انتقاد بر پشتون ها، نه فقط منحصر به حال آنان است، بل زماني كه صورت مساله، عمق تاريخي مي يابد، گذشته ي شان را نيز دربر مي گيرد. نقد هار غيرپشتوني كه منطق آن به همه گان آشكار است، وقتی صورت پشتون را در آيينه ي تاريخ مي نگرد، نخست می کوشد شفافيت را مكدر کند تا پس از سياهكاري، به راحتی تصوير بسازد.
اين كه گاه در تنقید خویش بر پشتون ها، از ارقام 250 و يا300 سال استفاده مي كنند، گونه ي ديگري از دشمني است كه با محدود كردن قوم پشتون در این ارقام، جايگاه ما را در تواريخ مبهم، اما طولاني (به اصطلاح 5000 سال)، پايين بياندازند و به اين گونه، كم را كمتر جلوه دهند.
چنان چه بار ها نوشته ام و اسناد، نقش تاريخي قوم ما را سپيدتر كرده اند، خود را در هاله ی نقد هار غير پشتون ها، مقيد نمي سازيم، اما براي اين كه اذهان را جهت ناچيز بودن دشمن، ايجاد كرده باشیم، در اين نوشته، توجه هموطنان را به آن رويكرد نقد جلب مي كنم كه با دست آويزش، نه فقط بر ما تاخته اند، بل باعث شده اند در دنياي تخيلي ديگران، مديون نيز بمانیم.
شناخت ما از هويت هاي قومي در افغانستان، به خصوص با اسمای كنوني، بيشتر پس از حضور شكوهمند فرهنگ اسلامي است. تطور زبان، پيش از رسميت زبان عربي كه در پرتو آن، زبان دري و زبان هاي ديگر، با رونق نشر كتب گسترده شده اند، صورت هاي گوناگون نام و اقوام را متبارز مي كند كه چه به لحاظ شكل و چه از لحاظ معني، تا زماني كه آگاهي ما در حوزه ي زبان شناسي، حجيم نباشد، راحت درک نمی شوند. بنابراين، بحث هويت هاي قومي با نشاني هايی كه پس از ظهور اسلام و نضج فرهنگ اسلامی در سرزمين ما واقع مي شود و از همین مقاطع و سده هاست كه هويت هاي قومي كنوني را واضحتر مي شناسيم، فقط بيش از هزار سال را در بر می گیرد.
تا زمان ورود فرهنگ اسلام در افغانستان، تاريخ در پيداوار بودايي، آيين هاي ارتدادي و سخيف كه در امتداد زردشت منزجر مي كردند، سرزمين هاي ما را پيوسته و منقطع در گرو اين و آن انديشه و باور قرار داده بود که نشاني هاي آن ها در گونه هاي استوپه، معابد، مجسمه ها و همانند اين ها، نمونه هاي زياد و منكشف دارند.
500 پيش از ميلاد، رقمي ست كه تاريخ ما را از زمان ورود كوشانيان از شمال شرق منطقه، قيد مستند مي زند. متاسفانه 2500 سال ديگر كه جمعاً 5000 سال را مي سازند، نتوانسته است اسنادي آشكاركند كه مقوله ي تاريخ را بدون ابهام و پرسش ها، به درستي تعريف كنيم. البته دیرینه گی تاریخ در شمال و جنوب کشور به 20 و 50 هزار سال می رسد، اما صورت آن ها با جزئیات افراد و سلسله ها، در هیچ چوکات و پرداز های کنونی قومی قرار نمی گیرد؛ یعنی برای شناخت این دیرینه گی ها، اسنادی نداریم که مثلاً پس از کوشانیان، تاریخ را با نمونه، آبده، خط، هنر و فرهنگ معرفی می کنند.
