ما به این حقیقت روانی واقفیم که کنار رفتن از نقش پهلون پنبه در حاشیه ی حریفی که «چُت» شده است، عوارض ناگوار صحی دارد. مشکل والی بلخ، بازیگری در نقش کسانی بود که سوء استفاده کردند و در این میان از سوء مدیریت مجریان قبلی سود بردند. سخنرانی های ضد ملی، توهین آمیز و اجحاف گسترده در برابر واقعیت های تاریخی، بیشتر از آن که روی واقعیت، توان و نیرو استوار باشند، شباهت به استفاده ی اپورچونیستانی داشتند که از مزایای آزادی بیان و رسانه استفاده کرده اند.
استاد یون در پُستی در فیس بوک نوشته بود که بقایای تنظیمی در نظام، همانند ماهیانی اند که اگر از آب بیرون کنند، عمر ندارند.
هراس از مُردن، آن گروه های تنظیمی را که حالا اهلی شده اند- به ویژه در تیم عبدالله آشکار می کند که اگر با نظام و اصل ثبات اجتماعی سرسازگاری نشان می دهند، بیشتر به خاطر حفظ و وقایه ی خودشان است.
واما 16 سال اخیر، آموزش تعلیم و تربیه ای نیز بود که اگر ماهیتاً روی عوامل بی فرهنگ کوه و دشت تاثیرنگذاشته باشد، ظاهراً آنان را آدم می سازد که در رقابت برای زعامت در افغانستان، مستلزم حداقل داشتن خصوصیات شهری بودن باید باشند که حالا فقط با اختیار زنده گی پُر تجمل و تغییر لباس، همواره دنبال خارجی راه می افتند که چون تکنوکراتان، ریشه در واقعیت ها، در واقع مصایب و بحران ندارند، به مجریان بدبختی و ذلت، به نام بازیگران داخل صحنه اهمیت داده شود.
کشورداری کنونی، اگر از حداقل های علم و حیثیت دالرخور های دو تابعیته نیز بی بهره می ماند، معلوم نبود تنظیمیان خاین با پشتوانه ی خارجی، چند سال دیگر تجربه ی سگ جنگی های داخلی (حکومت ربانی) را بر مردم تحمیل می کردند.
گزافه گویی ها و اجرای نقش به نام پهلوان، قهرمان، امپراتور و امثال صفات کذایی سیاسی، مشکل کسانی ست که حالا با سرافگنده گی می بینند، تهدید نظام به بی ثباتی، دارایی ها و زنده گی ای را تهدید می کند که پول اش با تایید و مُهر سکانداران جواز می یابد و بقای دارایی های حرام و انحصاری اش در گرو بقای مجموعه ای ست که هرچند خود مشکل دارند، اما تنظیمی نیستند و نبودند.
توهم والی پیشین بلخ تا سرحد جنون، می تواند درمانده گی کسانی را نشان دهد که دوستان تنظیمی شان می دانند تکتازی آنان، در حالی که از آرای ناچیز شان می کاهد، بل محوری بود به نام معامله که فقط طی سال جاری چیزی نمانده بود به تیم حکومت بپیوندند.
«تریبون آلوده گی صوتی»، از این که در ماجرا های اخیر در حد یک مامور برطرف شده سقوط کرده است، بیشتر آزرده به نظر می رسد. در حالی که چیزی بیش از این نمی تواند باشد، گذشته ی او با سخنرانی های هیجانی، تحریک کننده و اما کاذب، حالا به عذاب روانی ای مبدل می شود که آن هیولای خودساخته، آن قدر کوچک و ناچیز است که در عوض ادعای شخصیت همه گیر و به اصطلاح مردمی، همه روزه از مجرای بقایایی که با مرگ روتین نشان می دهند، تجربه ی سیاه تنظیمی در بستر مرگ افتیده و از بقایای لنگ و لاش آن کاری ساخته نیست، به هر نام می کوشند اضرار شان به مردم برسد.
در مصاحبه ی اختصاصی نور که پس از برکناری اش پخش شد، تاکید روی عبارات گویا پنجشیری ستیزی رییس جمهور، نشان می دهد که این مجموعه ی تحمیلی، وقتی دچار مشکل شدند، فرقی نمی گذارند که چه عوارضی از کردار نادرست شان حاصل می شود.
پنجشیریان یا در واقع شورای نظاریانی که به لطف امریکا در نظام نان می خورند، آن قدر در داخل سیتسم تحلیل رفته اند که اگر از سویی بر اثر شیوه ی کار ملامت می شوند، از سوی دیگر حفظ این موقعیت که بدون شک به حیثیت و اعتبار افغان و افغانستان بسته گی دارد، نشان می دهد، رو آوردن به گذشته ی تنظیمی پس از این همه خوی و خاصیتی که کلوخ گذشته را موم سیاسی کرده است، به معنی پُل های شکسته ای ست که در عقب دارند.
امپراتور کذایی، اگر به عقل معتقد باشد، بهترین راه نجات از این منگنه، جسارت بیان در قبول رسک به خاطر منافع مردم است. با همان زبانی که از لوحه ی جاسوسان ایرانی در مزار دفاع کرد، با زبانی که به اصطلاح افتخارات کذایی فرهنگ تسامح و تساهل آریایی خر-آسانی شمرده می شد، با زبانی که افغان ستیزی کردند، با زبانی که از منافع چین، روسیه، هند و ایران دفاع کردند و با امواجی که از رسانه های مبتذل پخش می کنند، با صراحت اعلام کنند که بلی، با کنار رفتن و اجتناب از درگیری، مملکت و مردم را ترجیح می دهند.
خط و نشان کشیدن به دولت، در آسیب های جدی ناشی از عوارض مداخله ی بیگانه، چه در جانب دولت، چه در جانب مخالفان مسلح که بیش از همه به خون تنظیمیان تشنه اند، میدان مناسب رقابتی نیست که بقایای رو به موت و لنگ و لاش تنظیمی فکر کرده اند؛ مردم، همان مردمی که شاهد زنده گی پُر تجمل شان به زور آل و اولاد اند، چیزی بیشتر از کسانی می شوند که در اجتماعات اعتراض آمیز، خاطرات رفقایی را تداعی کنند که به نام مارش و میتنگ، نظام تعلیم و تربیه را ریشخند کرده بودند.
تضرع والی بلخ که گویا به جرم اتحاد با غرب، مجرم است، قبول این حقیقت است که دو سوم میلیون ها دالر سرمایه ی شخصی او، از پول همان غربی ست که روزی اخبار موضع او برای دشمنان غرب را بسیار منتشر کرده اند.
در میان حصار های سمنتی شهر ها، کی ها زنده گی می کنند؟ چرا زنده گی می کنند و از کدام ترس، هول و هراس، چنین زنده گی را اختیار کرده اند؟ امیدوارم به سوالات بالا پاسخ بدهید!