ناندرۍ او ناندریزه موضوعګانې
تحقیق ملی بررسی پدیده بچه بازی؛
lawangin
29.07.2015
سمیه رضایی
29.07.2015 (07.05.1394)
تحقیق ملی بررسی پدیده بچه بازی؛ زنگ خطری برای جامعه مذهبی و سنتی افغانستان!
سمیه رضائی
کمیسیون مستقل حقوق بشر در کابل پدیده بچه بازی را یکی از ناهنجاری های جامعه اسلامی افغانستان خوانده است.
سیما سمر، رئیس کمیسیون حقوق بشر افغانستان این پدیده را "تخطی آشکار حقوق بشری" خواند و از نهادهای دولتی، رسانهها، جامعه مدنی و افرادی که احساس مسئولیت میکنند خواسته است برای کاهش و یا پایان دادن به پدیده بچه بازی با این کمیسیون همکاری کنند.
بچه بازی، پدیده ناپسند اجتماعی است که در آن با پوشاندن لباس زنانه به پسران خرد سال و نوجوان و بستن زنگ به پاهایشان و آرایش زنانه، آنها را در مجالس شادی مردانه که به اسم محافل بچه بازی یاد میشود و یا در مراسم عروسی میرقصانند.
معمولاً کودکان از ۱۲ تا ۱۸ سال مورد این سواستفاده قرار می گیرند، این کودکان برای رقصیدن، ماساژ دادن، و سو استفاده جنسی فردی یا گروهی توسط بچه بازان نگه داشته میشوند.
کودکانی که به این پدیده روی می اورند معمولاً کودکان فقیر، بیسرپرست و از پائینترین طبقه جامعه هستند که بیشترشان با مشکلات مالی دست و پنجه نرم می کنند٬ هر چند عده کمی هم هستند که از سر شهوت و کشش نفس به این پدیده روی می آورند.
هر چند که اکثریت جامعه این پدیده را محکوم می کنند٬ اما از آنجا که تعداد قابل ملاحظه ای در محافل بچهبازی شرکت می کنند به راحتی در مورد آن صحبت میکنند و به آن به عنوان یک 'خوشگذرانی' معمولی نگاه میکنند٬ افراد 'بچهباز' در افغانستان با واکنش شدید جامعه روبر نیستند.
بچه بازی تاریخ طولانی در افغانستان دارد. ریشه این حرکت مذموم به روزگار سلطان محمود و به گفته برخی ها به روزگار پدر سلطان محمود یعنی سبکتگین می رسد.
سلطان محمود و پدرش برای حمله به سرزمین های فارس نشین، به رسم دیار خود، سربازان ترک را به سرزمین افغانستان آوردند که در میان آنها پسران زیبایی به عنوان نوکر و کنیز در دربار غزنویان کار می کردند.
نمونۀ بارز این امر "ایاز" یک ترک بچۀ مه پاره است که حتی دل سعدی و حافظ قرآن خوان را به لرزه درآورده است.
گفته می شود که سلطان محمود به خاطر اینکه شبی در جمع یاران سخت شراب مردافکن ترکی نوشیده بود، به ایاز دستور داد تا موهایش را از بیخ کوتاه کند. اما فردا که سلطان محمود به هوش آمد به ایاز گفت که چرا موهایت را چنین کردی، ایاز در پاسخ گفت: "شما فرمودید." و چنین شد که سلطان محمود مدتی بیماری کشید.
این تاریخ در سرزمین اسلامی ما تنها به این داستان خلاصه نمی شود. بسیاری از عارفان و صوفیانی که امروز در تاریخ اسلامی و تاریخ سنتی ما به عنوان مردان خدا یاد می شوند و پیروان زیادی در بین مردمان مسلمان ما دارند کسانی بودند مانند سلطان محمود.