قصه ها و افسانه هايی كه بيشتر در بند داستان هاي دروغين شاهنامه قرار دارند، شوربختانه به اثر رقابت هاي منفي دولتمردان افغان و ايراني، بيش از يك قرن می شود كه براي موثق بودن آن ها، صد ها خيال و قصه ي مفت را مدعای چاقي و چله گي تاريخ شمرده اند. این جعلیات، زماني كه در باور به جداسازي حقيقت از تقلب مي افتيم، كساني را كه سواد بيشتر داشته باشند، در مسيری رهنمون می کنند که فردوسي شعوبی مجوسی مسلک، اعتراف کرده بود:
دوصد زان نيارزد به يك مشت خاك
كه آن داستان ها دروغ است پاك
ادعای قومگراياني كه براي خواسته هاي باطل خويش پشتوانه مي سازند، در مسير تعقل، منطق و اسناد تاريخي، هيچگاه نتوانسته است بيش از ثبت رويداد هايی برود كه در انبوه دستكاري هاي دوره ي معاصر در ايران، از حدود به اصطلاح طاهريان هرات شروع مي شود و در افت چپاول و تاراج چنگيزي و تيموري، چيزي زيادي براي روزگار پشتون ها باقي نمی گذارد.
هويت هاي قومي كنوني به خصوص غير پشتوني، فقط در جريان 500 سال كه به گونه ي كوتاه آن ها را مرور خواهم كرد، يگانه پشتوانه هايی هستند كه برای دلگرمي منتقد پشتون ها، هيزم مي شوند.
كوشانيان، يفتليان و هندوييسم حاكم بر افغانستان پيش از اسلام و باور هاي سستي كه از زردشت آغاز و تا ماني و مزدك و ابومسلم به اصطلاح خراساني و در واقع مجهول، امتداد پيوند هاي قومي كنوني افغانستان را به جز از تعلقات ديني كه هندوان را در بر می گیرند و گروهك هاي كوچكي چون پارسيان (مجوس) كه هويت ديني بوده و به پيروان دين زردشت اطلاق می شود، فاصله ي ما از نگاه پيوست هاي قومي با گذشته هاي پيش از اسلام را زياد می کنند. به این دلیل، همه را توانايي آن نبوده تا به استثناي جعليات نوع شاهنامه و جعلكاري هايی كه زير تاثیر باستان شناسي مركز هاي مغرض غربی صورت گرفته اند، اصالت های قومی را چند هزار ساله وانمود کنند و در برابر ديگران برج بسازند.
از مواردي كه همواره باعث تمسخر شده، آوردن آن تنقید غير پشتونی است كه در حدود 250 يا 300 سال گذشته، حاكميت پشتون ها بدون دست آورد، تحميلي و از جانب اجانب و با زور بر جغرافياي ما تحميل شده است. يا از سر ناآگاهي و يا هم از سر عمد، وانمود مي كنند كه پيش از پشتون ها، گلزاري بوده است که خر و گاو اين سرزمين، در بستر هایی همانند بهشت برين، جامعه ي صلح آميز داشته اند و در كنار مردمان بومي و تمدن ساز، شايد كه از اصطبل ها و طويله هاي طلايي نيز استفاده مي كردند.
جريان متداوم حضور پشتون ها در منطقه ي ما، در حدود 600 سال مي شود كه جزئيات فرهنگي، تمدني، حماسي، انساني و روشنفكري آن را تا حدي در همين مقال، بازخواهم گفت. این، جدا از هويت قديمي آنان می شود كه حتي پيش از اسلام تا مرز 1700 سال مي رود و مستند است؛ يعني بُعد بومي بودن و اصليت آنان را پيش از هر كسي به عنوان وارثان و صاحبان واقعي اين كشور، تضمين مي كند.
