د لوی، مهربان او بخښونکي خدای په نامه

ارزش ادب در ساختار اجتماع انسانى

انجينير صالح محمد فطرت 07.01.2008 13:48

از خــــدا جـــويـيـم تـوفــيــق ادب
بى ادب محـروم ماند از لطف رب
بى ادب تنها نه خود را داشـت بـد
بـلكـــه آتــش در هــمـــه آفــاق زد
مثنوى شريف

حضرت مولاناى روم يكى از مهم ترين و اساسى ترين مسائل انسانى را درينجا بيان داشته و آنرا همان طورى كه هست اُس اساس و محور تمدن اجتماعات خوانده و فـقـدان آنرا به آتشى تلقى نموده است كه گويا همه آحاد جامعه را به گودال نابودى كشانده و بالاخره همه هستى معنوى اجتماع انسانى را به خاكستر مبدل ميسازد.
حـقـيقـتاً سير تكاملى در قـلمرو فـرد و اجتماع زمانى آغاز مـيشود كه آحاد جامعه متصف با اخلاق نيكو و سجاياى پسنديده باشند و اجتماع انسانى زمانى شكل ميگيرد كه افـراد آن مسئوليت هاى سترگ اجتماعى شانرا دريابند و در اداى آن مسئوليت ها سعى بليغ نموده و درين راه جان نثارى هاى داشته باشند اين همان اصلى است كه قرآن به ما ميآموزاند اينكه فان مع العسر يسراً گويا راحت، آسايش دارين و فلاح دنيوى و اخروى و بالاخره رسيدن به مدارج عاليه انسانى زمانى ميسر خواهـد بود كه افـراد اجتماع تلاش ورزند و دشوارى هاى را كه در راه رسيدن به شامخ ترين قـله هاى انسانيت به آن روبرو ميشوند ناديده گرفته و با تلاش پيگير به زندگى واقعى انسانى توصل جويند.
يكى از شروط اساسى زندگى در طبيعت عبارت است از تربيت به خاطر بقا و اين شامل حال همه مخلوقات ميشود چه از كوچكترين ذرات الى اشرف ترين مخلوقات يعنى انسان. تربيت در حيوانات از همان بدو پيدايش به مشاهده ميرسد يعنى فطرتاً آنها تربيت يافته اند اينكه چگونه بايد از تخم بيرون آيند و يا چگونه پستان مادر را بمكند و چگونه از شر و يا ضرر حيوان ديگر به مادر پناه ببرد و حتى اين را آموخته است كه ادرار كثيف است و همين است كه هنگام ادرار پاهايش را كوشش ميكند دور نگه دارد تا وجودش كثيف نگردد به همين شكل هـزاران صفات فطرى ديگر وجود دارد كه درين بحث كوتاه نميگنجد، و اما انسان.
انسان نيز فطرتاً تولد ميشود با يك فطرت انسانى همانگونه كه سردار كونين ميفـرمايد كل مولود يولد على الفطرت فابواه يهودانه او يمجسٰنه او ينصرٰ نه اين بدين معنيست كه گويا انسان با فطرت انسانى خلق ميشود و اگر تحت نظر مربى قـرار گيرد تا شكل زيست انسانى را به وى بآموزاند پس حـقـيـقـتاً كه وى راهياب خواهـد شد و اما اگر تحت تربيت قـرار نگيرد پس آنگاه محال خواهد بود تا چنين انسان بتواند در قطار انسان هاى واقعى قـرار گيرد و سهمش را در پيشبرد امور اجتماعى در صحنه عمل به اجرا گذارد.
انسان كه مسئول اداى دين و تعهد بس عظيم انسانى است از همين جاست كه خداوند متعال وى را خطاب قرار داده و به واسطه كلام عظيم الشانش او را به سوى تمدن واقعى انسانى فـرا خوانده و به وى ميآموزاند تا چگونه از مراتب پست حيوانيه به مرتفع ترين مدارج انسانيت صعور نمايد، قـرآن نه تنها بـُعد معنوى انسان در نظر گرفـته بلكه شكل استفاده از طبيعت را به شكل احسن آن به انسان آموخته و حقـش را در مورد استفاده از آن تعـريف داشته است و اينكه در صورت تخلف از فـرامين قـرآنى مورد پرسش قـرار گرفته و مصايب و آلام دنيوى نيز او را احاطه خواهد كرد با چنان يك وضاحتى بيان داشته كه هـر عقـل انسانى ولو انكشاف كاملى هم نيافـته باشد خواهـد پـذيرفت.
پس ميتوان گفـت كه همه اصول عالى در راه وصول به مدارج عاليه انسانى كه حقـيقـتاً قـرآن ما را به آن فـرا ميخواند عـبارت است از ادب، و اين كه چگونه بى ادبى يك فـرد ميتواند اجتماع بزرگ انسانى را به گفـته حضرت مولانا به آتش كشد ما درينجا ميخواهيم مختصراً اين ابيات را تفـسير نماييم.
تخلف از اصول انسانى ولو فـردى باشد ميتواند يك جامعه را چنان محو و نابود سازد كه حتى در بسيارى موارد جبران ناپذير گردد.
ما به وضاحت ميـبيـنـيم كه همين امروز در جامعه ما چى مـيگذرد اين همه مظالم اجتماعى ناشى از خلاف ورزى هاى آداب اجتماعى است و چون ساختار اجتماعى جامعه افغانى ما قـرآنيست از همينجاست كه ما آنرا خلاف ورزى قـرآنى مـيخوانيم.
تخلفات از اوامر قـرآنى و قـوانين مدنى هـر كدام زاينده پديده ناگوار ديگريست كه جامعه انسانى را از مسير تكاملى باز داشته و با ركود و يا هـم با سقـوط مواجه ميسازد به گونه مثال رشوه ستانى در يك جامعه كه باطل را بر حق ترجيح داده و در نتيجه مجرم به جرمش ادامه داده و چه نابسامانى هاى ديگرى را به ارمغان خواهـد آورد مانند دزدى، قـتل،اختلاص، احتكار و انواع مختلف فساد هاى اجتماعى.
به گفـته جبران خليل جبران( آنكه شاخه گلى را ميشكند مورد توبيخ قـرار ميگيرد و اما آنانى كه قاتلين ارواح بشرى اند در پيش چشمان ما راه ميروند اما ما آنها را نميـبـيـنـيم، اين عـدالتى است كه پريان را به گريه آورده و مرده هاى پوسيده را در زير خاك ميخنداند).
حقـيـقـتاً روزگار ما هـمينگونه است كه جبران ميگويد، مـيدانـيد كه اينهمه نابسامانى ها خود به خود به وجود نيامده است بلكه عـواملى دارد كه اين هـمه عيوب اجتماعى را زاييده است، مرتكبين انواع مختلف جرايم با بى ادبى آشكار كه عبارت از دروغ است ملت را فـريب داده كه گويا چنين خواهـند كرد و چنان و چون اهـليت كارى وجود ندارد هـمين است كه نه تنها به نتيجه نميرسيم بلكه آنچه در دست است آنرا نيز از دست ميدهيم، پس ديده شد كه هـر نقـص نقـص ديگرى را ميآفـريند و در نتيجه چنان يك حالتى را در جامعه پديد ميآورد كه بالاخره جامعه سير نزولى را در پيش گرفـته و اصالتش را از دست ميدهـد.

