مصایب پس از سقوط حکومت کمونیستی، خیلی زود مردم ما را از آن چه به نام افتخارات جهادی در ذهن داشتند، دور کردند؛ هرچند ذهنیت های نفرت از جنگ در جبهات جهادی از قبل باعث اجتناب مردم از افتخاراتی شده بودند که می دیدند کمترین نیاز های زنده گی شان را نیز تامین نمی کنند.
پنهان نیست که بیشترین مصایب جهاد افغان ها بر ضد شوروی را پشتون ها تحمل کردند. نوع سقوط دو طرفه، بزرگ ترین و تاریخ سازترین مردم افغانستان را به قدری آسیب زد که در خلای فکری آن، نفی تاریخ افغانی نیز یک اصل شد.
در دو سوی الحادی و اخوانی، اما بحث این بود که در زمینه ی گویا غیر مشروعیت آل یحیی، یک رژیم منفور کمونیستی قرار گرفته است که در برابر آن، جبهات جهادی با ارجحیت تاریخ عربستان، تکفیر حاکمیت کودتایی را به سال ها قبل از هفت ثور نیز می رساندند.
پشتون های افغانستان با هفت ثور، مانند پیکره ی بی سر شدند. حاکمیت های خاندانی قبل از آن، هرچند پشتون بودند، اما با شخصیت هایی چون اعلی حضرت شاه محمد ظاهر و شهید محمد داوود، به کُل مردم تعلق داشتند. از خصوصیات آن زمان، مدنی بودن بی اندازه بود. در آن حکومت ها تمام نشانه ی تنوع قومی و فرهنگی کشور دیده و حس می شد.
با شهادت محمد داوود، رژیم منفور به اصصطلاح خلقی، هرچند صاحب یک مجموعه ی کامل دولتداری می شود که مشروعیت بین المللی داشت، اما چون غیر مشروع بود، با نفی قبل از هفت ثور، سعی می کرد جا بیابد. این خیانت بدتر از خود کودتا، پشتون های افغانستان را که شماری در طبقه ی دولت سهم داشتند، به فرهنگ سازی های ضد خود نیز تشویق می کند.
اخوانیسم ضد دولتی که یک بخش دیگر مردم ما را گروگان گرفته بود، با تفاوت این که در بستر مذهبی رشد می کرد، با نفی حکومت کمونیستی، ذهنیت می ساخت تا نفی قبل از هفت ثور نیز راه آنان را باز کند. یعنی احتیاج به مشروعیتی که پس از جنگ باید نوع حکومت های دینی را به وجود آورد، جناح مذهبی پشتون را به حدی به خیانت های فرهنگی می کشاند که با افراط در آن، در هشت ثور متوجه می شوند، طرف مقابل با امتیاز بچه ی سقایی که پشتون نیست، حکومت را دزدیده است. در این خالیگاه، فاجعه ی دیگری که رونما شد، حرمان مردم ما از قربانی های جهاد بود.
روسان با زمینه سازی برای حکومت ملا چترالی/ ربانی، نه فقط انتقام شکست ها از پشتون ها را گرفتند، بل باعث شدند احزاب جهادی پشتون با شخصیت هایی چون مولانا جلال الدین حقانی که از قهرمانان بی بدیل جهاد بود، به نام حامی تروریست، در حاشیه بمانند. حزب اسلامی انجنیر حکمتیار با تمام وسعت نیز قربانی بازی های پشت پرده شد. افزون بر آن، اکثریت مملکت در کشوری که تمام دار و ندار مهم دولت سازی، حکومتداری و عمرانی آن میراث حاکمیت های پشتون ها بود، شاهد بربادی تاریخ خود در جنگ های کثیف احزاب اقلیت های قومی شدند. بدتر از همه با نقشی که القاعده بازی می کرد و به اساس روابط با جمعیت و شورای نظار پیشینه داشت، انزوای احزاب جهادی پشتون را بیشتر ساختند.