تلالوء نخستين هويت هاي قومي پس از فرهنگ اسلام در افغانستان با ظهور پديده اي با شهرت ابومسلم خراساني و نام عربي عبدالرحمن در ابهام تاريخي، كوفت دل دشمنان مسلمان را برآورده و تا خلافت اموي، پيشروي مي كند. اين شخص مجهول كه تاريخ، فقط ديوانه اي از وي ترسيم مي كند و هويت اش، بيشتر عربي ست تا به اصطلاح خراساني، زير ستر جعليات، در واقع محصل استقلال است و با آن همه فتح الفتوح، عربي از جنس عرب را با نام عباسي، كمك مي كند كه بالاخره خودش را قيمه مي كنند. اين زعيم بي نفوذ، پس از توته و تكه شدن در دربار عباسي، نه ميراثي مي گذارد و نه جغرافيا و سهم او، مستقيماً و همانند ميراث پدر به فرزند حلالي، اما از عربي به عرب ديگر مي رسد و آن لشكريان و غول هاي تاريخي كه تغييراتی جهت محو اسلام (در ظاهر به نام عرب) به وجود آورده بودند، بي هيچ ايرادي، به گواهي تواريخ خراساني پول مي گيرند و پس از آن همه جان فشاني، در جغرافياي تخيلي خراسان، خُر و پُف مي شوند. اين آدرس كه در اوجگيري فارسيسم متعفن در ايران، جزو محموله هاي كتاب به افغانستان مي آيد، از تكيه گاه های پشتون ستيزان به شمار می رود.
جنبش های ديگري همانند سيس و بابك، در آن روزگاران جهالت كه آزاده گي به معني فرمانبري آدمی به نام شاه بود، در امتداد ابومسلم مجهول، تحاريفی هستند كه ارائه مي شوند.
از هنگامه ي ابومسلم مجهول تا مجهوله ي ديگري به نام طاهريان، جز تخيلات و جعليات، هيچ سند معتبر، از كمترين نشانه هاي فرهنگی، تمدنی، انكشافی، آزادي، رفاه و راحتي توده ها نداريم.
مجهوله ي طاهري نيز در امتداد برآوردن عقده ي حقارت، دورتر از دربار عباسيان، به صدور آزادي هايی مي پردازد كه با مفاهیم كنوني آزادي، زمين و آسمان تفاوت دارند. مجهوله ي طاهري بدون كمترين سندي كه باعث تقويت قوم پرستان كنوني شود، جايگاهش را با مسگران یا رویگران (صفاريان)، تعويض مي كند كه در يك ماجراجويي كه به درستي نقد نشده است، تا آن سوي آمو مي روند و بالاخره با عمري عرب ستيزي، از سوي همتاي منطقه يي ديگر (ساماني) به خليفه ی عرب، تحفه داده مي شوند. در حالي كه آغاز يك حاكميت ديگر شروع مي شود، سلسله ي صفاريان با به جا گذاشتن چند منزل گلين در ريگزار ها كه فقط شاهد بگير و ببند آنان براي توسعه ی سیاسی بودند، دفن می شوند.
سلسله ي شمشير به دست صفاري در حالي كه كمترين نشانه اي براي دلگرمي هاي تمدني برجا نگذاشته است، زماني كه شمشير به دست، ژاژخواهي مي كند، آن سيمای تاريخي می یابد كه صورت توانايي شان را به عنوان حاكميت هاي مدام، زير سوال مي برد. صفاريان پس از جنگ ها، اگر پيروز مي شدند، به ناچار دنبال جنگ دیگر بودند تا آن چه را به دنبال خويش گذاشته بودند، دوباره به دست آورند.
سلسله ي ساماني يا دهقاناني كه بر اثر ضعف عباسيان، فرصت يافته بودند، پس از تحويل دهي عمروي صفاري (برادر يعقوب ليث) به خليفه ي بغداد يا رهبر القاعده ي همان روزگار، سند مشروعيت عربي به دست می آورد. آنان در كوتاه مدتي كه براي نخستين بار ميسر شده بود اسلام ستيزي و عرب ستيزي را از طریق كار فرهنگي، دنبال كنند، ضمن ساخت و ساز زبان دري از بخش عظيم واژه گان عرب كه در دنبال مقال عرب ستيزي بالاخره به وسيله ي تركان، «زبان» مي شود و به مرور زمان زبان مي ماند، يگانه يادگار هاي خويش را به عنوان نخستين حاكميتي كه تعلق به قبل از اسلام را به بهانه ي اصل و نصب و هويت، رسمي مي كنند، بر جا مي گذارند. پس از اين سلسله است كه تفرقه ي قومي با امتيازات قوم محور، دوباره زنده مي شود. سامانیان یا بانیان نهضت پلید شعوبیه (ضد اسلام و ضد اقوام) با ايجاد كار هاي چون آفرينش شاهنامه ها، ميراثي بر جا مي گذارند كه پس از هزار سال از سقوط سامانيان، الحق كه اگر فاشيسم، راسيسم و هر ايسم ديگر مكتب هاي تفرقه و تنفر را ريشه يابي كنيم، سهمي دارند كه باعث آن، دهقانان و اهل كشاورزي نیز بوده اند؛ اما سامانيان به زودي به سوي زوال مي روند و تاريخ، چيزي به استثناي ميراث تعصب آنان، از شكوه و فر تمدن ها نمی شناسد.
