زبان حقیر پهلوی

مصطفی عمرزی

در شاهکار بی نظیر تحقیق و تنقید زبان دری(تاملی در بنیان تاریخ ایران) در بخش سوم(ساسانیان)، قسمت دوم(پیشینه های ناراستی)، هفت مدخل ستوده وجود دارند که زبان حقیر پهلوی را چنین دسته بندی و تبیین می کنند:

-       پهلوی، ناتوان ترین و بی نشان ترین خط نگارشی جهان

-       باز هم در باره ی خط و زبان پهلوی

-       گنجینه ی به کُلی تُهی خط و زبان پهلوی

-       شعر پهلوی

-       متون فلسفی- کلامی در زبان پهلوی

-       در اخلاقیات و چیستان نویسی های پهلوی

-       با هم پهلوی بخوانیم

چون مجموعه ی تاملی در بنیان تاریخ ایران در فضای مجازی افغان ها قرار دارد، لطف روشنگری های آن در آن است که همه را یک جا بخوانیم، اما به دلیل نیاز های تحقیق و  روشنگری هایی که باید انجام دهیم، زیرا در زمینه ی تنقید ادعای های مجوس/ فارس در افغانستان، نه فقط کار های مهمی صورت نگرفته اند، بل با تایید آن ها، به فاجعه ی فرهنگی ای دامن زده ایم که بالاخره دو سال قبل با کتاب زشت و سراپا توهین آمیز «ما همه افغان نیستیم!»، تالیف یک مجوس ناقل، اثرات و تبعات ناگوار فارس زده گی را کاملاً بروز دادند.  

در این مقال، از آن چه از یک جلد کتاب «تاملی در بنیان تاریخ ایران»، متذکر شدم، گزیده ای را می آورم که شبیه صراط مستقیم، خواننده ی افغان را به میان واقعیت هایی خواهد برد که تا بروز این نمونه حتی تصور هم نمی کردند آن چه به نام ادعای های خراسانی، فارسی، پارسی، آریایی و ده ها نمونه ی مزخرف دیگر، وجود دارند، هرگز قابل انتقاد نیستند. 

انبوه کتب توریدی ایران که بر اساس آن ها بر جعلیات داخلی نیز افزوده می شود، حجم داده های ضد منافع ما را آن قدر زیاد ساخته اند که اگر بی پاسخ بمانند، با اشغال اذهان مردم، چنانی که در یک طرف مدعی، اثر گذاشته اند، روند اجباری افغان ستیزی را تسریع می کنند. 

در قبال زبان حقیر پهلوی، حتی ترانه سرایی نیز شده است. در یک آهنگ وقیح یک ناقل (نامت چه زیباست خراسان من) از زبان پهلوی، نام بُرده اند. این مصنوعات فرهنگی مبتذل که با خیانت های ملی توجیهات، حداقل یک بخش جامعه ی افغانی(یک اقلیت قومی) را بیشتر در سطح فرهنگیان و تحصیل کرده ها مریض تر ساخته اند، افزون بر کنار کشیدن از واقعیت هایی که تنوع 50 قوم و 30 زبان افغانی را معرفی می کنند، در دراز مدت، اگر با مفادی توام نشوند که با جاگزینی خراسانی به نام افغانی، می خواهند سجل سیاسی کشور(قباله) از اختیار اکثریت بیرون شود و در اختیار یک اقلیت بی نام و نشان، دچار فقر فرهنگی و فقر سیاسی قرار بگیرد، در نوعیتی که ایجاد می کنند، می توانند مردم را به پیرامونی نیز جذب کنند که متاسفانه شرایط دشوار اقتصادی متاثر از جنگ، افغان ها را به هجرت هرچه بیشتر از افغانستان، تشویق می کنند. افزون بر ظاهر مسئله، اگر دشواری های اقتصادی ما پایان نیابند، فرهنگ سازی های مخرب ضد افغانی می توانند نوستالژی گذشته های خوش کشور را نیز از بین ببرند. 

اصرار مدام روی جعلیات تاریخی که به استثنای چند محور مثال این قلم، اکثر مردم ما در قبال اضرار آن ها بی تفاوت اند، بیش از همه، وحدت فکری- ملی ما را آسیب می زند. به هر حال، در فرصت هایی که هرگز از دست نخواهم داد، همچنان روشنگری می کنم تا ذهنیت های ضد منافع ملی ما همچنان کاهش یابند. 

چون بحث تاریخ و زبان شناسی ست، بهتر است با ارجاع خواننده ی افغان به جزئیاتی که بیشر از عهده ی تبیین استاتید برمی آیند، ترجیح بدهیم در محوریت روشنگری های بزرگان، جای تردید باقی نماند. 

