اگر فکر کرده اید زخم های ناسور تاریخی، التیام می یابند، این انگاره نادرست است. انگلیس ها پس از تحمل تحقیر جنگ اول با افغان ها در اوایل قرن نوزده، آبده ی اندیاگیت را در هند ساختند که در واقع نماد تحریف تاریخ آنان در افغانستان است. با این سمبول، به مردم هند بشارت دادند که با دروازه ی سومنات، پیروزمندانه برگشته اند. تباهی 40 هزار لشکر یک ابر قدرت در افغانستان، رویداد دلخراشی ست که هنوز هم خاطرات آن، زنده نگه داشته می شوند.
خاطرات تحقیر انگلیس ها در جنگ های دوم و سوم با افغان ها، هنوز در ورای کار فرهنگی و رسانه یی به چشم می خورند. زمینگیری تحریک مدنی ما در هر نوبتی، بیشتر با تحریک خارجی، توام بوده است. ارمغان سومین تحقیر انگلیس، تحریک جهالت داخلی بود که هرچند سرکوب شد، اما زخم های ناسور آن، هنوز مردم را به جان هم می اندازند.
با جای پایی در حیات خلوت فارسیست های ایرانی در بی بی سی فارسی (بی بی سی دری)، اما واکنش های ضد افغانی این رسانه بر هیچ کسی پوشیده نیستند.
بی بی سی فارسی با بدترین شوونیستان جهان سومی، به خصوص همیشه در میان اقوام غیر فارس ایران(نود درصد) طعن و لعن شده است که با تحریف، هتک حرمت و کوچک نمایی، مدام اصرار می کند سیطره ی یک گروهک بی نام و نشان(فارس) را در حوزه ی به اصطلاح اشتراکات فرهنگی، سیاسی بسازد.
امسال، برخلاف سال های دیگر، فشار های مضاعفی وارد شده اند تا میراث تاریخی پُر شکوه امانی را در ابعاد منفی، تحلیل کنند؛ هرچند این کنش ها در برابر واکنش های تحسین برانگیز و میلیونی مردم ما 90 سال پس از سقوط امانی، با سد عشق و علاقه ی افغان ها به شاه امان الله، برخورد کرده اند.
به هر حال، کنار گذاشتن اصل بی طرفی در رسانه هایی که به نام آزادی و حقوق فردی، مشهور اند، در به دنبال سوژه با تبارز شوونیستانی رسوا می شود که همیشه آلزایمر دارند. نقض بی طرفی چند رسانه ی مجوس، چیزی نیست که از نظر ما پنهان بماند. شاید بتوانند آن را توجیه کنند، اما جای خالی طرف شوونیستان تاجک در بخش پشتو که با پاسخ های منطقی مخالفان سرسخت، توازن ایجاد می کرد، نمی تواند طراحی غرض را کتمان کند.
بی بی سی دری به نقل از عبداللطیف پدرام:
«اشرف غنی، سه هدف را دنبال میکند:
۱- تحقق آنچه در زمان عبدالرحمن خان ناتمام ماند یعنی ایجاد یک دولت کاملاً متمرکز «افغانی- پشتونی». آن استبداد ناتمام اکنون میباید در شکل رژیم ریاستی قوممحور، به زبان دیگر افغانمحور باز تولید گردد و نهادینه شود.
۲- ایجاد دولت افغانی با فرهنگ قبیلهیی افغانی؛ چنانکه واژهء «افغان» دال مرکزی این دولت و این فرهنگ باشد. بقیه دالهای شناور و گفتمانها تحت تاثیر و در اطراف این دال مرکزی تحقق پیدا کنند. این همان آرزوی تحقق نایافتهء محمود طرزی است که بخشی از فصل ناتمام امانی را در بر میگیرد. این آرزوی قوممحورانه با کودتای ثور/ اردیبهشت ۱۳۵۷حزب دموکراتیک خلق و بهویژه در دوران زعامت ببرک کارمل و نیز ایجاد دولت برهانالدین ربانی گرفتار انقطاع و کاستی شد؛ به زبان سادهتر روند پشتونیزه کردن افغانستان در چهارچوب اندیشههای قومگرایانه-پشتونمحور محمود طرزی به شدت آسیب دید و آن دولت افغانتباری که باید ساخته میشد، شکست خورد. غنی میخواهد این فصل ناتمام را تمام کند. سرود ملی افغانی، زبان افغانی، پول افغانی، قدرت افغانی، پرچم افغانی، بانک افغانی، فرودگاه افغانی، نامها افغانی و غیره... باید به ارزشهای قابل قبول همه اقوام غیر افغان تبدیل شود. تحمیل تذکرهء افغانی برخلاف رای مجلس نمایندگان به منظور نفی و زدودن بقیه هویتهای غیر افغان از گامهای مهم غنی در راستای «افغانیزه» کردن یا تحقق همان فصل ناتمام امان الله بود.»
