اگر زمان را اشتباه نکرده باشم، فکر کنم دو سال قبل بود که یک تجمع بسیار کوچک با شکل و شمایل روحانیت ولایت فقیه، در ولایت بامیان شعار می دادند: «هزاره، هویت تحمیلی است!» در همان زمان، نخستین تنقیدی که بر این حرکت سخیف رفت، عطف توجه به رویت فرهنگی، زبانی، قومی و جسمی معترضان بود. مخالفان هویت قومی هزاره، از جمله ی سادات اهل تشیع، قبل از همه با قرن ها استحاله در میان اکثریت هزاره، اگر ذهنیت های عرب زده گی شان را منفی کنیم، هیچ چیز مستقل ندارند. این اصل، مصداق آن ساداتی نیز است که در میان پشتون ها، اوزبیک ها و اقوام دیگر استحاله شده اند و در جامعه ی مذهبی ما به فرق شیعه و سنی تقسیم می شوند. دوگانه گی هویتی(دو رگه بودن) آنان را از جامعه ی خاص قوم عرب، متمایز می سازد. به هر حال، انتساب به سید/ سادات، محرز می کند که ذهنیت عربی آنان نیز پابرجاست.
در افغانستان ما، طبقه ی سادات، به ویژه سادات اهل سنت، بسیار محترم اند. از سید جمال الدین افغان تا سید خلیل الله هاشمیان، بزرگانی داریم که در دودمان خویش، فرزندانی دارند که در افغانیت، نمونه و الگو اند.
خلط بشری، یک اصل بشری است. پس از هزاران سال امتزاج، این پدیده(استحاله) زمانی که مرز های مدنی گسترده می شوند، همه را دربر می گیرد. در تاریخ، تبارز کار فرهنگی قومی، اما از نشان غیر قومی، شهرت جهانی دارد. ملای بلخی را همه می شناسند. زبان کاربردی او، ترکی یا از هویت قومی او نیست- هرچند اشعار ترکی نیز دارد- بل اکثراً از زبان استقراضی(دری) استفاده کرده است.
بسیاری از گذشته گان بزرگ، یکی در جای دیگر(به معنی قومی)، مفاهیم انسانی را منتقل کرده اند. صرف نظر از این که گرایش ها، خواسته ها و مهم تر از همه سیاست، جزو آن ها شمرده می شوند.
تنقید رفتارشناسی، در کنار مزایای فرهنگی، ابعاد منفی گرایش هایی را نیز محرز کرده است که حتی در متن فرهنگی، وارد کردن اغراض به منظور استفاده، باید تفکیک شود.
انتساب خاص، به منظور استفاده، یک سنت بسیار عتیقه است. می بینیم که در قرن بیست و یک، همچنان تابوسازی های خاندانی به نام پیر، شیخ، مرشد و رهبر، تعقل جمعی را تضعیف می کنند و با حفظ جمود فکری، بخشی از حیات و ممات انسانی را مصادره کرده اند.
در جامعه ی ما، شجره های خاندانی، به افراد و اشخاصی می رسند که قرن ها با گرو گرفتن شعور مردم، آنان را غلام و کنیز ساخته بودند. به ویژه نضج مذهبی، شماری را همیشه واداشته بدون تعقل، به افراد و خانواده هایی تمکین کنند که از اعتقادات مردم، سوء استفاده کرده اند.
روحانیت شیعه در افغانستان، به خصوص پس از انقلاب اسلامی ایران که سادات حاکم در این کشور با اصل ولایت فقیه، در اوایل زیرجلدی و اکنون علنی، به تحریک ذهنیت هایی می پردازند که با صبغه ی شیعه، یک نوع سیاست است.
در جنگ های داخلی، احزاب هزاره، به دلیل اکثریت شیعه، گزیر و ناگزیر در چنبره ی ولایت فقیه ایران، مانده بودند. رهبری مذهبی آنان که برای تبارز، محتاج محور های قم و نجف بود، در لایه ی سیاست ها گیر می ماند.
