در تاریخ معاصر افغانستان، قرن نوزده، بسیار مکدر است. پس از وفات اعلی حضرت تیمور شاه ابدالی، شاه زمان، نظر به مقتضیات سیاسی، سعی کرد با توسعه ی ارضی در هند، فرصت های تنفس بیشتر تجمع ملت در افغانستان، فراهم شوند، اما تقابل او با نوع جدید عناد که از آگاهی های عظیم جهانی برخوردار بود(استعمار غربی) ستیز را به گونه ای پرداز داد که با سیاست «تفرقه بیاندازد و حکومت کن!»(شعار معروف انگلیسی) درونگرایی، فرصت های تحفظ هسته ی افغانی(داخل افغانستان) را کمتر ساخت.
جزیره نشینان حریص که امپراتوری آفتاب گرفته گی را با حیله و تفوق تخنیکی(برتری اسلحه) به وجود آورده بودند، از شیوه هایی نیز استفاده می کردند که در دیرینه ی تنازع شرقی، شناخته نمی شدند.
درگیری های خاندانی، هرچند با مهارت های امرای افغان، چون مرحوم امیر دوست محمد خان و امیر شیرعلی خان، مهار می شوند، اما پس از اندک تنفس های آزاد، هراس از قوام قدرت افغانی که می توانست به آزادی های شبه قاره و خیزش های آن جا کمک کند، مداخله ی مستقیم استعمار غربی را برای ما به ارمغان می آورد.
دو جبهه ی مخوف جگدلگ در شرق و میوند در جنوب، دو تجاوز مستقیم را به عاقبت شوم گرفتار می کنند، اما بازی های سیاسی در منگنه ی دو ابر قدرت، آسان نبودند. به هر حال، نمی توان از شاهکار های سیاسی به اصطلاح قبیله گرایانی در شگفت نشد که با نشان دادن رُخ ملت مجاهد ضد کفر و «بازی ترازو» که انگلیس را از روس و روس را از انگلیس می ترساندند، افغانستان را از مقطعه ای بیرون کشیدند که در ساحه ی استعمار غربی در جهان آن روزگار، نام های بسیاری از کشور ها و مردمان را محوه کرده بودند.
پس از خروج استعمار از کشور های استعمار شده، آن چه نماند که در آغاز، اشغال کرده بودند؛ هرچند امپراتوری آفتاب گرفته گی در شرق و غرب و شمال و جنوب، همین که مردم به اندک شعور سیاسی رسیدند و از اندک ترین تجهیزات نظامی بهره مند شدند، یکی پی دیگر سقوط می کند، اما تبعات سیاست های بد آن، ده ها کشور و ملت را در بازی های ستیز منطقه یی و همسایه گی، گرفتار کرده اند.
در واقع برشمردن تکدر قرن نوزده، بدون بررسی غبن، نیرنگ ها و حیله های استعمار غربی، غیر عاقلانه و غیر وجدانی است. بسیاری سعی می کنند با شمردن ناگواری های افغانستان در قرن نوزده، عوامل داخلی را در آن ها اصل بدانند. در حالی که گسترده گی حضور بیگانه ای را نادیده می گیرند که هزاران مایل دورتر از منطقه ی ما، به دنبال در بند کشیدن ملت ها و مردمان آزاد بودند.
تراژیدی حضور کشور های استعمارگر غربی در هند، به اندازه ای ست که پس از جنگ دوم جهانی، تحمل یک روز آن نیز برای مردم دشوار می نمود. تنها در قرن 19 بر اثر قحطی بنگال که انگلیس ها مسبب آن بودند، چهار میلیون انسان بی گناه، از گرسنه گی مردند.
توحش مدرن که غصب زنده گی و دارایی مردمان دیگر را رسالتی جهت آگاهی آنانی می دانست که گویا از مزایای نو تمدن بی خبره مانده بودند، در واقع این کنش را برای کشور ها و ملت های دربند، به رنج هایی مبدل کرد که در نمونه ی کشور های آسیای میانه، اگر در تاجکستان، سعی می شود با هاریت ناسیونالیسم، هویت های آریایی یا توهم افتخار تاریخی بسازند، به این خاطر نیز است که با استعمار روسی، تحقیر شده بودند. جراحات این آسیب ها که سال ها نوکر، کنیز و غلام مانده اند، مردمانی را عقده مند می سازند تا از حیث باور های هویتی(مثلاً فارس/ مجوس) اعتماد به نفس کاذب بسازند. جراحات تاریخی وارده بر اثر تجاوز خارجی، هنوز در منطقه ی ما احساس می شوند.
ما پیش از این که با لیبرالیسم قرن بیست و یک، به گذشته گان خویش بتازیم، نیاز داریم روزگار آنان را با شرایط خودشان تحلیل کنیم. در این تحلیل، عنصر مخل خارجی، باید اصل تکدر شمرده شود.
شرح تصویر:
اعدام بزرگان هندی در دهن توپ ها توسط متجاوزان انگلیسی در قرن نوزده.