د لوی، مهربان او بخښونکي خدای په نامه

دری یا به اصطلاح فارسی، زبان مادری چه کسی؟

مصطفی «عمرزی» 10.08.2016 00:30

پژوهش و نگارش: مصطفی «عمرزی»

برخلاف تصور عام که با عبارت «زبان مادری»، ابزار تفهیم را نشانی می دهند، پدیده ی زبان، بیشترینه به عنوان عنصر اکتسابی، مولفه ی علمی دارد. شاید در زمانی که قرائت هویتی- قومی طرح می شود، ابزار تفهیم در جایی که وسیله ی ارتباط و کسب دانش است، به گونه ای عبارت یا اصطلاح «زبان مادری» را معنی کند، اما تطور این پدیده (زبان) نشان می دهد که حتی زبان های نیرومند و بسیار اکتیف، سازگار و مولدی چون عربی نیز متحول زبان هایی ست که نوع بین النهرینی «آرامی» آن، بستر رشد و تحول این زبان به زبان کنونی عربی را میسر می کند.
پدیده ی متحول زبان در تحول زمانه، نه کاملاً متوقف می شود و نه منطقی ست با ذهنیت درگیر هویت های قومی، آن را در چهار چوب جغرافیا ها نگه داشت. تحول تکنالوژی با وفرت کالا هایی که هر کدام با ابزار استفاده، مولد زبانی خاص می یابند، هیچ زبانی را در هیچ کجایی در امان نخواهد ماند تا در خلوت های سره اش، چنان بماند که تاریخ و مبدا می دهند. اکثریت زبان های رایج کشور ما، بر اثر مزج، تحول و تداخل به جایی رسیده اند که اکنون داریم. هرچند تولید امتعه ی زبانی ما که در همسویی با سیاست های ملی- جغرافی، جز هویت های قومی لحاظ می شوند، از قماش همان تجربیات ناکام اند که اینک پس از 80 سال ایجاد فرهنگستان فارسی در ایران، فقط مجموعه ی هشتاد لغوی غیر اکتیف دارند- بر این اهم توجه می دهند که در ساده ترین تعریف، با پدیده ی افهام و تفهیم نمی توان حصاری درست کرد که در حوصله ی ذهنیت قومی باشد.
آگاهی، صلاحیت و ظرفیت، زبان را محتوا می بخشد. چنانچه می دانیم، انبوه تخلیقات و تالیفات در زبان دری، به درستی که از نشانی افرادی صادر نشده اند که به اصطلاح زبان مادری آنان دری بوده باشد. مثنوی معنوی، کاری از یک ترک است که در زبان به اصطلاح مادری اش نیز آثار بزرگ دارد. اکثر آثار ابن سینا و بیرونی در زبان عرب اند، در حالی که می دانیم آنان عرب نیستند. در صد سال اخیر در افغانستان، بهترین محققان، نویسنده گان، شاعران و هنرمندان زبان دری، پشتون هایند، در حالی که زبان مادری آنان، دری نیست، اما سلسله ی ویژه گی ها، می تواند مبحث زبان مادری را در حالی موافق این مقال کند که زبان منتسب، بسیار از تداخل واژه گانی، در تنوعی درگیر نباشد که اکنون شکل، محتوا و زبان دری یا به اصطلاح فارسی را در سیمای تمثیل می کند که بر اثر ناسازگاری، عقیم بودن، مخرج ها، اصوات و وفرت زبان های دیگر، به مجموعه ی واژگان یا لغاتی می ماند که یک جا کرده اند.
سیر تاریخی دری که بعداً دچار غلط فهمی فارسی (غلط معروف) می شود، اثبات می کند زبان هایی با تداخل وافر زبان های دیگر، در آن جایگاهی قرار نمی گیرند که مثلاً از ساعت ها سخن و گفتار یک ترکمن یا نورستانی- پشه یی می شنویم که با ویژه گی و انحصار لغات، بر عدم فهم کسانی می افزایند که زبان آنان را نمی فهمند. با سمع دیالوگ، قرائت متن و توجه بر مخارج و ادا، خیلی زود متوجه می شویم که دری یا به اصطلاح فارسی، نماینده ی چند ده زبان دیگر است که از مجموعه ی آنان به چنین شکلی در می آید.
شعوبیه یا بانیان اسلام ستیزی و خالقان تواریخ جعلی، در تقابل سیاسی با جهان اسلام، نیازمند      وسیله ای بودند تا نه فقط سهولت فهم قرآن با زبان عربی را بزدایند، بل از این حیث، ابزاری بسازند که با تحریک ذهنیت قومی، نه فقط جغرافیای تعصب مرزبندی شود، بل از این حیث، آدرسی رونما شود که ممثل هویت تعصب قومی در رقابت سیاسی اند. از مجموعه زبان های مختلف و زبان فرقه ی فریسی یهودیان (فارسی= پارسی) زبان دری را با انتساب به دربار سامانی ایجاد کردند. هرچند عمر حاکمیت سامانیان دیر نپایید، اما ترکان با مخالفت با دربار خلیفه، سرمایه گذاری ها کردند تا بالاخره با حضور پشتون های بزرگ منش و فرهنگی، زبان دری در جغرافیای منطقه و افغانستان، تاریخ بیابد. این که وارد مراحل دیگر تحول و جبر تاریخ استیم، عواملی درکار اند که بدون شک بر نقش زبان در ایجاد رابطه، طوالت، قدمت و یا هم نقطه ی پایان، تاثیر خواهند گذاشت.
زبان دری یا به اصطلاح فارسی، محصول رقابت سیاسی است و بقای آن نیز بر سیاست هایی نهفته اند که بایستی خیلی دوتر از جغرافیای تعصب (سره سازی) کارسازی کرد. برچسپ انحصار قومی برای آن چه «دلخواه» کنند، حداقل بر زبانی که در زیر، مستند می کنیم و بسیار مشکل دارد، درخور آن اهل فرهنگ نیست که با مدعای زبان مادری، قدعلم می کنند و در بستری مشغول صاف سازی اند که مقوله ی زبان های همه گانی اش بسته گی به کاربرد عام با عناصر متداخل از زبان های دیگر است.
این که بحث زبان شناسی ما بر اساس تحریف تاریخی لغزش دارد و باعث انحراف می شود، تبیین نکاتی کمک می کنند که مشاهده می کنیم در سوی دیگر سره سازی از وجود دیگران، تعصب قومی با رجعت بر آن ویژه گی غیر متداخل لغوی، باعث می شود در دنیایی که با کسب زبان های چون عربی و انگلیسی، فرهنگ جهانی ایجاد می شود، زبان هایی را که از شانس تقابل سیاسی زنده اند، با عقب مانده گی فکری، منحصر می کنند تا با حصار خودشان در همان جایی برگردد که منشای تاریخی زود گذر بود.  
در فرهنگ فارسی دکتور محمد معین، می خوانیم:
«در زبان فارسی، عناصر متعددي از زبان ‌های مختلف شرقی و غربی وارد شده اند- از این قرار: 1سنسکریت،2 هندی،3 سغدی،4 ختنی،5 خوارزمی،6 فرانسوی،7 انگلیسی،8 آلمانی، 9روسی،10 ایتالیایی،11 اسپانیایی،12 اکدی،13 آشوری،14 بابلی،15 عبری قدیم،15 آرامی،17 سریانی،18 عربی،19 حبشی،20 چینی،21 ترکی و 22مغولی.»
مجموعه ی واژه گان، انتساب نادرستی نیست که گاه بر زبان دری یا به اصطلاح فارسی، اطلاق      می شود؛ زبانی با ساختار 22 زبان دیگر.
غلام علی حداد عادل، رییس فرهنگستان زبان فارسی ایران، معتقد است:
«... حداد عادل در پاسخ به سوال دیگری درباره این‌که برخی می‌گویند وجود واژه‌های زیاد عربی در قوانین ما آیا در مقابل تاکید فرهنگستان بر استفاده از واژه‌های فارسی نیست، پاسخ داد: نه! ما وقتی می‌گوییم فارسی، منظور مان زبان حافظ و سعدی است. در این زبان، لغات عربی هم وجود دارند و وقتی می‌گوییم زبان فارسی، منظور مان این زبان است. او افزود: اگر بخواهیم کلمات عربی را از فارسی بیرون کنیم، زبان فارسی خیلی ضعیف و لاغر می‌شود. زبان فارسی همین است که من و شما با آن صحبت می‌کنیم. مثلاً «صحبت» یک کلمه ی عربی است، منتها عرب‌ها آن را به یک معنا به کار می‌برند و ما به یک معنای دیگر. رییس فرهنگستان زبان و ادب فارسی اضافه کرد: هیچ نباید نگران وجود این تعداد لغات عربی در زبان فارسی باشیم. ترازوی ما حافظ و سعدی هستند. نباید از آن غلیظ‌تر و ضعیف‌ترش کنیم... .»
