صف های طولانی مردم را در نخستین انتخابات ریاست جمهوری، به یاد داریم. امید های آنان با تحرک شعوری، انگیزه می بخشیدند به آینده ای بیاندیشند که پنداشته بودند آرای آنان تضمین می کنند.  

مشروعیت نظام های دیموکراتیک، نیازمند آرای قابل ملاحظه ی مردم است. این حس اعتماد، حتی در کشور هایی که نظام مردمی ندارند، مهم تلقی می شود. در ایران که شعور مردم را تابع عقل یک جایز الخطای دیگر (ولایت فقیه) می دانند، زعمای ریاست جمهوری، محتاج آرای مردم اند.  

من در سه دور انتخابات ریاست جمهوری اشتراک کرده ام. بار اول به حامد کرزی رای دادم. بار دوم و سوم، از آن دکتور محمد اشرف غنی احمدزی بودند. نقش مردم در تمام دوره های انتخابات ریاست جمهوری و شورای ملی مهم بود. این احساس مسوولیت، افزون بر گرایش های مختلف، با این امید تبارز می کرد که کسب مشروعیت دولت باید در قبال مسوولیت باشد.  

آرایی که مشروعیت نظام را بار آورده اند، هرچند در گرو اکثریت باقی می مانند، اما اشتراک گروه هایی که با میلان به افراد و جناح ها رای داده اند، سیستم رای دهی را نیرو بخشیده است. به هر صورت، نقش پُر رنگ مردم در انتخابات، دولت را از شان و وجهات بهره مند می سازد.  

چنان چه بحران مداوم، بخشی از زنده گی ما شده است، تحمیل عناصر و عوامل آن از موضوعات دست و پا گیر شمرده می شود. در حالی که آرای مردم ایجاب می کردند مسوولیت های دولتی با تمرکز به اولویت های ملی باشند، در ساختار هایی که بر اثر نفوذ خارجی نیز صورت گرفته اند، عامل اجرایی حکومت با افراد و جناح هایی از کارآیی موثر عاجز می ماند که مشارکت سیاسی را امری در جهت تامین نیاز های شخصی، گروهی، قومی و جناحی خودشان می دانستند. 

 در برابر چشمان مردمی که مشروعیت دولت را با آرای خویش تضمین کرده بودند،  حیف و میل دارایی ها، از دست رفتن فرصت ها و مواجه ساختن دولت در موضوعات افراد و گروه های مدعی و ستیزه گر، توانایی ها و هزینه های زیادی را هدر داده اند.  

جبهه ی به اصطلاح مقاومت ضد طالبان که حالا کاملاً به یک جریان سکتارستی قومی مبدل شده است، با دیدگاه متضاد بر اولویت های ملی، شبیه افغان ستیزی عمل می کند که هیچ علاقه ای به تامین نیاز های ملی ندارند. سیاست های ستیز آنان با طالبان، افغانستان را وارد بحرانی کرد که پس از 17 سال، شدیدتر می شود. درمانده گی های ناشی از برخورد غیر ملی با طالبان، گروه های ضد آنان را مشوش می سازد که می بینند قدرت کنونی طالبان با حمله به شهر ها، ده ها بار بیشتر از زمانی ست که نگذاشتند به دولت بپیوندند. 

 دید قومی- اقلیتی به موضوعات کلان کشور، دولت را در گرو خواسته های افراد و اشخاص تنظیمی، سکتاریست و افغان ستیز قرار داد. بنابراین، تقابل با آنان، راضی نگه داشتن و توزیع قدرت بر اساس سهمیه بندی قومی، سیستم دولتی را به دستگاهی مبدل می کند که در جهت تامین اولویت های ملی، هرگز موفق نخواهد شد.  