درگیری فرهنگی در بامیان که به گونه ای مرکز تجمع قوم معزز هزاره ی ماست، از سال ها قبل درگیری سادات شیعه با کل هزاره ها نیز قلمداد می شود. مرحوم عبدالعلی مزاری بار ها از سوی سید آصف محسنی به نام حزب وحدتی ای متهم می شد که به گرایش های عرب زده گی میل ندارد. موضع گیری های ضد هزاره گی شیخ آصف محسنی، بالاخره به فاجعه ی افشار و تضعیف حزب وحدت به رهبری مرحوم عبدالعلی مزاری تمام شدند. از همان زمان تاکنون که شاهد خوب ترین پیشرفت های فرهنگی، مدنی و آموزشی جامعه ی هزاره ی خویش استیم، تضاد درونی رهایی از تابو های دینی و استحاله شده، آنان را در بر گرفته است. از تجمع ضد هزاره گی سادات شیعه تا تکفیر نماد های فرهنگ اصیل هزاره گی(ساز دمبوره) گونه ی دیگر از تقابل قومی به میان آمده که اگر عناصر مرتجع وابسته به خارجی نباشند، نیاز است یک مجموعه ی انسانی، به ویژه از طیف تحصیل کرده، اولویت های انسانی(درد مشترک) را فراموش نکنند و در استحاله ترین شکل، به عصبیتی دامن نزنند که به نفع ما نیست.
هراس از عام شدن معارف و گرایش های خاص که مبنی بر حقوق قومی مطرح می شوند، گروه های مذهبی خاندانی را بیش از همه تهدید می کنند.
آخرین نمونه ی تحریک منفی سیاسی که باید به اقتدای ولایت فقیه در افغانستان، جنبه ی رسمی می داد، ادعای یک سادات مشکوک به نام سید نورالله جلیلی بود. مردم می گویند که این شخص شیعه است و برخلاف ادعای های فقر مادی، در هنگامه ی انتخابات ریاست جمهوری اخیر، پول های مصرف می کرد که غیر معمول بودند. حرکت های ضد افغانی او(بی حرمتی به سرود ملی) و تعمیم ذهنیت سیطره ی خاص سادات تا از این طریق به حل و فصلی رو بیاوریم که به نوعی ایجاد محور های افراد و اشخاص خاندانی شمرده می شود و هیچ فرقی با شاه بازی ها و امیربازی ها ندارد، خرد جمعی را زیر سوال می بردند.
کتاب «پشتون های عرب تبار از نسل امامان شیعه»، همزمان با نشر کتاب سخیف «ما همه افغان نیستیم!» در سال 1397ش در کابل- از سوی انتشارات سعید، منتشر شده است. صاحب این بنگاه از مردمان دره ی هزاره ی پنجشیر است که شوونیستان تاجک به تازه گی آن جا را دره ی آبشار، نامگذاری کرده اند. ملا سعید در پوهنتون کابل در فاکولته ی شرعیات، درس می دهد.
قبل از پرداختن به محتوای کتاب «پشتون های عرب تبار از نسل امامان شیعه»، نام مولف یا گردآورنده ی آن، جلب توجه کرد. تحقیق در این زمینه، کسی را معرفی می کند که همانند تمام سادات شیعه ی استحاله شده در میان مردم هزاره ی ما، همه چیز خود را مدیون جامعه ی هزاره اند. این طیف با ذهنیت های عرب زده در حالی که از سر تا پا از فرهنگ تا قیافه، هیچ تفاوتی از یک هزاره ندارند، اما جزو طرف هایی محسوب می شوند که برای نان و نوا، به هر هویتی درمی آیند.
از زمان سید مهدی فرخ(سفیر حکومت پهلوی در کابل) که با کتاب «تاریخ سیاسی افغانستان»، ریشه ی ستیز روحانیت مرتجع شیعه با پشتون ها را ثابت می کند، تا نمونه های داخلی، آن چه به نام تبیین تاریخ پشتون ها و افغان ها نشر می کنند، بیشتر به منظور برداشتن موانعی ست که جلو اغراض شان را می گیرد.
متاسفانه در 18 سال اخیر، سهل انگاری های سیاسی به قدری زیانبار شدند که با میلانی شدن آن ها بسیاری از ثبات فرهنگی و قومی افغانستان، دچار تاملات گوناگون شده اند. در ایران با 20 میلیون اهل سنت، بخشی از آنان(یک میلیون) که در تهران زنده گی می کنند، حتی یک مسجد ندارند، اما در 18 سال پسین در افغانستان، رشد روز افزون تکایا، مساجد، حوزه ها و بالاخره مجتمع وحشتناک حوزه ی علمیه ی خاتم النبیین در کابل که با تمام دم و دستگاه رسانه یی از سوی ایران تمویل می شود، به بروز ناهنجاری هایی رسیده است که افزون بر ثقلت سیاسی، وابسته گی ها را توجیه می کند.
حکومت های سالیان اخیر افغانستان به دلیل وابسته گی ها و ضعف هایی که بخشی به اثر حضور افغان های مهاجر در ایران رونما می شوند، در مواردی سعی کرده اند از طریق افراد وابسته به ایران، حمایت آن کشور را جلب کنند.
