فساد داخلی نظام مدیریت، از آسیب هایی سرچشمه می گیرد که در ساختار حکومت های ائتلافی، شناخته می شود. ائتلاف سیاسی در جوامعی که دچار بحران نیستند و سالمیت سیاسی تهدید نمی شود، عمل نادرست نیست. در بسیاری از کشور های دیموکراتیک، ائتلاف و اتحاد برای مصالح ملی، حکومت هایی را به میان می آورد که از چند حزب و جناح، تشکیل شده اند.  

افغانستان چهل سال اخیر، در عمق دشواری های سیاسی و اجتماعی، از رهگذر برداشت ها و گرایش های سیاسی، به اندازه ای آلوده است که گره زدن طرف های درگیر بر محور مصالح ملی، بسیار آسان به نظر نمی رسد. چرایی این همه دشواری، از فشار های مضاعف و تجاوزاتی حکایت می کند که در بحران طولانی چند دهه، صدور ایدیالوژی ها به منظور قوام افکاری که راهگشای مطامع بیگانه می شوند، در سقوط نظام مقتدر مرکزی و افلاس اقتصادی، گونه ای از چشم داشتِ بخش های از جامعه را باعث شده اند که برای امرار حیات، به جاذبه های اقتصادی بیرونی، نگاه می کنند. این وضعیت در مرکزگریزی های میهنی، به نفع کشور هایی تمام شده است که در کنار منافع خاص در افغانستان،   زمینه ی زنده گی و امنیت اقتصادی برای وابسته گان را فراهم می کنند.  

کشاکش های داخلی نظام مدیریت افغانستان، بدون استثنا از شرحی نیست که آورده ام. درگیری داخلی که منجر به تشکیل حکومت وحدت ملی شد، با حمایت کشور های متداخل در امور سیاسی افغانستان، آدرس ها و افرادی را معرفی کرد که از زمان تولد در بحران افغانستان تا کنون، خودشان را در احسان و کمک های خارجی، زنده می بینند.  

در تجربیات نوی که پس از طالبان داشتیم، تاسفبارترین مواردی که رونما شدند، تداوم نقش زاده گان بحران در حاکمیت بود. متاسفانه در کم رنگ بودند شعور ملی بسیاری که گذشته ی تنظیمی نداشتند، فرصت هایی از دست رفتند که می توانستند با دربرگیری افغانان بی طرف، در متن نظام آشفته، طیفی از آن مدیران افغان را معرفی کنند که اگر قدرت می یافتند، نظام مدیریت با میلان به همه سو، از ساحل مقصود (منافع ملی)، دور نمی شد. 

پاسخ به هرج و مرج داخلی نظام، هنری می خواهد که متاسفانه در تضاد و تناقض سیاست های کنونی، امید نمی دهد پس از 16 سال معامله و ائتلاف، جریان های سیاسی داخل، به گونه ای به مسایل بنگرند که اولویت های مملکت و مردم، حاشیه وی نشوند. 

اخبار برخورد های داخلی اعضای جمعیت و شورای نظار در منظر موضع گیری در برابر داکتر عبدالله، رخ ناخوش آیندی ست که در آیینه ی چند سال اخیر از جناح های مذموم داخلی می شناسیم.  

چانه زنی برای استفاده هایی که شخصی و خاص اند با فرار از واقعیت های اجتماعی، نوعی از مشکلات داخلی در کنار صد ها مشکلی می شود که در تمام سطوح امنیت، اقتصاد و زنده گی، حالا به دشواری های زمین گیر، رسیده است.  

من، داکتر عبدالله را از نزدیک می شناسم. در جریان کار در رسانه ها، باری در یک مصاحبه ی خاص، او را مردی یافتم که هرچند در سایه ی تجربیات زنده گی و کار در یکی از آلوده ترین جناح های تنظیمی، بزرگ شده است، اما از مزایای بهره مند است که شاید در ویژه گی های قومی او، حالا سنگینی کسانی را تمثیل می کنند که پس از راه یافتن در مناسب بزرگ، به درک معضلاتی پی برده اند که در مثل عوام، همان بیرون خوش، اما داخل خراب دارد.  