در نتيجه بايد گفت كه همه نابسامانى هاى كه ما ديگران را در به وجود آوردن آن دخيل ميدانيم و همواره نام همسايگان در سر زبان هاست صد در صد نيز چنان نبوده بلكه ما خود نيز در آن سهمى داريم، در جامعه ما هستند كسانى كه نه اهـليت كارى دارند و در عين حال مرتكب هـزاران جرم نيز هستند و امروز مهار جامعه را به دست گرفته و به چنان بيراهه در حال حركت اند كه اگر جلو آن گرفته نشود آنگاه جامعه افغانى ما اصالتش را از دست خواهـد داد.
حضرت رسول مقـبول صلى الله عليه وسلم ميفـرمايد كه هـر گاه يك حاكم از بين ده نفـر كسى را به كار بگمارد كه از هـر نگاه از ديگران نادانتر و نا اهـل تر باشد پس در حقـيقـت اين حاكم با خدا و رسولش و همه اهـل زمين خيانت كرده است، آيا ما شاهـد چنين يك عمل نبوده ايم و نيستيم؟ اينست بزرگترين بى ادبى و خيانت در برابر هـمه افـراد جامعه كه نتايج آنرا كه چگونه ملت و جامعه درين آتش ميسوزد با چشم ميبينـيم و با وجود خود درد آنرا احساس ميكنيم.
آنچه از همه درد ناكتر است اينست كه نتايج ناگوار اين تخلفات تا آينده هاى طولانى آثارش را بالاى هـمه ابعاد زندگى اين ملت باقى خواهـد گذاشت چون استعداد ها در طول سه دهـه جنگ هـمه بخشكيد و نابود گرديد و امروز نيز ما ميبـيـنـيم كه زياد تر جوانان ما به عـوض كتاب و قـلم تفـنگ به دست و در پـهـلوى قـاچاقـچيان مواد مخدر و يا هم در پهـلوى مـجـرمين درجه يك قـرار گرفـته و يا هم خود به رهـزنى و صد هـا نوع جرم ديگر دست ميزنند و جامعه را تحت تهديد انواع مختلف خطر قـرار ميدهند چون آنها نيز شكمى دارند كه بايد سير سازند و به حيات مادى شان ادامه بدهـند چه معنويت در آنها خشكيده است.
به اميد آنكه مردم ما جرئت آن را دريابند تا در آينده زعماى را كه انتخاب ميكنند كسانى باشند كه داراى اهـليت كارى بوده تا با نيروى عشق بتوانند در تنوير اذهان آحاد جامعه سعى ورزند و اين ملت مظلوم را از سقـوط نجات بخشند.