بار ها دیده شده است که کسانی جهت جلب نظر ایران، به دیدار پدرام رفته اند. ائتلاف با محور های شیعه ی وابسته به ایران، به دلیل جلب حمایت آن کشور نیز صورت می گیرد.
این خفت های بی پیشینه با توسعه ی فرهنگی، رسانه یی و مذهبی به قدری به جامعه ی ما آسیب زده است که محتوای آن ها به نام نوشته و کتاب به راحتی منتشر می شوند.
با خشم عامه ی مردم ما مبنی بر نبود هویت ملی/ سیاسی افغان در تذکره ی الکترونیک، بحث های مختلفی رونما شدند که بخشی هم دامن زده می شدند.
ما شاهد انواع حرکات زشت و سخیفی بودیم و استیم که چه گونه با ناچیز ترین استطاعت فرهنگی، اما سعی کرده اند با تعمیم جعلیات و شطیات، ذهنیت عامه را اشغال کنند. می دانید که تحلیل و تبیین، کار هر کس نیست. مسایل پیچیده ی فرهنگی، درک و سواد عمیق می خواهد. یکی از رویکرد های تحمیق اجتماعی در افغانستان، به دلیل سطح ناچیز سواد مردم است.
تعمیم زشتی ها در حالی که بار ها شاهد بودیم به اندازه ی آن تنقید نمی شود، یک بخش جامعه ی افغانی را- ولو خیلی ناچیز- به جان خودش انداخته است(افغان ستیزی).
وقتی یک خواننده ی معمولی با کتب و نوشته هایی مواجه می شود که به اثر ماخذ و منابع زیاد، سرگیچه آور اند، به همین میزان از آن متاثر می شود. تحریک رسانه یی، به ویژه در شبکه های اجتماعی که تنی چند از مخالفان، همانند مرغ مقلد، افکار و اباطیل ستمی گری را پخش می کنند، اما با یک حرکت مجاب کننده که یک تنقید است، به همان سرعتی روحیه می بازند که از اخذ منفی احساساتی شده بودند، متاسفانه واکنش های به جا(تنقید موثر)، هرگز کلیت نشده اند. همین اکنون در کابل، حتی یک کتاب مفصل و جامع که پیشینه ی تاریخی افغان و افغانستان را بی نیاز از انحرافات آریایی تبیین کند، وجود ندارد. برعکس ذهنیت درگیر باستان گرایی و جعلیات تعمیم یافته به نام پارس- خراسانی، مجامع علمی ما را درمانده می سازند که می بینند وفق آنان با جعلیات رسمی، هرگز به ترحم افغان ستیزانی کمک نکرده است که حتی با تعمیم رسمی جعلیات، حاضر نیستند پشتون و پشتو را تحویل بگیرند.
افزون بر ستیز گسترده ی سیاسی، تحریف تاریخ و فرهنگ، گونه ی دیگری از تضعیف قومی پشتون ها شمرده می شود که در این مثال(معرفی یک کتاب مغرض) ثابت می کنم اصل گسست افغانستان را بر اساس اصل تفکیک و ساختار قبیله یی قوم بزرگ پشتون نیز برنامه ریزی کرده اند.
چند سال قبل در مقاله ی «دا بله خوشحالی» در پاسخ به یک حرکت سخیف پشتون ستیز که ادعا کرده بود پشتون ها به این خاطر قوم نیستند که «چرا این همه زی، خیل و وال، به نام قوم نامیده می شوند»، در حالی که با تنقید قبیله گرایی، بار ها حربه ساخته اند، اما با کوچک کردن مردم ما در قبایل و تحلیل آن ها در برداشت های فرهنگی، می خواهند از درون خورد شویم.
من در همان مقاله ام تبیین کرده بودم که اگر هم برداشت آنان را بپذیریم، اگر200 قبیله ی پشتون ها را دو صد قوم بشماریم که حداقل صد تای آن ها در افغانستان زنده گی می کنند، باز هم اگر مغرضان آدم نشوند، مفاد نمی کنند. به اصطلاح آنان، اگر قبایل را قوم بشماریم، به هر نامی که باشند، صاحب حقوق اند. ادعای آنان برای کسب حقوق، هیچ خلایی نمی گذارد و جمع آن، چیزی می شود که پشتون می نامند. بنا بر این برای مخالفانی که یک درصد اند، بیش از یک درصد نمی رسد.
«در این کتاب[پشتون های عرب تبار از نسل امامان شیعه] بعد از مطالعهء مختصر تبارشناسی پشتونها، به معرفی مستند قبایل و اقوام پشتونهای عربتبار از نسل امامان شیعه، پرداخته شدهاست. در این بخش، شخصیتها و مشاهیر عرب تبار پشتون معرفی شدهاند و نسبنامههای عربتباران نیز با ذکر منبع گردآوری و تنظیم شدهاست.»