جای دادن به اراجیفی که تحلیل هر کلمه و هر جمله ی آن باعث سرافگنده گی مدعی می شود در رسانه یی ای که ادعای بی طرفی دارد، موجه نیست. ضمن یک تلویح، به این حقیقت باز می گردم که ما هرگز از شر حضور نحس بیگانه، رهایی نیافته ایم.
در واقع آن چه به نام افغانیزه کردن و حاکمیت مرکزی یاد می شود، از نخستین کوشش های مهم دولت سازی مدرن در افغانستان است. یاد ما نرود که جای خالی پشتو و ذهنیت هایی که در عصر امیر عبدالرحمن خان، جای خالی تمام مکتب های فاشیستی چپی و راستی کنونی عنوان می شود، می تواند ادعای پدرام ناقل را زیر سوال ببرند.
تعمیم ذهنیت های افغانی در حوزه ی کار مرحوم طرزی که خود از مجریان فرهنگ زبان دری است در بستری شکل گرفته بود که در عقبای خویش، مساعی مردم ما در تمام جریان های ملی ضد استعمار را به نام افغان، تاریخی ساخته بودند. بنا بر این رسمیت نام افغان در افغانستان، بیشتر نمایانگر تبارز سیاسی اقوام افغانستان است که در هیچ حکومت پشتون ها سعی نشده همانند جمهوری های آسیای میانه یا ایران، سلب هویت شوند.
در واقع جا افتاده گی فرهنگ دری تا آغاز کودتای هفت ثور و استحاله ی طبیعی و بعضاً عجیب قومی در افغانستان که حتی در ارتجاع اول نیز همه را به نام افغان به جان هم انداخته بود، افغانیزه ساختن رسمی را زیرسوال می برد.
کوشش های دولت های افغانستان با تعمیم نام افغان، بیشتر به دلیل منطق دربرگیری آن است؛ ورنه در هیچ کجایی ممکن نیست از ترکیب ها و تنوع بسیار بالای قومی، نام و اصطلاح درست کرد.
این درست که کودتای هفت ثور، یک خیانت آشکار به پشتون ها بود؛ زیرا روند دیموکراتیک را آسیب زد، اما افراد و گروه های حزبی گرای اقلیت ها بیشتر پس از حضور اتحاد شوروی توان یافته اند با خصومت، پشتون ها را به حاشیه بکشانند؛ زیرا توان داخلی در عدم ظرفیت هایی که بتوانند با بدیل افغان، اتحاد قومی بسازند، وجود ندارد.
ستمیان افغانستان با طرح های آشکار ضد ترکی(پان ترکیسم)، ضد اسلامی(پان عربیسم) و ده ها ادعای دیگر، منفورتر از آن اند که بتوانند اتحاد ضد پشتونی بسازند. سرافگنده گی اتحاد شوروی در مناطق پشتون نشین، پیش زمینه ی حاکمیت دیگری را رقم زد(سقوی دوم) که فقط باعث ایست غیر مدنی کوتاهی در جریان نیرومند پشتون ها شد.
روس ها با شکست در افغانستان، اما انتقام خویش را گرفتند. حکومت مسعود- ربانی، بانی دومین تشتت قومی شد و با افتضاح کامل مدیریت منابع و عدم رسیده گی به اولویت ها، عقب مظلوم نمایی قومی پنهان ماند و به نام آن ادامه یافت.
در واقع ایستاده گی در برابر تنقید دو کارنامه ی سقوی در افغانستان، به این خاطر است که نه فقط عمداً با اکثریت مخالفت کردند، بل این دو بلای فقر فرهنگی، تمام روند انکشافی و عمرانی را ایست داده اند.
