درست تا اين مقال، در همه جا از نقد بي رويه، نامنصف و غيراخلاقي اي يادآوري     كرده ام كه شايد در حد بخشي از محتویات اين نوشته ها شود.  

ما انتقاد را به عنوان عنصر مهم جهت اصلاح و توجه بر معضلات مي دانيم؛ اما توضيحات ما پيرامون تنقیدي كه به تبار ما مي شود، به هيچ عنوان به این معني نيست كه ما، ملائكي استيم كه درستي و خوبيت، جزو شان ماست و چيزي ديگري از ما سر نمي زند.  

آسيب هاي جدي از رهگذر نقد یا در واقع دشنام ها و بي حرمتي هایي كه بر مردم ما روا داشته اند، باعث ايجاد فرهنگي شده است كه اگر تداوم یابد، جامعه ي متنوع افغاني باوجود خلط و آميزش هاي قومي، به سنگر هايی مبدل مي شود كه زماني با زور ايديالوژي هاي بيگانه، حكومت تنظيمي تاريخ معاصر افغانستان را به عنوان الگوي آن ها ساخته اند. 

پيرامون چيزي كه به نام نقد جا انداخته اند، به تفصيل نوشته ام؛ ابعاد و پي آمد هاي آن نيز بر كسي پوشيده نمي ماند، اما تهوع و اشمئزاز آن زماني زیاد مي شود كه زاده گان بحران، كساني كه در جريان چپ، كشور را براي روسان فروختند و در وغيره ي آن، رقباي حراجگاه افغانستان از طلبه ي مدارس پاكستاني تا اعراب فراري بودند، پديده ي تنقید در افغانستان، آن قدر بي ارزش و مبتذل مي شود كه اگر بگوييم «دزدی به دزد دیگر سفارش مي كرد با دزدي اموال مردم، نزد خدا رو سياه و مجرم می شوی!»، شايد چيزي در حد تفهيم منظور ما، بسط یابد.  

من، زماني تا مرز تنفر از انتقاد دور مي شوم كه مشاهده مي كنم بخشي از منتقدان ما، نوكران و وطن فروشان كمونيست، چپاولگران تنظيمي، بنيادگرايان طالباني و آن پسامدرن هاي مبتذل اند كه براي به محاكمه كشاندن آنان برای خيانت به مملكت و تجاوز به  ناموس مردم، نسل هاي سه دهه ي افغانستان گواه اند و نيازي نيست اسناد آنان را مرور كنيم. 

در واقع سخن سرایی آن منتقدان ما که الگوی های تبارز تاریخی، شخصیتی و قومی آنان، چند ولگرد تاریخی، دزد سرگردنه و از مجریان حاکمیت های ننگین پس از 7 ثور اند، برای هیچ کسی خوش آیند نیست.  

یک دهه پس از طالبان، مهمترین سوژه های نقد افغانستان، کسانی شده اند که به بهانه ی پشتون بودن، حداقل وقتی تاریخ حاکمیت، رفاه اجتماعی، دست آورد های مدنی، معارف نو، حضور اجتماعی زنان و وجاهت بین المللی افغانستان را در زمان آنان مرور کنیم، از مرحوم امیر شیر علی خان تا امیر عبدالرحمن خان، زنده یاد امیرحبیب الله خان، امان افغان، شهید نادرخان، اعلی حضرت شاه محمد ظاهر (رح) تا شهید داوود، فصول عمران و آبادانی آنان، بی هیچ نیست؛ حتی طالبانی که منسوب به تبار مایند، اگر فرصت نیافتند بفهمند حاکمیت مدنی چیست، در بزرگ ترین کارنامه ی سیاسی خویش، آن جنایتکاران، قاتلان و خاینانی را به حداقل ظرفیت بشری رساندند که اگر کرزی، از شر پاتکسالاری فزون در امان ماند، این طالبان بودند که با قلع و قمع شر و فساد، نود درصد افغانستان را پاک کردند. حماسه و قربانی های آنان برای حفظ تمامیت ارضی افغانستان که در پرتگاه تجزیه قرار داشت، هرگز از یاد ما نمی روند.  

در حالی که نقد پسا هفت ثور را برای ریشه یابی مشکلات کنونی، اهم می دانیم، از تنوع نقد در ابعاد مسایل، روگردان نیستیم؛ اما انصاف نیست بدترین جنایتکارانی قهرمان، رهبر، مصلح و مبارز شوند (غیر پشتون ها) که از تاریخ مستند آنان به خوبی پیداست «رو سیاهی به ذغال می ماند!»  

مخالفان ما (زنده و مرده) محکی برای حضور، انحصار و چپاول هایی استند که بر اثر مشروعیت این فرهنگ سخیف، میزان عدالت اجتماعی در افغانستان در میلان به خجالت ناشی از امتیازات ناروا، جزوی از دوسیه ی حاکمیت های ناکام می ماند؛ اما در سوی دیگر، متاسفانه کسانی انتقاد می شوند که از 7 ثور تاکنون، هنوز از مزایای حداقل صد سال حاکمیت های آنان، تمام دسته ها و گروهک های افغانی و ضد افغانی، در مجموعه ای از دست آورد های عمرانی، ته و بالا می روند. 

مخالفان در ارگی، دم از عدم می زنند که اگر یک خشت آن از دست یک ستمی- سقاوی، یادگاری می بود، مساله ی حقوق ارثی موتلفان حاکمیت، بیخ پیدا می کرد تا بهانه بیاورند که این نه تجاوز روس و امریکایی بوده است که «ما ماران» شدند، بل وجود آن خشت، ثبوت می کند که در زمانه های قدیم، خشتی در ارگ گذاشته شده بود که می تواند سنگپایه ی مساله ی ائتلاف در گذشته نیز باشد. بنابراین... منتقدان ما، اول طهارت کنند.