غزنويان با غلامان كشاورزان (البتگين و سبگتگين)، از فرصت ها استفاده کرده و سامانيان را دچار سرنوشت صفاريان می کنند. محور غزنويان به نام محمود غزنوي است كه با دور انداختن منطق اسلامي، بار ها مردمان هند را بي چاره مي سازد. او در آن روزگار نبود سازمان هاي بشري، حتي دروازه ي بزرگترين عبادتگاه آنان را به غزنه مي آورد. متاسفانه اين سند بربريت، بسيار نمي ماند و انگليس ها، به گمان اغلب، كاپي ساخت خود شان را براي هنديان استعمار شده، سوغات حُسن حضور به هند می برند.
حضرت محمود غزنوي با چپاول هاي وحشيانه، در اواخر عمر از حضور قبيله ي ديگر تركان (سلجوقيان)، ناراحت نمي شود و يا شايد هم بر اثر كهولت سن، توان مبارزه نمي يابد. او با مقداري نصيحت، خودش را از شر آنان رهايي داده و به راحتی به دنيای دیگر مواصلت مي كند.
هنوز چند صباحي از فوت حضرت محمود غزنوي نمي گذرد كه پسرش (مسعود غزنوي) با واپس گيري تمام بخشايش پدر، ماهيت ديگر فرهنگ هاي قبل از پشتون ها را به نمايش مي گذارد.
به گواهي تاريخ، مسعود غزنوي كه با برپايي كاخ سكس (معروف است كه او كاخي با صد ها نقاشی مستهجن جنسي ترتيب داده بود)، مورد عتاب پدر قرار داشت، هنگام سلطنت، با چپاول مردم كه به غنايم تاراج كرده ي محمود، دل خوش كرده بودند، خودش را به زودي از انديشه ی مردم جدا مي كند. او در نبردي كه به قول مورخان، خيلي شبيه بدبختي های عمروي صفاري بود، هنگام وزش گرد و خاك (توجه شود كه بسياري از انجام جنگ هاي تاريخ به اصطلاح پارسی (مجوس) را با همين خاك پاشي طبيعي، قيد كرده اند)، شكار سلجوقيان مي شود. اگر عدالت هاي آن زمان را در نظر بگيريم، به درستي معلوم است كه مسعود غزنوي، هيچ اميدي براي زنده ماندن نداشته است.
پايان محوريت غزني كه حالا براي مركز ثقافت اسلامي، چيزي زياد ندارد، نيز عجيب می نماید. گروهك ديگري به نام غوري كه از دارايي هاي تمدني آنان فقط مناري به نام جام و چند قبر و ديوار برجاست، با ارائه ي قهرمان شاعر به نام علاءالدين جهانسوز در يك ماجراي انتقام گيري خيلي شخصي، پس از شكست بهرام شاه غزنوي، دود مركز تمدني آن زمان را به هوا كرده و خاكش را در توبره می ریزد. ظاهراً در شعري كه به وي منسوب كرده اند، پس از افتخار انتقام گيري، خودش را از نسل عباسيان، تحويل تاريخ مي دهد. آوردن اين نكته كه جهانسوز صاحب، خودش را عرب دانسته است، براي تعدادي كه دنبال خسی نیز اند تا كاه خود را كوه بسازند، شايد ناراحت كننده باشد.