حذف فقط حضور عربی از فارسی نیز در حدی تاثیر وارد می کند که به قول آقای عادل، زبان فارسی، لاغر می شود. اشاره ی او بر حافظ و سعدی، حساسیت مساله ای را در خود دارد که اگر با افسارگسیخته گی سره سازی، به جان زبان عقیم فارسی بیافتیم، در حالی که آینده ندارد، گذشته ی آن با فاصله از عربی، از افاده ی معنی می افتد و این، یعنی پایان فرهنگی که زمانی شیرینی می شود و زمانی شکر و 21 زبان دیگر دارد.
عناصر متداخل از زبان عرب در دری، به اندازه ای ست که گفته می شود بیشتر از 50 درصد واژه گان دری یا فارسی، عربی اند. افزون بر این، از بیش از نود سالی که در تلاش ارایه ی سیمای زبان مستقل برای دری یا فارسی اند، هیچ گرامر یا دستور این زبان، فارغ از زبان عربی نیست و نمی تواند باشد، اما آیا سهم بزرگ واژه گان زبان و عناصر عرب، حجم بزرگ وام گیری زبان فارسی است؟ یک حاشیه ی کوتاه بر نفوذ و حضور زبان ترکی نیز به درستی افاده می کند که ناداری زبانی که فارسی می دانند، در چه حد و اندازه است. در زیر نمونه ای از صد ها واژه و اصطلاح ترکی را برگزیده ایم که در رسامی چهره ی فارسی، سرنوشت ساز اند و از عمق حقیقتی حکایت می کنند که بیش از همه، سند ملکیت دری یا فارسی، برای یک قوم خاص را زیر سوال می برند.
وام واژه گان ترکی در فارسی امروز:
    •    آبجی (معین) از آغا + باجی = لفظی محترمانه در خطاب به بانوان؛ باجی= خواهر
    •    اُتراق: توقف چند روزه در سفر (معین)- چندی ماندن، لنگر انداختن، فرود آمدن
    •    اجاق/ اُجَق (کاشغری) اوجاق (معین): آتشدان، بریجن، بریزن brēzan پهلوی (مکنزی)
    •    آچار (معین): وسیله گشودن / کلید از مصدر آچماق= باز کردن
    •    آچمز (معین): اصطلاحی در شطرنج از مصدر آچماق/ مهره‌ای در شطرنج که اگر آن را حرکت دهند، شاه، کیش می‌شود.
    •    آذوقه/ آزوقه (معین)- (نجفی)، (کاشغری): توشه
    •    آلاچیق الچوق (صفا) آلاجق آلاچق آلاجو (معین)
    •    آلاخون از آلاخان، آلامان (معین)
    •    الاغ (معین) الاق: ستور/ پیک (صفا) قاصد/ پیک/ اسب پیک (کاشغری)
    •    آماج اَمج (کاشغری) آماج آماچ (معین) نشانه
    •    باتلاق (نجفی): مرداب
    •    باشی (معین) پسوند بعضی از شغل ها به معنی رییس؛ مانند آشپزباشی= سرآشپز
    •    بیرق (معین): پرچم، درفش، علم
    •    تسمه تاسمه (معین): دوال. در پارسی میانه هم dawāl (فرهنگ پهلوی – مکنزی)
    •    تغار (معین) در اصل به معنای خُرجین: چیزی که در آن گندم و جز آن بریزند/ جوال(کاشغری)
    •    توتون/ تُتُن: دود (معین) در ترکی دود را دومان می‌گویند.
    •    جار (معین)
    •    جلو از جیلاو (معین و دهخدا): پیش. در پارسی میانه frāz (پهلوی – مکنزی)
    •    چاق چاغ (معین): فربه و سالم در پارسی میانه هم frabīh (فرهنگ پهلوی - مکنزی) در ترکی چاق به معنی زمان است- نه فربه.
    •    چپق (معین)
    •    چریک: پارتیزان
    •    چکمه (معین): موزه. در پارسی میانه mōzag (فرهنگ پهلوی – مکنزی)
    •    چلاق/ چولاق (معین)چُلَق: شل، بریده‌دست، تباه‌دست (کاشغری)
    •    چماق/ چوماق (معین) چُمَق: عصا (کاشغری) در فارسی چوب دست
    •    چمباتمه/ چونقاتیمه (معین)
    •    چی: پسوند نسبت و اتصاف (معین) مانند تماشاچی/ درشکه‌چی در فارسی پسوند گر است مانند تماشاگر.
    •    خورجین از هؤرجین اَرجی (کاشغری): بارجامه - در پارسی میانه هم bārjāmag (فرهنگ پهلوی – مکنزی)
    •    دُلمه
    •    دو قلو (معین)- (نجفی) فارسی+ ترکی، دو زاد
    •    زگیل سِگِل یا سگیل
    •    سنجاق (معین)
    •    سنجاقک ترکی + فارسی (معین)
    •    سلّانه سلّانه راه رفتن (معین) از مصدر ساللانماق= آویزان شدن که در فارسی به آرامی راه رفتن یا در حقیقت با دست های آویزان راه رفتن معنی می دهد.
    •    سورتمه (معین) از مصدر سؤرؤتمک = روی زمین کشیدن
    •    شیشلیک (معین) شیش= سیخ کباب- سیخی (کاشغری)
    •    قاپ: استخوان شتالنگ که برای قمار و بازی به کار می‌رود. (معین) در طبری کاب و در عربی هم کعب است. شاید در اصل پارسی باشد.
    •    قاچاق و قاچاقچی (معین) از قاچماک به معنی دویدن یا گریختن می آید.
    •    قایق (معین) قَیغِق (کاشغری)-کرجی، بلم
    •    قرقی (معین)- باز
    •    قرمه قاورمه (معین) از مصدر قووورماق= در روغن سرخ کردن در فارسی خورش سبزی.
    •    قره قوروت (معین) کشک سیاه
    •    قره‌نی ترکی + فارسی (معین) سیاه نی
    •    قشون (معین) لشگر
    •    قلچماق: فارسی گردن کلفت، تنومند
    •    قنداق تفنگ و بچه (معین) - قنداق تفنگ شاید عربی شده «کُندگ/کُنده» باشد.
    •    قوچ قچ (معین)- (کاشغری)- گوسفند نر
    •    قورباغه (معین) غورباغه (نجفی): غوک. در پارسی میانه هم wak (فرهنگ پهلوی- مکنزی)
    •    قوش (معین) قُش: شاهین (کاشغری) پرنده ی ترکی
    •    قوطی (معین) دبه
    •    قیچی (معین) لا- کازرد
    •    کاکوتی از ترکی ککلیک اوتی (معین) بی کاربرد
    •    کرنش: تعظیم (معین) معادل نماز بردن پهلوی (مکنزی) خاکساری
    •    کشیک (معین) پاسبان
    •    کماج کمج (کاشغری) نان زغالی
    •    گلَنگِدن: قسمتی از تفنگ (معین). در پارسی: روآیَک.
    •    یاتاقان (معین) خوابنده
    •    یاغی: سرکش/ دشمن (معین) یغی (کاشغری)
    •    یغما (معین)- (صفا) (کاشغری)- تاراج
    •    یقه/ یخه (معین)- (نجفی) یقا (کاشغری) فارسی گریبان
    •    یورتمه (معین) چهارگامه
    •    یونجه (معین) یرِنچا/ یرِنچغا (کاشغری): در پارسی «اَسپَست»
    •    ییلاق (معین) ییلاغ (کاشغری) تابستانی - سردسیر
    •    بشقاب: بش (خالی) + قاب (ظرف)
نام واژه های غیر ترکی به نام ترکی:
    •    بشقاب: پشقاب در افغانستان- پیشکاپ از دو جزء پیش و قاب (از سکایی kaba، سغدی kapç ،kapçē، kapçīk  تشکیل شده است.
    •    قاب: ظرف (برخی به کالبد و کاب و کالب‌پاد ربط داده‌اند و کاب هم وجود دارد) هر چند خود «قاب» به واژه‌های مختلف ربط داده شده است.
    •    خان به معنی رئیس. امیر. بزرگ. در دهقان- و اما خان به معنی خانه، فارسی است. (معین)
    •    خانم (از خان مثل مردم از مرد)
برخی منابع ترکی، این واژه‌ها را نیز ترکی گمان برده‌اند:
    •    ترخون، نوعی سبزی خوردنی- اين گياه در علم گياه شناسی روم قديم و يونان، استراگون نام داشته که ريشه ی مشترک آن با ترخون، بسيار محتمل و ترکی الاصل بودن آن، بعيد به نظر      مي رسد.