داکتر عبدالله از زمان تصدی سخن گوی جبهه ی ضد طالبان، شناخته تر شد و در بیش از یک دهه، از چهره هایی بود که بسیار نقد و بررسی شده اند. در بیشتر آشکارایی ها بر داکتر عبدالله، او کسی ست که در تقابل جناح جمعیت و شورای نظار با مسایل افغانستان، معروف می شوند.  

در بررسی زنده گی مردی که اکنون در دشوارترین سالیان زنده گی اش قرار دارد، آن چه بسیار از منظر نقد، نهان مانده است، امید هایی ست که در معرفه ی قومی او، برای امتیاز جناح جمعیت و شورای نظار در نظر داشتند.  

هویت پدری رییس اجرائیه، که به شاخه ی توخی بزرگ ترین قوم افغانستان (پشتون)    می رسد، او را در شمار کسانی نگه داشته بود که در سیاست های استفاده ی داخلی، پشتون ستیزان وطنی، ماهرانه از جو حاکم فرهنگی، دینی و قومی، استفاده کرده اند. 

 سرمایه گذاری و حمایت از داکتر عبدالله، شاید موفقانه ترین اختیار مشی اعضای جمعیت و شورای نظار بود که در آخرین انتخابات ریاست جمهوری، فرصت های زیادی ساختند تا در گاف های واضح (ندانم کاری های) کرزی و غنی، خالیگاه های ایجاد شده در     زمینه ی گسترده ی پشتون ها، بسیاری از مردم و گروه هایی را فراخ خاطر دهد تا به عبدالله پشتون، بدون توجه بر گذشته ی سیاسی، در میان دیگران، دل خوش باشند.  

تفاسیر یا تحلیل های سیاسی، هرچه می خواهند باشند، اما ریاست اجرائیه، موفقیتی بود که شورای نظار و جمعیت از حیثیت داکتر عبدالله پشتون، به دست آوردند.  

خوشبختانه، تجربه ی سیاسی تنظیم ها در افغانستان در بحرانی که بیشترینه عوامل بیرونی دارد، از نازل ترین سطح حیثیت برخوردار است. این مساله باعث می شود با گذار زمان، کم رنگی های زیادتری در عواملی رونما شوند که بقای آن ها، التهاب اجتماعی را بیشتر می کند.  

درگیری های داخلی تنظیمی برای ارث سیاسی نامشروع، نه فقط شیرازه هایی را گسسته است که با حمایت خارجی داشتند، بل اشمئزاز عمومی از چهره هایی که حالا به یقین    می دانند، فقط در پی ابقای خود اند، موجی از امید هایی را به میان می آورد که شاید در برداشت های به اصطلاح «خدایی»، مردم از خیر سیاسی بهره ببرند.  

ضعف های آشکار در مدیریت، برخورد خصمانه با مسایل ملی و مخالفان مسلح، چهره ای که از مخالفان داخلی ترسیم می کند، مکدر است. پرخاش اخیر جناح های تنظیمی بر داکتر عبدالله، اما دشواری دیگری دارد که با تداخل وابسته گان آن ها در سیستم، می تواند ستون پنجمی شوند که هرچند هست، اما با ستیزخودی، مدیریت ضعیف داخلی را به فاجعه مبدل می کند.  

داکتر عبدالله، هرچه باشد، در عمل ثابت کرد، آن قدر ظرفیت دارد که نزاکت های شرایط و اوضاع را بداند. من در تمام مواردی که تیم عبدالله- به شمول خود او، در برابر منافع ملی قرار گیرند، هرگز از نقد و هجو او، ابا نکرده ام، اما در میزان تعادل نقد، از این حقیقت، غافل نیستم که منطق بعضی مسایل، ایجاب می کند از مخالفان نظام، به اساس همان خردی دفاع کنیم که گاه در موضع ملی، جسارت می کنند.  

