یکی دونفر از هموطنان قلم بدست ما در همین دو سه روز اخیر، آگاهانه و یا هم از روی غفلت و سر تمبدگی،"خامی ذهن"، "عقب مانده گی ذهنی" و "کم شعوری" مستقیماٌ به ملت بزرگ افغان توهین نموده و برای اثبات این دید عقده مندانه ای خود، نقلی قولی بی ربط و میان تهی می آورند، از یک فیلسوف، منطقدان، ریاضیدان، مورخ، جامعهشناس و فعّال صلحطلب بریتانیایی که در قرن بیستم میلادی زندگی می کرد و نام اش "برتراند آرتور ویلیام راسل" میباشد، و همچنان آثاری زیادی نیز از وی به بشر به میراث مانده است که بعضی از آثار وی را میتوان خوب خواند، بعضی ازآثار وی را می توان آموزنده خواند و برخی از آثار وی را نیز می توان وقت ضایع کن خواند. چنانچه ابولمعانی بیدل می فرماید:
ساز و برگ عندلیبان زین چمن گفتار بود
پر فشانی ها به قدر شوخی منقار بود
جای تاسف در این است که از بین همه آثار بسا زیاد همین فیلسوف بریتانیایی دو هموطن قلم بدست و طوطی منقار ما، فقد یک نقل قول می آورند، آن هم برای توهین نمودن به ملت بزرگ افغان، توهین نمودن به رهبران ملی ملت بزرگ افغان. اولاٌ هنوز واضع هم نیست که آیا واقعاٌ این نقل قول واقعاٌ از همین فیلسوف بریتانیایی است و یا خیر؟ ثانیاٌ گیرم که همین نقل قول از همان فیلسوف بریتانیایی باشد، در کدام رابطه ای همان فیلسوف بریتانیایی این حرف را زده است؟ ثالثاٌ آیا این خود نمایانگر کم ظرفی و بی مایه گی دو هموطن قلم بدست و طوطی منقار ما نیست، زمانی که برای توهین به ملت بزرگ ما، توهین به رهبران ملی ما، بدون ربط یک نقل قولی "خامی" را ارایه می دارند؟
این دو هموطن طوطی منقار ما نه تنها موسس جموریت افغانستان را چهل سال بعد از شهادتش بطور مستقیم و غیر مستقیم به توهین می گیرند بلکه شعور تمام ملت بزرگ افغان را با یک سوالیه الی سه سوالیه تحت سوال می برند.
یکی بعد از انتقادات زیادی به داؤد خان می نویسد: "برتراند رسل" فیلسوف نامدار انگلیس، در مورد رأی و ارادۀ جمعی میگوید:
"هر وقتی گفته می شود که یک ملت نارسیده، آمادگی آنرا ندارد که سرنوشت خود را بدست داشته باشد، فوری باید پرسیده شود که پس چگونه می توانید سرنوشت یک ملت را به دست یک فرد، از آن ملت "نارسیده " بسپارید؟"
دومی که خود را بعد از هر چند سطری داکتر و پروفیسر نیز می تراشد، و نظربه احترام به سن و سال ایشان در این جا از ذکر نام ایشان صرف نظر صورت میگیرد، بعد از بلند تراشیدن خود و پایین زدن ظاهرخان و داؤد خان، و بعد از تایید نقل قول فرد اولی چنین می نویسد:
"من برتراند رسل و شیوۀ تفلسف او راخوش دارم و بعضی آثار اوراخوانده ام. آما با همین مقولۀ برتراند رسل که آقای ملکیار نقل قول کرده جدید آنشا شدم وبسیار خوشم آمد، واجازه میخواهم آنرا تکرارکنم تا در آرشیف افغان -جرمن آنلایتن جاودان بماند:
" هروقتی گفته میشود یک ملت نارسیده (بیشعور)، آماده گی آنرا ندارد که سرنوشت خودرا بدست داشته باشد، فوری باید پرسیده شود که پس چگونه میتوانید سرنوشت یک ملت را بدست یک فردی از آن ملت نارسیده (بیشعور) بسپارید؟؟؟ "
تبصره : اصطلاح "نارسیده" را بعضا بزبان دری (عقب مانده) ترجمه میکنند، اما خوبترین معادل اصطلاح "نارسیده" درمقولۀ فوق، بنظرمن (بیشعور) است که من آنرا دربین قوسین اضافه کرده ام.
دیگراینکه آقای داودملکیار دراخیر مقولۀ برتراند رسل یک علامت سوالیه گذاشنه بود، من آنرا سه تا ساخته ام."
سوال از این دو هموطن طوطی منقار ما این است، که آیا اجازه دارد کسی، بسته یک ملت را "نارسیده" و "بیشعور" بخواند؟
حتماٌ از روی نا چاری آنوقت خواهد گفتند: ما خو نمی گوییم این گپ را، برتراند رسل می گوید.
در این جاست که این دو هموطن ما به سوالی نسبتاٌ قوی تری مواجه میشوند و آن هم این میباشد که آیا برتراند رسل با همه چیز های خوبی که در باره ای بعضی موضوعات از قبیل اقدامات صلح طلبانه وی، از قبیل آثاری شاخص وی در دفاع از انسان گرایی و آزادی بیان، در ریاضیات کشف پارادوکس راسل و گسترش نظریه مجموعهها، نظریات برتراند راسل به در زمینه فلسفه تحلیلی بلخصوص در بخش ایجاد منطق جدید دارد، آیا میتوان گفت که این "نقل قول" او نیز جنبه ای علمی دارد؟
نظر به منطق و فلسفه ای افغانی ما اولاٌ خو یک ترجمه ای نسبتاٌ دقیق یک گفته ای از یک فیلسوف از زبانی به زبانی دیگری علمیت مخصوص خودش را می طلبد، ثانیاٌ این "نقل قول"، البته به همین شکل و شمایلی که ما آنرا گرفتیم، از هر کسی که باشد، اساس علمی ندارد! زیرا هر انسان و هر ملتی از خود رسیده گی ها و شعوری دارد! منتهی تعریف دقیق "رسیده گی" و "شعور" از نظر بعضی طوطی منقاران کند ذهن دورترموقعت دارد.
جواب مکمل سوال عنوان این نبشته این میباشد که:
نخیر نه، همه چکچکیان برتراند رسل "نارسیده"، "عقب مانده" و "کم شعور" نخواهند باشند، شاید فقط و صرف همین دو هموطن طوطی منقار ما دچار همچو مصیبتی شده باشند.
در خاتمه یکبار دیگر نقل قولی دارم از بیدل:
ساز و برگ عندلیبان زین چمن گفتار بود
پر فشانی ها به قدر شوخی منقار بود