زیان های رفاقت اخوانی

مصطفی عمرزی

یک نوع خاص برداشت دینی- مذهبی که گویا مرز های مشترک را نمی شناخته، در واقع در عقب ایدیالوژی هایی پنهان مانده که بیش از هزار سال، قدامت دارند. 

بعضی از روحانیون مرتجع که کمترین شناخت یا علاقه ای هم به منافع ما ملی ندارند تا به تبع آن ها، ارزش هویت سیاسی خویش را بشناسند، نوع دیگر تهدید تمامیت ارضی کشور را ارائه می کنند که گویا در گذشته در میان ملت های مسلمان، وجود نداشته است. این تلویح، پیش از این که واقعیت مرز های اخوانی را تبارز دهد، اشاره به امارات امویان و عباسیان است. این دو سلسله ی عرب با گسترش اسلام، جای آن را می گیرند. رویداد های تاریخی زیادی ثبت اند که سیطره ی اعراب مسلمان با طبقه بندی واضح در میان کشور های مسلمان، به خصوص گروه هایی که غیر عرب بودند، برداشت های طبقاتی را به وجود می آورد که تبعیض در میان آن ها مشهود بود. موالی و عجم، به غیر مسلمان هایی گفته می شدند که در برابر اعراب مسلمان، به اصطلاح شهروند درجه دوم، محسوب می شدند. 

با ارزش هایی که اسلام داشت، باقی می ماند، اما مردمان مختلف مسلمان با عقب راندن سیطره ی سیاسی اعراب، آنان را طرد می کنند. به شهادت تاریخ، تنها در تحریک ابومسلم به اصطلاح خراسانی که عبدالرحمن نامیده می شد و اصالتاً از اعراب یمنی شناخته می شود، بیش از 400 هزار عرب در دو سوی آمو، کشته می شوند. 

آخرین بقایای امویان و عباسیان با تحلیل در هسپانیا، مصر و ترکیه، بیشتر شبیه محور هایی بودند که به نام تقدس دینی، مُهر می زدند تا خلیفه، سایه ی خدا شمرده شود. با گسترش امپراتوری عثمانی- ترکی، خلافت اسلامی- عربی کاملاً از میان می رود؛ اما انگلیس ها با دمیدن به روح عربی آن، بقایای آنان را با نام های سعودی، هاشمی و غیره در برابر امپراتوری اسلامی ترکان برمی انگیزند که در نتیجه با تجزیه ی آخرین خلافت اسلامی، کشور های مختلف عربی به وجود می آیند. کشور مصر- سوریه(جمهوری متحد عربی) از سال 1958 الی1961م، آخرین تلاش مذبوحانه ای بود که نشان داد در واحد های سیاسی، حتی اتحاد قومی هم بسیار مشکل است. از شمال آفریقا تا عراق، چندین کشور عمدتاً عرب نشین وجود دارند که با هویت های سیاسی، هیچ تمایلی به یک جا شدن حول محور قوم عرب ندارند. 

با جهاد افغان ها علیه اتحاد شوروی، صد ها تن از برادران اخوانی خارجی به کشور ما سرازیر شدند که در واقع افغانستان را محل مناسب تبارز ایدیالوژی ها و هم محل عبور به بهشت، تبلیغ می کردند. در چنین فضایی، نوع دیگر تفکرات ضد منافع ملی ما شکل گرفت که گروه های جهادی، اصرار می ورزیدند. به اصطلاح امت محوری آنان مساله ای بود که باید منافع ملی ما را عقب می زد. این فاجعه در پیوند به کمک هایی که به جهادیست های داخلی می کردند، بالاخره سر و کله ی القاعده را در کشور ما آشکار کرد. 

امپریالیسم زیر چتر امت محوری، افغان ها را به قدری بدبخت و منزوی کرد که بدون شک می توان گفت افزون بر 9 ماه حاکمیت بچه ی سقا، در چهل سال اخیر، به خاطر اخوانیسم نیز کشور ما به عقب مانده گی و مردم ما به فلاکت، سوق داده شده اند.

در سقوی دوم، عیناً شبیه سقوی اول، اما با ابعاد وسیع تر، دار و ندار مردم ما به نام اسلام و رفاقت اخوانی، برباد رفتند. در 19 سال اخیر با فعالیت های ستیزه جویان بنیادگرای مسلمان، در کنار میلیارد ها دالر زیان مالی، شاید یک میلیون فرصت رفاهی، عمرانی، فرهنگی، اقتصادی و توسعه یی را از دست داده باشیم. 

