مسلمانان سالها فریاد می زدند که ای الله، برای ما صلاح الدین دیگری بفرست، وهنگامیکه پروردگار صلاح الدین دیگری فرستاد، با کمال تأسف اورا تنها گذاشتند تا به تنهایی در برابر ملیشه های اشغالگر برزمد.

البته شرائط و اوضاع که صلاح الدین ایوبی در آن به سر می برد، سخت تر و دشوار تر از شرایط که یحیی السنوار در آن قرار داشت نبود، زیرا مجاهدینی از عرب و عجم و ترک و کرد همه در اطراف صلاح الدین جمع شده بودند و او را از مصر به طرف فلسطین همراهی نمودند، اما یحی السنوار در گذرگاه رفح و در دو و یا سه کیلومتری کشور مصر، تک و تنها با ملیشه های صلیبی و صهیونیستی شرق و غرب، بجنگید و شهید شد.

یحیی السنوار در دو و یا سه کیلومتری کشور مصر قرار داشت، این کشور که بیشتر از ۱۰۲ میلیون نفر، جمعیت و ۵۰۰ هزار اردوی مسلح برحال و ۸۰۰ هزار سرباز ذخیره و احتیاط دارد که همه شان نام هاي اسلامی دارند و در تذکره شان( دین. اسلام! ) نوشته است، یحیی السنوار در دو و یا سه کیلو متری همچو یک کشور اسلامی تک و تنها در برابر ملیشه های اشغالگر یهودی، تا آخرین لحظات زندگی خود مقاومت و مبارزه نمود.

اما خسته کننده تر از همه اینست که یحیی السنوار در روز چهارشنبه ۲۵ میزان سال۱۴۰۳ به شهادت رسید و در روز ۲۶ میزان شهادت وی اعلان گردید و در روز جمعه ۲۷ میزان یعنی در روز دوم شهادت وی، در شهر اسکندریه مصر، کنسرت رقص و موسیقی توسط هنرمند ؟! مصری، تامر حسنی برگزار گردید که بیشتر از صد هزار شهروند مصر در این کنسرت رقص و موسیقی، حضور یافتند و از فرط ازدحام شدید در این کنسرت، ناگاه هرج و مرج برپا گردید و تعداد زیادی زیر دست و پا گردیدند و تعداد زیاد دیگری از هوش رفتند و به بیمارستان منتقل شدند و میان نیروهای امنیتی که برای تنظیم این کنسرت آمده بودند و میان حاضرین، درگیری صورت گرفت و در نتیجه این کنسرت، مانند صحنه های موسیقی آمریکایی با هیاهوی و اشپلاق و شلیک گلوله به پایان رسید.

این صد هزار نفر، بعد از آگاهی از برپایی این کنسرت رقص و موسیقی در این جا جمع شده بودند در حالیکه چند روز پیش، ابوعبیده، امت اسلامی را برای جهاد فرا خوانده بود و این صد هزار نفر که در این کنسرت حاضر شدند، به فریاد ابوعبیده لبیک نگفتند، در حالیکه این صد هزار نفر اگر به طرف گذرگاه رفح حرکت می کردند در خلال چند ساعت محدود، اسرائیل این تومور سرطانی را از جسم امت اسلامی حذف می کردند اما این ها این کار را نکردند بلکه به طرف کنسرت رقص و موسیقی رفتند.

همیشه میان جنایات آمریکا و اسرائیل و میان کنسرت های رقص و موسیقی یک رابطه تنگاتنگ وجود دارد.

ببینید!

