د لوی، مهربان او بخښونکي خدای په نامه

وضع زنان افغان وآداب ازدواج دردوقرن قبل

کانديدای اکادميسن سيستانی 23.01.2007 02:00

مدخل:
"بیان سلطنت کابل"کتاب جامع وسودمندی است که درست دوقرن قبل از امروزدر مورد تاریخ، فرهنگ و نژاد وجامعه شناختی مردم افغانستان به نگارش آمده ودر اوایل دهه ۸۰ قرن بیستم ابتدا از طرف داکتر حسن کاکر ونصرالله سوبمن در دوجلد بزبان پشتو ترجمه واز سوی اکادمی علوم افغانستان بچاپ رسید. بعدها این کتاب در ایران نیز به همت یک نفر عضوسابق اکادمی علوم افغانستان(محمدآصف فکرت) زیر عنوان "افغانان" به فارسی ترجمه وبه چاپ رسیده است. در سوئد من برمتن فارسی آن دسترسی یافتم و آنرا مرورکردم، از آن فراوان فیض بردم وبخشی که وضعیت زنان افغان را تشریح میکند، برایم بیشتر دلچسپ واقع شد وحیفم آمد که فیض آن عام ترنگردد.
دوقرن قبل از امروز، در جامعه سنتی افغانستان، معلومدارزنان وضع بهتری از وضعیت امروزنداشتند ودر تحت شرایط زندگانی مردسالارانه مورد انواع محرومیت ها قرارداشتند. همانگونه که اکثریت مردان بیسواد واز امکانات آموزش وپرورش محروم بودند، زنان نیزاز نعمت خواندن ونوشتن محروم ونقش موثری در تصمیم گیریهای مردان خانواده ها نداشتند.
از قرنها بدینسو بسیاری از درگیریهای اجتماعی درمیان قبایل واقوام افغانستان یا برسرزر رخداده است یا برسرزن.به عبارت دیگر، زر همان زمین است که یگانه منبع اقتصادی وتولید ثروت های مادی درکشورما است و زن به عنوان یگانه وسیلۀ تمتع ولذت برای مردان پنداشته شده جزومایملک مرد شناخته میشود. زن گرچه در سامان بخشیدن خانواده وروابط میان اعضای خانواده ها وحتی خاندانها نقش مفید ومثبت بازی میکند، اما از آنجائی که در جوامع اسلامی چون افغانستان زنان به عنوان انسانان درجه دوم به حساب گرفته میشوند،لذا به زنان به چشم ناقص العقل ،عاجزه وسیاسر وغیره نگریسته میشود و آنان را در هیچ زمینه ای برابر با مردان نمی بینند و درتصامیم مهم خارج ازمحیط خانواده به زنان نقشی قایل نمی شوند وکسی نظر ومشورت آنان رانمی خواهد. با این تعریف مختصر نباید انتظار داشت که دوقرن قبل از امروز زنان ازلحاظ حقوقی از موقف بهتر وخوبتری برخوردار بوده باشند.

وضع زنان:

الفنستون مورخ ودپلومات انگلیسی دراویل قرن ۱۹ مدتی را در یشاورسپری نمود و هنگامی که کتابش«بیان سلطنت کابل » را مینوشت، در بارهً آداب و رسوم ازدواج وطرزمعیشت ومعاشرت مردم واقوام وقبایل افغانستان نیز اطلاعات بسیار سودمندی گردآورده ودر کتاب خود منعکس ساخته است که تا امروز نیز این اطلاعات در نوع خود در بارۀ مردم شناسی افغانستان اگر بیظیر نباشد، حتماً کم نظیر خواهد بود. اودرصفحات ۱۸۰- ۱۸۴کتاب خودمینویسد: وضع زنان افغان بسته به مقام اجتماعی شان است. زنان طبقات بالا، سراپا پوشیده واز نظرها نهان ولی از همه وسایل آرامش ورفاه برخوردارند. زنان فقرا به انجام کارهای خانه، آوردن وامثال آن این امور می پردازند. زنان درچادری در شهر گردش میکنند. وبخشی از جمعیت را که به تماشا بیرون میآیند، تشکیل میدهند. همچنان درباغها گردهم می آیند وهرچند با دقت درحجاب اند، مانند زنان هند محصور نیستند و بصورت عموم، وضع زنان درمقایسه با زنان کشورهای همسایه بد نیست.
در اطراف زنان گشاده رویند. و در روستا وخیمه گاه قیدی برآنان نیست، ولی عرفاً اختلاط با مردان را بی حیائی میدانند وچون مرد ناشناسی را می بینند، روی خود رانهان میکنند و اگردر مهمان خانۀ منزلشان بیگانه ای را ببینند کمتر ظاهر میشوند. با این همه دربرابر ارمنیان، فارسیان، وهندوان این رسم را رعایت نمیکنند، زیرا آنان رابه چیزی نمیشمرند. زنان افغان درغیاب شوهرنیز از مهمان پذیرائی میکنند واز مهمان نوازی دریغ نمی وروزند. ولی پاکدامنی زنان اطراف، بویژه شبانان وکوچیها برهمه آشکار است. در قبایل دوردست زنان همدوش مردان در بیرون از خانه کار میکنند، اما در هیچ نقطۀ آن سرزمین از زنان ، چنانکه در هندوستان رسم است، کار نمیکشند. در هندزنان درحالی که درکارهای ساختمانی برابر مردان کار میکنند، نصف دستمزد مرد را میگیرند.
شریعت اسلامی ، مرد را در تنبیه زنش مجاز میداند، ولی استفاده از این اختیار دلیل بی اعتباری مرد شمرده میشود.
زنان درطبقات بالا غالبا نوشتن وخواندن را فرا میگیرند وبرخی قریحهً ادبی خوبی دارند، در عین حال نوشتن را برای زنان کار مناسبی نمیدانند، چون ممکن است با استفاده از این قابلیت به مکاتبه به دلداده ای بپردازد. چندین خانواده را می شناسم که به وسیله زنان شایسته وخوش قریحه اداره میشدند ودر مسایل مربوط به پسرانشان بدون هیچ تردید به مکاتبه می پرداختند. این زنان عموماً مادران خانواده اند. اما عروسان هم میتوانند به مقام برتربرسند وامتیازات شرعی مردان مانع پیشرفت زنان نمی شود، تا ناگزیر در مقام دوم خانواده بمانند. زنان طبقات پائین تر از همان تفریحات وسرگرمیهای که شوهران شان دارند، در خانه برخوردارند وتا جای که من میدانم تفریح وسرگرمی جداگانه ای ندارند. زنان شهری خود راسراپا در پارچه ای سفید(چادر) پوشیده اند وجهان را از سوراخهای که مقابل چشمانشان دراین پارچه تعبیه شده است، می نگرند.

نمونه یی ازچادری ودلاق زنان کابل درقرن نزدهم
(برگرفته از کتاب موهن لال تالیف ۱۸۴۶)
زنان مرفه را با این پوشش در بیرون ازمنزل هم میتوان دید، اما چون غالباً سوار اسپ میشوند، دولاق وچاقچور سفید می پوشند تا حالت وکیفیت پاها و اندام را نهان دارد.نمونه های این چادری یادولاق را موهن لال هندوجاسوس انگلیس ها در دوران جنگ اول وافغان وانگلیس(۱۸۴۰-۱۸۴۲) ترسیم نموده که در بالا دید میشود وحتی شکل بافتن موی سر زنان رانیز نمایش میدهد.
بقول الفنستون، هنگام مسافرت زنان درکجاوه ها وبرشترها سفر میکنند. در کجاوه تقریباً میتوانند دراز بکشند و بخوابند، اما چون کجاوه با پارچه پوشیده میباشد طبیعتاً هوای گرم و دلتنگ کننده ای خواهند داشت.