جهان داند که من شاه جهانم / چراغ دودهء عباسیانم
علاالدین حسین ابن حسینم / که باقی باد ملک جاودانم
چو برگلگونهء دولت نشینم / یکی باشد زمین و آسمانم
اجل مصرع زن گرد سپاهم / اجل بازیگر نوک سنانم
همه عالم بگیرم چون سکندر / بهر شهری شهی دیگر نشانم
بران بودم که از اوباش غزنی / چو رود نیل جوی خون برانم
و لیکن گنده پیرانند و طفلان / شفاعت می کند بخت جوانم
ببخشیدم بدیشان جان ایشان / که بادا جان شان پیوند جانم
در ادامه ي ماجرا هاي تاريخي پيش از پشتون ها، تا زمان غوريان ديديم كه جغرافياي منطقه ي ما شاهد چه تمدن ها و فرهنگ هايی بوده است. به گواهي تاريخ، مشاهده مي كنيم كه غوريان، طعمه ي سلجوقيان مي شوند و سلجوقيان هنوز به درستي مزه ي حاكميت هاي وخشيانه ي شاه محور و تك محوري را مزه نكرده بودند كه غز هاي وحشي از بيابان هاي شمال، آنان را تار و مار کرده و سلطان سنجر سلجوقي به عنوان وارث امپراتوري سلجوقيان، سه سال تمام و اسير مردمان وحشي، حدود سطنت اش را نظاره مي كند كه چيز زيادي براي نسل هاي آينده ي اين خطه، باقي نخواهد گذاشت. روایت است غزان وحشی، او را برای مُهر قباله هایی که در قبال پول یا هدایای خود شان می دادند، همانند یک کاتب که می نویسد، مجبور می کردند.
هجوم وحشيانه ي مغول، ولگردان خوارزمي، بقاياي سلجوقي و غوري را به خود مي آورد. در فرجام، تمام جغرافياي منطقه تا ظهور تيمور لنگ را در مي نوردند تا آن شاهكار هاي ويران را ثبت تاريخ کنند كه به گواهي آن ها، مي توانيم ادعا کنیم تا ظهور پشتون ها، چيزي هاي زيادي كه بتوانند دست آورد هاي مهم تمدني، فرهنگي، اجتماعي و نظام سازي قابل مصرف باشند، باقي نمی مانند.
شهرسوزی های مغول با هولوکاست های وحشتناک، هولناک ترین روایات تاریخ اند. در افغانستان ما که چهل سال قربانی شراکت سیاسی کهتران شده است، بازخوانی تاریخ مغول را برای درک هرچه بهتر حقوق بشر، به کمیسیون به اصطلاح مستقل حقوق بشر افغانستان، سفارش می کنم.
بيش از يك سده از بربريت مغول نمي گذرد كه تيمور لنگ، لنگان لنگان، هرچه آدم و هستي مي يابد، تحويل قبرستان مسلمانان مي دهد. بيشترين قربانيان تجاوزات تيمور لنگ، مسلمانان و جغرافياي هاي اسلامي بودند. او در حالي كه در بستر مرگ، پشيمان از كردار ننگين بود، فتوای فرمایشی مي گيرد كه براي تقاص خون هزاران مسلماني كه كشته بود، بهتر است براي جهاد با كفار برود، اما در اين سفر، راهی جهنم مي شود. بازمانده گان او در بزرگترين بزرگ نمايي هاي جعلي، وارث تمدني معرفي مي شوند كه رنسانس شرق ناميده شده است.
در جغرافيایي به پهناي تجاوزاتي كه تيمور انجام داد، شهركی و چند آبده اي در هرات که از تیموریان باقي مانده اند، به تناسب ويراني هايی كه تيمور لنگ از يك سوي آسيا تا دیگر سوی قاره ي اروپا انجام داد بود، مانند نقطه ها به نظر می رسند.
در حدود پانصد سال پيش از امروز، آخرين حاكميت غير پشتوني كه تيموريان هرات نام داشت، پايان مي يابد. تنها بررسي فجايع، تخلكامي ها، تجاوزات، وحشيگري ها، شهرسوزي ها و بدبختي هاي همين در حدود 500 سال، كفايت خواهند كرد كه تا پايان هستي، چيزي بر مقال غم و اندوه نيافزاييم.
