د لوی، مهربان او بخښونکي خدای په نامه

نقدي بر ياوه سرايي هاى رهنورد زرياب

م.صهيب 29.01.2008 07:22

م. صهيب

در شماره ديروزي(پيام مجاهد) مصاحبه اختصاصي شخصي بنام اعظم رهنورد زرياب را خواندم و بر حال زار و ابتر ملت مظلوم خود گريستم. زيرا كساني چون آقاي زرياب كه ادعاي هاي بلند بالايي دانش و حكمت و فلسفه را دارند و خود را در جامعه به عنوان استاد و بنيان گذار و چي و چي جا زده اند ، چه هذيان ، ياوه سرايي ها و بيراهه نوردي هاي را مرتكب مي شوند كه همهء آن ناشي از عقدهء بدبيني، خودخواهي، خدمت گذاري و نوكر صفتي به بيگانه ها، فرهنگ فروشي، دين ستيزي و تاريخ كشي است. و بدتر از آن كه همهء اين چرنديات خويش را در مطبوعات كشور انعكاس ميدهند و بجاي گل افشاندن و طرح دوستي ريختن كه مايه صلح . صفا و نياز جامعه ما است، ملت مظلوم و سرگردان ما را درهالهء از ابهام و نفاق، بدبين به همديگر، به تاريخ ، دين و فرهنگ خويش مي نمايد.

ملتي كه با فقر و گرسنه گي و مصايب روزگار دست و پنجه نرم ميكنند تا اگر بتواند براي فرداي خيالي خويش چيزي بسازند و اولادخود راتربيت سالم نمايند؛ اما آقاي رهنورد او را با كلمات واهي و دستوري و خود ساخته اغوا كرده و از زبان،فرهنگ و تاريخ و حتي دين بدور نگهميدارد.

مگر شيطان بودن چه شاخ و دمي دارد؟ جز اين كه فتنه در بين ملت ها افگند و گِل را به آب دهد و آقاي بيراهه نورد زرياب يكي ازقماش هاي نفاق انگيز جامعه است.

من او را از زمان كوچه هاي ريكاخانه خوب مي شناسم و احوال او را دارم . او اكنون در مسند قضاوت تمام موضوعات اجتماعي افغانستان خود را جا مي زند كه گويا وصي و ناقدهمه ناهمگوني ها او باشد و بايد ديگران همه پذيرا گردند. 

خواننده عزيز ! مي خواهم كه نكته به نكته گفته هاي آقاي زرياب را تحليل كنم تا بوي گند و تعفن بدبيني و حسادت او را استشمام نماييد:

دلايل تيره گي روابط او با دكتور رهين:
او ميگويد:"كه من مشاور وزارت اطلاعات و فرهنگ بودم و وزير مرا ميخواست تا بحيث رئيس راديو تلويزيون كار كنم. گفتم نه آقاي حضرتي رفيقم است. گفت: معين نشراتي؟ گفتم نه مبارز رفيق منست. گفت معين هنر. و مرا بحيث رئيس شوراي فرهنگي وزارت مقرر كرد .برخلاف گفته رهين مشاوريت از بين نرفته بود بلكه بعوض من شهزاده ميروس ظاهر را مقرر كرد.و بخاطر دروغي كه رهين گفته بود من در وزارت اطلاعات و فرهنگ كار نكردم."

آقاي زرياب! اول در تشكيل وزارت اطلاعات و فرهنگ ،يك بست مشاور ارشد است كه تا هنوز هيچكسي دراين رتبه مقرر نشده و در زمان دكتور رهين قرار همين بود كه اين بست را به او بدهند. اما شما در بست مشاور عادي وزارت بوديد. پس دكتور رهين دروغ نگفته بود بلكه شما خودخواه و جاه طلب بوديد.