    •    اتاق/ اطاق (نجفی) (معین)- از وثاق عربی گرفته شده (دهخدا)
    •    جلگه از چؤل= دشت/ صحرا
    •    چو (شایعه)
    •    چیت: پارچه چینی منقش (کاشغری) چهیت، هندی: پارچه نخی نازک و گلدار در رنگ های مختلف (معین)
    •    دبوس از تپوز (معین): گرز
    •    سان (در ترکیب سان دیدن): شماره (لغات‌الترک)
    •    سکّو: سکو/ دکان (کاشغری)
    •    فنر- احتمالاً تلفظی است از واژه ی آلمانی فنر (feder)
    •    قاطر قتر (کاشغری) از مصدر قاتشماق= درآمیختن
    •    قپان یا کپان یونانی (معین)
    •    کلاش/ قلّاش: زیرک، حیله گر، مردم بی نام و ننگ و لوند و بی‌چیز و مفلس، می‌خواره و باده‌پرست و خراباتی و مقیم در میکده.
وام واژه های ترکی فراموش شده در فارسی معاصر:
واژه‌های ترکی که در مکالمات و متون قدیمی‌تر فارسی، کاربرد داشته‌اند:
    •    آداش (معین): هم‌نام (صفا) آد= اسم؛ داش و تاش= پسوند ملازمت به معنی هم؛ مثل وطن‌تاش= هم‌میهن
    •    آغا = لفظی محترمانه در خطاب به بانوان، عنوانی که به دنبال یا ابتدای اسامی خواجه‌سرایان افزوده می‌شد؛ مثل مبارک آغا
    •    ارخالق آرخالیق: قبای کوتاه در زیر قبای مردان یا نیم‌تنه ی زنان بر روی جامه‌های دیگر (معین)
    •    آغوز اَغُژ (کاشغری) شیر نسبتاً غلیظ که مادر پس از زاییدن به نوزادش می‌دهد.
    •    ایلچی (معین) سفیر، فرستاده
    •    ایلخان ترکی/ مغولی (معین) رئیس قبیله
    •    ایلغار/ یلغار (معین) هجوم، شبیخون
    •    باخه از بَقا/ مُنکُزبقا= لاک پشت (کاشغری) کشَف  kašawag(مکنزی)
    •    باسمه: چاپ، چاپ روی پارچه (معین)
    •    بُخو بُقاغو: بندی که بر دست یا پای دزد نهند (کاشغری)
    •    بغاز: تنگه/گذرگاه آبی باریک (نجفی) بوغاز (معین)
    •    بولاق اوتی/ بولاغ اوتی (معین) شاهی آبی
    •    تالان: غارت مغولی (معین)
    •    تُتماج (کاشغری) نوعی آش (معین)
    •    تیماج: سختیان  saxtag(مکنزی)
    •    چاپار: قاصد (معین)- (صفا)
    •    چاپقونچی: کسی که به تاخت و حمله مبادرت می‌ورزد.
    •    چاتمه (معین)
    •    چاوش/ چاووش (معین)
    •    چَپُو: غارت (معین)
    •    چخماق (معین)
    •    خفتان قَفتان (کاشغری)
    •    دیلماج (معین)
    •    ساخلو ساخلاو: پادگان/ گروهی سرباز مأمور به حراست از جایی (معین)
    •    سورچی: راننده گاری، درشکه و دلیجان (معین) از مصدر سؤرماق= راندن
    •    سیاق / سایاق: علم محاسبه از مصدر سایماق= شمردن
    •    طغرا/ طورغای (معین) تُغراق: مهر/ مهر خاقان (کاشغری)
    •    قِران: واحد پول در عهد قاجاریه و اوایل پهلوی (معین)
    •    قراول (معین) پاسبان ترکی/ مغولی (صفا)
    •    قوروت/ قُروت: کشک (لغات‌الترک)
    •    گزمه: شبگرد/ عسس (معین)
    •    یاسا/ یساق/ یاساق: قانون/ سیاست/ مجازات ترکی – مغولی (معین)- (صفا)
    •    یساول (معین)
    •    ینگه: ساقدوش عروس (معین) ینگگا زن برادر بزرگ‌تر (کاشغری)
    •    یورت (معین) یرت: خانه/ محل اتراق ایل (کاشغری)
    •    یورقه یورغه (معین) یریغا اَت= اسب خوش حرکت (کاشغری) یورغه رفتن= نیکو راه رفتن (معین)
نام های ترکی در دری یا فارسی:
    •    آغاسی آقاسی: سرور، مهتر (معین)
    •    آقا ترکی/ مغولی (صفا) آغا: بزرگ/ مخدوم/ برادر بزرگ‌تر/ عمو/ امیر/ رئیس (معین)
    •    آقاجری
    •    آیدین (رایج برای اسم شخص در ایران، پسر و نیز دختر)
    •    اتابک از آتا + بگ/ بیگ (معین)
    •    ارسلان: شیر (معین) اَرسلَن (کاشغری)
    •    ازبک (اغوزبیگ) اوزبک (معین)
    •    افشار (کاشغری) اووشار
    •    بایندر
    •    بهادر: دلیر/ شجاع (معین)، از اصل مغولی؟
    •    بیات: در اصل به معنی کهنه/ قدیمی
    •    تِیمور از دمیر= آهن
    •    چیچک: گل/ شکوفه
    •    خاقان (معین): عنوان پادشاهان چین و ترکان (معین)
    •    خزر/ خُزار: نام سرزمینی از ترکان (کاشغری)
    •    خلج (کاشغری)
    •    سنجر: پرنده ی شکاری (معین)
    •    سنقر (معین) سُنکقُر: پرنده شکاری (کاشغری)
    •    عم‌قزی: دختر عمو
    •    قاآن ترکی/ مغولی (صفا)
    •    قزل (معین)
    •    قزل‌آلا (معین)
    •    قلیچ: شمشیر (معین)- (کاشغری)
    •    گَلین (معین) کَلِن: عروس (کاشغری)
    •    یاشار: از مصدر یاشاماق= زیستن
توجه شود که آن چه به گونه ی تلخیص در بالا آمد، فقط به دو بخش زبان دری یا فارسی، تعلق می گیرد. بررسی زبان شناسانه نشان می دهد که تجزیه و تحلیل زبان به اصطلاح فارسی، این زبان را که ذخیره ی اصالت آن را شاهنامه می خوانند و به زودی مختصری از آن انبار نیز خواهیم آورد، در کدام حد استقلال زبان مستقل، معرفی می شود.
دری تاجیکی:
«سرپرست کمیته ی دولتی زبان و اصطلاحات زبانی تاجیکستان،گوهر شریف زاده، اعلام کرد که مقامات تاجیکستان،گروهی متخصص را سازماندهی کرده اند که وظیفه ی آن ها کنترل بر نحوه ی گویش زبان ملی در مطبوعات و رسانه های این کشور است.
برای نقض این مقررات زبانی جدید، جریمه های مختلفی تصویب شده است. برای افراد حقیقی از 75 تا 100 دلار و برای مقامات و اشخاص حقوقی نیز از  150 تا 200 دلار درنظر گرفته شده است.
شریف زاده اشاره کرد که روزنامه نگاران تاجیک به تازه گی شروع به استفاده از لغاتی کرده اند که برای اکثر شهروندان تاجیک، نا مفهوم اند. اغلب این جملات و اصطلاحات به زبان فارسی هستند.
تاجیک ها، بعدها به جای استفاده از حروف الفبای عربی، شروع به استفاده از حروف لاتین (از سال 1929) و پس از آن خط سیریلیک (از سال 1939) را مورد استفاده قرار دادند. لازم به ذکر است که زبان تاجیکی در طول این سال ها به شدت مورد نفوذ زبان ترکی و روسی قرار گرفت.»
جغرافیای رواج دری، نشان می دهد که زبان به اصطلاح فارسی، چنانی که در ساختار مشکل دارد، در حوزه ی نفوذ فارسیسم یا مولده ی 99 درصد غیر منطقی نیز بی مشکل نیست. هرچند سیاست های فرهنگی در تاجیکستان، در سویی با وام از فارسیسم، هویت قومی تعصب نژادی می سازد (آریایی- کوروشی) اما در زوایای آن، پذیرفتن واقعیت تحول و استراتیژی سیاسی که پیدایش، رشد و آینده ی این کشور در حوزه ی روسی را تضمین کرده است، اجازه نخواهد داد زبان فارسی را که در ایران، با 22 عضو دیگر می پذیرند، با اعضای بپذیرد که واقعیت های کنونی تاجیکستان اند.