«اما یکی از نویسنده گان متعهد به حزب اسلامی افغانستان، ادعا دارد که اعراب می خواستند تا مولوی جمیل الرحمن و انجنیر گلبدین حکمتیار را را یک جا به قتل برسانند. «زمانی که در کنر میان جماعت اهل حدیث به رهبری مولوی جمیل الرحمن و حزب اسلامی حکمتیار جنگ درگرفت و موجب کشته شدن جمعی از مسلمانان گردید، تنی چند از مجاهدین عرب تصمیم گرفتند تا جمیل الرحمن و حکمتیار را به صورت همزمان به قتل رسانند. کسی که مامور قتل حکمتیار بود، نتوانست به وی دسترسی یابد. در حالی که جمیل الرحمن به ضربه گلولهء یک مجاهد عرب در خار، مرکز باجور ایجینسی، کشته شد.» (در مسیر پیروزی، حامد علمی، انتشارات پیمان، 1386ش، ص231)
«... و اعلامیه ای در پشاور به نشر رسید که گویا از زبان چند عرب انتشار یافته بود که مسعود در ساحات زیر کنترولش به اعمال غیر انسانی و اسلامی دست می زند و در آن اعلامیه از زبان اعراب، مسعود شدیداً نکوهش شده بود...» (همان، ص 204)
سال ها پس از تلخی های جهادی، در جنگ های داخلی، اما مصادره ی کُل امتیازات جهاد توسط آن خاینان ملی که در چهار سال، کابل را ویران کرده بودند، جفای دیگری بود که بر پشتون ها تحمیل می شود.
امتیازات مصادره ی کُل افتخارات جهاد افغانستان فقط برای یک گروهک منفور و کوچک، با امواج تبلیغاتی، روی تاریخ افغانستان نیز تاثیر گذاشتند. نمایش جهاد افغانستان با چند پکول بر سر در شاهراه سالنگ که ضمن راهزنی، موتر های نفت کش را آتش می زدند، کُل نمایشی بود که سعی می شد با محوریت چند قوماندان و چریک اصالتاً ناقل، فرهنگ بسازند تا بعداً با فراموشی خیانت های کلان ملی در چهار سال جنگ های داخلی، کسانی ابقا شوند که از قهرمان به اصطلاح ملی تا کُل دار و دسته ی حزبی و جهادی اش، سابقه ندارند یک خشت را برای عمران کشور، گذاشته باشند.
از زمان حاکمیت کرزی تا کنون، افتخارات جهاد افغانستان بر ضد شوروی، برای یک مجموعه ی تحمیلی توسط نیرو های خارجی، مصادره شده است. این سوء استفاده، نه فقط با امتنان به همراه نبود، بل با امکانات آن، باعث وارد کردن آسیب به اکثریت مردم افغانستان شد تا در انزوای آن، از قدرت دور بمانند.
دشمنان داخل سیستم(اعضای ائتلافی تنظیمی)، بحران افغانستان را به جایی کشانده اند که طالبان، با وجود خشونت و گرایش ها به تحجر، حمایت مردمی نیز دارند. یعنی پاسخ آنان با دهن تفنگ، هزاران افغانی را آرام می کند که می بینند جنایتکاران تنظیمی با وجود انحصار قدرت، به افغانستان و بزرگان آن توهین می کنند.
من در مقاله ی «جهاد افغانان و امتیاز جهادی»، موضع آن هموطنان را تایید کرده ام که مردم ما با نفرت از پی آمد های جنگ، اما از امتیازاتی محروم مانده اند که بر اساس قربانی های آنان شکل گرفتند. به این دلیل، اگر حق به حق دار برسد، یک بخش بزرگ دولت از وجود موتلفانی پاک می شود که به نام مجاهد، جهادی و مقاومتی، حق اکثریت را می خورند. در واقع پرداختن به مقوله ی تقسیم برحق افتخارات جهادی، می تواند در ایجاد نظامی که بهتر و پاک تر باشد، مردم ما را یاری رساند.
