افغانانی رسیده اند که مواجهه با یک زن موسپید محترم، یا دختری جوان، مردی که شباهتی به چهره های مستضعفان ندارد، در همه جا کمک می خواهند و در این رقم، به تعداد مردمانی افزوده می شود که شاید چند هفته ی قبل، پولی داشتند تا به نام خدا بدهند. 

در سختی های کنونی، احصائیه و شمارش رقم مردمی که در دوگانه گی زنده گی در افغانستان، به ردیف ناداران افزوده می شوند، واقعیت دیگری را برجسته می کنند که سوا از کم پردازی هایی رسانه یی، عاطفه و وجدانی، درشت تر می شوند؛ اما تا این رقم به سیاهی برسد، کسانی غافلگیر خواهند شد که در رواج فرهنگ دروغ گویی و فریب، وقتی دولتی باشند، همه روزه از میادینی لاف می زنند که واقعیت های نظامی اش، کشته گان و مجروحان بچه های افغان است و احاطه ی اداری، مجموعه ای غیر فعال و فاسد که روزگار مردم را در هیچ گیری وقت، به پوچی بیشتر از ارزش زمان می کشانند؛ و اما در سطح بالا، اضطراب و دلُهره برای آن چه از کف نرود، در این منظومه ی افغانی، یکی در جای دیگر، به خطا می کشاند تا در تصادم آن ها، بنایی بریزد که ریزش پروژه های عمرانی اش، خیلی وقت است شروع شده اند.  

مردم؛ آزرده اند! چرایی این مساله، به پیرامون بر می گردد. در جغرافیایی که از ضیاع طبیعت تا درب های باز، مردمان مانده و نامانده، یکی رو به سوی بیگانه و دیگری در آغوش دیگران، اما درمانده- به سرسام رسیده اند که بالاخره سهم توده هایی که باید و شاید واقعیت این مملکت و ملت، به آنان مرتبط است، در شراکتی که بدون آنان، به هیچ نمی ارزد، می رسد؟  

به اطراف خویش بنگریم! دشواری ها از موانع گذر می کنند و خشم می شوند.       درمانده گی در هنگام شدت، شدت آزرده گی می شود و از این حس، عصبیت برای نابودی، فوران می کند.  

اعتماد، رنگ باخته ترین چیزی ست که مردم به نام دولت، می شناسند. تحلیل روزگار مردم در استحاله ی بیرون و درون سیاسی که فقط چند بازیگر بالا را به قلم رسانید تا به آسانی به همه چیز مملکت و مردم، خط بزنند، برای همیش نیست.  

روزگار پُر شتاب، در سرعت زمانه، از همه می گذرد و در تغییر دیگر، آزمون دیگر است. آشنایانی که در سالیان ماضی، معرفه و محرکه ی ما در امور بودند، همان هایی که از آدرس مردم و کشور، بسیار گفتند، اما در سریر اعتماد مردم (زعامت)، فراموشکار شده اند، نیازمند تقویت حافظه نیستند. بسیاری که شکمباره گی را از حد گذراندند و از ته فقر ملت، پول های زنده گی در کشور های دیگر صادر می کنند، اگر وجدان دارند، باز تر بنگرند. حال مردم، خوب نیست! نقاره خانه های رسانه یی که رو به افول اند، هرچند در نقص بسیار، اما در «آفرینی» نیز آن قدر نقاشی کرده اند که هر کی معتمد شود، همانی نخواهد شد که در خط احترام مردم، رای گرفت، اما از کبایر گروه اش، این کشتی شکسته، حداقل لنگر ندارد.  

مردم؛ آزرده اند! افغانان را دریابید. در عقب این حس، خشم- نهفته است. دیری ست که در تکدر حال زنده گی، جمعیت انبوه، در جاده های خاک آلود، در زمینه ی دود، خون و فساد، به یاد می آورند: «حق، گرفته می شود!».  

زنده گی چندگانه ی مردم در نوع دو گانه (مرفه و بسیار فقیر)، اگر به کُل برسد، علاج حادثه، قبل از وقوع، گذشته است.  

بازی با سرنوشت و زنده گی مردم، از حد می گذرد. چپاول، چور و تاراج دارایی های دولتی (در واقع عامه) در گرو چند طبقه ی وابسته، خاین و تحمیلی، نصب العین سنت معمول حاکمیت را منحرف می کند و مجریانی که خیال کرده اند گفتمان باب پسند، اگر فلتر سیاسی شود، راحت باش هایی آنان در حکومت است، بی خیال، خام و به نادانی از کنار مردمانی می گذرند که شاهد حال آنان در تمام آزمون هایی بودند که ناکام ماندند، اما مردم ما به عزت افغان و افغانستان، هنوز صبر کرده اند.