- در جنگ سال 1967 م، میان عرب ها و اسرائیل و هنگامیکه مردم مصر و کشور های همجوار در حالت بسیج عمومی قرار داشتند، دیوار ها و جاده ها پر از اعلانات کمک خواهی براى جنگ بود و همه مسلمانان بی صبرانه در انتظار آغاز این جنگ به سر می بردند و پیروزی خودرا حتمی می دانستند !
ناگاه اعلان گردید که به تاریخ 1 جون در منطقه انشاص و در بزرگترین پایگاه هوایی اردوی مصر، یک کنسرت رقص و موسیقی بر گزار می گردد و اجراء کنندگان این کنسرت، گروه هنری طلایی با ریاست استاد نوازنده، هنرمند صلاح عرام، می باشد.
فردای آن روز و به شکل غیر مترقبه اعلان گردید که تاریخ کنسرت از 1 جون به 4 جون تغییر یافته است، یعنی در شبی که فردای آن جنگ آغاز می گردد !
در روز 4 جون و از طرف شب کنسرت برگزار گردید و هنر مندان هریک محمد رشدی، فایده کامل، ماهر العطار و شهر زاد، برای جنرالان، ضابطان و پیلوت های نیرو ی هوایی، هنر نمایی نمودند و خانم رقاصه و آواز خوان، زینات علوی تا طلوع آفتاب، رقص شرقی را اجراء نمود و همه جنرالان، ضابطان، سربازان و پیلوت های نیروی هوایی تا ساعت 6 صبح موسیقی گوش نموده و رقص تماشا می نمودند !
بلی ! در همین لحظه و هنوز که چند دقیقه از پایان کنسرت نگذشته بود و هنرمندان سلامت به سوی قاهره حرکت کرده بودند و جنرالان، ضابطان، سربازان و پیلوت ها با کمال بی شرمی غرق در نشوه شراب بودند و هر كدام شان در هرجا، به خواب رفته بودند که ناگاه هواپیماهای اسرائیل در فضای پایگاه هوایی انشاص به پرواز درآمدند و با راکت و بمب و سلاح های ثقیله این پایگاه هوایی را در هم کوبیده و با خاک یکسان نمودند و در خلال چند دقیقه همه نیروی هوایی مصر را نابود نموده و 388 هواپیمای جنگی را کاملا تخریب نمودند و در خلال 6 روز توانستند که اردوی مصر، سوریه و اردن را شکست داده و شبه جزیره سیناء، ارتفاعات جولان، نوار غزه، کرانه غربی، قدس شرقی، مسجد الأقصى ...این همه را اشغال نمایند و 25 هزار سرباز عرب هارا کشتند و 80% تجهیزات جنگی عرب ها را نابود نمودند و ده ها هزار مردم فلسطین و بیشتر باشندگان کانال سوئیز، محافظه و قنیطره را به زور کوچ دادند و هزاران قریه را محو فزیکی نموده و پروسه شهرک سازی را در قدس شرقی و کرانه غربی آغاز نمودند که با این کار ( کوتاه ترین جنگ ، با سریعترین شکست ) را در تاریخ بشریت ثبت نمودند !
یهودیان این همه دستاورد را در بدل برگزاری یک شب کنسرت رقص و موسیقی برای نیروی هوایی مسلمانان، از آن خود نمودند و تبعات و پیامدهایی این جنگ ننگین و این شکست فضاحت بار عرب ها هنوز هم ادامه دارد.

- همچنین در کشور خود ما و در سال های اشغال آمریکایی و شرکای جرمی اش، لانه جاسوسی یا سفارت بریتانیا در 11 میزان سال 1397 در کابل، محفل رقص و موسيقى و پایکوبی، برگزار نمود و کشیش نیکولاس کی، سفیر بریتانیا در کابل گفته بود که راه اندازی این برنامه می تواند نزدیکی فرهنگی را میان دو کشور بریتانیا و افغانستان نیز ایجاد کند و گفته بود که این نشان دهنده فرهنگ قوی در کشور است و من افتخار دارم که سفارت بریتانیا در کابل تمامی برنامه های موسیقی را در این کشور حمایت می کند.!
و اجیر شان، محمد رسول باوری معین وزارت اطلاعات و فرهنگ گفته بود که این گونه برنامه های فرهنگی میتواند به سود فرهنگ کشور تمام شود و این اجیر افزوده بود که برنامه اینها موسیقی افغانی را بشکل میکس به ما به نمایش گذاشتند که از اطراف مختلف افغانستان است و این برنامه واقعاً یک ابتکار بود !