آقاي زرياب! اگر دكتوررهين هرچه كه بود، به شما موقف هاي بلندي را پيشنهاد كرد. ولي شما روابط را نسبت به ضوابط بيشتر ترجيع داديد و بخاطر رفاقت با حضرتي و مبارز، از اجراي وظيفه دوري كرديد. بازهم خود تان دروغگو بوديد و اين ادعاي مرا دكتور رهين نيز تأييد خواهد كرد و آقاي حضرتي و عبدالحميد مبارز بايد جواب بگويد و بيشتر توضيح دهند.

شما كه اصول رابطه ها را در درون اداره دولتي نقد ميكنيد، خود چرا به اين اصول پايبند هستيد. اگر شما چنين قاضي باشيد وا بحال ما مردم اين كشور. آيا شما بخاطر خدمتگزاري به كابل برگشتيد و يا قدرت طلبي ها. اكنون درون سينه شما فرياد خودخواهي نعره ميزند و شما در زمان مشاوريت خويش هم حتي يك كار فرهنگي مثبت را انجام نداديد و حتي در طول زمان وزارت آقاي رهين و مشاوريت شما يك عنوان كتاب هم چاپ نشد. اينست نهايت فاجعه فرهنگي در كشور.

و كشور و ملت بيدار ما نبايد فريب كلمات اغوا كننده چون شما ها را بخورد. چون سرچشمه كارتان براي ديگران است و شما براي بيگانه كشت ميكنيد نه براي ملت افغانستان.

2 – در مورد ابتكار عمل آقاي رهين وزير سابقه و آقاي خرم وزير كنوني اطلاعات و فرهنگ :

شما آقاي رهين را هم وزير نامطلوب و ناخوشايند گفتيد و آقاي خرم را هم مناسب كار اين وزارت ندانسته و از لحاظ ظاهري او را شخص فرهنگي نمي دانيد.

آقاي رهنورد شما با اين الفاظ ركيك تان نه تنها حرمت انسان و خلقت صانع را بباد انتقاد گرفتيد، بلكه ذوق هاي كوچه ريكاخانه در سرتان زده و يا شايد هم سكر شراب نامطلوب شما را بياد يك وزير زن در كرسي وزارت اطلاعات و فرهنگ انداخت. شما درتمام كشور هاي اروپايي به استثناي كشور ناروي بمن بگوييد كه كرسي اين وزارت به زنان تعلق داشته باشد. اگر زنان دانشمندي باشند، خود به خود دراين عرصه مطرح ميشوند. اما سوال در اينجاست كه چه كسي شما را قاضي تعيينات وزير اطلاعات و فرهنگ كرده است.

آقاي رهنورد يكبار سرتانرا به گريبان تان فرو بريد و عملكرد هاي پنج ساله وزارت دكتور رهين و مشاوريت خود را با كار كرد هاي يك ونيم ساله آقاي خرم به مقايسه بگيرد. حتماً وجدان خفتهء تان بيدار ميشود همچون فرعون شما را عذاب خواهد داد.

من نمي خواهم از موقف آقاي خرم دفاع و يا صحبت كنم و هيچگونه رابطهء هم با او ندارم. اما حقيقت اين موضوع را بايد بگويم كه در وزارت اطلاعات و فرهنگ طي يك و نيم سال گذشته چه كار هاي مثبتي صورت گرفته است كه گوشهء ازين پيشرفت هاي مثبت را بتو ميگويم.

در مدت يك نيم سال دوره وزارت آقاي خرم، به اصطلاح همه گنده گي ها بشمول بوتل هاي شراب خورده شده با عفونت هاي كه موش هاي در آن زنده گي ميكردند و كثافات اين وزارت، پاكاري شد. فساد اداري و رشوت خوردن ها واستفاده هاي ناجايز از سرمايه ملت از بين رفت و در حال ازبين رفتن است.

فساد اخلاقي از سراسر ادارات وزارت اطلاعات و فرهنگ برچيده شد و زنا كاري هاي درون ادارات با افراد آن كه از زير خانه تا به اتاق هاي روسا هرروز رسوايي برپا كرده بود ، رخت بربست.