در زیر، از هفت عنوان آشکارایی های علامه ناصر پورپیرار در بخش سوم، قسمت دوم کتاب اول تاملی در بنیان تاریخ ایران، دوازه قرن سکوت، گزیده ای را طوری آورده ام که با ایجاد ذهنیت کُلی، خواننده ی افغان را به راحتی وارد دایره ی فهم آن می کند.  

«باز هم در باره ی خط و زبان پهلوی:

باری اینک به بحث پیش باز گردم. معلوم شد که صاحب نظران در باره ی فرهنگ آرامی بین النهرین، همین اندازه ی گفته اند که خط و زبان ساده و توانایی در شرق میانه با نام و عنوان خط و زبان آرامی، به نوعی، حاکمیت و کاربرد سراسری داشته است. بی این که قادر باشند از موقعیت سیاسی و جغرافیایی و اقتصادی آرامیان که صاحب اصلی و اولیه ی این خط و زبان و فرهنگ بوده اند، نشانه ای قابل ارزیابی و همسنگ آن توانایی فرهنگی ارائه دهند. اینک دانستیم قوم آرامی چندان در بین النهرین کهن آوازه ی نیک اندیشی و سلامت زیستی داشته است که ابراهیم از میان آنان برخاسته، برای فرزند خود اسحاق، از آن خطه همسر خواسته، چنان که یعقوب، فرزند اسحاق نیز به جست و جوی همسر به  قبیله ی اجدادی خود، یعنی آرامیان رجوع کرده است و معلوم شد که کنیسه های یهودی، در قرن اخیر، حتی حرمت ابراهیم را هم ندارند و وابسته گی های قومی این بنیانگذار   یگانه پرستی در منطقه ی ما را نیز تغییر می دهند. 

اینکه برای نخستین بار در این مجموعه ی بررسی های معلوم شد که خط آرامی از پشتوانه و پی ریزی فرهنگی و تمدنی بسیار قدرتمند برخودار بوده است و بی تردید باید آن را مقدم ترین خط بین النهرین و شرق میانه شناخت. آیا چنین رسیده گی هایی به آغاز گسترش خردمندی انسان تا چه حد با افسانه های بافی های ابن ندیم و شاهنامه و به طور کلی باستان پرستان ایران در باره ی سی نوع خط کاربری ایرانیان در تقابل قرار می گیرد؟!!! با این همه می دانیم که حتی باستان پرستان ما، پایه ی اصلی فرهنگ ایران پیش از اسلام را چنان که خواندید، از آغاز هخامنشیان تا پایان ساسانیان، بر شاخه ای از همین خط آرامی به نام خط پهلوی می گذارند و آن را عمدتاً در سه شعبه ی پهلوی امپراتوری، پهلوی اشکانی و پهلوی ساسانی، مستقر می کنند؛ هرچند که معلوم شد هیچ یک آنان مفهوم قابل اتکا و استنادی از خط آرامی نداشته اند و اینک می ماند که ببینیم در باره ی خط پهلوی امپراتوری، اشکانی یا ساسانی که ارائه می دهند، چه معلوماتی آماده داشته اند؟

«دیگر زبان پهلو است. این زبان را فارسی میانه نام نهاده اند و منسوب است به «پرثوه»، نام قبیله ی بزرگی با سرزمین وسیعی که مسکن قبیله ی پرثوه بوده و آن سرزمین خراسان امروزی ست که از مشرق به صحرای اتک(دشت خاوران قدیم) و از شمال به خوارزم و گرگان و از مغرب به قومس(دامغان حالیه) و از نیمروز به سند و زابل می پیوسته و مردم آن سرزمین از ایرانیان(سکه) بوده اند که پس از مرگ اسکندر، یونانیان را از ایران رانده، دولتی بزرگ و پهناور تشکیل کردند و ما آنان را اشکانیان گوییم و کلمه ی پهلوی و پهلوان که به معنی شجاع است، از این قوم دلیر که غالب داستان های افسانه ی قدیم شاهنامه ظاهراً از کارنامه های ایشان باشد، باقی مانده است. 

زبان آنان را زبان «پرثوی» گفتند و کلمه ی پرثوی به قاعده ی تبدیل و تقلیب حروف «پهلوی» گردید و در زمان شهنشاهی آنان خط و زبان پهلوی در ایران رواج یافت و نوشته هایی از آنان به دست آمده است که قدیمی ترین همه دو قباله ی ملک و باغ است که به خط پهلوی اشکانی بر روی ورق پوست آهو نوشته شده و از اورامان کردستان به دست آمده است و تاریخ آن به 120 پیش از مسیح می کشد.» (بهار، سبک شناسی، جلد اول، ص 47)

این توضیح و توصیف بهار، خط پهلوی را نه از بین النهرین و از میان اقوام آرامی، بل از قبیله های میان بیابان های خراسان، بیرون کشیده است که هیچ پشتوانه و پیشینه ی قابل شناختی ندارند! بهار لااقل در این نقل، ارتباطی بین خط پهلوی اشکانی و خط آرامی قائل نمی شود و حتی نام این خط را در اصل «پرثوی» می خواند که در تقلیب های بعدی به «پهلوی» بدل شده است؛ اما در پاورقی ذیل همین نقل می نویسد:

«اتفاقاً در همان جای دو عدد پوست آهوی دیگر که قباله ی زمینی ست به خط یونانی به تاریخ 150 ق. م به دست آمده و از این رو می توان دانست که ظرف این مدت(بین 120- 150) خط یونانی به خط آرامی برگشته است و این در دوره ی اشکانیان بوده است و دلایلی هست که قدیمی تر از این زمان نیز خط آرامی که خط پهلوی از آن گرفته شده است، در این ایران متداول بوده و بعد از آمدن یونانیان منسوخ شده و باز دوباره رواج یافته است.» (سبک شناسی، جلد اول، ص 48، پاورقی)

چرخ و فلک فرهنگی حضراتی از قبیل بهار، آرام ندارد؛ پیاپی و بی تعیین نیروی گردن آن، تنها به پسند و میل درخواست شخصی آنان به دور خود می گردد. پریشان نویسی این نخبه اندیش باستان پرستی تا آن جاست که می گوید در فاصله ی پنجاه سال، خط یونانی به خط آرامی برگشته است. چنان که آن خط پهلوی که اندکی پیش تر مدعی بود در   قبیله ی بزرگ «پرثوه» ظهور کرده، ناگهان منشعب از آرامی توصیف می شود! آن چه از مجموع این گفتار های درهم بیرون می زنند، این که ایرانیان در عین حال که خود سی نوع خط و زبان فارسی داشته اند و با هر یک، قسمتی از علوم و دانش و فلسفه و حکمت و ادبیات را چنان که ابن ندیم گفته، می نوشته اند، احتمالاً برای تکمیل کلکسیون و رفع کمبود خط ها و زبان های خود، از بس که علوم ذخیره داشته اند، آرامی را از بین النهرین و یونانی را از اروپا به خدمت گرفته اند تا با تغییراتی در آن ها، متون فارسی بنگارند!!!

«در وجه تسمیه ی پهلوی اشاره کردیم که این کلمه همان کلمه ی «پرثوی» می باشد که به قاعده و چم تبدیل حروف به یک دیگر حرف (ر) به (لام) و حرف (ث) به (ه) بدل گردیده و «پهلوی» شده است. پس به قاعده ی قلب لغات که در تمام زبان ها جاری ست، چنان که گویند «قفل» و «قلف» و «نرخ» و «نخر» و «چشم» و «چمش»، این کلمه هم مقلوب گردیده «پهلوی» شد. این لفظ در آغاز نام قومی بوده است دلیر که در (250 ق.م) از خراسان بیرون تاخته، یونانیان را از ایران راندند و در (226 ق.م) منقرض شدند. و آنان را پهلوان به الف و نون جمع و پهلو و پهلوی خواندند و مرکز حکومت آنان را ری و اصفهان و همدان و ماه نهاوند و زنجان و به قولی آذربایجان بود؛ بعد از اسلام مملکت پهلوی نامیدند و در عصر اسلامی، زبان فصیح فارسی را پهلوانی زبان و پهلوی زبان خواندند و پهلوی را برابر تازی گرفتند، نه برابر زبان دری و آهنگی را که در ترانه های «فهلویات» می خواندند نیز پهلوی و پهلوانی می گفتند.» (بهار، سبک شناسی، ص 49)

در تاریخ فرهنگ و ادب جهان، هرگز متممی بی اصل و نسب تر از این گفتار بهار در توضیح هیچ خطی نیامده است. این پهلوان عرصه ی باستان پرستی، ناگهان در حد ضعیف ترین عامی اندیش عرصه ی ادب ملی، سقوط می کند و «پهلوی» شدن واژه ی «پرثوی» را به همان ساده گی «قلف» شدن «قفل» در گویش گذر و بازار می داند! این که بهار چنین اطلاعات کوچه یی را چه گونه از جهان باستان جمع کرده، مطلبی ست که معمولاً در هیچ زمانی به صورت سوال درنیامده است و گرنه بهار دلیرانه و به دنبال پراکندن چنین توهمات بی منتها، بدون هیچ ادله و دست آویزی، اعلام نمی کرد که: «در عصر اسلامی، زبان فصیح فارسی را پهلوانی پهلوان زبان» می خوانده اند!!! (تاملی در بنیان تاریخ ایران، کتاب اول، دوازده قرن سکوت! بخش سوم: ساسانیان، قسمت دوم: پیشینه های ناراستی، ناصر پوپیرار،  نشر کارنگ، تهران، 1383، از صفحه ی 76 الی 80)

لینک دانلود:

https://www.ketabton.com/book/12667