اما سال ها پس از قربانی ها، تحریف تاریخ، حتی جای درستی برای تاریخ نگاری نمی گذارد تا حداقل نسل های آینده ی مردم ما با تقدس تاریخی، حفظ کشور و ارزش های آن را بهتر تبیین کنند. ما نه فقط با خیانت به تاریخ خویش مواجه استیم، بل استمرار این فرهنگ سازی، همچنان روی اغراض ضد منافع مردم ما استوار است.
«اما از طرف دیگر، مجاهدین شمال با اتکا به نیروی پروردگار و ادارهء آهنین شان با کمترین امکانات تسلیحاتی و وسایل حربی بدون این که هیچ کشور خارجی با ایشان همکاری کند، برنامه های شان را می ریختند و می خواستند به پایگاه های حکومت کابل در شمال کشور حمله کنند. بنا بر آن، هر قدم پیشروی آن ها به معنی کوتاه ساختن دست های پاکستان در امور جهاد افغانستان و حامیان جنگ جلال آباد را داشت و شرمساری بزرگ به حزب اسلامی و مجاهدین ولایات شرقی محسوب می شد.» (همان، ص 175)
روده درازی را می بینید! این چریک جمعیت و شورای نظار با سرپوش گذاشتن روی کُل روابط احزاب اقلیت ها، به خصوص جمعیت و شورای نظار با روسان، امریکا، هند، پاکستان و ایران، آنان را فرشته گانی می شمارد که خدایی جهاد می کردند!!! او با چشم زخم به جبهات مخالفان شان، فرهنگ می سازد تا افتخارات جهاد را مصادره کنند.
جمعیت و شورای نظار، پس از حزب اسلامی، بیشترین امکانات را از امریکا و اعراب دریافت می کردند. ضمن این که بر اساس پرورش روابط قومی، موفق شده بودند در داخل نظام در تبانی با پرچمی ها و ستمی ها بالاخره روی دسترخوان روسان نیز بنشینند. از آن زمان تاکنون، بازی با کارت روسی و حمایت روس ها از اقلیت هایی در سمت شمال افغانستان، روابط احزاب به اصطلاح جهادی غیر پشتون با بیگانه را به قدری دراز می کند که از روده درازی نویسنده ی کتاب «در مسیر پیروزی»، بیشتر می شوند.
با آن چه خواندید، نمی پندارید که طیف وابسته به خاینان تنظیمی، به شعور مردم توهین می کنند؟ اکثر احزاب جهادی افغانستان، کوتاه زمانی پس از ترک اصالت های اسلامی و ملی افغان ها، خیلی زود در استخبارات منطقه تحلیل رفتند. فاجعه ی حکومت کثیفی که پس از هشت ثور، تشکیل شد، گواه واضح است که حامیان بیگانه در کوچه های کابل موضع گرفته بودند و هر کدم به نوبت، سیاست های ایران، پاکستان و روسیه را توجیه می کردند.
«در چنان شرایط، چشم امید مجاهدین و دوستان جهاد افغانستان به مجاهدین ولایات شمال کشور دوخته شده و یگانه نیروی موثر در آن ساحات، نیرو های شورای نظار بود، چه آن ها با داشتن نظم و دسپلین عالی، قابلیت جنگی فوق العاده، برنامه های معقول و اراضی مناسب می توانستند دردسر هایی به حکومت کابل به وجود بیاورند و حتی با قطع راه های اکمالاتی و آوردن فشار در چندین نقطه، دست و پای حکومت را ببندند. اگر شورای نظار با همکاری سایر گروه های مجاهدین از ولایات شمال کشور به کابل حمله می کردند و به پیروزی هایی دست می یافتند، باعث شرمساری بزرگ و سرافگنده گی عظیم مجاهدین ولایات شرقی و حامیان نظامی شان مخصوصاً پاکستان و ایالات متحدهء امریکا می گردید، زیرا برنامهء جنگ جلال آباد به کمک مستقیم آن ها تهیه گردیده بود و از طرف دیگر، با وجود نزدیکی جبهات به پاکستان و ارسال سیل آسای اسلحه از طریق آن کشور به داخل افغانستان، مجاهدین ننگرهار، هیچ کاری از پیش بُرده نتوانستند.