نمونۀ بارز دیگر آن مولانا جلال الدین بلخی است که در غرب به نام رومی شناخته می شود. همین جا جا دارد از خاورشناسان غربی که هیچ توجهی به مولانا و زندگی سرشار از هوس بازی با پسران و شاهدبازی اش نکرده اند شکایت کنم.
با نگاهی گذار به اشعار مولانا از قبیل دیوان او و غزلیاتش می بینیم که مولانا سخت شیفته عشق جوانکانی بوده که همین که پشت لبهایشان سبز می شد، آنها را به نام "چهار ابرو" یاد می کرده است.
تو امروز با دو ابرو دل ما افگار کردی چه کنی تو آن زمان که چهار ابرو شوی؟
پسران تا دوازده سیزده سالگی به ندرت بروت یا سبیل در می آورند، در این زمان است که آهسته آهسته نشانه های بلوغ در پسران به چشم می خورد.
مولانا با وصف زیبایی این پسران در زیر سن دوازده سیزده سالگی و سپس در هنگامی که بروت در می آورند امیال جنسی خود را بیان می کند.
اگر ما به نسخه های قدیمی و اصیل غزلیات مولانا دست بیابیم می بینیم که مولانا در سراسر غزلیات و دیوان خود اشاره های کم و بیشی به اندام های جنسی مردانه دارد.
هیچ اثری یا بیتی در سراسر آثار او به تن زن و زیبایی تن زن به چشم نمی خورد. مولانا از واژه هایی چون "قضیب"، "کیر"، "کون"، "ماتحت" و از این دست اشاره کرده که همگی آلات جنسی و اندام های مردانه است.
من در شگفتم که چگونه مردم ما مولانایی را که سراسر آثارش آغشته به عشق پسران است، ایمان دارند و دیوان او را به نام "قرآن عجم" یاد می کنند؟
از مولانا که بگذریم، حافظ که گویا حافظ قرآن بوده و نیز امروزه مردم ما به نام او فال می زنند، درست مانند فال زدن به قرآن، در راستای مولانا قرار می گیرد. اما حافظ گویا به عشق زنان نیز گرفتار بوده است، ولی نه به آن حد که به پسرکان زیبارخ دل باخته است.
با نگاهی گذرا به آثار حافظ این رند شیراز، که گرفتار عشق پسران است و با پسران حتی خوابیده و پشت گردن آنها را دندان گرفته، می بینیم که حافظ نیز سراپا دام گذاشتن برای عشق هایی است که در گلخن با آنها روبه رو می شود.
حتما داستان رویارویی حافظ با ایاز خودساخته اش را در حمام شهر شنیده اید، داستانی که به رسوایی حافظ انجامید.
با دقت بیشتر در ادبیات می بینیم که نمونه های فراوانی از این دست افراد چهره خود را از طریق شعر و داستان سرایی به آیندگان شان نموده اند. فرخی، سیستانی، مولانا، حافظ، سعدی، انوری و بسیاری دیگر از جمله کسانی اند که در ابیات و آثارشان سودای کامجویی از تن همان "چهار ابروان" داشته اند.
اما در تاریخ نه چندان دور و زنده ما افغان ها این معضل اجتماعی ریشه ای قوی دوانده به گونه ای که تعداد این افراد زیاد شده ااند.
این پدیده به یک ذم اجتماعی مبدل گشته اما هیچ کسی نه دولت و نه روحانیون توجهی به آن ندارند. هر چند، گفته می شود که ملایان نیز خود به پیروی از رهبران گذشته، آتش این معضل را گداخته تر می سازند.
تاریخچه بچه بازی در سمت شمال افغانستان به قبل از دوران حکومت داوود خان می رسد و بعد از آن در زمان مجاهدین این افتخار به قوماندان های جهادی منتقل شد و حتی اکنون نیز قوماندان ها و سربازان اردو و پلیس ملی به این کار نگاه متفاوت از جامعه دارند و بین خودشان به داشتن یک یا دو بچه مقبول افتخار می کنند.
