خشتک کشال ها

مصطفی عمرزی

«فردای چنین روزی به خشتک کشال های بی دانش و اوباشان شمله به پا افتیده، به سفله های کوچه گرد بی آبرو، به لکه های ننگین دامان هرات باستان که ... تحت نام تسلیمی اجیر و تربیت کرده بودند، به سنگر های مجاهدین، امر حمله می دهند.» (کرباس پوش های برهنه پا، خاطرات دکتور حسن شرق، سباکتابخانه، پشاور، قصه خوانی- دهکی نعلبندی، 1370ش، صفحه ی 305)  

حالا یکی از همان خشتک کشال ها به خاطر عقده های قومی، آمده و بالای یک شخصیت بزرگ و نیک نام افغانستان، تمسخر کرده است. من در تمام فرصت هایی که میسر شده اند، استدلال کرده ام که اصرار مدام به توهین، تمسخر و تحریف تاریخ پشتون ها در افغانستان که بیشتر از سوی فارسیسستان چند اقلیت قومی، دنبال می شود و در تمام سطوح تحصیل کرده و بی سواد می توان یافت، بیش از همه سیاسی ست. 

در کنار تجربه ی سیاه ارتجاعات سقوی اول و دوم، چهل سال مشارکت سیاسی بعضی اقلیت های قومی که رد همکاری و تبانی با نیرو های اشغالگر خارجی از اتحاد شوروی تا کنون را در همه جای آن می توان یافت، آنان را متوجه کرده که اگر مدام و با اصرار بر پشتون ها و گذشته ی قبل از هفت ثور نتازند، نقد منطقی، گریبان خودشان را می گیرد. بی نیاز از شرح بیشتر، همین اکنون که این سطور را می نویسم، در حدود 20 سال حضور نیرو های خارجی در افغانستان، مهمترین شرکای آنان کسانی بودند/ استند که تا کولاب از مقابل طالبان، فرار کرده بودند و وقتی با زور خارجی برگشتند، انواع همکاری آنان در درامه ی پشتون ستیزی، رونما شد. بی جا نیست که با هر دو طرف الحادی و اخوانی برای خودشان مداحی می کنند. نبی عظیمی خائن و پس فطرت را به نام همپالکی قومی و گویا نویسنده ی چیره دست فارسی، زیاد ستودند تا جا هایی خالی نماند که قبلاً به نام اخوانی و الحادی، اما برضد افغانستان، خیانت ها کرده بودند. 

هنگام تفویض رتبه ی فرمایشی مارشالی به عبدالرشید دوستم، مردم ما اعتراض کردند که چنین حاتم بخش های سیاسی که در حکومت غنی، کاملاً غنی شده اند، ارزش ها را زیر سوال می برند. با این استدلال، یاد مرحوم مارشال شاه ولی خان نیز زنده شد که برخلاف ادعای آن خشتک کشال حامی شر و فساد، هنگام پاک سازی سقوی اول، جان فشانی ها کرده بود و تلاش های او باعث شدند تا دجال زمانه(بچه ی سقو) که تا سرحد گروگان گیری نوامیس شهید اعلی حضرت نادرخان و برادرانش، از اسلام بُریده بود و با تلاش تمام همتباران مزرورش که باسواد و بی سواد می خواستند از طریق جهالت مذهبی اکثر پشتون هایی که قدر شاه امان الله را ندانستند، درز هایی ایجاد کنند که در اقتدار سیاسی ما فقط با نیرو های خارجی، رونما می شوند. 

اخیراً در یک مصاحبه با بی بی سی دری، عبدالرشید دوستم در برابر پرسشی که خارجیان با آن همه توان و نیرو در عرصه ی نظامی نتوانستند موفق عمل کنند، حالا تو با کدام قدرت وارد میدان می شوی، عجزی را به نمایش گذاشت که پوشیده نبود. او گفت «ما کدام نیرو نداریم، اما مردم را می شناسیم و با مدیریت آنان عمل می کنیم!» 