همکاری پاکستان و امریکا تا حدی بود که این دو کشور با مصارف گزاف از موقعیت نیرو های کابل توسط اقمار مصنوعی عکس ها تهیه و آن ها را در اختیار مسوولین مجاهدین قرار می دادند که نگارنده نیز چندین قطعه عکس را نزد قوماندانان جلال آباد دیده بود که داشتن چنان عکس ها در نزد مجاهدین در آن مقطع زمانی، حیرت انگیز بود.
مجاهدین حزب اسلامی افغانستان، مُهره های اصلی جنگ جلال آباد را تشکیل می دادند. نظر به گفتهء احمدشاه مسعود «جنگ جلال آباد به نام حکمتیار و حزب اسلامی رقم زده شده بود. آن جنگ، جنگ مجاهدین و حکومت کابل نبود، بل که جنگ حکمتیار- پاکستان و حکومت کابل بود.» (همان، صص 174- 175)
نویسنده ی سطور بالا از شرکای حکومتی ست که بعداً به زور امریکا در کابل تشکیل شد. متاسفانه پی گیری سیاست های جناحی افغانستان از سوی قوای خارجی، نه فقط بنیان حاکمیت جدید را کج گذشت، بل حمایت از گروه هایی که عملاً به کشور های منطقه وابسته بودند، بحران افغانستان را به 18 سال پسین تمدید کرد.
قبل از تنقید نظر تنگ چریک شورای نظاری، لازم است یادآوری کنم موضع گیری او به خاطر گرایش های قومی به حدی ست که با تعریف بلندبالا از جمعیت و به اصطلاح مجاهدین سمت شمال، جبهه ی جلال آباد را با توصیف ننگرهاری ساختن، از صبغه ی تنوع قومی آن خارج می سازد.
سال ها پس از جنگ جلال آباد، تبیین این حقایت که مسعود خیلی سعی کرد آن عملیات سبوتاژ شود، بنا بر این با گلبدینی ساختن بیش از حد، از فشاری که می بایست همزمان وارد می کرد، نه فقط سربرتافت، بل با تبانی حلقات غیر پشتون داخل سیستم، سعی کرد آن جنگ، کاملاً جناحی وانمود شود. واقعیت این که جبهات جهادی پشتون ها حتی بی سر عمل می کردند و داغ ترین جنگ ها در خوست، کندهار، پکتیا، لوگر و بالاخره در ننگرهار واقع می شدند، سرافنگده گی جبهات جمعیتی- شورای نظاری را که در همه چیز، محتاج دیگران بودند، بیشتر می کردند.
جبهات مجاهدین پشتون با تبلیغات خورده کنند یا کوچک نمایی تنظیمی و رژیمی مواجه بودند. به خصوص رژیم کمونیستی، استفاده های حد اعظمی را از آن ها می کرد.
«طوری که گفته آمد اگرچه سقوط تنگی واغجان، توازن نظامی را حتی در ولایت لوگر تغییر نداد، اما حکومت کابل آن را پیروزی بزرگی برای خویش خوانده، سقوط آن را به مثابهء سقوط تمامی جبهات و پایگاه های مجاهدین، تجلیل نمود.» (همان، ص 121)
این که جنگ جلال آباد به نفع مجاهدین تمام نشد، یا سقوط تنگی واغجان، از قوای آنان نکاست، یک حقیقت دیگر نیز دارد. تحمیل فشار این جنگ های مضاعف، به شدت سقوط حکومت می افزودند. اصرار به جنگ فرسایشی، موفق یا ناموفق، بالاخره رژیم را در حالی سقوط داد که حلقاتی به نام پرچمی و ستمی، زمینه را برای سقوط جناحی فراهم کردند. در این راستا، کار فرهنگی و رسانه یی ادامه داشت.