- همچنین در جمعه شب 24 ثور 1400 و در روز دوم عید رمضان، و در اثناء که هواپیما های جنگی اسرائیل شهر غزه را، زیر آتش گرفته واین سرزمین مسلمانان را تبدیل به خرمن آتش و در یای خون، نموده بود، رژیم مزدور، در هتل سرینا در کابل، کنسرت رقص و موسیقی را زیر نام کنسرت ایستادگی، برگزار نموده بود.

و آریانا سعید این ملیشه تروریست جنگ فکری که نماینده شیطان پرستان در افغانستان نیز بود، در باره این کنسرت در فیسبوک خود چنین نوشته بود :
کنسرت ایستادگی، یک نوع ایستادگی در مقابل جهل و تاریکی و وحشت و دهشت بود.

برمی گردم به اصل موضوع.

یحیی السنوار اگر می توانست که پایان زندگی خود را، خودش بادست خود رقم بزند، هرگز نمی توانست با این شکل که پروردگار برایش تعیین کرده بود و او را نمادی از جهاد و مبارزه ساخت که نامش با خط درشت و زرین بر دیوار تاریخ و بر حافظه بشریت حک گردید، رقم بزند.

او مردی بود که ۶۳ بهار زندگی خود را گاهی در سنگر جهاد و گاهی در زندان‌ های باند اشغالگر سپری نموده بود و یک زندگی پر از فراز و نشیب را در تنگ کوچه های پر خم و پیچ جهاد و مبارزه گذرانده بود و اکنون و در لحظه پایان زندگی، و پس از ساعت ها جنگیدن با ملیشه های اشغالگر و تانک های زرهی شان، با زخم های مرگبار خود به روی کوچ (مبل ) پر گرد و غبار و در میان آوار خانه فروریخته ای می نشیند تا سهم خود را از چند نفس باقی مانده اش در این زندگی دنیا، بگیرد.

در این لحظه ملیشه های ترسوی دشمن، بخاطر بررسی وضعیت در داخل ساختمان، پهبادی را می فرستند و این مجاهد زخمی اما خستگی ناپذیر، چهره ضعیف و ناتوانش را به سوی پهباد می چرخاند و سپس چوبی را که در دست دارد، به طرف پهباد پرتاب می کند و ملیشه های صهیونیست، بعد از اینکه این خانه ویرانه را باردیگر بمباران نمودند، وارد آن شدند در حالیکه نمی دانستند این قهرمان آشتی ناپذیر، همان یحیی السنوار است، مردی که از ذکر نام او می لرزیدند.

آخرین لحظات زندگی یحیی السنوار، جرقه‌ های خاطره ادبیات مبارزاتی، داستان‌های قهرمانان نخستین و اشعار پرشور حماسی را در خاطره ها بیدار نمود و به حرکت درآورد.

کسیکه متوجه وضعیت ناتوان جسمی وی می شود که با آنهم او کوشش می کند تا با آخرین وسیله که در دست دارد، دشمن را بکوبد و چوبی را که در دست دارد به طرف پهباد دشمن پرتاب می کند، گویا می خواهد که اصل و ایده (مبارزه تا آخرین نفس) را تثبیت نموده و جاویدان بسازد.
کسیکه متوجه این لحظه از زندگی او می شود، به یاد آن صحنه از زندگی شاعر نابینا، یحیی بن یوسف الانصاری الصرصري می افتد که سنگ ها را آماده می کرد و هنگامیکه هلاکو با ملیشه های خود بر شهر بغداد حمله نمود، این شاعر تعداد زیادی از ملیشه های هلاکو را با پرتاب نمودن سنگ به هلاکت رساند و بعد از اینکه دستگیر گردید یکی از ملیشه های دیگر را با عصای زیر بغل خود بکشت تا اینکه خودش نیز شهید شد تا برای پروردگارش بگوید که هرچی در توان داشتم در مقابل دشمنان اسلام به کار گرفتم.