دوستم، فراموش کرده بود که تا زمان تار و مار شدن از دست طالبان، حتی در برابر عوامل شر و فساد مسعود نیز کم آورده بود. انجنیر حکمتیار که روی او حساب می کرد و جو تبلیغاتی فرقه ی 53، بسیاری جوگیر شده بود، با ائتلاف شورای هماهنگی، اما عملاً دید که ملیشه های بدنام در برابر سقویان بدنامتر، دزد و ترسو، چه گونه شکست خوردند و اکثر ساحاتی را در کابل از دست دادند که عوامل قومی شان پس از سقوط حکومت نجیب با گرایش های قومی، مفت و رایگان در اختیار شان قرار داده بودند. 

نیرو های تنظیمی غیر پشتون تا زمانی که از سوی طالبان، تار و مار شدند، اکثراً در مناطقی نفوذ داشتند که محلات قومی شان محسوب می شدند و عوامل حکومتی با آنان همکاری کرده بودند. مسعود و ربانی که سهم بیشتر یافته بودند، با چاپ نجومی میلیارد های افغانی، حتی بر نصف کابل، حاکمیت نداشتند. یکی از عوامل آن، ظرفیت بشری ناچیز قومی بود. حالا که به دلیل ستمی گری، ستر فارسی زبان نیز برداشته شده، آن ظرفیت بشری ناچیز، ناچیز تر شده است. فکر کنید اگر کسی از ارگ با بزرگ نمایی های آنان، بازی می کند، غیر از بازنده گی، هیچ چیزی نصیبش نمی شود. 

چند وقت پیش، شاهد احوال گیری غنی از کسی بودیم که در میان پوپولیست ها پوچ تر از همه استدلال می کند. او به اثر حادثه ای در شفاخانه ای بستر بود، اما هنگام عیادت رییس جمهور پشتون نیز فرصت را از دست نداد و با سفارش پسرش برای مقام، نشان داد که اگر ابهت سیاسی داشته باشیم، مانند گذشته گان خویش، همیشه کاسه لیس ما می مانند. 

در ارتباط به خشتک کشال ها که مرحوم دکتور حسن شرق آورده، در عقب سینما زیب، جایی که منزل پدری من قرار داشت، در ریاست جمهوری داکتر نجیب الله بود که شاهد یک همسایه ی نو شدیم. این همسایه درست در مقابل خانه ی ما نو شده بود. قبلاً در آن جا، یک همسایه ی مزاری داشتیم که در صمیمت، کوتاهی نمی کردند. 

خانه ی همسایه ی مزاری ما را یک مجموعه ی تسلیمی های هراتی، خریده بودند. قوماندان آنان «لالا غوث الدین» نام داشت؛ هرچند تا زمانی که در آن جا بودند، با همسایه گان، برخورد خوب داشتند، اما فاسدتر از آنان ندیده بودم. در کوچه، خشتک های کشال پیراهن- تنبان های شان، بیش از همه جلب توجه می کردند. این مجموعه که ظاهراً تسلیمی به نظر می آمدند و همه از اقلیت قومی تاجک بودند، جز مصرف پول هایی که دولت برای شان می داد، کاری نداشتند. خانه ی همسایه ی مزاری ما به یک فسادخانه، مبدل شده بود. در شب های ماه مبارک رمضان، بیشتر با آهنگ های لایف «شمس الدین مسرور»، خوش می گذراندند.

یک فامیل تاجک تخاری که در یک خانه ی بی صاحب مجاور همسایه ی مزاری ما آمده بودند، از منزل بالا، همیشه داخل خانه ی مجاهد هراتی و تسلیمی کنونی را رصد می کردند. پسر آنان(جاوید) که دوست بازی های کوچه ی ما بود، همواره برای ما قصه می کرد که لالا غوث الدین و دوستانش، مصروف چه کار هایی استند؟ زنانی که در شب های ماه مبارک رمضان می رقصیدند و مردانی که گاهی با نهایت زشتی، پا ها خویش را شبیه آلت تناسلی می ساختند و مست و لایعقل آن ها را به طرف رقاصه گان نشانه می رفتند، جزو اوایل شب نشینی هایی بودند که بعداً به محافل زنا و لواطت، مبدل می شدند.