دری افغانی یا فارسی مروج در افغانستان نیز در خلوت هایی که اکثر زبان شناسان و فرهنگیان ایران، نه در فرهنگ علامه دهخدا و دیگران، از جزییات آن آگاهی دارند، با ویژه گی عناصر متداخل پشتو، و زبان هایی که بیرون از 22 تای مرحوم معین می شوند، در جا های دیگری می برد که همچنان مردودکننده ی نظریه و مالکیت خصوصی این زبان به یک قوم خاص می شوند.
به عنوان زبان جهانی، امکان ندارد:
«سازمان علمی، فرهنگی و تربیتی بین‌الملل (یونسکو) پیشنهاد ایران برای ثبت زبان فارسی به عنوان هشتمین زبان بین‌المللی را رد کرد.
پیش از این، سید‌محمدرضا دربندی، معاون امور بین‌الملل بنیاد سعدی از ارائه ی پیشنهاد ثبت زبان فارسی به عنوان هشتمین زبان بین‌المللی در یونسکو در جریان سفر اخیر «ایرینا بوکووا» مدیرکل یونسکو به ایران خبر داده بود و گفت: این پیشنهاد را پی گیری خواهیم کرد. او گفته بود که بر اساس مذاکرات انجام شده، شروط بین‌المللی کردن زبان را تغییر دهند. پیشنهاد‌هایی از جمله درنظر گرفتن سابقه ی تاریخی و تمدنی زبان، تعداد ترجمه‌های انجام شده از آثار مشاهیر آن زبان،‌ دایره ی پوشش تاریخی زبان در گذشته و ... از طرف بنیاد سعدی به یونسکو برای درنظر گرفتن معیار بین‌المللی دانستن یک زبان، پیشنهاد شده است.
این پیشنهاد با سفیر ایران در یونسکو مطرح و با جواب منفی رو به رو شد، چرا که پیش از آن،‌ این پیشنهاد از سوی یونسکو، رد شده بود.
اما اکنون وبسایت خبری تحلیلی «آراز نیوز» به نقل از دربندی گزارش داده که گفته است: «اوایل اردیبهشت‌ماه [ماه ثور] در جریان سفر مدیرکل یونسکو به ایران و بازدید وی از میراث فرهنگی ایران‌، پیشنهاد ثبت زبان فارسی به عنوان هشتمین زبان بین‌المللی در یونسکو را توسط یک واسطه ارائه کردیم، اما خبری از موافقت، استقبال یا عدم استقبال نشد.» وی ادامه داده است: «بنیاد سعدی،۱۰ پیشنهاد برای بازبینی در شاخص‌های بین‌المللی کردن زبان‌ها در یونسکو را با هدف ثبت این زبان به عنوان هشتمین زبان بین‌المللی جهان به یونسکو ارائه کرد. تاکنون هفت زبان در کمیسیون ملی یونسکو به عنوان زبان بین‌المللی به ثبت رسیده اند،‌ که برخی از آن‌ها عبارت اند از انگلیسی‌، آلمانی‌، تُرکی، فرانسوی، اسپانیایی، عربی و... . این هفت زبان بر مبنای شرط یونسکو مبنی بر این که هر زبانی که به عنوان زبان بین‌المللی به ثبت می‌رسد،‌ به ثبت رسیده‌اند.» وی افزوده است: «این روال ادامه داشت تا این که در سفر اخیر احمد جلالیف، سفیر ایران در یونسکو به کشور، این موضوع را با وی در میان گذاشتیم. جلالی اذعان داشت که پیش از این نیز این پیشنهاد با همکاری کشور های افغانستان و تاجیکستان به یونسکو مطرح شده بود،‌ اما یونسکو حاضر به تغییر شرایط خود نیست و بنابراین پیشنهاد ثبت زبان فارسی به عنوان هشتمین زبان بین‌المللی، پذیرفته نشده است.»
سازمان فرهنگی ملل متحد یا یونسکو، بر اساس مولفه ها، قواعد و اساسات زبان شناسی با ضمایم متکلمان، گسترده ی جغرافیایی و کاربردی بودن پدیده ی زبان، چند زبان مهم را که در بالا دیدید، به عنوان زبان های بین المللی به رسمیت می شناسد. این سازمان جهانی و غیر وابسته، قوانینی راکه بر اساس تجربیات علمی، نافذ کرده است با هیچ ملاحظه ی سیاسی، تحمیل و فشار، تغییر نمی دهد. این که چرا زبان به اصطلاح فارسی با تمام سرمایه گذاری های ایرانیان، زبان بین المللی و منحیث زبان مستقل پذیرفته نمی شود، تلخیصات کوتاه این تحقیق و آن چه در بعد می آید، تبیین می کنند که این پدیده ی آسیب پذیر در حالی که از عنصر عصبیت قومی برای انحصار (سره سازی) در خطر است، شانس زیادی ندارد تا در جغرافیایی بقا یابد که از سویی «فارسیسم»، گذشته و محتوای خوب ندارد و از سوی دیگر با تحریک هویت های قومی مبتنی بر شاخصه های دیموکراسی غربی، تبارز اقوام با مشخصه ی زبان های غیر متداخل از واژه گان زبان های دیگر، نه فقط فرهنگ خودشان را در   حاشیه ی زبان به اصطلاح فارسی، اغماض یافته می بینند، بل گرایش قومی برای دستاورد سیاسی، هزار پُل زبان های جهانی و وفرت مولدات تکنالوژی، ذهنیت می سازند تا اشراف بر زبان با گزینه ی اقتصادی و سیاسی باشد.
آینده ی مبهم:
استاد ناصر پورپیرار (محقق بزرگ ایران): «نزدیک هفتاد سال است که «فرهنگستان زبان فارسی»، که در زمره‌ی دستک و دست ساخته هایی ست حاصل رسوخ عوامل یهود در دستگاه رضا شاهی، برای جان و هویت دادن زورکی به زبان ناتوان فارسی، عرق ریزان تلاش می کند و بخشی از بودجه‌ی فرهنگی ناچیز این مملکت را به خوش نشینانی می بخشند که در این مدت دراز، حتی ۷۰ واژه، یعنی سالی یکی، برای زبان فارسی تراش نداده اند تا بگوییم دخل و خرج شان برابر بوده است. انصاف باید داد که در این باره، عذر فرهنگستان نشینان موجه است؛ زیرا با هیچ ترفندی نمی‌توان زبانی را که فاقد ساختار اتیمولوژیک است، به زایمان واداشت.
به یک پاکت چهار گوش شیر نگاه می کردم. در میان کادر یکی از اضلاع آن، با حروف و زبان انگلیسی نوشته شده بود : «pasteurized & homogenized» و در ضلع دیگر پاکت در کادری مشابه، همین دو واژه را با همین تلفظ و فقط با حروف فارسی، که در واقع الفبای عربی است، تکرار کرده بودند: «پاستوریزه و هموژنیزه»‌؛ اما در ضلع بعد که به زبان عرب بود، باز هم در کادری مشابه، آمده بود: «مبستر و متجانس».
حتی در زبان انگلیسی، «پاستوریزه» را نمی‌توان واژه‌ای با ریشه‌ی زبان لاتین شناخت؛ زیرا با چسپاندن پسوند فعل متعدی به دنبال نام مخترع شیوه‌ی پالایش، یعنی پاستور، لغتی بدون ریشه ساخته‌اند، اما عرب، با زبان گوهرین اش، به ساده گی از ریشه‌ی «ستر»، که به معنای «پاک کردن از پلیدی» است، و فارسی زبانان از آن، مصدر بی‌هویت «ستردن»‌ را ساخته‌اند، مشتق زیبای «مبستر» را در جای «پاستوریزه» و از ریشه‌ی «جنس»، به معنای «اصل هر چیز»‌، مشتق بسیار توانای «متجانس» را قرار داده است.»
سازگاری زبان که با تحول زمان، خود باعث دگرگونی می شود، زبان هایی را که بر اساس اصول زبان شناسی متحول می شوند، کمک می کند تا همانند زبان نیرومند عربی، منعطف شده، مزج شود و با ابزار کارای بلند، واژه گان متداخل را در خود استحاله کند؛ چیزی که فارسی را از زمان مبدا (دربار سامانی) در رقابت سیاسی، اما با پذیرش روباز واژه گان زبان های دیگر، به شکل امروزی در آورد و در شرایطی که تقابل سیاسی نیز دگرگونه شده است، ماندگاری این زبان در حالی که وابسته بر انعطاف در برابر زبان های دیگر می باشد، هشدار می دهد هرگونه صاف کاری آن در حدودی که پشتوانه ی کافی ظرفیت بشری ندارد، بی نیاز از الطاف و وام واژه ها، ابزار و عناصر زبان های دیگری نیست که اینک با بحث سره سازی به جان آن ها افتیده اند.