سبحان الله، ببینید! پروردگار چگونه تقدیر را رقم زده است، این قهرمان عصر ما نیز مانند همان شاعر، یحیی بن یوسف، نامش یحیی است، این قهرمان که زخمهای مرگبار، او را از پا درآورده است و نمی تواند برخیزد، در این لحظه پهباد دشمن را با چوب دستی که در اختيار دارد می زند و اینکه این پرتاب نمودن چوب چی فایده دارد، در نزدش مهم نیست، زیرا روحیه ای انسانهای مجاهد و مبارز همین را ایجاب می کند که بخاطر کوبیدن دشمن، از هر وسیله ای، حد اکثر بهره را ببرند.

هر کی متوجه ثبات و پایمردی او با وجود خون ریزی شدید و بدن متلاشی شده اش گردد که حتی در همین لحظه نیز تسلیم دشمن نمی شود، به یاد این سخن مشهور شیخ المجاهدین عمر المختار، می افتد که هنگامیکه در غل و زنجیر دشمن پیچیده شده بود چنین گفت: ما هرگز تسلیم نمی شویم، یا پیروز می شویم و یا کشته می شویم.

هرکی متوجه دست راست شکسته‌ و متلاشی شده اش گردد که آن را با طنابی محکم بسته است تا از خون ریزی جلوگیری کرده باشد و تا بتواند با دشمن مقاومت نماید، به یاد شاعر فلسطینی محمود درویش می افتد که گفته بود:
اگر دستت قطع گردیده افتید، آن را بردار و دشمنت را بزن... زیرا راه گریزی وجود ندارد.

آخرین لحظات زندگی یحیی السنوار، کذب و دروغ بودن همه ادعاهای باند اشغالگر و مزدوران عربی و عجمی اش را افشاء نمود.

این است همان یحیی السنوار که می گفتند، او خودش را در داخل تونل ها پنهان نموده است و سربازان و مردم غزه ه را در میدان باز رها نموده است تا کشته شوند.

این است همان سنوار که می گفتند وی خود را در میان سپرانسانی از اسیران اسرائیلی قرار داده است تا زنده بماند.

این است همان سنوار که می گفتند وی با پوشیدن لباس های زنانه خود را در میان مردم پنهان نموده است.

این است همان سنوار که می گفتند وی در جستجوی راه امنیت برای بیرون شدن از غزه می باشد.

این است همان سنوار که در خط اول جنگ و تا آخرین لحظات زندگی اش، بالباس نظامی و در روی سطح زمین، نه در زیر آن، با سپاهیان و ملیشه های باند اشغالگر جنگید.

این است همان سنوار که بدون ابراز نظر خودش، همه صفحات زندگی اش به شکلی غیرمنتظره سفید گردید و پایان شرافتمندانه او همه تحلیل های گمراه کننده دشمن را، نقش بر آب نمود.

تصاویر گرفته شده از آخرین لحظات زندگی یحیی السنوار که توسط یکی از سربازان دشمن، بدون خواست خودش به بیرون درز نمود، دروازه تحلیل های گمراه کن را برای پایان زندگی سنوار، حتی بعد از مرگش نیز به روی دشمن بست و باند اشغالگر را در گیر خود ساخت که چگونه در برابر این تصاویر موقف بگیرد و جنایتکار جنگی، نتانیاهو نتوانست تا داستانی تحقیرآمیزی را برای پایان زندگی این قهرمان فلسطینی، دست و پا کند که این خود یک ضربه مرگبار دیگری بر پیکر باند اشغالگر بود.

زیرا این تصاویر از یحیی السنوار قهرمانی منحصر به فرد و بی نظیر ساخت و حتی مرگ او را در دفتر پیروزی هایش ثبت نمود، تا جایی که یکی از روزنامه نگاران اسرائیلی در مورد پایان زندگی سنوار، با قهر و غضب چنین نوشت:
حقیقت غم انگیز این است که او حتی در مرگش هم پیروز گردید..