كوتاه نظري از ابومسلم خر-آسانی تا تيموريان هرات، به درستي نشان مي دهد كه حاكميت پشتون ها بر چه بستري ايجاد شده است. اگر گفته شود كه افغانستان كنوني با تمام امتيازات احياي سرزمين، محور حاكميت هاي دوباره، نظام سازي، ايجاد شهر ها و مراكز تجارتي و بالاخره معرفي فرهنگ و تمدن نو كه با ساخت و ساز كاخ ها، اعمار جاده ها، مساجد، خانه ها، مكاتب و در این امتداد، تشويق آزادي ها، ايجاد معارف، رواج كار فرهنگي و رسانه يي نو، بالاخره تا شهادت محمد داوود، از ژورناليسم تا ادبيات و ديموكراسي، جلب كمك هاي متوازن، ايجاد زيربنا هاي اقتصادي، تامين امنيت، انكشاف اردو، قواي هوايي نظامي و ملكي و با هرچه پيوسته به فرهنگ و تمدن معاصر می باشد، در حاكميت و حضور پشتون ها شكل گرفته، نه حرف زياده است و نه جعل.
بيش از 140 سال مبارزه ي روشانيان پشتون با مغولان، مبارزه ي ختك ها در اين امتداد، جنبش هوتكيان و مقدمه ي نخستين حاكميت ملي مستقل كه در برابر اوباش گورگاني هند، شيباني و صفوي شكل گرفت، توده هاي قوم سرفراز، دلاور، با ننگ و مسلمان پشتون را براي احياي سرزمين تاريخي، از نقطه ي صفر تشويق مي كند كه در حاكميت اعلي حضرت احمد شاه بابا، تهداب اين سرزمين را با قوت تمام در دل خاك هاي منطقه، ريشه ي محكم ملت افغان مي سازد. از بركت اين حضور نيك، تاكنون و به نام مردمان تاریخ ساز، توانسته ايم سربلند بمانیم.
پايان حاكميت تيموريان هرات، خلايی را باعث شد كه بدون مبارزات پشتون ها براي آزادي، هيچ نشانه اي از حضور ديگران و يا به اصطلاح پشتون ستيزان، از بوميان به چشم نمي خورد.
250 سال استبداد گورگاني، شيباني و صفوي، با بي مقدارترين نشانه هاي فرهنگي و تمدني كه يكي چهل زينه ی کندهار و ديگري مسجدي در كابل است و همتايان چند انگشتي ناچيز ديگر، سرزمين ما در طول بيش از 750 سال، چنان ماجرا هاي خونين و فرهنگ ستيزي ها، ويراني ها و وحشيگري هايی را متحمل شده است كه اگر جامعه ي افغانستان را از رهگذر قوم بزرگ، منسوب به پشتون ها كنيم، با پس منظري كه از خون هاي ريخته شده و چپاول ها رفته اند، شكي وجود ندارد كه حتي بنياد هاي بشري اين كشور نيز با جامعه ي انساني پشتون ها ساخته شده اند.
از آغاز سلطنت احمد شاه بابا تا نيم سده پس از او، آواي جنگ ها از خاك هاي اصلي مردمان اين سرزمين دور مي شود. باوجود تاريكي هاي قرن نوزده كه با سايه ي هيولاي استعمار اروپايي به همراه بودند و ستيز ها براي حفظ استقلال و حاكميت صد سال اخير كه تا سقوط محمد داوود تمدن ساز، فرهنگي، انكشافي و در تمام ابعاد، باعث شگوفايي بوده اند، اگر كتاب پاره هاي انباشته از درونمايه ي بيش از نود درصد آفرينش هاي شعر مداحي، جنسي و عرفان هاي انحرافي و تفكرات سنگين و جا افتاده ی شعوبی را كه با چند جلد تاريخ نيمه تمام و انبوه واقعه نگاري هاي سراپا جعلي مجوسی، دست آويز های مهم در دست منتقد بدانيم، سرزميني كه با نام افغانستان و با حضور پشتون ها برپا مي شود، بر زمينه و بستري با تاريخ و گذشته اي در اختيار قوم پشتون قرار مي گيرد كه با گذار از بدترين پستي هاي تاريخ، مواردی كه در شمار دارايي هاي غير پشتوني، بسیار مهم شمرده شود، ندارد.