داکتر عبدالله با صبوری و درک واقعیت های پیرامون، از چند سالی ست که از چشم شر و فساد، افتیده است. در واقع امید ها به وی که باید سطح انحصار را بلند می بُرد و عملاً به تریبون افغان ستیزان مبدل می شد، یاسی ست که شرپسندان را دربر می گیرد.  

چنان چه آوردم، قرار گرفتن در متن مشکلات که از منظر مدیریت ارگ، چهره ی سوا از برداشت های بیرون از ارگ دارد، نرمش های زیادی را در موضع داکتر عبدالله و آن اطرافیان اش باعث شده است که از زمان تشکیل ریاست اجرائیه، متوجه شده اند، پایه های لرزان حکومت، لرزان تر از آن اند که دیگر بشود به نام خواسته های سیاسی، آن ها را به لرزه درآورد.  

فرهنگ سازی ها برای حذف داکتر عبدالله، از مدتی ست که در میان باند شر و فساد، آغاز شده اند. این که تحلیل این گرایش، به چه واقعیت هایی می رسد، حرف دیگر است، اما یک نکته ی بسیار مهم نیز دارد:  

انزوای بیشتر گروه هایی که در واقعیت جامعه ی کثیرالقومی افغانستان، با کنار کشیدن از حقایق دیگران، به جزایری مبدل می شوند که در هنگامه های سیاسی (مثلاً انتخابات)، به حد آرای کوچک، سقوط کنند و بدتر از همه، در نبود فرهنگ همه گیر ملی، آن توان کوچک نیز قابلیت جذب یا استفاده را نداشته باشد.  

کنار کشیدن بیش از حد از واقعیت های ملی، گروه های قومگرا را که حالا در جلد تنظیم های جهادی، بیشتر شناخته می شوند، در پیامد خوش آن، از صحنه ی سیاسی افغانستان، دور می کند. 

 این آشکارایی- به معنی دعوت از دوسیه دارانی نیست که نباید دور شوند؛ بل واقعیتی ست که چه گونه افکار فاسد در نضج ایده هایی که بیگانه پروری را تعمیم داده اند، مردمانی را خوارتر می کنند که حتی چند روز زنده گی شان، بدون حمایت خارجی، ناممکن است. 

 هراس ما از فضای مکدر سیاسی، بیشتر در پیامد ناگوار بحران اجتماعی ست که در اوج تنازع، به زودی به مثال «سگ جنگی های داخلی»، می رسد.  

بهتر است با هوشیاری، به این افاده کمک کنیم تا ستیزه جویان داخلی بدانند، در شرایطی که از تنگنای شهر های محصور با کانکریت تا معضلات اقتصادی و ضعف های مدیریت، مشکل در همه جا در کمین است، با افزایش خواسته های نامشروع و حرام، امنیت خودی و جمعی را بیش از آن چه به نام حکومت، پول و افغان ستیزی ها کردند، تضعیف نکنند.  

داکتر عبدالله در تنگنای خیر و  شر، حداقل ثابت کرد، طرف آن بحث های منطقی ست که با حوصله مندی به این آگاهی رسیده اند که خواسته های بیش از حد آن چه که بیشتر از سوی حامیان و جناح های خودشان مطرح شدند، غیر معقول و اوضاع افغانستان را به     آشفته گی های بیشتر می کشانند. در آنارشیسم سیاسی کنونی، تار های نازک اتصال، آسیب پذیر تر اند.  

با کمی تمایل به حمایت، از سلوکی پشتیبانی کنیم که در نمونه ی اخیر، داکتر عبدالله را در مسیر خیر، تشویق کرده است با طرح بدیل والی بلخ و همسویی بیشتر با مشی ملی جریان های قابل اعتماد داخل ارگ، بیشتر تفاهم کند.  

داکتر عبدالله به نماینده گی خودش، طرف قابل ملاحظه در قبول منطق بحث است و از آدرس او، هنوز امید ها برای حل معضلات، از جناح های مخالفان داخلی، به تمامی بُریده نشده اند.