قبل ازين در اين وزارت، افلاس وجود داشت. حتي پول برق و روغنيات حيف و ميل شده و رياست هابدون هيچگونه وسيله تسخين و اداري بودند، كار وجود نداشت و در تمام شعبات به اصطلاح مردم كابل (لنده بازي) بود، شبانه متنفذين قدرتمند وزارت نشه بوده و با ساز و آواز در درون تالار بسنده نكرده و در خانه هاي خود ساز و رقص و ...ميكردندووو اين بود فرهنگ شما در وزارت اطلاعات و فرهنگ.

در دوره آقاي خرم كار هاي مثمري چون: سياست كتاب و بازسازي فرهنگي در همه ابعاد نشراتي و فرهنگي بميان آمد و از فلم تا تياتر، از كتاب تا به سيمينار، از استراتيژي مطبوعاتي تا روابط فرهنگي بين المللي، تدوير و نمايش موزيم افغانستان در سراسر جهان كه ادامه دارد، معرفي فرهنگ پيشينه افغانستان در سراسر جهان و نشر آن به زبان هاي دري و پشتو انگليسي و فرانسوي،جهاني شدن بيست و چهار ساعته راديو تلويزيون ملي افغانستان، نشر كتب علمي، روابط فرهنگي افغانستان با كشور ها و نشر كتب به زبان هاي اروپايي،ووو بسيار مواردي است كه دراين مقاله نمي گنجد و ملت خود در مورد قضاوت كرده مي تواند.

در مورد شخصيت آقاي خرم به يقيين كه همه ميدانند و نمي خواهم دراين مورد چيزي بگويم. "چيزي كه عيان است چه حاجت به بيان است"

3 – از شما در حمايت از زبان دري پرسيده شد؟

آقاي رهنورد زرياب ! شما در گفته هاي تان شفاف نيستيد و هنور زبان دري را خوب نشناخته ايد. شما زبان تان را گاهي دري ميدانيد و زماني هم فارسي و اگر در مخمصه بيافتيد كلمه خودساخته تركيبي (فارس دري ) را بكار مي بريد. شما به عنوان اينكه از زبان دري گويا دفاع ميكنيد نفاق زباني را براه ميآندازيد و از استبداد 300-400 زباني ياد ميكنيد.

آقاي رهنورد ! آيا شما تاريخ ادبيات افغانستان را دقيقاً مطالعه كرده ايد؟ آيا منظور شما از استبداد زباني 300 ساخته، تشكيل امپراتوري بزرگ افغانستان بدست احمد شاه بابا كبير است؟ اگر او نمي بود شما نوكران گرگين و صفوي ها شده بوديد. اگر افغانستان تشكيل نمي شد و خدمات شايسته صورت نمي گرفت ديگر نه تو هويت داشتي و نه من.

احمدشاه بابا كبير باني افغانستان معاصر و زبان هاي پشتو و دري در كشور است. او خود صاحب ديوان اشعار به زبان دري است.دولت امپراتوري احمدشاه بابا را اقوام غيور تاجك، ازبك و هزاره در اول بيعت كردند بعداً پشتون ها. عساكر و نظام او از مجموعه اين افراد بود. تاج شاهي را صابر شاه خان كابلي بر سر او گذاشت. او انتخاب شد و ملت را وحدت بخشيد. اولاده او تيمورشاه دراني اولين انجمن ادبي را در لاهور كه جز افغانستان بود تشكيل داد. بيدل خواني و چاپ كليات بيدل و بيدل شناسي در زمان تيمور شاه دراني اساس گذاشته شد، عايشه دراني ، تيمورشاه و حتي شاه شجاع و ديگر قدرتمندان سياسي زمان كه شما آنان را مستبد مي خوانيد شاعران دري زبان و نخبه وقت خود بودند. شاه زمان را كه ميخواست امپراتوري نياكان خود را نگهدارد بدست منافقين و وطن فروشان ايراني پرست كور شد. نفاق همچناني كه اكنون شما او را دامن ميزنيد درآنزمان افراد وابسته چون شما در سراسر افغانستان گسترش يافت.