«یک بار در داخل شهر کابل به تصفیه کاری عمومی دست زد و طی آن سی نفر از کدر های حزب و اردو به شمول جنرال بابه جان را از کار برکنار ساخت. بعد از پاکسازی کابل، وی به شمال روی آورد و به برکنار نمودن جنرال جمعه نظمی، والی بلخ، جنرال خان آغا و آقای انصاری پرداخت...» (همان، ص 143)
در اقتباس بالا، منظور نویسنده، اجراآت شهید داکتر نجیب الله هستند. چنانی که خواندید، مقرری هایی که اکثراً فاقد جنبه ی قومی بودند، اما بهانه می شدند تا بالاخره با شورش جنرال مومن اندرابی/ ناقل، طرح روسی سقوط حکومت کمونیستی کابل، عملی شود.
اخلاص پشتون ها به اسلام، سکتاریسم ستمی را به نام احزاب جهادی جمعیت و شورای نظار به کندهار نیز کشانده بود. از مرحوم قوماندان نقیب الله تا شمار دیگر، بدون درک درست جمعیت و شورای نظار، به آن ها پیوسته بودند.
از 1359ش تا 1371ش، رشد روابط جمعیت و شورای نظار با روسان که بالاخره به عقد قرارداد بی شرمانه و خاینانه با اتحاد شوروی انجامید تا با حفاظت آنان در شاهراه سالنگ، به راحتی از افغانستان خارج شوند، افزون بر زمینه سازی هایی که بعداً از سوی پرچمی ها، حکومت کابل را تحفه گرفتند، معلوم بود که یک بخش به اصطلاح جهادیست افغانستان، به نام فی سبیل الله، اما قومی عمل می کند.
«اول، عده ای از مخالفین مسعود به این باور استند که مسعود از جریانات صفحات شمال و قیام جنرال مومن در حیرتان اطلاع دقیق داشت و می خواست از آن تحول به نفع خویش استفاده کند. بنا بر آن نمی خواست در چنان شرایط حساس از صفحات شمال کشور به دور باشد و از طرف دیگر اگر مسعود در شورای قوماندانان اشتراک می کرد، مجبوراً تا به تعهداتش وفادار می بود و شاید پاره ای از آن تعهدات و قرارداد ها مغایر برنامهء مسعود و تحولات شمال قرار می داشت.» (همان، ص 334)
بسیاری از انگل ها و طفیلی های بی مقدار تنظیم های غیر پشتون، تجاوز و زشتی های حضور شوروی در افغانستان را فرصت مناسب تبارزاتی می دانند که نمی دانیم به کدام جای آن ها افتخار کنیم.
یکی از دلایل عدم موفقیت پروسه های دولت سازی در سالیان اخیر در افغانستان، موانع تنظیمی اند که با قایل شدن به تعلقات جناحی، قومی و منطقه یی، اخلال ایجاد می کنند تا سیستم های جدید با اولویت های ملی به وجود نیایند.
سرافگنده گی های جبهات به اصطلاح جهادی غیر پشتون ها در زمان تجاوز شوروی، به حدی بود که نگه داری مناطقی که بعداً از سوی عوامل پرچمی عمداً سقوط داده می شدند نیز برای مسعود و امثال او، مشکل بود.
پس از فتح الفتوح خوست، ضمن هیاهویی که سگ و پشک غیر پشتون ها را هم شریک افتخارات آن ساختند تا آن را از کلیت پشتونی خارج بسازند، سقوط مناطقی در شمال که زود با جمعیت و شورای نظار پُر می شدند، اما به همان زودی از سوی دولت اشغال می شدند، دردسر دایمی بود که تا سقوط حکومت ربانی باقی ماند.