با این همه مخالف داخلی که در نمونه ی ریاست اجراییه، عملاً از منافع شخصی و سکتاریستی نماینده گی کرده و عملاً سعی می کنند انحصارات یک گروهک کوچک منسوب به یک اقلیت قومی را حفظ کنند، دولت افغانستان در حالت نیمه فلج، قادر نشده است به آرایی احترام بگذارد که نتیجه ی حسن نیت و اعتماد مردم بودند.  

در تمام دوران ریاست جمهوری حامد کرزی، راضی نگه داشتن افراد، اشخاص و اعضای تنظیم هایی که در دهه ی هفتاد در خیانت های کلان، مردم و مملکت را آسیب زدند، از اصولی شمرده می شد که سوگمندانه با محور رییس جمهور قبلی، حالا هشدار می دهند سیاسیون درگیر در ماجرای افغانستان، حتی تعلیم یافته گان غیر تنظیمی نیز برای منافع شخصی، آرای مردم را فقط وسیله ای برای کسب مشروعیت تلقی کرده اند. این پشت کردن به مردم، از اجحافات غیر قابل بخشش شمرده می شود.  

من بار های خاطر نشان کرده ام که حداقل آن مسوولان بلندپایه ی دولت که تنظیمی نبودند یا بگروند دخالت در خیانت های داخلی نداشته اند، باید تلاش می کردند با مشارکت افغانان غیروابسته در سیستم، در کنار ایجاد محور ملی، زمینه ی مشارکت مردمی را فراهم می آوردند تا در کنار موثریت نظام غیر وابسته، شایسته سالاری این کنش، افراد و اشخاصی را تضعیف می کرد که در جناح های تنظیمی و حزبی، هزاران نفر بی سواد، غیر حرفه یی و نااهل را در پست هایی ابقا کردند که مستلزم تکمیل معیار ها بودند. 

مردم ما در حاشیه ی حکومت هایی که با آرای آنان مشروعیت یافته بودند، به سیاهی لشکر هایی مبدل شده اند که همه، از هر طبقه، فقط نیازمند بخشش آنان (حمایت و آرا) اند، اما مساله ی تامین نیاز ها و مشارکت شان را به وضاحت مطرح نمی کنند.  

بحران زاده گان که در تشکل ریاست اجرائیه کثرت دارند، از آرای مردم برای تامین نیاز های سکتاریستی استفاده می کنند. نفرت مردم از آنان، به اندازه ای ست که می بینند تفاوت های قبلی رفاه و امکانات آنان، به جزیرای مبدل شده اند که وقتی در میان روستایی در دایره ی مشکلات مردم، قصری با تمام امکانات انگشت نما می شود، مردم می دانند که صاحب آن با خیانت به مردم و مملکت، از آنان فاصله گرفته است. در واقع این حصار ها، مردم را از بحران زاده گانی دور می کنند که می بینند حمایت های شان از افراد درگیر جنگ که از زمان جهاد فی سبیل الله بر مردم تحمیل شدند، هیچ فایده ای به حال آنان نداشته اند. خانه های مردم میدان جنگ، دسترنج شان آذوقه ی جنگسالاران را تامین می کرد و فرزندان آنان نوکران و غلامان حلقه به گوشی بودند که می مردند. 

مردم با دلخوری به پیرامون می نگرند. حمایت های ما، تجلی خواسته های انسانی نشدند. نظام دولتی سراپا با تداخل افراد و اشخاصی که در هر دو طرف تنظیمی و غیر تنظیمی، حد بالای نااهل دارد، مردم را متعجب می کند که می بینند شعور جمعی آنان را نادیده می گیرند. 

 ما از بحران زاده گانی که سیاه تر از ذغال اند، گله نداریم. اعضای به اصطلاح تکنوکرات نیز در استخدام اهل کار، امساک کرده اند. در این شب و روز، ماجرا هایی معینیت جوانان وزارت اطلاعات و فرهنگ، شبیه داستان های سندباد بحری شده است. چه گزینه هایی این اشخاص را بالاتر از معیار ها قرار می دهند؟