«دزد ناشی که به کاهدان زده بود»، نام یک اثر معروف مهدی سهیلی، طنزنویس    برجسته ی ایرانی، به زبان دری است. در این داستان، دزد(شخصیت تعریف شده ی بد) پس از مرارت های زیاد، بالاخره به جایی می رسد که ناشی گری(عدم فهم او) در    مسئله ی دزدی می شود. 

نضج فرهنگ های ابتذال، به انواع ستیز، دامن زده است. از تقابل کوچه- بازاری تا بحث های جدی سیاسی، اما در همه نشانه هایی از عقده های شخصی وجود دارند. متاسفانه کارکرد ضعیف فرهنگی، به ویژه در قبال ارزش هایی که سیاسی- فرهنگی اند(افغانستان و افغان)، تیغ های جهالت را گاه به سقف خانه ی مشترک ما می رسانند.

یادم می آید یکی از کسانی که ظاهراً در شمار دوستان، به شمار می رفت، با یک تغییر ناگهانی در وسیله ی اختصاصی نشر(فیس بوک) که به مجوز تعمیم فرهنگ های بد مبدل شده است، زیرا هر کسی با کمترین یا هیچ ترین استطاعت املا و انشاء، حتی به سطح دهن گنده گی ها و خیانت های آشکار ضد ملت و مملکت، تشتت را تشدید می کنند، مدتی پست های خر- آسانی می کرد. در اول متوجه نشدم که به اصطلاح مردم چرا به آسانی خر شده است(تعبیر ریشخند عام افغان ها از خراسان بازی ها) اما بعداً متوجه شدم که مشکلات شخصی اش، او را به دنائت واداشته اند. ظاهراً به اثر تقابل با چند تن پشتون، برای آن که عقده هایش بشکفند، ناگهان سقوط می کند. 

چنانی که در عرصه ی فرهنگ سازی های کافی حفظ و ستر ارزش های افغان و افغانستان، کمترین کار ها صورت گرفته اند، عدم تعاریف واضح تفکیک موضوعات، بسیاری را که در حد «دزد ناشی که به کاهدان زده بود»، بی ملاحظه ی خیانت ملی، تهدید تمامیت ارضی و ویرانی بنایی که به نام افغانستان است، به جهالت می کشاند؛ زیرا حداقل در این بخش جهان سوم که شاید یگانه جایی باشد که با وجود تحمیل ستیز قومی از بیرون، اما تمام کسانی که آن را از خود می دانند و در آن جا دیرینه دارند، می توانند هوایش را به نام هوای وطن، به راحتی تنفس کنند. 

در گندبازاری که به نام آزادی بیان و رسانه ها ایجاد کردند، هرچند مواد قانونی صیانت شخصیت و تمامیت ارضی و هویت ملی، تعریف شده اند، اما نبود قانونمندی و نبود فرهنگ سازی های لازم که نباید موضوعات کوچک شخصی را عقده مندانه با ارزش های ملی گره زد، نوع دیگری از سنگر هایی را ایجاد کرده است که فراتر از ستون پنجم، عملاً برای بیگانه ها دست آویز می سازند تا از حیث درز های قومی نیز به مشکلات مردمی بیافزایند که بیشترین آسیب را از کشور های همسایه دیده اند. 

در واقع اشتراکات ما با کشور های پیرامون افغانستان، هرگز باعث استراحام آن ها نشده اند تا حداقل به نام همزبان، همدین و هم فرهنگ، از شدت دست درازی هایی بکاهند که در تمام انواع به جنگ، ویرانی و تفرقه ی قومی می انجامند. 

«مردم این کشور در طول سده ها در کنار همدیگر زنده گی نموده اند، در غم و شادی یکدیگر شریک شده اند و در دفاع از سرزمین، هویت و ارزش های ملی و مشترک شان قربانی داده اند. با آن که در طول سده ها ارزش های مشترک، منافع مشترک و دفاع مشترک از این سرزمین، اساس همبسته گی ملی مردم افغانستان را تشکیل می دهد، ولی در سه سدهء اخیر، مردم بومی و تاریخی خراسان زمین، بدترین تراژیدی سرنوشت مشترک را تجربه کردند. یکی از تلخ ترین تراژیدی های تاریخی مردم خراسان زمین را تغییر نام خراسان به افغانستان توسط استعمار در قرن نزدهم تشکیل می دهد. در یک سدهء اخیر، نام(افغانستان) قبل از همه مانع ملت سازی و باعث بحران هویت در این کشور شده است. (چشم دید های من، عبدالشکور خیرخواه، بنگاه انتشارات میوند(بام)، کابل، سال 1396ش، ص 266)