فارسی، زبان عقیم:
پروفیسور رضا باطنی (زبان شناس بزرگ ایران): درباره ي زیبایی، شیرینی،گنجینه ي ادبی و دیگر محاسن زبان، اکنون شاید وقت آن رسیده باشد که با واقع بینی به مطالعه ي توانایی های زبان فارسی بپردازیم و ببینیم آیا این زبان می تواند جوابگوی نیاز های امروز جامعه ي ما باشد؟ آیا در آن، کاستی هایی یافت می شود؟ و اگر یافت می شود، چه گونه می توان آن ها را برطرف ساخت؟
یکی از ویژه گی های زبان، زایایی یا خلاقیت آن است. خلاقیت زبان را از جنبه های گوناگون      می توان بررسی کرد (از جنبه ي ادبی، نحوی، واژه گانی و شاید هم از جنبه های دیگر). بحث ما در این جا به خلاقیت یا زایایی در واژه گان زبان محدود می شود. زایایی واژه گانی به اهل زبان امکان می دهد تا همراه با تغییراتی که در جامعه ي آنان رخ می دهد، واژه های تازه بسازند و کارایی زبان خود را با نیازمندی های خود، متناسب گردانند.
از نظر زبان شناختی، زایایی واژه گانی به مبحث اشتقاق یا واژه سازی مربوط می شود (از این پس «زایایی» به کار می بریم به جای زایایی واژه گانی). اشتقاق، یعنی این که ما بتوانیم از اسم یا صفت فعل بسازیم، از فعل، اسم یا صفت بسازیم و مانند آن. با اندکی تسامح می توان گفت: اشتقاق، یعنی گذر از یک مقوله ي دستوری به مقوله ي دیگر، بنابراین، اگر بخواهیم به میزان زایایی یک زبان پی ببریم و احتمالاً آن را با زایایی زبان های دیگر مقایسه کنیم، باید ببینیم در آن زبان با چه درجه اي از سهولت می توان از یک مقوله ي دستوری به مقوله ي دیگر رفت. از میان تغییرات اشتقاقی گوناگون، آنی که از همه مهم تر است، گذر از مقوله ي اسم یا صفت به مقوله ي فعل است، یا به بیان ساده تر، ساختن فعل از اسم و صفت است. دلیل این امر، آن است که فعل، خود از زایایی زیادی برخوردار است و می توان از آن، مشتق های دیگری به دست آورد؛ مثلاً در زبان انگلیسی از ion  (یون) که اسمی است از اصطلاحات فیزیک و شیمی فعل می سازند و سپس از آن، مشتق های دیگر به ترتیب زیر به دست می آورند:
ion ionizable
ionize ionizability
ionized ionization
ionizing ionizer

و سپس از راه ترکیب این مشتق ها با واژه های دیگر، اصطلاحات جدیدی می سازند:
ionization chamber
ionization energy
ionization potential
ionization track
ionizing radiation
ionized gas

به طوری که می بینیم، پس از این که ion با استفاده از پسوند ize، به فعل تبدیل شد، می تواند منشاي هفت مشتق یا واژه ي جدید باشد که خود می توانند با واژه های دیگر ترکیب شوند و شش اصطلاح جدید بسازند که جمعاً ۱۳ واژه و ترکیب می شوند و این، به هیچ وجه پایان زایایی فعل ionize نیست، اما ببینیم در زبان فارسی، وضع چه گونه است:
۱. در فارسی، فقط فعل های ساده یا بسیط هستند که زایایی دارند، یعنی می توان از آن ها مشتق به دست آورد.
۲. در فارسی امروز، دیگر فعل ساده ساخته نمی شود، یعنی نمی توان به طور عادی از اسم یا صفت، فعل ساخت.
۳. شمار فعل های ساده ای که زایایی دارند و از گذشته به ما رسیده اند، بسیار اندک اند.
۴. از این شمار اندک نیز بسیاری در حال از بین رفتن و متروک شدن هستند و جای خود را به فعل های مرکب می دهند، ولی فعل های مرکب، عقیم هستند و نمی توان از آن ها مشتق به دست آورد.
۵. از «مصدر های جعلی» فارسی، چه آن ها که از اسم های فارسی ساخته شده اند و چه آن ها که از واژه های عربی ساخته شده اند، مشتق به دست نمی آید؛ به بیان دیگر، مصدر های جعلی زایایی ندارند.
۶. نتیجه: زبان فارسی، در وضع فعلی برای برآوردن نیاز های روزمره ي مردم با مشکلی مواجه نیست، ولی برای واژه سازی علمی، از زایایی لازم برخوردار نیست و نمی تواند یک زبان علمی باشد، مگر این که برای کاستی های آن، چاره ای اندیشیده شود...
زبانی که قدما به کار برده اند، جوابگوی نیاز های آن روز جامعه ي ما بوده است. ما می توانیم و باید اندوخته ای را که آن ها برای ما گذارده اند، دست مایه قرار دهیم، ولی نمی توانیم تنها به آن اکتفا کنیم. باید کند و زنجیری را که نادانسته به پای زبان فارسی زده ایم، باز کنیم و بگذاریم زبان همگام با نیاز ها و تحولات شگرف جامعه ي امروز، آزادانه پیش برود... .»
چرا پارسی اصیل، از دهن افتیده است:
شاهنامه ی فردوسی شعوبی را بزرگ ترین ذخیره ی واژه گان دری می دانند. این که اکثر زبان شناسان معتقد اند، ده درصد لغات شاهنامه، ناشناخته و فاقد معنی اند، پیش از همه برمی گردد به کارخانه ی تعصب گروهک شعوبیه که تبیین تاریخی، ثابت می کند نخستین گروه ضد اسلامی ایدیالوژیک اند که در برابر عظمت نظامی خلافت اسلامی، خدعه می کنند و با ایجاد آثار جعلی، تواریخ به اصطلاح افتخاری قبل از اسلام و ساخت زبانی که نفود دین اسلام را با قطع عربی بکاهد و از این رهگذر، در فضای باز آن با دین بافی و فرقه بافی، قرآن را محصور کنند و از آدرس نهاد های ویژه، فهم عام اسلامی را منحصر به محور هایی کنند که زیر تاثیر تعصب قومی- زبانی باشند.
استاد ناصر پورپیرار:
«من در بررسی طلوع اسلام در ایران کوشیدم به عمده ترین این اسناد ناسالم بپردازم و روشنفکری کنونی ایران را از آلوده شدن و در غلطیدن دوباره به دام کهنه ای که یهودیان به صورت مورخین و باستان شناسان و اسلام شناسان و خاورشناسان، در صد ساله ی اخیر گسترده اند، پرهیز دهم. اینک مسلم است که نخواهیم توانست زبان ناتوان فارسی را که بدون سود بردن از قواعد و لغات عرب، به لقلقه می افتد، کنار بگذاریم و به زبان قرآن پناه بریم؛ اما بی شک از آن که آینده ی ما را اتحاد اسلامی رقم خواهد زد، گستردن زبان عرب در میان جوانان و گنجاندن جدی تر آن در مواد درسی و زدودن مزخرفات باستان پرستی، از عرصه ی سنت ها و رسومات سراسر خرافات، می تواند زیر بنای این اتحاد را پی ریزی کند و شاید که تا زمان معین این فاصله ی انباشته از کینه و عداوت و    ناشناخته گی را با پژوهش و پردازش به مشترکات خویش، به هم آوریم.»
کارخانه ی جعلیات شعوبی که در فرصت سامانیان به کار می افتد، با استخدام کسانی چون فردوسی که در ایجاد محتوای شاهنامه، نقش ندارد، بل با قریحه و توان شعری، دستورات شعوبیان را قالب    می زد تا بزرگ ترین اساسنامه ی توهین، نژاد پرستی، زن ستیزی، اقوام ستیزی و کهنه داستان هایی متولد شود که روزی دکتور منوچهر اقبال در کتاب «سه هزار سال دروغ در تاریخ ایران» به خوبی    معرفی می کند:
«شاهنامه، کتابی پُر از دروغ و افسانه و یکی از اسباب عقب مانده گی فکری ما ایرانیان بوده و است.