«برایم معلوم شد که شخص مذکور از مجاهدین هزاره است که در ماه جدی سال 1366ش با افرادش به کمک برادران جدرانی اش آمده و تا حال در آن جا باقی مانده است و در حال حاضر قوماندان یکی از پوسته های مهم غند ژور می باشد؛ پایگاهی که نه تنها پکتیا، بل که همه مجاهدین افغانستان به آن می نازند.» (همان، ص117)
در سرتاسری فصلی که به فتح خوست، اختصاص داده است، فرار از واقعیت های بزرگ با کتمان تلفات، خسارات و زیان های عظیمی که دولت کمونیستی با فرقه ی 53 و تمام دار و دسته ی پرچمی اش خورده بود، چنانی که نمونه آوردم، نویسنده ی کتاب را دنبال کوچک نمایی می کشاند. بنا بر این، با تقبیع تلفات و خسارات، اما حیله گرانه وانمود می کند که فتح خوست، مهم نبوده است. به هر صورت، اما اوضاع زاری که جبهات مسعود در شمال با آن ها مواجه بودند، هیچ گاه نتوانستند حقایق جهاد واقعی در مناطق پشتون نشین را کاملاً تحریف کنند.
«چند لحظه قبل از دفتر شورای نظار جمعیت اسلامی افغانستان در یکی از دهکده های نزدیک شهر پشاور با احمدشاه مسعود، مشهورترین فرمانده مجاهدین در حومهء شهر تالقان، مرکز ولایت تخار که پای دستگاه مخابرهء بی سیم نشسته بود، صحبت کردم و نخست از او پرسیدم که عامل عمدهء از دست دادن شهر خواجه غار، چه بوده است؟
آمر مسعود در جواب گفت این، یک عقب نشینی تاکتیکی است. بمباران شدید، راکت های اسکاد و نامساعد بودن اراضی برای جنگ منظم سبب شد که با فرماندهان محلی مشوره نموده، شهر خواجه غار را ترک نمایم، اما این عمل، عقب نشینی تاکتیکی است و مجاهدین، تمام نقاط مرتفع شهر و اطراف را در اختیار دارند.» (همان، ص134)
کُل قهرمانان و چریکان به اصطلاح غیر پشتون دخیل در حکومت ربانی با اکثر منابع باقی مانده از حاکمیت قبلی، حتی قادر نشدند تمام کابل را اشغال کنند. در سگ جنگی های کابل، پایتخت- شبیه ولسوالی کوچک پنجشیر شده بود. تعدادی با پکول ها در سوراخ هایی که در همه جا حفر کرده بودند، به خصوص در کوه تلویویون، شهر را از همه طرف به رگبار گلوله، راکت و بمب بسته بودند. تماشای فلم های آن ها که خود گرفته اند، از خوب ترین تاریخ هایی هستند که می توان در برابر نویسنده گان کتاب هایی امثال «در مسیر پیروزی» قرار داد تا یاوه نبافند.
تنها سرافگنده گی عدم کنترول کامل بر کابل، داغ کلانی ست که هرگز از چهره ی جمعیت و شورای نظار، پاک نمی شود. کسانی که برای آنان بزرگی جهادی و مقاومتی می تراشند، کوچک تر از مسعود و ربانی اند.
بار ها یادآوری کرده ام که ما در چند جهت به خود آسیب زده ایم. اگر تاریخ سازی های عتیقه، به افغان ستیزی دامن زده اند، در طول جهاد و حاکمیت کمونیستی، حلقات مختلف خودی به میزانی که دیگران به ما آسیب زده اند، عمل کرده اند.