آن چه را خواندید، چه تفاوتی از برداشت یک فارسیست کثیف ایرانی دارد. در حالی که مغالطه در همه جای آن به چشم می خورد، اما اخذ استقراضی آن نشان می دهد که چه گونه فضای باز سال های اخیر، دنائت و وقاحت را به جایی رسانده است که با بدترین نوع نشرات، به جان مملکت افتاده اند. 

پس از یک بیان عاطفی که ناخودآگاه اعتراف به همزیستی دارد، اما به مصداق «دیوانه در کار خویش هوشیار می باشد»، با قید «مردم بومی و تاریخی خراسان»، افزون بر پشتون ها، تمام اقوامی را که مجوس نیستند، دور می زنند و با کمترین سواد تاریخی که بعداً نمونه های دیگرش را نیز تقدیم می کنم، عقده های مهتری خویش را به نمایش می گذارند. همین سقوزاده یا سقوزاده گان نمی دانند که مردم ما واضح ترین پیوند های ملی خویش را در سه سده ی پسین، به نام افغان و افغانستان، تشهیر کرده اند. از زمان تقابل با استعمار انگلیس تا تسجیل  واحد سیاسی کنونی، مردم ما به نام ملت افغان و صاحب کشور افغانستان، احترام جهانی دارند؛ صرف نظر از این که اهمیت نام افغان و افغانستان با ارزش های جیوپولیتیک نیز محاسبه می شود. 

ما قبل از افغانستان، بیشتر در واحد هایی که بخش کوچکی هم به نام خراسان نامیده می شد(منطقه ی بدون سر و ته) جغرافیا هایی داریم که به نام کابلستان، تخارستان، سیستان، پشتونخوا و چند نمونه ی خورد و کوچک دیگر، هرگز مجوز نمی دهند با تحریف تاریخ، واحد سیاسی کنونی را به خاطر یک اقلیت کوچکی مصادره کنیم که عقده ی مهتری دارد. بی جهت نیست که پدر اندر پدر و نسل اندر نسل، شاهنامه ی سراپا دروغ و کذب را نشخوار می کنند. حالا تجربیات تحجر سقوی را کنار می گذاریم که سمبول های فقر سیاسی و فرهنگی، به شمار می روند. 

«به نظر می رسد که این نام بیشتر توسط فارسی زبان ها به دلایل کوچی گری و عقب مانده گی فرهنگی پشتون ها اطلاق شده است. این در حالی ست که هندی ها پشتون های ماورای کوه های سلمیان را پتان می نامند و در آغاز استعمار انگلیس در سدهء نزدهم که منطقه و مردم آن را خوب نمی شناختند، برای اولین بار نام پتان را از هندی شنیدند و با نام افغان و افغانستان در مذاکرات شان با کشور فارس آشنا شدند. » (همان، ص 267)

باز همان طنز «دزد ناشی که به کاهدان زده بود» تداعی می شود. پیش از همه باید به این مجوس بی فرهنگ گفت که تاریخ پشتونخوا، از عمر هفت پشت تو نیز بیشتر است، اما می ماند حرف منطق این بحث که اگر پشتون ها را پدیده های ناگهانی یکی- دو قرن اخیر بدانیم، می تواند معادله ی آن را تشریح کند که همین به اصطلاح کوچی ها چه گونه سه قرن متوالی بر امثال شما ها حکومت کرده اند/ می کنند و اگر خارجی نباشد، امثال نویسنده ی اقتباس بالا را به رقص وامی دارند. 

در پنجصد سال حضور متواتر و سیاسی پشتون ها در تاریخ که افزون بر پیشنه و دیرینه ی تاریخی و چند هزار ساله ی آنان در مناطق وسیعی که به نام های افغانستان و پشتونخوا می باشند، تاریخ سازی های مدنی، از میراث های باشکوه در هند تا دولت سازی در افغانستان که حتی در عرصه ی زبان و ادبیات دری، از نویسنده و شاعر تا هرمند و آوازخوان، جلوتر از بقیه بوده اند، تنقید صدها سال حضور تاریخی و فرهنگی و مدنی با چند سطر معمولی، اگر کار یک آدم ناشی باشد، هرگز کار یک آدم آگاه نیست. 