در این باره میتوان قوماندان های به نام و پر نفوذ مثل نجیب مجاهد از ولسوالی کوهدامن ولایت پروان و قوماندان پیران قول در ولایت بدخشان را نام برد.
مردم می دانند که در پسته های پولیس در جاده ها و ابتدای شهرک ها چه می گذرد اما به علت ترس از قدرت قوماندان هایی چون نجیب مجاهد و قوماندان پیران قول در شمال کشور٬ در برابر این موضوع اعتراض نمی کنند حتی اگر قربانی شوند.
در گسترش این معضل نمیتوان نقش و تاثیر ملا های محل را نادیده گرفت.
بسیاری از این ملاها که امروز در مساجد برخی ولایات کشور قران خواندن را تدریس میکنند، آنها از این منزلت و مقام شان برای اعمال نفوذ و قدرت و هم برای سوء استفاده جنسی از دختر و پسر بچه های کوچک استفاده می کنند.
بیش از صدها مورد گزارش موجود است که سو استفاده جنسی ملاهای محل از کودکان به محکمه ها فرستاده شده اما با اعمال نفوذ ملاها بین سران دولتی پرونده ها مختومه اعلام شده است.
برخی مدارس دینی بستر آماده ای برای بچه بازی و سو استفاده جنسی از کودکان افغان است که تحت پوشش مذهب کودکان را به فساد، ترور و انتحار می کشانند.
غلام حضرت باشنده پیران قول بدخشان می گوید، پسته های پولیس بین شهری تحت نظارت قوماندان پیران قول٬ به نوعی روزها رفیق قافله و شب ها شریک دزد هستند.
به گفته غلام حضرت، در بعضی از پوسته ها، بچه های زیر ۱۸ سال را برای تمیزکاری و چای دم کردن استخدام و از آنها سواستفاده جنسی میکنند سپس آنها را تهدید میکنند تا این کار را ادامه دهند و زمانی که خطر افشا شدن را احساس کنند آنها را شبانه در جنگل های اطراف سر به نیست میکنند و یا اینکه بچه ها از شهرشان فراری می شوند.
در طی یک نشست با مردی که از طریق دوستی با آن آشنا شدم، معلومات بیشتری در رابطه با این معضل پیدا کردم و داستان های زیادی از او شنیدم.
او از سه نوع بچه بازی صحبت می کرد: بچه دوب (که در آن قوماندان یا رئیس پسر زیبایی را با خود می گرداند و از آن فقط در مجالس عروسی و خوشی به عنوان رقاص استفاده می کند. به تنش لباس های زنانه می پوشاند و در برابر جمعی از مردان سراپا مست و غرق شراب به رقص وامی دارد)؛ بچه خوش (که در آن قوماندان یا رئیس پسر زیبایی را مثلا به عنوان محافظ یا گارد خود به این سو و آن سو می برد و در برابر دیگر قوماندان ها فخرفروشی می کند. هیچ رابطۀ جنسی یا رقص در این رابطه وجود ندارد. فقط قوماندان به خاطر علاقه به زیبایی پسر، او را با خود می گرداند)؛ بچه باز (که نوع شناخته شده و مرسوم است. مردم با این واژه بیشتر آشنا هستند.)
در واقع بچه باز به مردی گفته می شود که در آن پسر نه تنها رقص و بازی می کند و با قوماندان، رئیس به این سو و آن سو می رود بلکه با او همخوابگی نیز می کند.
این رابطه جنسی کاملا یک طرفه است که در غرب به نام pedophilia یاد می شود و جرمی است که دست کم 7 سال حبس دارد.
او در ادامۀ حرف هایش به داستان فرید و گل آغا اشاره کرد. او می گفت "گل آغا عاشق فرید بود.
گل آغا یک بچه باز بود نه بچه دوب و بچه خوش. او همه جا با فرید بود. برای فرید لباس می خرید، موتر می خرید، خانه می خرید و هر جا که فرید می گفت او را می برد، در عوض گل آغا هم از او کام می گرفت.