در واقع پشتون ها براي حضور، فرهنگ، تمدن، قدرت و حاكميت خويش، ميراث های مهمی نيافته اند كه در زمان آنان، شكل كامل داشته و بسیار قابل مصرف می بودند.
افغانستان كنوني، روی سه زمينه ی تاریخی قرار دارد:
تمدن ها و فرهنگ هايی كه پيش از ظهور اسلام، يادگار هاي عظيم ديني دارند و به استنثاي نقش تاريخي، فاقد مصرف می باشند.
فرهنگ اسلامي؛ ضميمه ي اندك ميراث هاي مهم افغانان تركتبار كه در حواشي تاريخ برجا مانده اند.
نقش تاریخی پشتون ها كه در نوسازي، حفظ و روشنگري در بيش از 600 سال در تمام منطقه ي قلب آسيا و در حدود سه قرن در جغرافياي افغانستان كنوني، خاص بوده است.
حاكميت هاي افغانستان با محوريت پشتون ها، دوباره مراكز سیاسی اين سرزمين را اساس گذاشته اند كه با جاذبه ي آن ها، فرصت ها براي عطف توجه به حدود شكل می گيرند و مرز هاي ما را ميان ملت های ديگر، وضاحت می بخشند؛ اما عبور از قرن نوزده، ارتجاع پس از شاه امان الله و تجاوز شوروي با پي آمد حضور گروهك ها و احزاب وابسته و توجيه گر تجاوز بيگانه، تاريخ رسمي پشتون ها در افغانستان را در آن جا هايی كه نقش فعال تمدني و فرهنگي داشته اند، ايست می دهند.
در روزگار ما كه به اصطلاح مردمسالاري، انجو، موسسه و برنامه هاي خارجي را بهانه های چپاول يافته اند، مدعياني كه از هيچ بي شرمي و هتاکی دريغ نمي ورزند و حضور بيگانه گان را فرصت ها براي تاراج مي دانند، به شهادت آن ها، اما خودمحورتر از گذشته، نه فقط در دفاع از خویش، بل می خواهند هزينه ي خيانت هاي ديگران را نیز ما بپردازیم.
مردمی كه روزگاري در سرزمين تمدن ها (هند)، حاكميت كرده بودند و هنوز خان هاي آنان، جامعه و هنر سينماي هنديان را زينت مي دهند، قومي كه از قدرت هاي منطقه يي (گورگانيان، صفويان، شيبانيان)، تكه پاره هاي تاريخي را کشور ساختند و توده هايی كه براي دفاع از حيثيت مسلمان در پاني پت جنگيدند تا به جبران خساراتی نيز بپردازند كه سومنات ناخواسته را سوغات ما كرده بودند و سه بار امپراتوري خورشيدي كه غروب نمي كند را غروب دادند و از سد شيطان سرخ گذشتند و ملايان مدرسه ي آنان در برابر بيش از 40 كشور موضع دارند و در سوي ديگر، حاميان زبان دري، پيشگامان ژورناليسم و آزادي انديشه، معرف معارف نوين، سازنده گان نظام و كشورداري، برپا كننده گان آيين قرآنی شور و شورا (جرگه) و بانيان قانون اساسی، مديران افغانستان جدید كه تمام دارايي هاي آن از مكاتب نو تا پوهنتون ها، جاده ها، فابريكه ها، شفاخانه ها، نيروگاه هاي برق، شهر هاي نو، بانيان نهضت اناث و تجربه ي زنده گي جدید و داشته هایی كه در مسير حضور آنان در اين كشور شكل گرفته اند می باشند، در این مسير، در این جا، مديون هيچ كسي نيستند.