اما زبان دري تا هنوز پخته گي و اصالت خود را دارد و همه به اين باور اند كه مهد زبان دري و پشتو افغانستان است.دري و پشتو دو زبان قديم آريايي بوده و تحقيقات جديد دراين زمينه نشان داده كه زبان هاي باختري بشمار مي رود.

شما آقاي رهنورد! وقتي از زبان صحبت كرديد به لهجه ها پيوند خورديد و خود اعتراف كرديد كه زبان دري يك زبان است اما لهجه هاي آن درهر شهر فرق دارد همانند لهجه بخشي، هزاره گي، هراتي، كابلي، تهراني، قزويني و امثال.

خيلي خوب من هم به اين باور هستم كه زبان همان يك زبان است. پس چرا ما نمي گويم زبان دري بدخشي، دري كابلي، دري تهراني.ولي شما به نسبت عدم تحقيق و روش تقليد گونه از آثار ايراني ها، فقط و فقط زبان دري را فارسي دري ميگوييد. اگر فارسي تهراني و قزويني لهجه است و اگر مركز و مهد زبان دري، شمال شرق افغانستان است پس چراپيشاوند فارسي را به زبان دري پيوند زديد.

در حقيقت شما خدمت به زبان دري نمي كنيد بلكه او را متلاشي كرده و دودسته تقديم باداران خويش ميكنيد تا فرهنگ ما را بفروشيد و اين زماني است كه ما به آن دهقان سرو كاري نداريم كه براي ديگران كشت ميكنند و از خود بيگانه مي شوند.

4 – در مورد داستان نويسي شما و همسر تا پرسيده بود؟

شما با نخوت و خودخواهي كه داريد اعتراف نكرديد كه سپوژمي زرياب كه در گذشته به (سپوژمي  روف) بود بهتر از شما مي نويسد. بلكه گفتيد كه همه نوشته هاي او را اصلاح كرده ايد. من داستان ها سپوژمي روف را از گذشته هاي در مجلات ژوندون و پشتون ژغ مي خواندم و در مقايسه با ديگران، او برتر و بهتر از شما مي نوشت و مي نويسد و حق بدهيد تا يك زن افغان اين برتري را داشته باشد و به نام شخصي او(سپوژمي) كه كلمه پشتو است حسادت نورزيد او را از عرصه داستان نويسي بيرون نكشيد.

آقاي زرياب شما حتي حاضر نشديد كه از داستان نويسان ديگر به خوبي نام بريد وحسادت و بدبيني شما را اجازه نمي دهد تا شخصيت هاي فرهنگي از زبان شما شناسايي شوند و اين را به ضرر خود ميدانيد و مي گويي:

"به عقيده من تا به حال نويسنده و يا داستان نويس حرفوي نداريم...) و دليل آنرا بازهم بر سر بي اعتنايي جامعه و بي اعتنايي دولت گذاشته ايد.


5 – رابطه شما رابا سياست پرسيده بود

شما اكنون به اصل خود برگشتيد .عضويت شما در حزب ديمكراتيك خلق افغانستان(بدنام ترين نهاد سياسي معاصر كشور) و رابطهء شما را با ببرك كارمل(خاين و وطن فروش) و فعاليت هاي تان را با كمونيست هاي افغان واضح ساختيد.

شما كه ده سال قبل از افغانستان به فرانسه رفتيد برايم گفتيد كه: "شما خوشبخت هستيد كه در راه جهاد و آزادي وطن هجرت كرديد و اكنون دست آورد داريد و ما بلاخره بعد از شما آمديم ولي با دستان خالي..."

