هرچند بحران مداوم، حضور ما در قافله ی تمدن را در دورنما قرار می دهد و سال هاست که مسیر پیمایش برای پیوستن به رفاه و آرامش، ناهموار است، اما این، باعث نمی شود امید مردمان این سرزمین برای آسایشی که قبل از بحران داشتند، به یاد و خاطره مبدل شود.
دلایل زیادی مستند، مصور و تاریخی شده اند که چرا سرعت ما برای پیوستن و همراهی با قافله ی تمدن کند می شود و در شتاب رسیدن به آن، نا آشنایانی را می مانیم که تازه وقتی رسیدند باید بدانند شیوه ی رفتار چیست؟
چهل سال ناکامی ها، ناآرامی ها و شکست های واضح، هرچند در گرو تعلقات گروهک ها، توجیه حضور و حماسه می شوند، اما اعتراف به این حقیقت که پس از 7 ثور، همواره بازنده بوده ایم، در جایی به درستی انگشت تایید می نمایاند که مساله ی ملی ما، حاشیه وی شده است.
در کشوری که در 17 سال اخیر برای تمام مشترکات ملت، خط و مرز تعیین کردند و از این حیث، در جغرافیای فکری ما با مدعیات گروهک های انحصار طلب و فزون خوا، رسمیت دلخواسته های بیگانه گان را تایید می کنند، از مهمترین این وقاحت ها، طرد محور هایی ست که به نام فرهنگ ملی، افراد ملی و شخصیت های ملی، نقطه های وصل مردم برای یکجایی و کلیت ملت بودند و استند.
اگر بانیان، شیفته گان و دلباخته گان این کشور که در میان آنان کسی همانند شاه امان الله، برای آسایش ملت، بر خود و قضاوت تاریخی رحم نکرد که پاداش ایثار او، یادگاران ده سال افغانستان مسیر خوشبختی های مردم، هرچند کاستی و اشتباه دارد، نفی می شود، پذیرش این واقعیت که نارسایی های زعامت اش، در قبول این اندیشه کمک می کند در نوادر تاریخ، مردی که می توانست از منظر قهر و توسل به زور نیز شانس ابقا یابد، زمانی از صحنه ی سیاسی افغانستان دور می شود که قبول این حقیقت، او را مجاب می کرد ملت ناراض اند.
در کشاکش و هیاهوی ظاهرنمایی و بازار دروغ، که از 7 ثور باز کرده اند، انواع گرایش های مذموم قومی با برجسته نمایی هویت های تعصب که در زمان کسب مشروعیت سیاسی ملی می شوند، بی خبر از این اند که تاریخ مستند چهار دهه در برابر چشمان ما قرار دارد.
محاسبه ی تظاهر، قوماندانی از یک منطقه ی کوچک پهنای افغانستان است که سهم وی را حتی در حاکمیت ملا ربانی بیش از 5 درصد مساوی نمی کنند. او با دوسیه ای از عظیم ترین مسوولیت های تاریخی برای بی ثباتی ها (اتحاد با شوروی)، «پیمان جبل السراج»، انحصار قدرت در کابل و نقش عظیم در ویرانی پایتخت که از شمار کار های روتین او، نظارت بر پرتاب راکت های کور بالای غرب و جنوب کابل بود، شناخته می شود.
در واقع تجربه ی سیاسی حضور کهتران، بدترین حاکمیت تاریخ معاصر بود که به حق سقاوی دوم می شود. سوگمندانه آنان را در یک اجماع نمایشی در حظور بیگانه و در ندانم کاری های چند تکنوکرات بی خبر و بی تفاوت، مُهر ملی می زنند و در سوی دیگر، در کشوری که مظاهر تمدن و بنیان حاکمیت های آن از احمدشاه ها و شاه امان الله هاست، بزرگانی مخدوش شوند که روزی فرزندی از فرزندان صدیق آن (شاه امان الله) به سریر قدرت پشت کرد. او با این قهرمانی، در جایی می ایستاد که فرزندان ناخلاف تا زمانی که از گوشمالی طالبان، فراری شدند، کابل را به ویرانه ای مبدل کردند که تا سرحد تجزیه، آن قدر سند، مدرک و دلیل بگذارند که اگر در هفت پشت ما، کسی زنده بماند، بی جدان می ماند که بپذیرد تاریخ سقاوی در افغانستان، خوب بوده است.
