د لوی، مهربان او بخښونکي خدای په نامه

بزرگان و شخصيت هاي خويش را با معيار هاي ستمی، محك نزنيد!

مصطفی «عمرزی» 28.11.2016 13:05

حتي بررسي آثار و تحقيقات پشتون ها نيز در زماني كه نويسنده گان و محققان آنان در انبوه به اصطلاح نقد غير پشتون ها و آن چه از آدرس ديگران پيرامون ما نوشته شده اند، فرو مي رود، بدون تامل و دقت،گاهي همان به اصطلاح نقد آنان يا در واقع فحاشي و هتك حرمت ها را كه همه، بيشتر متاثر از وضعيت رواني عقده ي حقارت اند و فقط با گونه اي از ادبيات متظاهر قلمفرسايي می کنند، مقلد می شوند كه مكدر نمودن ميراث ها، كارنامه ها و تاريخ پشتون ها با حجمي كه دارند، چه گونه مانع شده اند تا حتي پشتون انديشمند و فرهنگي نيز زير بار آن ها، كمتر بتواند كمر راست كند و توجه به ارزش هاي زماني، سرعت اش براي دريافت حقايقي كه نياز به تعمق و حوصله ي بيشتر دارند را كُند مي سازد.  

از ويژه گي هاي نقد هار غير پشتوني، يكي هم سياهكاري هاي همه جانبه بر رنگ ها و نقش هاي شخصيت هاي پشتون هاست كه همه را در آن جایي كه به گونه اي سدي در برابر اوباشيگري هاي قومي خودشان دانسته اند، سياه كردار معرفي كرده اند و اين رويكرد منفي، زماني تا بدترين خطاب ها نيز مي رود؛ اما معيار هایي كه آنان غير از خودشان را با آن ها محك مي زنند، چيستند؟

نياز نداريم و هيچ ارزشي ندارد دنبال تعريف هاي منتقدان غير پشتون ها براي ارزش ها، معيار ها و اصل ها باشيم. اندك توجه بر قلفمرسايي ها، ستايش ها، مدايح و تعريف هاي آنان بر جريان ها و حاكميت هاي غير پشتوني، به خوبي نشان مي دهد كه اين دشمنان خيالباف، زماني كه مساله ي خودشان در ميان است، چه ادبياتي به خرج مي دهند.  

در اين مقال همين قدر بسنده مي كنم تا از مجراي اين روشنگري، معيار ها، اصل ها و تعريف هايی را تشخيص دهيم كه بر اساس آن ها، طرفي كه ما را انتقاد مي كند،       منطق اش براي شرح خودشان، چيست؟

رويداد هاي يك سده ي اخير ميلادي در افغانستان، در آن جا كه پاي تجاوز و مداخله ي بيگانه در ميان بوده است، نقشي از اقليت هاي قومي افغانستان را نيز برجسته كرده است.

در اواخر حاكميت غازي شاه امان الله، اولين نقش محوري و زعامتي غير پشتوني را تجربه كرديم كه هرچند با آدرس زعامت تاجيك شناخته مي شود، اما آن قدر مجهوله دارد-  همان گونه اي كه 9 ماهي بود با تاثير رعد و برق و ژاله، ماهيت بازيگرانش را نيز به درستي وضاحت نمي دهد. اين كه آن جريان عقب مانده، ارتجاعي و فاجعه بار، چه گونه بر ما تحميل شد و چه گونه توانست پس از يكي از پيشروترين حاكميت هاي افغانستان در امر توسعه، معارف، آزادي و عمران تحميل شود، اين تراژيدي را بسيار خوانده ايم و بسيار سوگ داشته ايم، اما پس از گذشت آن همه دهه  و شناخت از آن فاجعه و مسببان آن، چه كمالاتي بروز كرده اند كه منتقد غير پشتون، يكي از اصل ها و معيار ها براي خوبيت را كارنامه ي كساني بداند كه در نخستين حاكميت معاصر غير پشتوني، در نخستين تبارز حاكميت، اعلاميه صادر كردند «تحصيل زنان، مساوي با بي ناموسي است و برويد مرغ بازي و كفتر بازي و ... كنيد!» اين كميدي كه تا اخير نه ماه ادامه يافت، وقتي پشتوني را ناگزير مي كند در برابر بي انصافي ها و فحاشي هاي ديگران، آن را نقد كند و بلافاصله متهم مي شود كه وحدت ملي را تخريب كرده است، ما را از اين نكته نيز غافل نمي كند كه مجريان همان حاكميت مسخره، وقتي در برابر شخصيت هاي پشتوني، قرار داده       مي شوند تا كميت ها كم نمانند، با چنان ادبيات، قلمفرسايي ها و پردازش هاي ساخته   مي شوند كه اگر اين مساله فرهنگ شد كه متاسفانه در ادبيات غير پشتون ها، راه يافته است، ديگر هركسي و هر خسي را كه بي مقدار ترين عضو جامعه ي اقليت هاي افغانستان باشد، قهرمان، نابغه و انديشمند توليد خواهند كرد.  

پس از حاكميت رژيم شهيد داكتر نجيب الله كه درگير حضور بي رويه ي جناح هاي غير پشتوني بود و اين حضور را مديون حاكميت كارمل، تجاوز شوروي و عناصر ستمي و پرچمي ست كه بيشتر از تعهدات سوسياليستي، قسم پشتون ستيزي خورده بودند و مسبب صد ها پرونده ي بي ناموسي و تجاوز بر هستي قوم ما بودند، تراژيدي افغانستان بار ديگر و با پشتوانه ي ايران و روس در پيمان جبل السراج، نقش ها و آن چهره هايی را براي افزودن بر صفحات اصولنامه ها، ارزش نامه ها و محك نامه هاي غير پشتون ها افزود كه بر اساس آن ها، بخشي از نقد غير پشتون ها بر پشتون ها، صورت مي گيرد.