دزد ناشی که به کاهدان بزند، چه نتیجه می گیرد؟ باز هم این انتقاد باقی می ماند که عدم بضاعت علمی که نمی توانند تحلیل زبان شناسی ارائه کنند، آنان را در هرج و مرج روایات و توهین می اندازد. از طرفی چون ذاتاً آلزیمر دارند، بدون این که متوجه باشند بار ها ادعا های خویش را خود رد کرده اند، فقط به فرهنگی دامن می زنند که با هر تنقید، به رو سیاهی بیشتر شان می انجامد. 

باید بگویم که کوچی گری منوط به پشتون ها نیست. این پدیده در میان بسیاری از اقوام،  وجود دارد. کوچی گری در میان پشتون ها بیشتر به این خاطر است که یک درصد این قوم، از لحاظ تامین علوفه ی حیوانات خویش که در زمینه ی تامین گوشت، پوست و لبنیات از آن هاست، مجبور بوده اند/ استند اراضی را مطابق فصول سال تغییر دهند. به این دلیل ناگزیر کوچ می کنند. این پدیده می تواند با سرمایه گذاری های لازم و ایجاد فارم ها، این مردم زحمت کش و بسیار با غیرت ما را که در سخت ترین شرایط زنده گی می کنند، اما دم نمی زنند، کمک کند اسکان شوند. 

در حالی که این سطور را می نویسم، در کشور خویش با پدیده ی دیگر کوچی گری نیز  آشنایی داریم که منشه ی تاجکی دارد. پخش اخبار یک تعداد مردمان سرگردان و دارای فقر فرهنگی به نام «جوگی» که خود را از قبایل تاجک می نامند، افغان ها را متاثر کرد. کسانی اصرار دارند با اهدای تابعیت افغانی به این مردم که فاقد هر نوع مهارت اند،     زمینه ی تحصیل و تربیه ی شان فراهم شود. کسانی اصرار می کنند چون خود می گویند از ناقلین آسیای میانه اند، به ویژه از تاجکستان، بهتر است کمک کنیم به کشور شان برگردند. کسانی نیز اصرار می کنند که تاجکستان یا یکی از فقرترین کشور های دنیا که چهار میلیون تبعه ی آن برای کار به روسیه رفته اند، هرگز قادر نیست به این مردم بی بضاعت، کمک کند. 

«نیرو گرفتن قبایل غلجایی و درانی در قندهار در بین سده های 16-18 در اوج رقابت کشمکش امپراتوری های بابری هند از یک طرف، صفوی های شیعی فارس از طرف دیگر و دست اندازی های شیبانیان اوزبیک از آسیای میانه بر خراسان آن روز، سرزمین بی صاحب خراسان، عظمت تاریخی، فرهنگی و اتحاد خود را از دست داد. در نتیجه برخی خوانین غلجایی و درانی قندهار به حیث وارث خراسان در منطقه معرفی شده و وارد تعامل و سازش با بازیگران وقت گردیدند. بدین تریب نام(افغانستان) یعنی سرزمین افغان و یا پشتون ها را فارس ها اختراع کرده بر خراسان اطلاق نمودند، چنان چه صفویان ایران از زمان کشمکش شان با قبایل غلجایی در قندهار و ایجاد دولت هوتکیان قندهار در تحت رهبری میرویس خان هوتکی و سقوط دولت فارس به دست قبایل غلجایی، اسم افغانستان را به جای خراسان در منطقه معرفی نمودند.» (همان، ص 268)

متوجه استید! در اقتباس قبلی، نمونه ی سخافتی را آوردم که زور می زد نام افغانستان را در قرن نوزده، انگلیس ها ایجاد کردند، اما در آلزایمری که مخصوص همین طایفه است، چند قرن قبل می رود و اذعان می کند که پیشینه ی افغانستان به عصر صفویه، شیبانی و گورگانی می رسد. در حالی که همچنان تلاش می کند نام افغانستان، یک پدیده ی استقراضی بماند، به اثر بی سوادی مطلق، از کنار ده ها تحلیل زبان شناسی، آرکاییک و جیوپولیتیک می گذرد. 