یک مستخدم قرارگاه لالا غوث الدین نیز با فامیلش در آن جا زنده گی می کرد. آنان یک پسر داشتند، اما این پسر کاملاً طرف لالاغوث الدین، رفته بود. بار ها شاهد بودیم که پس از خروج زنان و دختران روسپی از منزل شان که به وسیله ی تیلیفون، خواسته می شدند، آن پسرک وقیح، کاغذ های تشنابی را به ما نشان می داد که با آن ها افرازات هنگام مقاربت را پاک کرده بودند. 

تا زمانی که حکومت داکتر نجیب الله، سقوط کرد، همسایه گان خشتک کشال ما مصروف فساد بودند. چون خانه ی ما نزدیک چند قرارگاه نظامی قرار داشت که بعداً توسط تنظیم های اتحاد و جمعیت، اشغال می شوند، لالا غوث الدین، نخست به شهرنو و بعداً کاملاً غایب می شود. متاسفانه آنان مانند اکثر همتباران خویش، مصرف نو سیاسی می یابند. 

اکثر تنظیم های جهادی، به دلایل مختلف، نخواستند فاسدان و جنایتکاران حکومت های کمونیستی را محاکمه کنند. این گرایش، بیشتر در میان احزاب اقلیت های قومی، وجود داشت. اگر می بینید که پس از طالبان، به فراوانی در کنار همدیگر قرار گرفته اند، به دنبال همان همکاری هایی استند که هنگام جهاد نیز مراعات می کردند. در واقع جهاد، بیشتر چیزی نبود جز تیشه زدن به ریشه ی اقتدار تاریخی پشتون ها. بعداً با روی کار آمدن حکومت منحوس ملا چترالی(ربانی) اثراتی نمایان شدند که چه گونه مدعیان جهادی و کمونیستی غیر پشتون، دست به دست هم داده بودند تا بیشتر از فرصت های مالی اقتدار، استفاده کنند. 

با تایید آن چه در آغاز این مقال آوردم، اگر باسواد و بی سواد، مصرانه و با نقد های یک طرفه، بر ما می تازند، در تمام آنان مفاد سیاسی را خود را در نظر دارند. این فضای آلوده، حتی باز هم یک طرفه مانده است. من نمی گویم که شبیه خشتک کشال ها عمل کنیم؛ زیرا استند افغان های زیادی که بیشتر در سوی پشتون ها باور های غیر قومی خویش را ارج می نهند، اما اگر مخالفان ما با ستایش لوطی های خویش نیز امتیاز می گیرند، خورده گیری های ما بر گذشته و بزرگان خود ما، بیش از همه از جمعیت خود ما می بُرند تا در سردرگمی های بی اتفاقی، نتوانیم مانند بازوان مقتدری عمل کنیم که هرازگاهی که متحد باشیم، اقتدار را برای ما به ارمغان آورده اند. 

مرحوم مارشال شاه ولی خان در میان مردم کابل، به یک شخص بسیار عزتمند و با وقار معروف بود. او حتی در مجالسی اشتراک می کرد که مردمان فقیر ترتیب می دادند و دوست داشتند کسی از بزرگان ارگ در آن ها اشتراک داشته باشد. از آن مرحوم، جز خاطرات خوشش، چیزی نمانده است. پس از تحول 26 سرطان، به ایتالیا هجرت می کند و با آسیب پذیری از شکسته گی پا، وفات می یابد. حالا که زنده گی او را با بقایای تنظیمی های فاسد، مقایسه می کنیم، تفاوت های نجومی به نظر می رسند. شاه مرحوم در برابر یک گدای جمعیتی- شورای نظاری که از تفاله های دزدی ها می خورد نیز پول نداشت و چیزی را از بیت المال، نیاندوخته بود. 

یادآوری:

آن چه را به نام فکاهی بر یگانه مارشال نیک نام افغانستان، حواله کرده اند، در واقع یک فکاهی مشهور است که فقط جای نام های آن را تغییر داده اند.