«مطالعهء سرگذشت پشتونهای عربتبار نشان میدهد که ضد انسانیترین ستمی که در حق فرزندان اهل بیت پیامبر(ص) و اعقاب آن ها از دوران بنیامیه تا کنون در جهان اسلام و از جمله در افغانستان صورت گرفتهاست، مجبور شدن آنها به کتمان هویت و حل شدن اجباری در میان اقوام دیگر است.»
در نخست طرح پشتون های عرب تبار یا چنانی که زیرپوستی لحاظ می کنند، سادات پشتون، یک پدیده ی استحاله شده ی غیر جبری هستند. نویسنده در حالی که از کمترین شباهت با اعراب نیز برخورد نیست(سید هزاره)، این بحث را شامل حال خودش نیز می سازد که اگر اجبار را لحاظ کنیم، به این لحاظ اجداد او نیز زیر سیطره ی هزاره گان ما هزاره شده اند.
پرسش ما این است چرا مردمی که در منطقه به داشتن500 سال تبارز سیاسی و دست بالایی، بسیاری از اقوام را تابع خویش کرده بودند، مجبور به کتمان هویت خویش شده اند؟
پشتون ها حداقل در سیصد سال اخیر، کشور ساخته اند و با حفظ سیطره ی سیاسی آن، باوجود تجاوز بیگانه، هیچ قدرتی نتوانسته است آنان را حذف کنند. شاید حفظ هویت پشتونی در میان بعضی از سادات ما به این دلیل نیز باشد که جزو قوم بزرگ افغانستان، منافع بسیار کلان دارند.
«این پژوهش نشان میدهد که قیس عبدالرشید، جد امجد پشتونها اسرائیلیتبار بوده و قبایل پشتون منتسب به فرزندان اصلی اعقاب او از نسل غرغشتی، بیتنی و سربنی از نژاد سامی محسوب میشوند و پشتونهای اصلی هم همینها هستند. همچنین ثابت و آشکار میسازد که اعقاب و قبیلههای منتسب به قوم متی، پشتونهای وصلی بوده و از نسل سیّد شاهحسین(سیّد علی سرمست) مشهور به شاهحسین غوری، عربتبار و منتسب به امام جعفر صادق(ع)، ششمین امام شیعیان هستند. بنا بر این، دو قبیلهء بزرگ و مشهور قوم متی بهنام غلجایی و لودی و زیرشاخههای آنها مانند هوتک، خروتی، توخی، ترهکی، احمدزی، ابراهیم خیل، سوری، سلیمان خیل، نیازی و... عربتبار هستند که پشتونیزه شدهاند. به همین ترتیب قوم وردک و برادران شان هُنی، اشترانی و مشوانی از نسل سیّد محمد گیسودراز عربتبار اند و پشتون اصلی نمیباشند.»
ظاهراً اصل قضیه که چه باعث شده مردمی پشتونیزه شوند که اگر تحلیل آقای مصباح زاده را جدی بگیریم، معلوم نیست چرا در زمانی پشتون شده اند که به قول این ها، پشتون ها تاریخ سیاسی نداشته اند.
می دانید که بیشتر تاریخ سیاسی است که باعث سیطره ی قومی می شود. جالب تر از همه، چنانی که بار ها در این مورد تبیین کرده ام، واقعاً دریافت این پرسش خیلی سخت است که اگر تاریخ روایی(غیر مستند، غیر آرکاییک و فاقد زبان شناسی) را مهم بشماریم، پذیرش میلیونی یک بخش یهودیان که امروزه از راسخ ترین مسلمانان جهان اند و در گستره ی80 تا صد میلیون، ده چند کُل جمعیت یهودیان جهان، در آسیا تاریخ ساخته اند، هر چه پنداره ی توهم باشد را می شکند.
پیروان دیانت یهود از قدیم ترین زمان ظهور تاکنون، معتقدترین مذهبیون دنیا اند. سطح استحاله ی این مردم با مردمان دیگر و ترک دین در میان یهودیان جهان که 13 میلیون شمرده می شوند، از کمترین و ناچیزترین هاست. به جرات می شود گفت که یهودیان، مردمی اند که ناچیزترین افراد ترک دیانت و ترک قومیت را دارند.
هیچ سندی وجود ندارد که بخشی خیلی بزرگ تر از اصل، از خود بُریده باشد و با خصوصیات فرهنگی، زبانی و قومی به قدری بزرگ شده باشد که در جای دیگر در گستره ی میلیونی، پشتون نامیده می شوند.