چنان چه همه می دانند، در چهل سال اخیر، با وجود فشار ها و سنگینی پشتون ها، اما تداخل خارجی، هرگز اجازه نداده است افغانستان به طبیعت خویش باز گردد. همین مساله باعث شده تا مردم ما همانند پیکره ی بی سر تا جایی مقاومت کنند که نوبت سقوط یک قدرت خارجی دیگر است.
حقیقت پذیرش هویت ها و فرهنگ های سایر اقوام در افغانستان، هیچگاه کتمان نشده است. تا دهه ی 1930 میلادی که بعضی اشتباهات در روند تقویت زبان پشتو صورت گرفتند و تا امروز که قومگرایی به تحریکات مذوم رسیده، بحث افغانیزه و پشتونیزه کردن، کاملاً مسخره است.
در بیش از ده سال اخیر، انجمن ها و نهاد هایی چون «انجمن خراسانیان» و «شورای تاجکان» به اندازه ای به تبارز هویت قومی افراطی و جاهلانه دامن زده اند که به گونه ی طبیعی، باعث برداشتن ستر فارسی زبان شده اند. هراس از تبارز اقوامی که دیگر حاضر نیستند به نام فارسی زبان، تذکره ی تاجک بگیرند، نمایانگر این واقعیت است که نماد افغان، بیشتر در برگیرنده ی همین واقعیت کثرت قومی می باشد.
چنان چه یادآوری کردم، مجوز های رسانه یی، فرهنگی و کار قومی در افغانستان، حتی در قبل از هفت ثور نیز وجود داشته اند. تبارز فرهنگ های قومی در نمایشگاه های افغانی، به وضاحت معرف اقوام افغانستان است.
حرف در این است که با کمی دقت، متوجه می شویم آن چه به نام اعتماد، نثار زبان بیان خارجی می کنیم، از مواظبت تهی است. می بینید که درست در ایام تجلیل قهرمانی های مردم ما که در تمام آن ها رنگ تنوع افغانی(اقوام) دیده می شود، به مردم القا می کنند که چنین نیست. شاید این از ضعف های ماست که نمی توانیم با تخلیق کافی فرهنگی، از شکوه تاریخی خویش که در آن تنوع قومی به کمال به چشم می خورد و در سه سده ی پسین، همیشه وجود داشته، دفاع کنیم. میدان خالی این عرصه، چنانی که جریان تنقید را میلانی کرده است، بخشی از اجتماعی را نیز یک طرفه می کند که با کنار گذاشتن افتخارات ملی، در انزوای قومی و منطقه یی، جلو روند اتحاد و اتفاق را سد می کنند.
تزریق زهریات ستمی در رگ های مردم، به منظور انسداد جریان طبیعی یک جا شدن است. می بینیم که با وجود کوبیدن به طبل های توحش قومی که چیزی جز برآمد بچه ی سقو، مسعود، ربانی و شوونیسم منفور یک اقلیت قومی نداشته، باز هم ادعا می کنند که تهدید و هراس افغانیزه و پشتونیزه شدن وجود دارد. فکر می کنم، اگر این سعی برای القای این ناراستی تداوم یابد، شاید این ادعا به یک واقعیت دیگر مبدل شود؛ زیرا فشار های مضاعف آن که از خارجی استعانت می طلبند، مردم را در آن حلقه های قومی بسیج تر می کنند که بر ضد هویت دزدی(فارسی زبان) برخاسته اند و با طرد ادعای یک گروهک که از رهگذر اشتراکات فرهنگی، مغرضانه پی سوء استفاده ی سیاسی اند، کلیت های قومی را خواهند افزود.
تعمیم مفاهیم مغرضانه ی ضد بشری از سوی رسانه هایی که ادعا می شود آزاد اند، صد ها معنی دارد. زمانی که متعلم مکتب بودم، یک استاد ما تعریف می کرد که کسی از افغان های ما در موزیمی در انگلستان، نمادی را دیده بود که از آن خون می چکد. وقتی پرسیده بود به خاطر چیست؟ گفته بودند زنده نگه داشتن خاطره ی شکست لشکر اندوس در افغانستان. به ویژه قتل عام 16 هزار سربازی که در مسیر بازگشت از کابل به جلال آباد، در جگدلگ از سوی غازیان پشتون، به سزای تجاوز خویش، رسیده بودند.