اگر ویزای کشور هایی که ثبات و رفاه اجتماعی دارند، صادر شود، شک ندارم که حتی متعصب ترین طرفداران تاریخ های چند ده هزار ساله نیز با تمام توان خواهند کوشید ویزای کشور های آرام و مرفه را به دست آورند. چه قدر جالب خواهد بود! صف های دراز طرفداران تاریخ های چند ده هزار ساله که در هر گوشه ی اوهام تاریخ، مدینه فاضله را خواب می بینند و در غرور کاذب آن، رقابت های تفاخر جهان سوم نیز مود شده است، قصداً و عمداً مهاجر شوند.
تحلیل های سیاسی آینده ی جهان، عبارت چند قطبی شدن را نوید می دهند. پس از پایان جنگ سرد که با آب شدن قطب روسی به همراه بود، رقابت های نظامی- تسلیحاتی و ظهور کشور هایی با جغرافیای وسیع (قزاقستان و برازیل)، اقامت کننده گان بی سر و سامان جغرافیا هایی عقب مانده گی را نوید می دهند که به جا های دیگر نیز اقامه کنند، اما ثبات و رفاه اجتماعی، شامل کل قطب های جدید نمی شوند. مثلاً پاکستان با توان اتمی، یک محور قابل ملاحظه است، اما جمعیت گدایان این کشور که به بیش از 50 میلیون نفر می رسد و چند دهه بعد، دو چند خواهند شد، بیشتر از نفوس بسیاری از کشور های کوچک و کم جمعیت است. بنابراین، این قطب نظامی- گدایی، مطلوب حال کسانی نیست که ترجیح می دهند دور از آرایش نظامی، زنده گی کنند.
در دنیای ما، در کنار قطب های نظامی، قطب های زنده گی نیز قرار دارند، اما ساحات این جغرافیا ها، در تعادل حیاتی که به همه چیز به گونه ی متوازن دست یافته اند، بیشتر به چند کشور اروپایی، ایالات متحده، کانادا، جاپان و نمونه هایی خاتمه می یابد که مانند کشور های نفت خیز عربی، ثروت انبوه دارند، اما چه گونه گی رژیم ها، نبود آزادی ها و تراکم سرمایه در دست گروه ها، مثالی نمی شود که در کشور های اروپایی یا امریکایی می بینیم. در این جهان چند قطبی، حیات خرس قطبی و جانواران افریقایی و آسیایی، روی گرایش ها و میلان ها، تاثیر می گذارند.
افراد زیادی وجود دارند که در آرامش کشور هایی همانند امریکا که بیش از 300 سال از تولد آن ها در تاریخ نمی گذرد، از کنار شگوفایی آن جا ها می گذرند و در سنگ نوشته های عصر حجر، حک می شوند.
باستان گرایان کشور های جهان سوم، نمونه های عجیبی استند. مثلاً به فارسگرایان ایرانی انتقاد می شود که پس از سال ها زنده گی در امریکا و اروپا، ظرفیت هضم دست آورد هایی را ندارند که یک امریکایی یا کانادایی را که از تاریخ، جز دو- سه قرن اخیر را نمی داند، اما در تمام دنیا حضور دارد، به خوبی بشناسند. تعلق آنان به چند بنای سنگی، گلین و شکسته که از زوال تاریخی حکایت می کند، در نهادینه گی این فرهنگ عتیقه، آنان را قادر نمی سازد با کناره گیری از خصلت های بنیادگرایی که منافی شرایط زمان حال است، درک کنند در این تغییر، توارد موضوعات نو، به منطق زایش تعلق دارد.
طی هفته هایی اخیر که بازار های اسعار ایران به سوی فاجعه ی سقوط اقتصادی می روند، ریال و تومان، نسبتاً ارزش یافتند. سخنان رییس جمهور دونالد ترامپ که پس از خروج از «برجام» (توافق هسته یی ایران با جهان)، از نرمش تفاهم حکایت می کرد، بی هیچ واسطه، همانند بی سیم ارتباطات، حالی به اقتصاد ایران می دهد. مخالفت های مقامات ترکی با امریکا بر سر یک کشیش امریکایی محبوس در ترکیه، اسعار ترکیه را نیز ته و بالا کرد. برخلاف پول ایرانی، لیره ی ترکی با تهدید رییس جمهور امریکا، سقوط می کند.
قطب های زنده گی (تعبیر من از کشور هایی که ثبات و رفاه اجتماعی بلند دارند)، هرگونه امتناع از واقعیت های ملموس را حذف می کنند.
امریکامحوری مسایل جهانی، روی توانایی های بالقوه ی این کشور می چرخد. تنها توان مالی دو- سه ایالت امریکا، بیشتر از اقتصاد روسیه و چند کشور بزرگ دیگر است. کشش های این توان، کشور های زیادی را تشویق می کنند که حول قطب امریکایی گردهم آیند. این گرایش در کنار عامل فرهنگی، پیچیده گی های عظیم اقتصادی دارد که از کل دنیا در محور امریکا متمرکز می شوند. بنابراین از شیوخ حامی داعش و القاعده تا حامیان مخالفان مسلح در افغانستان (بنیادگرایان دینی)، می کوشند با توجیه اقتصادی و نیاز های رفاهی، در کنار امریکا باشند.
امریکامحوری این قطب (رفاه و ثبات)، حتی شامل حال کشور هایی می شود که هرچند تعادل نظامی- ملکی ندارند (مانند روسیه)، اما برای استفاده از شریان های عظیم اقتصادی که به امریکا وابسته اند، بازی هایی راه می اندازند که در نمونه ی جنگ سوریه، حالا همسویی آنان با امریکا، نیاز های اساسی اقتصادی آنان را برآورد می کند.
در دنیای ما، دنیای غیر اقتصادی که در قطب های زنده گی انباشت می شود، حتی به گردن فرازی های دیوانه وار نظامی که یک ملت را برای حماقت کیش شخصیت یا ایده های مستبدانه، به قربانی و بدبختی می کشانند، اجازه نمی دهند بدون تغذی از حیات جاری در شریان های اقتصادی وابسته به محور های کلان، بی نیاز باشند.
پایان راکت بازی های کوریا، یک آشتی اشتیاق آورد بود که با هر روز، رفقای کمونیست را امیدوار می کند از شریان اقتصادی امریکامحور، مستفید شوند.
جشن ها و پایکوبی های ایرانی ها با توافق هسته یی «برجام»، که کاملاً با روی خوش بنیادگرایان افراطی گشایش یافته بود و تا زمان ظهور دونالد ترامپ، خزینه ی دولتی ایران را غنی ساخت، از کنار چهل سال شعار های ضد امریکایی گذشت و در برابر چشمان باز حامیان ولایت فقیه، امریکامحور شدند.
بنای کج دولت کنونی افغانستان با تمام پایه های لرزان و شراکت سیاسی ناخوش، اما قواره ی دولت- حکومت را تمثیل می کند. بنابراین کنار گذاردن آن از تعیین سرنوشت سیاسی، به گونه ای اجحاف در برابر مردم و نماد های ملی نیز حساب می شود، اما اگر امریکامحوری، روی منطق تامین نیاز های اساسی استوار است، طالبان نیز بسیار مقصر نیستند که می خواهند طرف مستقیم امریکا باشند.
اگر فرصت یافتم، لیستی از آن متخصصان تاریخ باستانی را منتشر می کنم که از حامیان دیوانه وار تاریخ های چند ده هزار ساله اند، اما هیچ کدام حاضر نمی شوند در جغرافیا های چند ده هزار ساله، زنده گی کنند.