بهتر است با تعقیب ادعای ناشر کتاب «پشتون های عرب تبار از نسل امامان شیعه»، انحرافاتی را نیز رد گیری کنیم که جزو فرهنگ های تحمیق مردم، به راستی هم نمی دانند چه می گویند و چه می نویسند.
در حالی که بخشی را به یهودیان حواله کرده اند، یک بخش دیگر بی هیچ سند موثق تاریخی، در حالی که بزرگ ترین شاخه وانمود می شوند، اما در حین زمان اکثریت اهل سنت استند، از نسل امامان شیعه شناخته شده اند.
در میان پشتون ها شیعیان نیز وجود دارند، اما اکثراً سادات نیستند. آنان به دلیل اعتقادی، شیعه شناخته می شوند، نه به دلیل قومی. در ردیفی که به نام پشتون های «متی» شمرده اند و شخصیت های بزرگ شان از لودی ها تا هوتکی ها را اعراب نسل امام جعفر شمرده اند، از کنار نام هایی نیز گذشته اند که ظاهراً با رواج گسترده ی فرهنگ عرب در میان پشتون ها(نام های عربی)، با نام های توخی، تره کی، هوتک، خروتی، به همان میزانی که از یهودیت فاصله می گیرند، با اصل عربی نام ها نیز مشکل دارند.
بخشی از اصیل ترین قبایل پشتون در جنوب افغانستان یا در پشتونخوا با نام های زدران، تنی، گُربز، منگل و ... به قدری بومی اند که با هیچ شاخصه ی بیرونی چون عرب و یهودی محاسبه نمی شوند.
به هر حال، چنانی که خواندید از مهمترین بخش ابهام که تغییر است، با چند کلمه می گذرند. چرا این همه عرب در حالی پشتون شده اند که در روزگار آنان، پشتون ها تاریخ سیاسی نداشتند؟ یعنی پشتون بودن به نفع هیچ کسی نبوده است.
«یکی از عجائب اختلاط اقوام و مردمان در جامعهء بشری آن است که به مرور زمان افراد و اقوام ضعیف در معدهء اقوام قوی و مسلط حل شده و هویت خود را از دست میدهند و حتی به ضد خود تبدیل میشوند. این پدیده را میتوان در جامعهء پشتون بهوضوح مشاهده کرد، چنانی که برخی عربتبارانِ پشتون، به خصوص از قبیلهء غلجایی در خصومت با پیروان علیبن ابیطالب(ع) که جدشان محسوب میشود، پا جای پای ستمگران بنیامیه از معاویه تا عبدالملک بن مروان گذاشتهاند. بهطور نمونه، شاه محمود هوتک که خود را سیّد و قریشی معرفی میکرد، به ائمهء اهلبیت علیهم السلام از امام علی(ع) تا امام مهدی(عج) اهانت میکرد و صدها هزار نفر از مردم بیگناه اصفهان را به جرم پیروی از علی(ع) و مکتب اهل بیت به قتل رساند تا این که در اثر جنایات زیاد، به جنون گرفتار شد.
هماکنون نیز افرادی مانند گلبدینحکمتیار، به ائمهء اهلبیت، به خصوص حضرت امیرالمؤمنین و بانوی دو عالم، حضرت فاطمه زهرا(س)، امام حسین(ع) و امام مهدی(عج) بیاعتنایی و حتی اهانت مینماید که در نوشتههایش به زبانهای فارسی و پشتو منتشر شدهاست.»
فارس زده گی در نوشته ی فردی به عصبیت قومی مبدل می شود که خیلی ضرور است با قیافه ی صددرصد هزاره گی، بیش از همه ثابت کند چرا آن قدر تغییر شکل یافته است که اگر ادعا نکند، پذیرش هویت سادات او نیز از محالات به شمار می رود. با چند سطر بی نهایت سخیف، مشی فرهنگی و سیاسی ولایت فقیه را تشریح کرده اند.
«یکی از عجائب اختلاط اقوام و مردمان در جامعهء بشری آن است که به مرور زمان افراد و اقوام ضعیف در معدهء اقوام قوی و مسلط حل شده و هویت خود را از دست میدهند و حتی به ضد خود تبدیل میشوند.» نویسنده یا نویسنده گان این سطور می دانند که چه نوشته اند؟ ادعا در این است تا از پشتون ها بُبرند و آنان را کوچک بسازند، اما با کمال آلزایمر نوشته اند که «افراد و اقوام ضعیف در معدهء اقوام قوی و مسلط حل شده و هویت خود را از دست می دهند و حتی به ضد خود مبدل می شوند.» اما با داخل کردن افراد و اقوام ضعیف در معده ی اقوام بزرگ، با تشبیهی که بی نهایت درمانده گی ادبی را نشان می دهد، به بزرگی قومی اذعان می کنند که هرچند نام نمی دهند، اما معلوم است که پشتون است؛ زیرا هدف، تجزیه و تحلیل قومی پشتون هاست. بنا بر این، آن افراد و اقوام ضعیف که معلوم نیست چه کسانی بوده اند، در معده ی اقوامی تحلیل رفته اند که در نهایت پشتون خوانده می شوند.