با موهبت حضور به موقع طالبان، نه فقط جلو تجزیه ی کشور گرفته می شود، بل جلو ایده سازی هایی گرفته شد که باید در شمار اغلاطی بپذیریم که از خود ما نیز سر زده اند. کفر برخاسته از کعبه، بار ها اکثریت مردم افغانستان را زیانمند ساخته است.
«علاوه بر انتقاداتی که ذکر شد، یکی از اتهامات دیگری که بر مسئولین شورای جلال آباد در زمان حکمروایی آن ها وارد می شد، همانا مرض فدرالیزم بود که سه ولایت شرقی می خواستند شورای ننگرهار را گسترش داده و ایالت لوی ننگرهار را تاسیس کنند و آن ها می خواستند علاوه از تاسیس ننگرهار کبیر، پول خویش را رایج بسازند و چنان شایع گردیده بود که بانکنوت های ننگرهار که مردم به آن پیسهء حاجی قدیر می گفتند، وارد بازار خواهد شد. اگرچه حاجی قدیر در مصاحبه با نگارنده به این مطلب اعتراف کرد که عنقریب بانکنوت های وی به بازار خواهد آمد و کار چاپ آن، به اصطلاح حاجی قدیر فاینلایز شده است، اما تا سقوط ننگرهار به دست طالبان، بانکنوت ها در بازار دیده نشد.» (همان، ص 269)
«با قتل شمالی خان و دسایسی که از خارج و داخل علیه این ولایت چیده می شد، و اشتباهات مسوولین شورا باعث شد که این ولایت مهم و با امن، ناآرام گردیده و قربانی توطئه ها و فدای هوس های چند نابخرد شود و به اساس گفتهء یکی از جراید بیرون مرزی افغانستان، جلال آباد به مرکز ترور و ظلم و قاچاقبری مبدل گردید. جریده، مسوولین شورای ننگرهار را به باد انتقاد گرفته و مثال های فراوان را بیان نموده و آن ها را خائن، قاچاقبر، دزد، قاتل، مزدوران پاکستان و فسادپیشه خواند.» (همان، ص268)
زیاده رویی در تنقید بالا مشهود است، زیرا یکی از جنگ های خونین جهادی به تمدید جبهات غیر منعطف ضد شوروی، در ننگرهار واقع شده بود. این حقیقت با امتیاز معنوی می توانست روی معادلات بعدی اثر بگذارد. به این لحاظ داغ کردن آن به سطح توهین، با دهن گنده گی های حامیان سقوی نیز ارتباط دارد، اما در سوی جهادی، آن چه خواندید، در واقع از مصایبی بود که تعدادی به خاطر منافع جناحی، به هیچ چیزی توجه نمی کردند. همان گونه که ایده های افغان ستیزی را با خلق و تعمیم عتیقه جات تاریخی(آریایی، خراسانی و فارسی) نصابی ساختیم، می بینید که سال ها قبل از آن که مغز پدرام، یک درصد رشد کند، چه گونه یک خانواده ی به اصطلاح جهادی خودی در زمینه ای که از درون(حکومت)، به نام آل یحیی خورد می شدیم، از بیرون(جهاد) با حوزه یی ساختن قدرت، بنیان های مرکزگریزی را گذاشته بودند. آوردن این مثال، شاید برای تعدادی خوش آیند نباشد، اما چاره چیست؟ آن اشتباهات یا خیانت هایی که بعداً برای دیگران الگو شدند، نوع تباری ما را نیز دارند. به این دلیل می گویم قبل از وارد شدن عمیق به بحث های ملی و تطهیر سیاسی، بهتر است مُعضلات خود را حل کنیم.