 فاجعه ي يكي از بدترين حاكميت هاي تاريخ افغانستان (1991-1995) بر همه گان روشن است و پيامد هاي آن كه در بستر سازي براي انواع مخرب ها، القاعده و طالبان را تحفه آورد، در امتداد تسكين عقده ي حقارت غير پشتون ها، صد ها و ده ها سوژه ي ديگر نيز دارد كه اگر نتوانيم مساله ي خيانت، قاتل، متجاوز، ناقض حقوق بشر و هدر دهنده گان دارايي هاي سرزمين مان را جا بياندازيم، بدون شك مسببان فاجعه در چند سده ي بعدي، حتماً خامه ي كساني از نسل فردوسي را تحريك خواهند كرد تا نسل نو رستم و سهراب (به قول خودشان نسل دوم مقاومت)‌ را تنظيم نامه بسرايند.

نسل ما، نسل قرباني كه خود شاهد جفا بر تاجيك، پشتون، هزاره، ترك و ... بود، براي تشخيص و شناخت خوب و بد، آن قدر آگاهي دارد كه تا زنده ايم و انسانيت و و جدان را نفروخته ايم، كسي را ياراي آن نخواهد بود سياهكاران و خاينان را براي مان تابو و توتم بسازند.

پس از سقوط حاكميت طالبان، كه شاهد عجيب ترين حاكميت در تقسيم قدرت و معامله بوديم، جريان هاي حزبي و تنظيمي غير پشتون كه اين بار از فرصت ها با پشتوانه ي آمريكايي استفاده مي كردند، براي نهادينه كردن و تضمين بقاي اين چپاول، ضمن تحريف ها، دروغ هاي شاخدار، بزرگ نمايي ها و خلاصه تمامي تلاش هاي ذهني و عملي اي كه نقد غير اخلاقي پشتون ها نيز از مهمترين بخش هاي آن ها بود، آن قدر نشرات، كتاب و فلم ساختند تا هرچه از گند پديده هاي تنظيمي غير پشتوني از رفته گان تا مانده گان برجاست، رنگ شوند و تبارز آن، مساله ي كيش شخصيت را بار ديگر و در حال و در زماني مطرح كرد كه خاطرات افغانان، اين مساله را با كساني تداعي مي كرد كه افغانستان را احيا كرده بودند و باوجود استعمار انگليس و دشواري ها، تمامي دارايي هاي تمدني و فرهنگي نوين آن را ميراث برجا گذاشته بودند.

تمامي جاده ها، شهر ها و روستا هايی كه به ويژه قسمتي در ظرفيت هاي بشري اقليت ها داشت، با زور تنظيمیان و با استفاده از خاليگاه هاي جامعه ي افغاني كه درد اقتصادي و    بي كاري عظيم دارد، از چنان تصوير ها، كلمات و نشاني هايی، «بدرنگ» شده اند كه هركدام را نه از آدرس كتاب ها و حتي فلم ها، بل به عنوان كساني كه از كردار زشت جفاكاران، بي خانمان و آواره شده بوديم، به درستي مي شناختيم.   

روزي و سالي نيست كه در امتداد بحران افغانستان، طرف هاي درگير، قرباني ندهند و كساني كه از شانس زير سايه ي آمريكايي استفاده مي كنند، اين فرصت را بیابند تا در جاي حقيقت، تقلب شوند.

 جريان مخالف دولت،‌ با هر كشته اي كه مي دهد، سوژه اي مي گیرد تا در كنار اخبار رسانه یی، نقد پشتون ها از گرمي نيافتد، اما آن بخشي از بحران كه بقاياي حاكميت تنظيمي اند با فقط تغييري در روپوش (لباس) خودش را بخشي از اصول ديموكراسي خيال كرده است.

وقتي در برابر چشمان ما، به استنثاي چند شخص و نشاني محدود غير پشتوني خاينان، قاتلان،‌ قاچاقچيان مواد مخدر، متجاوزان به ناموس مردم، برباده دهنده گان دارايي هاي افغانستان، وابسته گان حتي به ناچيز ترين جريان ها (مزدوران همسايه گان) نام ها و عنوان هاي بزرگ كسب مي كنند و مي روند تا محتواي شاهنامه ي ديگري را آماده كنند، براي يك پشتون و براي هر انسان با شرف و با وجدان غير پشتون در اين سرزمين، بايد واجب شود كه آن شخصيت ها، رهبران و مجريان تاريخ و فرهنگ افغانستان را نبايد زير انبوه مدايح و بلندپردازي هاي كساني نقد كنيم كه اصول مردي، جواني، اخلاف، وفا، دانش و ميهن دوستي را با توليد تعريف ها و پردازش ها، از به اصطلاح شخصيت ها، افراد و نشاني هايی مي سازند كه جزوي از مسببان بحران افغانستان و بدبختي هايش استند.

زماني كه يك منتقد هار غير پشتون، با چشم سپيدي و فرار از شرم، فقط بر اثر مريضي رواني و عقده ي حقارت، حتي قاتل، خاين، دزد و متجاوز غير پشتون را ستايش مي كند و براي پشتوانه ي اين ستايش، نه فقط از خيالش استفاده مي كند، بل تمامي حقايق را وارونه می نماید و نتايج اين فرهنگ را ارزش مي خواند، آيا ارزش آن را دارد نقد آنان پيرامون شخصيت ها، افراد و تاريخ پشتون ها را جدي گيريم؟ روي همين دليل است كه مي گويم: «بزرگان خويش را با معیار های ستمی، محك نزنيم!»