محمود هوتکی، یک پشتون سنی بود. می دانید که فتح ایران از سوی پشتون ها با پایان یکی از بدترین حاکمیت های تشیعه، یا شیعه ی صفوی به همراه بود؛ هرچند به قول فریدون اسلام نیا(مولف کتاب تاریخ ایران) مدت آن خوشبختی مردم ایران، خیلی کم بود، اما بر اساس ستیزی شکل گرفته بود که ستم شیعه بر سنی نیز شمرده می شد.
جنایات صفویان در کندهار، میرویس خان را مجبور می کند با فتوای علمای عربستان برگردد و دمار از روزگار شیعیان متعصب صفوی درآورد.
در تنقید قرن بیست و یک، به خصوص در جغرافیای جهان سوم، رسوب ذهنی از دریچه ی یک متعصب، می تواند به قرونی سرایت کند که ناسیونالیسم معاصر در آن ها نامفهوم بود.
سید استحاله شده با فارس زده گی محض، محمود هوتکی را متهم می کند که چرا بر ضد اهل بیت که ادعا کرده است آبا و اجدادش استند، قیام کرده است. نمی دانم موجه می دانید یا نه که تا چه زمانی ریشه های جهالت اینان را پی گیری کنیم تا حداقل به یک موردی برسند که قناعت اهل فرهنگ و خرد را حاصل کنند. اتهام به انجنیر حکمتیار را به خود و اعضای حزبش واگذار می کنم تا پاسخ یک وابسته ی دیگر را بدهند که با تعصب شیعه، دامن اهل سنت را گرفته است.
«امیدوارم این نوشته بتواند به نوبهء خود سبب بیداری و بصیرت قوم نجیب و مسلمان پشتون و سایر اقوام شود، تا درک کنند که ادعای جدایی خونها و نژادها و وجود قوم خالص و یک پارچهء حقیقی و برتر از دیگران- که زبان، فرهنگ و سلطهءشان را بر اقوام دیگر تحمیل کنند- از باورهای خرافی جوامع بدوی است که تاریخ مصرف آن ها گذشتهاست و نه تنها به درد انسان متمدن امروزی نمیخورد، بل که پیکر سلامت جامعه را مسموم میکند. در حال حاضر مردم افغانستان مسموم همین سم کشندهء تبارگرایی هستند که از سوی قدرتهای خارجی و فرصتطلبان خائن و روشنفکران بیبصیرت و مزدور، مورد سوء استفاده قرار میگیرد، آن هم بهنام عدالتخواهی و دموکراسی.»
بلی، به این قیاس، یک نمونه اش نویسنده ی سطور بالاست. به مصداق ایرانی، مرد حسابی! مردم ما که در تمام انواع بلا، درد مشترک دارند، چه نیاز دارند به نام روایت و ادعا، چند رنگ شوند؟ در کجای تاریخ افغانستان، نفی هویت های قومی چنانی که در ایران معمول است، مستند می شود؟
اگر کتاب «پشتون های عرب تبار از نسل امامان شیعه» را یک گردآوری بی شرمانه ندانیم، همین اکنون، ستیز قومی به خاطر نفی پشتون ها، به عمده ترین کار افغان ستیزانی مبدل شده است که یا در شورای تاجکان، یا در انجمن خراسانیان و یا در تکایا، مساجد و مراکز شیعی افغانستان نشسته اند و به نفع بیگانه گان برنامه ریزی می کنند.
بلی، ما موافق استیم که «قدرت های خارجی، فرصت طلبان خائن و روشنفکران بی بصیرت و مزدور، مورد سوء استفاده قرار می گیرند»، زیرا کتبی چون «پشتون های عرب تبار از نسل امامان شیعه» و «ما همه افغان نیستیم!» را منتشر می کنند.
مردم ما به اشک تمساح ضرورت ندارند و نه دایه ی مهربان تر از مادر خواسته اند. آنان در کشوری که میراث سیاسی قوم و بزرگان شان است، از هزاران مکتب تا صدها پوهنتون، مراکز علمی تا نشریات گسترده ی فرهنگی، آن قدر مصلح دارند که بی نیاز از یک بیگانه که هنوز خودش را نشناخته است، برای شان تاریخ و اصالت را تبیین کنند. مردم ما بیدار استند و اجازه نمی دهند افغانیت، سقوط کند. چه بیداری ای بیشتر از این که حامیان هویت ملی، میلیونی اند.