شما برايم گفتيد كه در دوره قدرت كمونيست ها به حزب دموكراتيك خلق رابطه و عضويت نداشتيد و اكنون از همه خاينين نام مي بريد . ولي يك كمونيست ديگر را كه هم تو ميشناسي وبا او رابطه داشتي انكار كردي.. طاهر بدخشي... با تو چه رابطه و فعاليت داشت. من اكنون نمي گويم و چو سخن نگفته باشم به سخن رسيده باشي.

آقاي زرياب! تو اكنون از لينين ياد ميكني همانگونه كه ياد ميكردي از بارق شفيعي، سليمان نالايق و شرعي جوزجاني و كريم ميثاق...

ولي يكي از دست آورد هاي ادبيات معاصر ما، ادبيات جهاد افغانستان است كه سخنوران آن بيشتر ديار فاني را وداع گفته اند و خون هاي پاكشان را نذر اين ملت كردند، به فراموشي سپرده و آنرا رد ميكني.

كه در حقيقت آقاي زرياب! تو به ادبيات معاصر كشور خيانت كردي و ميكني. هم اكنون در جامعه ما دست اندركاران فرهنگي زيادي اند كه صاحب قلم و انديشه اند و حس خود خواهي و بدبيني و حسادت ترا اجازه نمي دهد كه از آنها يادآوري كني.

6 – در سوال اخير خبرنگار اين جريده، شما بدون موجب به شاهان بزرگ افغان تاخته ايد و همانند باداران خويش دوشخصيت بزرگ ديني و امپراتور افغانستان يعني سلطان محمود غزنوي و احمد شاه باباي دراني را دوره هاي فاجعه بار توصيف كرده ايد.

آقاي زرياب من از شما اينقدر زبوني را توقع نداشتم. شما با اينكار خويش، خود را در جامعه افغانستان حذف كرديد و بنام يك وطن فروش شناخته مي شويد. لطفاً يكبار به گفته هاي غير مسوولانه تان توجه كنيد:

"محمود بت شكن و فتح سومنات براي ما رويايي ترين پديده شده در حاليكه اين يك فاجعه است..." " محمود بخاطر جواهرات به هند رفت، نه به خاطر اينكه اسلام را به آنجا ببرد و نه به اصطلاح خودش به غزا به آنجا مي رفت..."

"...ولي هنوز هم محمود را سرش افتخار ميكنيم و نامش را محمود بت شكن مي ناميم...به همين ترتيب احمد شاه ابدالي همين كار را كرد..ولي اين ها چه كردند..."

آقاي زرياب! وا بحال تان كه چرا خود را از جامعه افغانستان بيرون كشيديد. چرا هويت خود را فراموش كرديد؟ چرا به منتقدين هندي افتخار ميكنيد و محمود غزنوي و احمدشاه ابدالي را بد گويي ميكنيد؟ از فرانسوي ها كه ناپلئون افتخار شان است بيآموزيد، از چنگيز كه سفاكترين امپراتوري جهان بود و در كشور چين اكنون الگوي تاريخ است ، ياد گيريد، از اسكندر مقدوني كه جهان گشايي كرد و كشت و غارت كرد بيآموزيد.

سلطان محمود غزنوي و احمد شاه دراني عزت افغان ها و هويت اين سرزمين را احيا كردند. زبان و فرهنگ و دين ازينجا تا به كاشغر و دهلي و قونيه و خوزستان رسيد.

مگر سلطان محمود را در تاريخ بيهقي نخوانده اي؟ در آغاز شاهنامه فردوسي بياد نداري؟

آگر محمود غزنوي و احمد شاه باباي دراني نمي بود، جهان اسلام و شرقيان در معادلات كنوني ديگر وجود نداشتند. من ديگر چيزي نمي گويم و ترا با انديشه هايت به عدالت الهي مي سپارم كه هم دراين دنيا بدنام تاريخ باشي و هم در آن دنيا شرمنده و گناهكارآخرت.