وقتی یک ملا با تمایل به ایران، پاکستان یا عربستان در مسجدی در افغانستان، از امتی صحبت می کند که مرز نداشته است، این باور، در حالی او را در بر می گیرد که در کشور های دیگر اسلامی، بی توجه بر این که مسلمان است، از وی سند/ پاسپورت می خواهند. ما در تجربه ی مهاجرت، دیدیم که کشور های اسلامی، بدترین کشور های زنده گی برای مردم ما بودند/ استند. در اندونزیای مسلمان، برای هیچ مسلمانی حق کار نیست. بنا بر این، خطر باور های امت محور چند اخوانیست عربستانی، ایرانی و پاکستانی، کمتر از ناقلینی نیست که به نام خراسانی، تمایت ارضی کشور را تهدید می کنند. 

به دنبال یافت واقعیت هایی که در مرز های سیاسی وجود دارند، سوء استفاده از اعتقادات ما یک امر سیاسی تلقی می شود. اسلام، آسمانی یا زمینی، فرهنگ اعرابی نیز شمرده می شود که به وسیله ی آن توانستند امپراتوری های دور و دراز اموی و عباسی را تشکیل دهند. این منفعت، امروزه به نام ایدیالوژی اخوانی، عیناً مفادی را در بر دارد که روزی با استعمار مستقیم دینی- مذهبی، به دست می آوردند. در حالی که ریفورم های قابل تحسین، حتی عربستان را در بر گرفته اند(آزادی های زنان) اما صدور ایدیالوژی دینی- مذهبی به منظور حفظ منافع با محتوا و جزییات قرون وسطایی، هنوز جزو تجارت های مختلف است. میلیارد ها دالر تنها در عرصه ی توریسم مذهبی(حج، عمره، زیارت و کربلا) از کشور های اسلامی بر محور کشور های مسلمان عربی، سرازیر می شوند. 

در افغانستان ما که جریان تنقید دینی، به کندی جلو می رود، قربانی های سیاسی، تاریخ خونین و سیاه دارند. شدت خشونت هایی که از سوی رفقای اخوانی جهادیست های ما صورت می گرفت، از هزاران افغان، قربانی گرفته است. ایجاد محور هایی که باید به خلافت، بیش از افغانستان، باور داشته باشند، یک نسل افغان ها را علیه خودشان تحریک کرد. 

به نام جهاد، ویرانی هایی نصیب ما شدند که فقط در زمانه های چنگیز و تیمور لنگ، صورت گرفته بودند. در چهار سال حکومت تنظیم های جهادی، 250 سال حیثیت، شان، عمران و رفاه کشور برباد رفت. 

جهادیست های خاین، اگر قبل از هفت ثور را تکفیر نکنند، می دانند که مردم از گریبان خودشان خواهند گرفت. به این خاطر نیز تا هنوز دجال هایی مثل سید عبدالرب الرسول السیاف، شاه امان الله را با تکفیر، طرد می کند تا خیانت های طیف خودشان اغماض شوند. 

طالبان با وجود حمایت از القاعده، اما دچار نیرنگ آنان شدند. شرط آنان که اگر به رسمیت پذیرفته شوند، القاعده را طرد می کنند، با تشویق تخریب مجسمه های بودا از سوی القاعده که ربطی به هندوییسم نداشت، زیرا بودا، شبیه بت های هندی، نه وسیله است و نه خدا پنداشته می شود، دچار زیان های رفاقت اخوانی شدند. در واقع بودیسم، گونه ی دیگر باور های مذهبی ست که پس از اسلام، قرن ها در جغرافیای اسلامی ما از مفاد دینی- مذهبی، حذف شده بود. 

القاعده، طالبان را منزوی کرد. اگر طالبان از سوی جهان، به رسمت شناخته می شدند، الزامیت های بین المللی آنان را ناگزیر می کردند علیه تروریسم، قرار بگیرند. القاعده با خیانت آشکار به طالبان(تشویق به تخریب مجسمه های بودا) تا زمانی که امریکا بر افغانستان، یورش برد، در انزوای طالبان و کشور ما، با خوشحالی زنده گی و رشد می کرد. 