در همان اقتباس، به تبع احترامی که به ما گذاشته اند(امیدوارم این نوشته بتواند به نوبهء خود سبب بیداری و بصیرت قوم نجیب و مسلمان پشتون... شود) محترمانه می گوییم بلی، برخلاف محتوای یک جُنگ بی سر و ته که در آن اصرار می کنند برداران قوم نجیب و مسلمان شان یهود استند، ارجاع می دهیم که لطفاً به آن چه عمل کنید که خودتان دانسته یا نادانسته می گوید: «ادعای جدایی خونها و نژادها و وجود قوم خالص و یک پارچهء حقیقی و برتر از دیگران- که زبان، فرهنگ و سلطهءشان را بر اقوام دیگر تحمیل کنند- از باورهای خرافی جوامع بدوی است که تاریخ مصرف آن گذشتهاست و نه تنها به درد انسان متمدن امروزی نمیخورد، بل که پیکر سلامت جامعه را مسموم میکند. در حال حاضر مردم افغانستان مسموم همین سم کشندهء تبارگرایی هستند که از سوی قدرتهای خارجی و فرصتطلبان خائن و روشنفکران بیبصیرت و مزدور، مورد سوء استفاده قرار میگیرد، آن هم بهنام عدالتخواهی و دموکراسی.»
در تمام کتاب هایی که جهت تحمیق مردم منتشر کرده اند، به خیالم هراس از بازخوانی قومی خودشان، به اعترافاتی منجر می شود که «باور های خرافی جوامع بدوی» می دانند. سراسر کتاب «پشتون های عرب تبار از نسل امامان شیعه»، اشباع موضوعاتی ست که با اقتباس بالا از همان کتاب، باطل می شوند.
قبل از پایان این تنقید، یادآوری یک بحث فنی نیز ضروری است. برخلاف باور های عام، تاریخ نویسی در افغانستان در حالی که شاهد حضور مقتدر پشتون ها استیم، هرگز به نفع این قوم نبوده است.
با تعمیم باستانگرایی های مذموم، به همان میزانی که اصول افغان و افغانستان را گم کرده اند، با کشتی سواری آریایی و روایی، به قدری ابهام آفریده اند که رشته ی حقیقت نیز را گم کرده اند.
اگر فرصت یافتم با یک طرح نو، پیشنهاد می کنم تاریخ افغانستان را از زمان کنونی به گذشته، عمق تاریخی ببخشند. امتیاز چنین نگارشی در این است که افزون بر تبیین اصالت ها، واقعیت سیاسی کنونی ما بی نیاز از نام های غیره، به بُن/ ریشه می رسد. تعمیم چنین ذهنیتی، به راحتی به وقایه ی ملی کمک می کند. آن چه بیشتر باعث دشواری های کنونی سیاسی و فرهنگی ما شده است، تعیین مبداء از یک جای کاملاً مبهم(5000 هزار سال) که بعداً با آریایی گرایی، مبهم تر می شود. چنین ابهامی نوع تنقیداتی را وسعت می بخشد که در زمان تقابل با توده های عام مردم، از سطح سواد آنان بلندتر می رود و فقط نخبه گان می توانند تحت تاثیر آن ها قرار نگیرند.
«طبق استدلال عبدالحیحبیبی، اظهارات و عقیدهء خود آنها است که در طول تاریخ، پشتونها بیان کرده و خود را با قاطعیت به تبار های مذکور منتسب اعلام کردهاند. شجرهنامههای آنها که نسل اندر نسل شفاهی و کتبی ارائه کردهاند، در کتب تاریخی ثبت شده و گواهی مستند است بر ادعای اسرائیلیتباری و عربتباری پشتونها. لیکن تعجبآور است که چرا برخی نویسندگان و فرهیخته گان پشتون و حتی غیر پشتون در دهههای اخیر، حقایق پیش گفته را افسانه و غیر علمی خوانده و برای آریایینژاد ساختن پشتونها به داستانها و افسانههای هندی و یونانی به نام علم متوسل میشوند. متأسفانه این تلاشها صادقانه نبوده، بل که مغرضانه و در برخی موارد ناآگاهانه صورت میگیرد. در این رابطه کافی ست که به برخورد دوگانهء علامه عبدالحیحبیبی توجه کنیم که منادی آریاییتباری پشتونها است.»