«بلی طوری که گفتیم، اختلافات و زد و خورد های داخلی، کمر جهاد را سُست و مسیر پیروزی را دشوار ساخت و نه تنها رهبری جهاد نتوانست در راه از بین بردن اختلافات، موثریت قابل ملاحظه از خود نشان دهد، بل که به نحوی در برابر این حادثات دلخراش، خاموشی اختیار می کردند و بدتر از این که تنی چند از آن ها به فعالیت های تخریبی قوماندانان شان مُهر صحه می گذاشتند و از اعمال آن ها دفاع می کردند. بنا بر آن تا تشکیل شورای سرتاسری قوماندانان، هیچ نیروی موثر و خیرخواه برای خاموش ساختن و جلوگیری از جنگ تباه کن داخلی دیده نشد است و این جنگ های داخلی به بهای خون صد ها جوان ما انجامید و زحمات شباروزی ده ها فرمانده ما با خاک یک سان شد و بسا از خانواده ها را در عزای فرزندان شان نشاند.
پروفیسور برهان الدین ربانی در حضور قوماندانان جهادی در منطقهء شاه سلیم به جنرال نصیر درانی، رییس ادارهء استخبارات نظامی پاکستان، هوشدار داده گفت: «شما می خواهید قوماندانان را علیه ما تحریک کنید و از این ها یک تنظیم جداگانه بسازید.» (همان، ص 344)
هراس ربانی، چنانی که نویسنده ی کتاب «در مسیر پیروزی» ترسیم کرده، واقعیت ندارد. نفرت قوماندانان عملاً دخیل در جنگ از رهبران جهادی که مثلاً ربانی را از وابسته ترین مزدوران استخبارات منطقه، می شناختند، آنان را به سوی تشکل شورای سرتاسری قوماندانان افغانستان می کشاند.
ملا ربانی هنگام ریاست دولت نکبت بارش با تعیین جنرال حمید گل به صفت مشاور، بیش از همه تلویح می دهد که در تاریخ نویسی، فراموشی حافظه، باعث کمبود اعتبار می شود. سخنم را با اقتباس دیگری تایید می کنم که نویسنده ی کتاب «در مسیر پیروزی» در جای دیگر، با فراموشی حافظه که سعی کرده ربانی را تطهیر کند، به صراحت نوشته است:
«تنظیم ها بعداً وسیعاً شورا را تخریب کردند و هرگاه قوماندانان آن تنظیم به شورا می آمد، تنظیم برای وی مشکلات به وجود می آورد. به همین ترتیب به جز از سرور خان، قوماندان غزنی، سایر قوماندانان حزب اسلامی تا آخر نتوانستند به شورا اشتراک کنند. در حالی که ما همیشه می گفتیم که تا سقوط حکومت داکتر نجیب، فعالیت خواهیم نمود و بعداً مردم افغانستان می توانند راجع به سرنوشت شان تصمیم بگیرند.» (همان، ص330)
بالاخره در یک کتاب انواع یادفراموشی 365 صفحه یی به نام «در مسیر پیروزی» که در واقع در مسیر بربادی، به هشت ثور انجامید، مایوسانه نتیجه می گیرد:
«بلی طوری که گفتیم، اختلافات و زد و خورد های داخلی، کمر جهاد را سُست و مسیر پیروزی را دشوار ساخت و نه تنها رهبری جهاد نتوانست در راه از بین بردن اختلافات، موثریت قابل ملاحظه از خود نشان بدهد، بل که به نحوی در برابر این حادثات دلخراش خاموش اختیار می کردند و بدتر از این که تنی چند از آن ها به فعالیت های تخریبی قوماندانان شان مُهر صحه می گذاشتند و از اعمال آن ها دفاع می کردند.» (همان، ص 241)
«شورا، تشکیل شد، نمو کرد، درخشید، مکدر شد و از هم پاشید و اعضای آن بعد از تاسیس حکومت اسلامی، یکایک در کشاکش و زد و بند های داخلی خورد و خمیر گشتند و ناپدید شدند.
از آمدن و رفتن ما سودی کو؟
از تار وجود ما پودی کو؟
چندین سر و پای نازنینان جهان
خاک می شود و می سوزد، دودی کو؟»
(همان، ص 351)