آخرین لحظات زندگی سنوار، قلم توده ها و مشاهیر مختلف جهان را در داخل و خارج و در شرق و غرب برانگیخت تا تحسین و تقدیر خود را از این قهرمان بی نظیر، بنویسند و ثبت کنند و فقط کسانیکه خود را در آغوش عادی سازی روابط با این باند اشغالگر انداختند و صهیونیست تر از صهیونیست های اشغالگر یهودی گردیدند و جهاد و مقاومت مردم فلسطین را هدف و نشانه گرفتند تا همه حوادث و مشکلات جهانی را بر دوش آنها بیفگنند، علیه این قهرمان، عرعر نمودند و نوشتند.

آخرین لحظات زندگی سنوار، آرمان این ابر مرد برای شهادت فی سبیل الله را ترجمه و تاج گذاری نمود، زیرا او همیشه می گفت بیم آن را دارد که مرگ او در نتیجه بیماری یا حادثه ترافیکی و یا در نتیجه سکته مغزی و یا قلبی باشد نه در سنگر و میدان های جهاد و نبرد و می گفت کشته شدنش به دست دشمن، بهترین تحفه ای است که دشمن برای وی پیشکش می کند.

آخرین لحظات زندگی سنوار در حالیکه بر بالای کوچ پر گرد و غبار و در میان ویرانه های خانه که بر سرش فروریخته، نشسته است، مارا به یاد نشستن وی بر بالای کوچ مشابهی در میان آوار و ویرانه های خانه خودش، می اندازد، گویا در تقدیر این مرد چنین نوشته شده است که با همچو نشستن ها، با دشمنان خود چلنج دهد و به دشمنان بگوید که ما این جا خواهیم ماند و این سرزمین ماست و هرگز آن را ترک نخواهیم گفت و با وجود این همه زخم ها و ویرانه ها، ما حتما پیروز می شویم.

آخرین لحظات زندگی سنوار به این نسل فعلی و نسل های آینده مسلمانان چنین القاء می کند که، راه عزت، کرامت و سربلندی، همان راه جهاد و مبارزه می باشد، حتی اگر مقدر نباشد که رهروان راه جهاد و مبارزه، نشانه های پیروزی را با چشمان خود ببینند.

این مجاهد که همه عمر خود را در زندان و در سنگر سپری نمود و بالآخره در نبرد رویارویی با دشمن سفاک و بی رحم، شهید گردید، طلسم و اسطوره ارنستو چه گوارا را، در اذهان جوانان مسلمان فرو ریزاند و بعد ازین یحیی السنوار و قهرمانان مانند او باید به عنوان الگو برای این نسلی انتخاب شوند که یا فاقد الگو هستند و یا چه گوارا و لئو مسی و رونالدو و مایکل جکسن و... برای شان الگو معرفی می گردند.

یحیی السنوار، این قهرمان منحصر به فرد رفت و از دسیسه های برخی از افراد امت اسلامی خود، راحت گردید.

سنوار رفت بعد از اینکه روزی بخاطر عقب نشینی مسلمانان و بویژه کشور های عربی و از قرار نگرفتن شان در کنار داعیه برحق مردم فلسطین، اشک ریخت.

او رفت و از بستن اتهام مزدوری به این جهت و یا به آن کشور و یا حتی اتهام مزدوری به اسرائیل، راحت گردید.

او رفت و از جگر خونی بخاطر این امت که قدر و منزلت او و قدر و منزلت جهاد او و یارانش را ندانست حتی دوست و دشمن خود را تفکیک نکرد، راحت گردید.

او رفت و از آخرین لحظات زندگی خود و درحالیکه در سنگر جهاد با این دشمن سفاک قرار داشت، تصاویری را از خود برای نسل ها و تاریخ به یادگار گذاشت.

و بالآخره، او رفت و با آخرین لحظات زندگی خود ثابت نمود که در میان مسلمانان، مجاهدان است که می توانند با رابر تایر تانک های دشمن برای خود بوت بسازند و از بوتل عطر سربازان دشمن، بمب دستی بسازند و به جهاد خود ادامه دهند.