همین اقتباس، نظر مرا تایید می کند که اشتباهات عمق تاریخی و استنتاج از روایت و افسانه، بدون این که ارزش آن ها را در روشنایی تاریخ تبیین کنند، جای خالی گذاشته است تا حتی نویسنده/ نویسنده گان مغرض بالا، پشتون ها را در حالی عربی و یهودی بسازند که نمی توانند و قادر نیستند علاقه ی آن همه عرب و یهود به پشتون بودن را تحلیل کنند.
«نظریات فوق که مبتنی بر تطبیق اجباری نام واژه و جایواژهء پشتون و پشتو بر واژههای پاکتویس و پاکتوا در تاریخ هرودت و پکهت و ویدی میباشد، به دلایل مختلف مردود است:
1- تاریخ هرودت خود مبتنی بر افسانهها و قصههاست و ضعفهای زیادی از نظر دقت، صحت و امانت داری در آن مشاهده میشود. «توسیدید» یکی از مورخان یونانی معاصر هرودت، اصلاً او را بهعنوان مورخ قبول نداشت و ارسطو، فیلسوف نامدار یونانی، او را افسانهپرداز خطاب میکرد.»
«همچنین در کتاب منجم هندی «بنان بریهات سمهیتا»، واژهء «اوگانا» (Avagana) و واژهء «اپوکین» در سفرنامهء زائر چینی به نام هیون تسانگ را برخی محققین مانند وارتان گریگوریان، مری لوئیس کلیفورد، عبدالحی حبیبی و میر محمد صدیق فرهنگ با واژهء «افغان» تطبیق داده و یا تطبیق آنرا پذیرفتهاند. قابل ذکر است که این مطابقت دادن، بیشتر مبنی بر احتمال و شاید و باید است؛ واقعیت تاریخی آن به اثبات نرسیده و مبنای علمی آن استدلال نشده است.»
همین که مسئله در چوکات علمی مطرح می شود، با منطق بدتر از «احتمال، شاید و باید» به ماست مالی رو می آروند. بلی، تطور زبان، یک اصل پذیرفته شده است. آن چه به نام افغان می شناسیم، بیشتر پس از پذیرش فرهنگ عربی می باشد.
منطقی نیست که پشتون ها با آن همه طول و تفصیل تاریخی و جغرافیا های مشهوری که افزون بر پشتونخوا، افغانستان را نیز جزء آن می شمارند، جدا از بقیه ی جهان، نازل شده باشند. قدمت آنان در چند طبقه ی تاریخی که با لحاظ فرهنگی تبیین می شود، نام آنان را به تبع زبان های رایج، دگرگون ساخته است. همین اکنون هویت سیاسی/ ملی ما در زبان هایی که تفاوت فاحش آوایی با زبان عرب دارند، مثلاً در انگلیسی، افگان(Afghan) خوانده می شود. بنا بر این، اگر در گذشته در زبان های چینی و هندی آپوکین و آواگانه شناخته شده است، برای یک باسواد اهل منطق، هیچ شبهه ای نمی گذارد که بلی، افغان، یک نام قدیمی چند هزار ساله می باشد.
«پشتون، پتان، پتهان، افغان و اوغان، نامهای مختلف یک قوم است که بهطور عمده در کشور های افغانستان و پاکستان از قرنهای پیش تاکنون زندگی میکنند. آنان که پشتون و افغان را یکی نمیدانند و با تعریف ساخته گی، افغان را نام تمام اقوام افغانستان و پشتون را یک قوم خاص قلمداد میکنند، یا مغرضاند و یا جاهل.»
با آن چه نمونه آوردم، اوصاف مغرض یا جاهل، شامل حال نویسنده یا نویسنده گان اقتباس بالا می شود یا شامل حال اکثریت مردم افغانستان؟ مردم ما می دانند افغان، هویت سیاسی شان است که در آخرین نمونه ی سجل رسمی(تذکره ی الکترونیک) در کنار نام قومی آورده می شود، نه به جای آن.
در تمام کتاب «پشتون های عرب تبار از نسل امامان شیعه»، چنانی که از نام آن پیداست، سعی کرده اند با بی خاصیت ساختن قوم پشتون در قبایل، کلیت آن را کتمان کنند، اما با همان آلزایمر خاص که نمونه ی سخیف دیگرش را در کتاب «ما همه افغان نیستیم!» آورده بودم، همه چیز را فراموش می کنند و ناخودآگاه پشتون ها را در مقامی تایید می کنند که هستند(یک قوم بزرگ، اصیل، نجیب، تاریخ ساز، با پیشینه و اکثریت مردم افغانستان).
پوشیده نیست که برداشت های روایی، یک بحث خیلی متنازع است؛ زیرا روایت با