بیشتر قهرمانان و پادشاهان ایران باستان، جز مـوجودات افسانه يی، غیر واقعی و دروغینی که تنها درکتاب سراندر پا دروغ «شاهنامه» ومثل آن، ازآنان یاد شده، چیزي دیگر نبوده اند که از جمله ي آنان می توان به این افراد خیالی، اشاره کرد:
«کیومرث، جمشید، فریدون،گشتاسپ، لُهراسپ،کیکاووس، رستم،  سهراب» و شخصیت خیالی و منفی بافته ي «افراسیاب تورانی» وگنده بافی های از این گونه که مادران،گـاهي برای خوابانيدن بچه، داستان های سراپا دروغ آنـان را تعریف می کنند وکـودک را از هـمـان کودکی به «فرهنگ دروغ و دروغ بافی ایرانی»، خو می دهند...»
کارخانه ی واژه سازی شعوبیه در رقابتی که اکنون نیز از فارسیسم ایران صادر می شود، نه فقط به جعل واژه می پردازد، بل با چهار حرفی ساختن کلمات عربی (پ،ژ،چ،گ) کلمات عربی را در  قواره ای می اندازند که اکنون فرهنگی های پارسی سره، «تازی» شده ی «پارسی» می خوانند. این که چرا بخش بزرگ گنجینه ی شاهنامه، از دهن افتیده است، بر همان جعلیاتی بر می گردد که بخش دیگر آن برای ترادف در برابر عربی، همانند رایانه، موشک، چرخبال و امثالهم، در هزار سال پیش، نه فقط برای پارسی بازی، بسیار چهار حرفی اند که از حیث تلفظ سنگین، کند و زبان و دهن را گره  می زنند، بل به دور از تمامی قواعد زبان شناسی، فاقد ریشه، ساختار اتیمولوژیک و عاری از کیفیت مصدر و مشتق اند. به گزیده ای از واژه گان پارسی سره در زیر توجه کنیدکه از شاهنامه ی فردوسی، اخذ شده اند. این واژه گان، هیچ شانسی برای رواج کنونی و استعمال عام ندارند؛ زیرا از یک سو تلفظ مشکل دارند و از سوی دیگر به معانی ای به کار می روند که اگر در هزار سال پیش برای تحریک تعصب، مزه می دادند، در جوامع امروزی که اکثر استراتیژی های انسانی، در مسیر خط بطلان بر راسیسم اند، با نفی جنگ طلبی، حماسه پرانی های پُر از آدمکشی، توهین به دیگران و هوسبازی و هوسرانی، اجازه نمی دهتد تا مثلاً با نام رستم، دیوکشی، زنباره گی، پدر سالاری و پیرسالاری استبداد و خودرایی را کمک کند.
 امروزه استفاده از نام های زیر حتی باعث تمسخر و ریشخند عام خواهند شد.    
واژه گان اصیل شاهنامه یی:
 آترتیتر (مانند مادر نیست) - از نزدیکان گشتاسب کیانی
 آترگُشسب (مانند مادر گذشت) - سردار کیخسرو کیانی
 آتروتَرسه (مانند آب رو بنده) - پسر اسفندیار
 آتروتَرس- از خانواده کیانیان
 آتور تَریش- نگ به «آتور ترسه»
 آخواست (مانند کارداشت) - سردار تورانی در زمان پشنگ
 آذر گشسب- سردار نامی کیخسرو،آتشکده هشتم در بلخ
 آذر نَرَسه- پسر اسفندیار، پسر گودرز
 آراشتی- نگ به آراستای
 آسپیان- نگ به  «آبتین»
 آسپیگان- نگ به «آبتین»
 آسویه- نگ به «آبتین»
 آگای مَسواک- پسر نوذر
 اَپرنگ (مانند همرنگ) - پسر سام
 اَپیوه (مانند زمینه) - پسر کیغباد
 اَترَت (مانند بهمن) - پدر گرشاسب
 اَترته- نگ به «اترت»
 اَترَد- از بازماندگان فریدون
 اَجرَب- پسر سیامک
 اَخرور (مانند کم زور) - پسر کیخسرو
 اَرجاسب (مانند برجاست) - یارو همبازی چوگان سیاوش
 اَرج ست (مانند برجست) - پهلوان زمان پشنگ
 اَرجَش (مانند بهمن) - نامی شاهی
 اَرژَنتَه (مانند ارزنده) - دلاوری از توران، نام آهنگی
 ارژنگ زره- پهلوان تورانی
 اَرشَک ( مانند بهمن) - از نیاکان گرشاسب، پدر تهمورس
 اَرشَن (مانند بهمن) - نوه ی کیغباد
 اَرفَخشَد- پدر ارمایل
 اَرمایل- از بزرگزاده گان پارس
 اُرواتسب (مانند گشتاسب) - نام لهراسب پدر گشتاسب است
 اَرواخش (مانند گل کاشت) - برادر گشتاسب
 اَروسار (مانند گلسرای) - سرداری که با کیخسرو جنگید
 اَسپایدا (مانند در جایگاه) - سردار کی و گشتاسب، دلیر زاده پایدار
 اَسپا یود (مانند برپابود) - برادر زریر و پسر لهراسب
 اَستونه- پسر ایرج، درچم: ستونپا و استوار، پابرجا و پایه نیرومند
 اشکبوس- سردار کوشانی، یاری بخش افراسیاب
 اَشکَش (مانند بهمن) - از سرداران بزرگ و از نژاد غباد
 اُشنَر (مانند گلپر) - وزیر خردمند و زیرک کیکاوس
 اَغریرس (مانند در سینه) - پسر پشنگ و برادر افراسیاب
 اَفراواک (مانند پروادار) - پسر سیامک
 اَکوان- نام دیوی نیرومند
 اَگای مَشوَک- نگ به «آگای مسواک»
 اَلکوس (مانند درگوش) - پهلوانی تورانی
 اَمَرگش (مانند کمرکش) - پسر پشوتن
 اَناستوخ- پسر ایرج
 اندریمان- برادر و سردار ارجاسب و همبازی چوگان سیاوش
 اَوراش (مانند سرکار) - پسر سیامک
 اوروت اسپ (مانند سرود است) - اوستایی لهراسب
 اوزَوَ (مانند هومنه) - پادشاهی پیشدادی، پسر تهماسب، شاهنامه «زاب وزو» آورده است
 اوزَ وارَک (مانند روزه واره) - پسر دستان و برادر رستم
 اَهرُن (مانند درشد) - برادر همسر گشتاسب
 ایسپیهر (مانند دیر زیست) - فرزند کیخسرو
 اَیَندَک (مانند پرنده) - پدر جمشید
 اَیَنگَهد (مانند کمردرد) - از تبار جمشید
 اَییپی وَنگهو (نبینی درمگو) - پدر کیکاوس
 اَییرک (مانند همینه)- سومین نیای منوچهر
 اَییریو- ریشه اوستایی ایرج
 بَرازَک (مانند نوزاد)
 براَسب (مانند سردست)
 بَرانوش- برادر ساسان، شاهزاده ی ساسانی
 بَرتَه (مانند خرمن) - داماد داریوش سوم و سردار او، پسر کوچک کورش بزرگ؟؟؟
 بَردان (مانند مردان) - اشگ نوزدهم، پسر بلاش، پدر بابک، یکی از دبیران انوشیروان دادگر
 بَرازم (مانند درجام) - نیای مانی
 بُرز آدِر (مانند بردبادل) - دادور بزرگ ساسانی، برادر بورژک میزبان اردشیر بابکان
 بُرز آذر- نگ به «برز آدر»
 بُرز آفرین- از بزرگان ساسانی
 بُرز اَسب (مانند گرز دست)
 بُرزگُشسب  
 بُرزیَرَشتی (مانند برد بی دستی)
 بُرزیَشت (مانند گرز دست)
 بَرتَه (مانند هسته) - سردار کیخسرو و پسر کورش بزرگ
 بَرجاسب (مانند برخاست) - جنگی تورانی
 بُرزو ایلا- سردار تورانی
 بُزانوش (مانند کجا بود) - نامی که فردوسی به والرین داده است
 بَستوَر (مانند گشتگر) - پسر زریر برادرزاده گشتاسب
 بوخت نَرسی- پسر گیو
 بورکشواد- اسبی که گیو بر آن نشست و به جستجوی بیژن پرداخت
 بیداسپ (مانند دیدکرد) - چهارم نیای کی گشتاسب
 بیوَراسپ (مانند بی دربست) - نام اژی دهاک
 پااوروِه (مانند باکور دل) - ناوبان نامی فریدون
 پات اَفره- پسر نوذر
 پات سروب (مانند کار نبود) - نام افسانه یی کیخسرو
 پات هوسرَو (مانند کار سود بر) - پسر گشتاسب