فرید اصلا از قندوز بود، یکی از ولایتهای شمالی کشور و گل آغا از قندهار، یکی از ولایت های جنوبی کشور. این رابطه برای سالها ادامه داشت تا اینکه در دوران جنگ شوروی، روزی گل آغا به دلیل فشارهای نظامی و سیاسی مجبور شد مدتی به پاکستان برود.
گل آغا فرید را به دست یکی از دوستانش در قندهار به نام شیر آغا سپرد و به او توصیه کرد از فرید مثل ناموس خود نگهداری کند.
گل آغا شش ماه تا یک سال گم بود. هیچ کس هیچ چیزی دربارۀ او نشنید.
روزی از روزها گل آغا با یکی از دوستاش به قندهار بازگشت و چون به دنبال شیر آغا و فرید می گشت، هر دو را در یک مراسم خوشی و عروسی یافت.
گل آغا دید که فرید زنگوله به پا، با آرایش زنانه، لباس دخترانه به تن در مقابل چشمان مردان زیادی می رقصد و پا می کوبد. اینجا بود که خون گل آغا به جوش آمد. چاقو کشید و به جان شیر آغا حمله کرد، در یک نبرد چند دقیقه ای، گل آغا با مداخله مردم و اطرافیان شیر آغا به قتل رسید.
این مرد افزود "حالا نام گل آغا سر زبان همه هم¬قماشانش افتاده و به نام شهید از او یاد می کنند، در حالی که او در جوانی قوماندان بوده و به مردم اصول اسلامی را یاد می داده است."
بچه بازان معمولا شب های جمعه دور هم جمع شده و بين بچه هایشان رقص را به شکل يک مسابقه آغاز مي کنند هر بچه که در اين مجلس تا آخر و خوب رقصید، مقام شاه بچه ها را دریافت میکند و این افتخاری است برای صاحب بچه.
در افغانستان اصطلاح بچه باز یا بچه بی ریش واژه های چندان غریبی نیست به راحتی در مکالمات روزمره مردم در پیاده روها و یا حتی این روزها در آهنگ های محلی که مخصوص مردم شمال کشور است این واژه ها را می توان شنید و هر چه که به سمت شمال کشور نزدیک تر شوی این واژه ها معمولی تر به نظر می رسند.
بچه بازی برای خود رسوم خاصی دارد، مثلا اگر به یک مجلس رقص بچه ها بروید برنامه این چنین آغاز می شود: قوماندان نام بچه اش را صدا می زند؛ بچه داخل می آید؛ قوماندان دستمال گردنش را یا یک دستمال خاص را سر راه بچه پهن می کند تا بچه وارد شود. بعد از اینکه بچه وارد شد همه شروع می کنند به دست زدن.
هیچ کس به جز از خود صاحب بچه حق دست زدن و تماس جسمی گرفتن با پسر را ندارد، اگر کسی چنین کاری کند ممکن است به قیمت جانش تمام شود.
بچه باز سپس هر چه پول داشته باشد یا هر چه در توانش باشد پول بالای سر بچه می پاشد، در پایان که رقص تمام شد، بچه پیش بچه باز می آید و هر دو معاشقه می کنند.
سوال اینجاست که در یک جامعه مذهبی و سنتی مانند افغانستان چطور این پدیده به یک افتخار و روال عادی تبدیل شده است؟ و فاصله واقعیت تا شنیده ها چقدر است.
حکومت افغانستان برای جلوگیری از گسترش بیشتر این پدیده چه راهکارهایی را روی دست خواهد گرفت. آیا مسؤلان و عاملان اصلی این سواستفاده ها که با استفاده از نفوذ و قدرت شان حقوق این کودکان را نقض میکنند مورد پیگرد و بازخواست قرار خواهند گرفت؟