می دانید چرا اصرار می کنند افغان، انتساب فارسی دارد؟ شوونیست های ستمی برای هویت دزدی ها و بزرگ کردن گسترده ی اقلیتی، وانمود می کنند که فارس، یک صورت دیگر کلمه ی تاجک است. در حالی که این وصف معرب شده ی پارس، افزون بر معنی بد(صدای سگ) از لحاظ تاریخی، به پیروان دیانت باطل زردشتی، اطلاق می شود.

در تنقید ستمی گری همواره متهم می شویم که گویا جای دیگران را اشغال کرده ایم. در حالی که توارد تاریخی محرز می کنند در چند طبقه ی تاریخ، اقوام مختلفی بوده اند که به دلایل مختلف صعود و سقوط کرده اند. این که قرن ها بعد آینده ی منطقه ی ما چه گونه خواهد بود، به آسانی قابل پیش بینی نیست، اما آن چه در مورد ما ثابت می شود، این است که پشتون ها نیز به اثر طبیعت تاریخ، در توارد تاریخی قرار دارند. آنان به دلایل مختلف، تاریخ را انکشاف داده اند. 

در آغاز اقتباس بالا، اما نویسنده ی شوونیست با آوردن عبارت «سرزمین بی صاحب خراسان» خود و ادعای خودشان را زیر سوال می برد که قبل از پشتون ها نیز مُلک ادعایی شان، مالک نداشته است. بنا بر این، کدام مردم «بومی و تاریخی خراسان» وجود داشته اند که آن قدر بی خاصیت بوده اند که وقتی به شطحیات فارسی آنان(شاهنامه ها) مراجعه می کنید، پُر از انواع پهلوان هایند، اما یکی آنان راست نیست تا جلو پشتون ها، اوزبیک، گورگانی ها و صفویانی را بگیرند که در «خراسان بی صاحب»، مصروف دعوا بودند.  

«به گونهء مثال تا قبل از تسلط پشتون ها در شمال افغانستان، بسیاری از مناطق شمال از زمان حکمرانی محمد خان شیبانی، در دست خوانین و بای های ازبیک تبار بود و به نام ترکستان یاد می شد و حتی امروز بسیاری پان ترکستان[درست آن: پان ترکیست ها. م.ع] تصور می کنند که شمال ترکستان است و آن ها صاحبان اصلی شمال هستند و پایتخت شان شهر مزار شریف است. از این رو نقش نام را چه هویت یک قوم را بیان کند و یا حوزهء تمدنی و یا فرهنگی، در بازتاب هویت ملی یک کشور، نباید نادیده گرفت.» (همان، ص 261)

نخندید! می بینید دشمنان قسم خورده ی ما با آلزایمر مخصوص خودشان، به مدعایی برمی گردند که می خواهند بی منطق، آن را ثابت کنند. «از این رو نقش نام را چه هویت یک قوم را بیان کند و یا حوزهء تمدنی و یا فرهنگی، در بازتاب هویت ملی یک کشور، نباید نادیده گرفت 

در یک کتاب سراپا مضحک دیگر، در حالی که ولی نعمت قبلی خویش(حامد کرزی) را که امثال نویسنده ی کتاب «چشم دید های من» مدیون اویند(مقرری و تایید مقرری) توهین و به باد استهزاء و اتهام گرفته اند، از نوعی ستیزی که ظاهراً پشتون ستیز است، اما با همه کار دارد، از پا نمی افتند. 

کینه با حضور گسترده ی افغان های ترکتبار که خار چشم فارسیست هایند، این سقوزاده را به تایید حضور تاریخی آنان وامی دارد، اما به اثر عدم سواد کافی، نمی داند چه گونه ترکتباران را با پشتون ها مواجه بسازد. بلی، ترکستان، اما به نام ترکستان افغانی نیز تاریخی است. 