 پای والیک- پسر جمشید
 پَتَنَیَه (مانند نه کمره) - خاندانی در آبان یشت که با گرشاسب جنگید
 پرتو وَرَشت (مانند برتونگشت) - نام برادر گشتاسب
 پَژمایه- پسر ساوه شاه
 پَشَن (مانند دهن) - سردار توران
 پیداگشسب (گشسب مانند گذشت)
 تَری تک- پنجمین نیای منوچهر
 تَژاو- داماد افراسیاب
 تَلیمان (مانند نریمان) - پهلوان زمان فریدون
 توز- پسر تور
 توسپاس- پدر هومان
 توماسپ- پسر منوچهر
 تیاک- سردار تورانی
 تیرآوند- نام تیراندازی است
 تی ترس- وزیر داراب
 جانوسپار- وزیر دارا
 جانوشیار- جانوسپار
 جَرَنجاش- دلاوری تورانی
 جَنبَک (مانند بهمن) - سرداری از توران
 جَندَل (مانند بهمن) - فرستاده فریدون در دربار یمن
 جون ماس- سردار تورانی
 جِهَن (مانند بمن) - پسر افراسیاب و پهلوان تورانی، سردار ایرانی پسر برزین  
 چَندَل- نگ به «جندل»
 خراسان سپهبد- سردار خراسانی
 خَروتاسب- دارنده ی اسب نیرومند
 خَشاش (مانند مناز) - پهلوانی از توران در زمان ارجاسب
 دشمه (مانند نغمه) - سرداری از ایران زمین، نیای تُخوار
 دَماشان- دلاوری تورانی
 دَمَنگ (مانند پلنگ) - پسر سام
 دمور (مانند مگوی) - از خویشان افراسیاب
 دوروشاسب (مانند دور دواند) - نیای افراسیاب
 راسور- سرداری از نژاد گودرز
 رَشنواد (مانند سرفراز) - سرداری از سپاه هما درجنک با رم
 رَمَکتور (مانند سمن بوی) - نیای فریدون
 ریو - پهلوان ایرانی از بازمانده های پشنگ
 ریونیز (مانند بروپیش) - داماد توس، سرداری ایرانی، پسر کیکاوس
 زادشم - نیای پشنگ و افراسیاب
 زاماسب، (مانند واداشت) - وزیر گشتاسب
 زاو - نگ به «زاب»
 زراسب - پسر توس، داماد کیکاوس
 ژوپین - پسر کیکاوس
 سَباک - (مانند کباب) - فرماندار جهرم در زمان اردشیر بابکان؟؟؟
 سِپانیاسپ - نیای افراسیاب، پسر تورک
 سپای اسپ - سومین نیای گرشاسب
 سِپَرَنگ (مانند بسر در) - پسر سام، روستایی زیبا در سمرغند
 سپنتودات - اسفندیار پسر گشتاسب
 سوفزای- وزیر کیغباد
 سیاسپ (مانند بکاست) - برادر افراسیاب
 شاوَران (مانند باسران) - پدر زنگه پهلوان ایرانی
 شاهوی (مانند بانوی) - فرزند بزرگ هفتواد
 شَغاد- برادر ناتنی رستم
 شَم(مانند سر) - چهلوانی کیانی، پسر تورک
 شَماخ- پهلوان کیخسرو
 شَماسان- پهلوان تورانی در سنگر سیاوش
 شَنتوس(مانند لبدوز) - دلاور کیخسرو
 شَنگُل (مانند سرپل) - شاه هند
 شیداسپ (مانند بی کاست) - وزیر تهمورس
 شیدرنگ- پهلوان خردمند
 شیدسپ (مانند بیدست) - پسر گشتاسب
 شیدوش (مانند سیروس) - پسر گودرز، پسر افراسیاب، برادر گیو
 شیواتیر- آوازه ی آرش کمان گیر
 غارِن (مانند بادل) - ریشه آن «کارن» است، پهلوان ایرانی همراه رستم، پسر کاوه آهنگر
 فابَک (مانند مادر) پسر جمشید
 فربوس - پهلوانی تورانی
 فرتوس - سردار افراسیاب
 فَرَواک - پسر سیامک، پدر هوشنگ
 فیرش - پسر منوچهر
 فیوَنداد - چهارمین فرزند گشتاسب
 کاپور- پادشاهی که به دست رستم کشته شد
 کارِن - نگ به «غارن»
 کاکُله (مانند زابله) - جنگجویی از فرزندان تور
 کالوی - سردار تورانی
 کاموس - سردار تورانی
 کتماره (مانند درباره) - پهلوانی ایرانی، پسر کارن
 کدال (مانند ندار) - نام دیگر کرسیوز برادر افراسیاب
 کدیور – بزرگ، انگر، خداوند خانه، از نام های شاهنامه
 کرَزم (مترس)- ارخویشان کی گشتاسب
 کرسادکش (مانند فریاد کش) - برادر گشتاسب
 کرسیون (مانند در میهن) - سردار تورانی
 کرمایل – بزرگ زاده ی پارسی
 کژدهم (مانند گلبند) - پدر گُرد آفرید
 کژگویه (مانند در رویه) - یردار تورانی
 کشتاز (مانند سرباز) - نامی در شاهنامه
  کشواد (مانند فرهاد)- نام یکی از سرداران فریدون از فرزندان کاوه  
 کلباد (مانند فرهاد) - پهلوانی تورانی
 کنداگشسب  (مانند برناگذشت) - از سرداران بهرام چوبین در جنگ با ساوه شاه
 کوارَزِم (مانند نوازه ی دل)- پسر اردشیر از کیانیان
 کوارَسمَن (مانند هوادرسر) - از خویشان گشتاسب
 کورنگ - پسر بیداسب، پسر تور و برادر گرشاسب، پدر زن جمشید، پادشاه زابلستان
 کهیله (مانند نبیره) - نبیره ی افراسیاب
 کی اَپیوَه - پسر کیغباد
 کی اوکی - پسر منوش
 کی بیارش - از سرداران
 کی پشین - پسر کیغباد، برادر کی کاوس
 کی منوش - پدر نوذر
 کی واسب - یکی از پهلوانان
 کیوجی (کی اوجی) - پسر کیکاوس
 گراهون - دلاوری زابلی در لشگر گرشاسب
 گُرداسب (مانند گل کاشت) - از پهلوانان بهمن
 گَرِزدون (مانند روش بود) - سردار ایرانی که به دست اسکندرکشته شد
 گُرزسپ (مانند پردست) - سردارایرانی در جنگ «التونیه»
 گُرَزم (مانند گذشت) - پهلوان نامی و از خویشاوندان گشتاسب
 گَرِستون (مانند روش بود) - سردارسپاه ماهوی سوری
 گَرمانَک (مانند سرمایه) - ایرانی پاک نهاد دربار اژی دهاک تازی
 گَرمایل - نگ به «گرمانک»
 گُروی (مانند هلوی) - از خویشان افراسیاب، پسرزره
 گَفرتور(مانند شهر روز) - نیای فریدون
 گوپت شاه (مانند گوید شاه) - پسر اغریرس برادر افراسیاب
گورنک - شاه زابلستان که جمشید دختر او را به همسری گرفت،  برادر گرشاسب
 گولاد - پهلوانی ایرانی
 گولَخ (مانند پولک) - سردار توران
 گهار کهانی (مانند بهار جوانی) - سردار تورانی
 لاد- پسر گرگین
 لانی- پسر نریمان
 لَواده (مانند سواره ) - سردار نامی کیخسرو
 لَهاک (مانند زمان) - برادر پیران ویسه
 ماتَرَسب (مانند مایه بند) - پدر آراستی، برادر پورشسب
 ماخ- پیر خردمند و داستان گوی توس
 ماروسپند- سردار شیرویه
 ماز- پسر فَرَواک، برادر هوشنگ
 مَندَش(مانند بهمن) - پسر کی پشین
 مَنوشَن- دومین نیای منوچهر
 مهرانیک- پسر سام
 مزداگشسب (مانند فردا گذشت) - سردار هرمز ساسانی؟؟؟
 نونود (مانند نوروز) - پسر سیاوش
 نِهِل(مانند به دل) - دلاوری از توران
 نیاتوس- پسر توس، سردار رم
 نیوتور (مانند پیل زور) - نیای ایرج
 نیوزا - پسر گشتاسب
 نیوزار - نگ به «نیوزا»
 واستاج - پسر ایرج
 وانیتار - پسر ایرج
 وَجاسب (مانند رواست) - ازخاندان کیانی
 وَرزا (مانند برپا) - پسر فرشید، پسر لهراسب
 وَنار (مانند سوار) - از کیانیان
 ویتَندی (مانند بی مرگی) - نبیره منوچهر
 ویدرفش - نگ به «بیدرفش»
 ویدگا - برادر آشان من
 ویراسب (مانند بی کاست) - باهوش دارنده ی اسب
 ویراک - سومین نیای منوچهر