با تخریب مجسمه های بودا که یک منافقت تمام عیار اعضای القاعده بود، طالبان که در آستانه ی فتح سراسر کشور بودند و با پشتوانه ی آن شانس داشتند از سوی جهان، به رسمیت شناخته شوند، منزوی و در حد گروهکی درآمدند که در دامان گروهک هایی چون القاعده سقوط کردند و در زمینه ی اقتصاد فقیرانه ی پاکستان، افغانستان را نیز در منگنه قرار دادند. در کنار بدنامی بزرگ تخریب بودا، تنفر عامه ی افغان ها از تخریب یک بخش هویت فرهنگی- تاریخی شان، آن قربانی هایی طالبان را هم طرد کرد که با سقوط دادن سقوی دوم و وارد کردن آسیب های جدی به خاینان تنظیمی و حامیان کمونیست شان، افغانستان را از تجزیه، نجات داده بودند. 

زیان های رفاقت اخوانی، مثال های زیادی دارند که چه گونه تعدادی ظاهراً «برادر»، اما مرموز، با ما و منافع ملی ما بازی کرده اند/ می کنند.

«محمود سامی از اهل بغداد و پسر «خمیس» خان بود. او برادری به نام احمد و خواهری به نام زروقی داشت و خودش در مدرسهء اعدادی استانبول تحصیل یافته و با رتبهء خورد ظابطی(بلوکمشر) به حیث معلم جمناستیک در مکتب عسکری بغداد، منصوب شده بود. بعد ها این شخص به کشتن خواهر خود متهم و به قونسلخانهء انگلیسی بغداد، پناهنده شد. در سال 1904 به وساطت «نقیب صاحب»(سید حسن آقا) که مشی سیاسی این نقبا در شرق قریب و غیره به اکثر ملل مسلمان معلوم است، این شخص داخل افغانستان گردید و به مدیریت مکتبخانهء حربیهء کابل، رسید. سردار عنایت الله خان معین السلطنه، وزیر حربیهء وقت، یک بار او را از افغانستان، اخراج کرد، ولی او توانست با وسایل نامعلومی مجدداً به افغانستان برگردد و در معیت سردار امان الله خان عین الدوله، به طور شخصی بماند. وقتی که امان الله خان به سلطنت رسید، محمود سامی را نخست رتبهء جنرالی و مدیریت مکتب حربیه و بعد ها رتبهء نایب سالاری و قوماندانی قول اردوی کابل داد. این شخص گرچه در جنگ های خارجی و داخلی شرکت نکرده و به مرض نقرس تمارض می کرد، ولی در مجالس مشورهء نظامی در صف اول قرار می گرفت و رای می داد. 

وقتی که کپتان هللی با طیارهء جنگی خود، کابل را بمباران کرد و مجلس نظامی تشکیل گردید، محمود سامی، رای داد که بایستی فوراً پایتخت از کابل به سیغان، مرکز افغانستان، منتقل گردد. این رای مخرب او از طرف اعضای مجلس، رد شد. ورنه با تبدیل پایتخت، دولت جدید از بین می رفت. در هر حال، امیرامان الله خان که مثل اسلاف خود به مرض اعتماد به خارجی های مسلمان، ولو عمال خفیهء دول خارجی، مبتلا بود، تا دم اخیر، محمود سامی را در راس قوای مسلح کابل و در صف مشاورین عمدهء دولت، نگه داشت. محمود سامی در مقابل تنظیم اردوی افغانستان و ترقی مدرسهء حربیهء کابل، سد می کشید و با معلمین صادق و لایق ترکی که مستخدم افغانستان بودند، ضدیت و کارشکنی می ورزید. آخرین کار او نیز این بود که در ظهور اغتشاش ارتجاعی بچهء سقا، داخل خدمت او گردید و بالاخره به همین نام از طرف دولت جدید، اعدام گردید.» (افغانستان در مسیر تاریخ، میر غلام محمد غبار، جلد اول، چاپ چهارم، انتشارات مرکز نشر انقلاب با همکاری جمهوری، بهار 1368، صفحه ی 769)

شرح تصاویر:

زیان های رفاقت اخوانی. به نام دین، مردم ما را علیه منافع ملی ما می شورانند. شعار های خراسانی اخوانیست ها شبیه شعار های منفور ستمیان هستند. با این تفاوت که در یکی شرک مجوسی و در دیگری اسلام سیاسی، لحاظ می شوند.