بسیار متاسفم که حضور سیاسی ترکان ما در اداره ی اشرف غنی، کم رنگ شد. این مردم ما همانند اکثریت پشتون ها در حالی ستم دیده اند و مظلوم واقع شده اند، که به جغرافیای افغانستان و هویت افغان، ارادت کامل دارند. در سیستمی که بیش از 60  درصد آن را یک اقلیت قومی اکثراً غیر متعهد، اشغال کرده اند، در حالی که از حیثیت آن به همه چیز رسیده اند/ می رسند، اما همیشه سعی می کنند آن را بی حیثیت بسازند، خالی ماندن اقوامی که به افغانیت ارادت دارند، خرد سیاسی نیست. 

یکی- دو سال قبل که جنرال دوستم با اشرف غنی خوب بود، به خصوص در مراسم جشن استقلال(طرد و توهین استعمار) مناطق ترکتباران همانند سابق، بی آلایش به اعلی حضرت شاه امان الله، ارج می گذاشتند، اما در همان زمان بیش از 60 درصد موتلفان دولت با حمایت افراد، نهاد ها، گروهک های افغان ستیز و امکانات دولتی، به شاه امان الله، توهین می کردند. 

در سال 1385ش، اخبار اختلاس و فساد مالی وزارت داخله ی افغانستان، جهانی شدند. در این جریان که فکر می کنم شامل توزیع پلیت های جدید موتر نیز بود، تعدادی دستگیر و زندانی می شوند که دوسیه های آنان در سارنوالی، وجود دارند. یکی از کسانی که در این رابطه دستگیر، محاکمه و زندانی شد، نویسنده ی کتاب سخیف «چشم دید های من» بود.  او در عقب جلد کتابش آورده است که به اثر توطئه ی عبدالجبار ثابت، زندانی شده بود. در نخست با توجه به پیشینه ی آقای ثابت که از این اتهامات مبراست، این ذهنیت ایجاد می شود که سارنوال کشور، چه علاقه ای داشته است تا با یک آدم معمولی و غیر معروف، دشمنی داشته باشد؟ دوم، اداره ی سارنوالی بر اساس اسناد، اقدام می کند. 

چنانی که در آغاز این مقال آوردم، متاسفانه گونه ای از دنائت باعث شده شماری با عقده های شخصی به فرهنگی کمک کنند که جزو تلاش های مفت و مجانی، به نفع دشمنان حساب می شود. در این عمل به دشمنان به راحتی کمک می کنند با قوف به ستیز بی منطق قومی نیز اجندا بسازند و سرمایه گذاری کنند. 

می بینید که سلوک زشت، چه گونه ریشه و شاخه در می آورد. در این راستا(جلوگیری و تداوی) آن چه مهم است، سخافت افغان ستیزی باید با محدویت های کاری، اجتماعی و سیاسی توام شود. از این پس هر کسی که بخواهد به اثر عقده های شخصی افغان ستیزی کند، باید از کار در ادارات افغانستان منع شده و از سایر مزایا و حقوقی که زنده گی را برای مردم ما تضمین و تامین می کنند، محروم شود. اگر نمی خواهند، اجازه ندهیم بیش از این با حیات سایر اقوام ما که با هویت ملی/ سیاسی خویش مشکل ندارند، بازی کنند.

افزون بر وضع محدودیت ها و فرهنگ سازی هایی ضد دشمنان، برای این که در فردای این زشتی(افغان ستیز) دستگیری زانی و لوطی، آنان نیز را به موضع افغان ستیز نکشاند تا به بهانه ی آن، مردم را اغفال کنند، بیشتر متحدانه عمل کنیم. در این مملکت در غم ها و خوشی ها شریک استیم. کسی را سراغ دارید که بگوید در حملات انتحاری، پشتون ها کشته نشده باشند. 

ارقام زیان های مالی و جانی 18 سال اخیر، بیش از همه در جغرافیا هایی صورت گرفته اند که اکثراً پشتون نشین می باشند. بگذریم از این که زیان های روانی توهین ها، تحقیر ها، دهن گنده گی ها و مدیریت عمدی رسانه یی و فرهنگی که در تمام آنان سعی می شود با پشتون ستیزی، قدرت سیاسی مردم ما اغماض شوند، چه قدر آسیب زده اند.

فرهنگ سازی های عقده ی حقارت، چون نمونه ی کتاب «چشم دید های من» فقط به تشدید اختلافات قومی، دامن می زنند، زیرا فاقد زیربنا، مولفه ها و مقوله های علمی و منطقی هستند. یک منتقد، پیش از همه باید یک آگاه باشد.