وفرت کار فرهنگی و رسانه یی سقازاده گان و ستمی ستایان 17 سال اخیر، در مقاطع بسیاری گند و تعفنی زاده اند که اگر تنها بر نشرات بنیاد مسعود و رسانه های پیوسته به آن ها بنگریم، نفی ارزش ها با قلم فرسایی و عدم تایید ملت و تضعیف جامعه با شدت افتراق فکری که گویا چیزی به نام ملت افغان وجود ندارد، قولی از بزرگان ما را به یاد می آورد:
«اینان، عجب مردمی اند! متن ایدیالوژی انحرافی آنان بر نفع کلیت و ملت این سرزمین می چرخد، اما یادشان می رود، اگر ملتی نیست، پس این قهرمان ملی، چه صیغه ای ست؟»
در سپیده ی سحر امروز، مانند مکرارت تراژیدی متداوم، باز هم دچار آن تخمه ی نسل فراریان بخارایی (پدرام) با قضاوتی رو به رو شدیم. در حالی که از خطاب پدر لعنت بر شاه امان الله (در یک کلپ صوتی در یوتیوب)، هزاران لعنت ما بر هفت پشت اش را دارد، با استناد به شرمگاه ستمی گری در موضع دفاع از یک قوماندان در واقع منطقه یی، شاه امان الله را مُرده ای دانسته بود که در روسپی خانه های ایتالیا، از ترس فرار واقعیت های افغانستان می میرد و اما یادش می رود که خودش با کدام دستاویز (گرایش به فحشا و ترویج همجنس گرایی در افغانستان) مجوز زنده گی در اروپا را به دست آورده است.
آزرده گی ما در پاسخ به این بی شرمی ها، اگر گاهی واکنش تند می شود، بیشتر متوجه کسانی ست که باید بدانند، اگر مقایسه ی شاه امان الله و مسعود، تضاد خیر و شر افغانستان را می سازد، پله ی حقیقت زمانی به نفع امان افغان سنگینی می کند که در عقب او، هرچند مردمان ناراض ایستادند، اما دیری نپایید که زود مفهوم شدند، پس از مرگ، ضایعه اش در دل ملت، جراحت بزرگ است.
در یک دهه ی پسین، هویت ها، ارزش ها و مشروعیت هایی کاذب، باطل و حذف می شوند که می بینیم واکنش مردم به بحران چهل ساله و دست اندرکاران آن، بحث انتقاد و اعتراض گسترده شده است.
این که رسمیات دولتی با توافق چند همتبار معامله گر ما، مُهر و تایید می کنند، نمی توانند به عمقی بروند که اگر این مملکت باقی بماند (انشاء الله)، شاه امان الله را برای نیت خیر، تامین رفاه و آسایش مردم همواره گرامی می دارند، اما کسانی در حاشیه ی جهنم چهل ساله، از مذمت، نکوهش، تقبیح، نفرین و دشنام برکنار نمی مانند که تنها تجربه ی دو سقاوی آن ها در افغانستان، ما را از حقایقی بهره مند می سازد که وقتی شان شخصیت های قبل از هفت ثور را محک می زنیم، جزو افتخارات تاریخ می شوند.
اگر بانیان، مصلحان و کسانی که حداقل سال ها پس از فنای آنان، در این کشور دیوان و دفتر، شهر و خانه، زنده گی و سامان داشتیم، فقط به این بهانه بد اند که از تبار سقاوی نیستند، چه گونه از عذابی در امان بمانیم که وجدان ما حکم می کند هرگز و نباید بر کارنامه ی افراد و اشخاصی دل خوش کرد که تاریخ مصور آنان، سیمای ویرانگری است و قهرمانان این زمینه ی سقاوی- ستمی، کسانی اند که چند روزی در کنار شاهراه سالنگ، کاروان های تیل را حریق می کردند و در بزرگ نمایی این آتش، به اصطلاح هفت حمله ی بزرگ روسی، تاریخ جهاد افغانان بر ضد روسان را خلاصه می کنند.
مجریان حاکمیت ننگین ملا ربانی، حامیان سقاوی و رهروان اندیشه ی ستمی، بدتر از بدترین کسانی اند که در سلسله حاکمیت های تاریخ افغانستان می شناسیم و دال آن را در هزاران سند، برای آن روز «بادایی» گذاشته ایم که قضاوت تاریخ، در محکمه ی عدل مردمان زیان رسیده، جبران خساره کند.
اگر برای ناگزیری های سلامت این کشور، حفظ ظاهر می کنیم و کسانی قهرمان ملی دارند که کسب مشروعیت سیاسی آنان در این گرو است، به این معنی نیست که دیگر در برابر دهن گنده گی ها خاموش بمانیم و نگویم آن چه به خاطر رعایت احتیاط مضر، هنوز نمی گویم.
در چهل سال اخیر، موضوعاتی که ملت بر آن ها اتفاق نظر دارند، عبارت اند از: نبود محور ملی، قهرمان ملی و زعیم ملی.