 ویفره (مانند بیشتر) - سردارشاه فریدون
 ویو (مانند بگو) - پسر گودرز  
 هفتواد - مردی در شهر «کجاران»
 هماوند - نامی کوهی در ایران
 هوچیتره - نگ به «هجیر»
 هورَمَک (مانند هوبره) - آوازه ی شاه جمشید
 هوسپه (مانند پوسته) - نواده نوذر
 هوش دیو - سردار تورانی، هوشمند
 هوش نر - وزیر کیکاوس، مرد بخرد
 هوماسپ - پورپشنگ، دارنده ی اسب نیک
 هوم فراشمی (مانند خوب نکاشتی) - دستگیر کننده ی افراسیاب و سپارنده به کیخسرو
 هیتاسب (مانند بی کاست) - او اَرواخش برادر گرشاسب را کشت
 هیواسپ - از نبیرگان نوذر
 یَواسپ (مانند رواست)- هیواسپ
یوختاسپ - برادر گشتاسب
برای این که بدانید چه گونه به تفسیر معانی واژه گان شاهنامه، جلسه کرده اند، در توضیح یکی از پروفیسوران این کتاب، نوشته بودند معنی نام «رستم» از تلفظ مادر او، ساخته شده است. یعنی مادر رستم در هنگام ولادت، پس از فراغت می گوید «آه رستم» (از مصدر رستن= رهایی)، اما جالب این جاست که شاهنامه با خلط اسطوره، جل و پلاس انواع تخیل، حاشیه های از تاریخ و روایات ضعیف، نمی تواند نمایانگر همان زبانی باشد که گویا مادر رستم، تکلم می کرده است؛ زیرا تاریخ پیدایش این زبان (دری یا فارسی) از قرن چهارم هجری ست و هرچه برای گذشته اش بافته اند، مالیخولیای زبان شناسی است. شناخت از زبان به وسیله ی مدرک یا سند، حاصل می شود. چنانچه می دانیم شعر دری یا فارسی از قرن چهارم، در وصف به اصطلاح یقعوب لیث صفار، نخستین دری گو یا محمد بن وصیف سگزی را معرفی می کند و به قول کتاب تاریخ سیستان، نخستین شعر فارسی از همین جا شناخته می شود، اما خیلی دشوار است بپذیریم بازیگران شاهنامه، از جمله مادر مرحومان رستم و امثال او،  به زبانی محاوره می کردند که تاریخی از پیش از قرن چهارم هجری ندارد.
 چند قبل، پارلمان کشور تاجیکستان، در یک حرکت غیر منطقی، کودکانه و بسیار دور از خرد که در تبانی با رییس جمهور آن کشور بود، دستور می دهد تا با یک اسلام ستیزی بی شرمانه، از نام های عربی که بهانه ای برای اسلام ستیزی اند، استفاده نکنند. پارلمان تاجیکستان، وضع قانون می کند که مردم کشور فقیر و نادار تاجیکستان برای درصد بالای خالصیت، از نام های شاهنامه یی استفاده کنند. حالا خود قضاوت کنید که اگر مردم تاجیکستان، عقل خویش را از دست دهند و بروند به سوی 100 درصد خالصیت، با چند ده نام شاهنامه یی و آن قواره ها، چنان تلفظ و معنی، بیماری لکنت زبان، بندش دهن و «سرکسی» به سراغ آنان بیاید که مجموع گزارش از تاجیکستان، کم از طنز عبید، هجو کلاسیک و هزل کنونی نمی شود. نام های شاهنامه یی وفرت ندارند، بنا بر این، با رشد جمعیت تاجیکستان، مشکل نامگذاری، معضل دیگری ست که بر آنان خواهد آمد- چنانچه می دانیم، فارسی، زبان عقیم است و امکان زایایی بسیار ناچیز دارد.
لهجه ی 32 زبان عرب، زبان عقیم، مجموعه ی واژه گان و عدم پذیرش آن به عنوان زبان جهانی، ایجاد، ساختار، کارکرد، جایگاه، انتساب و آینده ی زبانی را وضاحت می دهد که با نکات بالا، اول تر از همه بر می گردد بر این که چنین مساله ای (دری یا به اصطلاح فارسی)، منسوب به کدام گروه، قوم یا هویت است؟ با کسب زبان، استحاله ی قومی رونما نمی شود. در افغانستان، هزاره گان در شمار متکلمان زبان دری اند، اما باوجود همزبانی با تاجیکان، خط فاصل آنان به نام «هویت قومی» یاد می شود.
در واقع ادعای مالکیت بر زبانی که عامل 22 زبان دیگر است و بر اثر فقط نبود زبان عربی، لاغر     می شود، در حد انتساب زبان مادری قوم خاص که اختیاردار آن باشد، بسیار مشکل دارد.

مراجع در تهیه ی این پژوهش و نگارش:
http://poorpirar.blogsky.com/1390/05/07/post-84/1-
2-http://www.bbc.com/persian/arts/story/2008/06/080602_an-bateni-article.shtml
http://www.parsine.com/fa/news/267047/3-
http://www.parsine.com/fa/news/237346/4-
5- http://ir.sputniknews.com/world/20160802/1762221.html
http://sarzamineahourayi.mihanblog.com/extrapage/persiannames6-
http://ferdosi-toosi.blogsky.com/1392/04/28/post-1007-
http://tamadonema.ir/8-
https://fa.wikipedia.org/wiki/9-
10-http://www.noandishaan.com/forums/thread61519.html

11- فرهنگ فارسی معین، ج 1، صفحه ی 37، دکتور محمد معین، انتشارات امیرکبیر، تهران،1371، چاپ هشتم.
12- «سه هزار سال دروغ در تاریخ ایران)، تالیف دکتور منوچهر اقبال، از تلخیص و توضیح آشموغ راهیافته- نسخه ی الکترونیک در نت.
13- زمانی که مفاخر ناچیز می شوند، به کوشش مصطفی عمرزی، چاپ انتشارات دانش، کابل، سال 1395 شمسی.
14- نگرش نو، بر شاهنامه و فردوسی، به کوشش مصطفی عمرزی، چاپ انتشارات میوند، کابل، سال 1393 شمسی.
15- تاریخ ادبیات افغانستان، تالیف احمد علی کهزاد، محمد کریم نزیهی، علی احمد نعیمی، محمد ابراهیم صفا، میر غلام محمد غبار، محمد علی زهما، اداره ی دارالتالیف، کابل، سال 1330 شمسی.
16- ادب دری افغانی، محمد حسین راضی، اداره ی دارالتالیف، کابل، سال 1358 شمسی.
17- دستور سخن، احمد یاسین فرخاری، نشر شخصی، کابل، سال 1369 شمسی.
18- زبان فارسی و روش تدریس نوین و موثر آن، محمد حیدر ژوبل، انتشارات میوند، کابل، سال 1383 شمسی.
19- زبان و ادبیات دری- صنف یازدهم، وزارت معارف، کابل، سال 1390 شمسی.
20- نقش شاعران و شاهان ترکی تبار در تکامل زبان و شعر فارسی، عبدالحکیم شرعی جوزجانی، سایت خاوران، نسخه ی الکترونیک.
21- رهنمای تصحیح متون، جویا جهان بخش، نسخه ی الکترونیک، سال 1378 شمسی.
22- روش املای زبان دری، پویا فاریابی، سایت دانش پسند افغان، نسخه ی الکترونیک، سال 1385 شمسی.
23- زبان شناسی و زبان فارسی، پرویز ناتل خانلری، انتشارات دانشگاه تهران، سال 1352 شمسی.
24- دستور معاصر زبان پارسی دری، محمد حسین یمین، انتشارات میوند، کابل، سال 1390 شمسی.
25- دری افغانی، به کوشش مصطفی عمرزی، انتشارات انجمن نشر دانش، کابل، سال 1394 شمسی.
26- دستور زبان دری، محمد اکبر سنا غزنوی، انتشارات میوند، کابل، سال 1392 شمسی.
27- تاملی در بنیان تاریخ ایران، پلی برگذشته، بخش سوم، بررسی اسناد و نتیجه، صفحه ی 259، انتشارات کارنگ، ناصر پورپیرار، سال 1380 شمسی.