آداب ورسوم ازدواج:

رسوم وآداب ازدواج درجامعه افغانی در دوقرن پیش از امروز، تقریباً همان چیزی است که امروز مروج است. الفنستون مینویسد: افغانان باید پول بدهند وزن بگیرند واین رواج در شریعت اسلامی نیز به رسمیت شناخته شده است(مهر). این بها(یا شیربها)به تناسب وضع مالی خانوادۀ داماد فرق میکند وتاثیرش این است که زن- با آنکه عموماً با او رفتار خوب میشود- به مثابۀ ملکیت درآورده میشود. شوهر بدون هیچ دلیلی میتواند همسرش راطلاق بدهد، ولی زن این حق را ندارد، او میتواند تحت شرایط معینی نزد قاضی از شوهرش طلاق بخواهد که این کار کمتر عملی میگردد. اگر شوهرپیش ازهمسر بمیرد وزن دوباره ازدوج کند، پولی که شوهر پرداخته است به خویشاوندانش مسترد میگردد، اما در میان افغانان رسم است که برادرمرده همسر او را به عقد خویش درمی آورد. برای برادرشوهر توهین است که همسر برادرمتوفایش را بدون رضای او به دیگری بدهند. با این همه زن مجبور نیست که به زور به عقد کسی دراید واگر فرزند داشته باشد، ترجیح میدهد مجردبماند.

سن ازدواج:

سن معمولی ازدواج در میان افغانان برای مردان بیست سال وبرای زنان پانزده و شانزده سال است. مرد بی پول معمولاً تا چهل سالگی مجرد میماند وزنان گاهی تا بیست وپنج سالگی مجرد میمانند. از طرفی، ثروتمندان گاهی پیش از سن بلوغ ازدواج میکنند. در میان افغانان شرقی پسران درپانزده سالگی با دختران دوازده ساله واگر از عهدۀ مخارج برآیند زودتر هم ازدواج میکنند. درمیان افغانان غربی(قندهار تاهرات)، مرد تا خوب به پخته گی نرسد وریش نکشیده باشد، زن نمیگیرد. غلجیان بازهم دیرترازدوج میکنند. در تمام نقاط مملکت سن ازدواج با استطاعت مالی داماد برای پرداخت شیربها( پیشکش) وتوانائی او دردر ادرارۀ خانواده بستگی دارد.
مردان بصورت عموم همسر شان را از قبیله خود انتخاب میکنند. افغانان غالباً همسرتاجیک وحتی فارسی میگیرند، اما خود داشتن دختر وازدواج او را نشانه حقارت میدانند و در نتیجه اشراف وهمه درانیان مخالف ازدواج دختران شان با مردان دیگر ازقوم وملیت خود میباشند.

خواستگاری:

مردان شهر نشین فرصت دیدن زنان را ندارند، وانتخاب زن معمولاًبراساس مصلحت صورت میگیرد. وقتی جوانی در اندیشه دختر معینی است، یکی اززنان خویشاوند یا همسایه را برای آگاه شدن از نظرواحوال اوبخانه دختر می فرستد. اگردخترراضی بود همان رضایت مادر و پدر وخانواده دختر راهم بررسی میکند.اگرفضا مساعد بود موضوع را آشکار بیان کرده و برای اعلام رضائیت، روزی معین میشود. در روزموعود پدر پسر با تنی چند از مردان نزد پدردختر و مادر پسربا چند تن از زنان نزد مادر دختر میروند و پیشنهاد شان رامطرح میکنند. و پدر پسراز پدر دختر میخواهد تا«پسرش را به نوکری خود بپذیرد». پدر دختر درصورت موافقت جواب میدهد: مبارک باشد. سپس شیرینی می آورند وبه هردو طرفبخش میکنند. به آرامی فاتحه یا آیاتی از قرآن میخوانند وبرای عروس وداماد وآینده شان دعا میکنند.پدر داماد برای عروس اینده اش تحفه ای از قبیل انگشتر وشال یا هدایای دیگر میفرستد واز آن پس آن دو نامزد شمرده میشوند، که تا برگزاری مراسم عروسی مدتی سپری میشود. دراین مدت خانواده عروس مشغول تهیه جهیزمیشوند که عبارت است از وسایل خانه، مبلمان،قالی، ظروف، دیگها، وابزار آهنی و برنجی و زیورالات. در همین مدت داماد به تدارک شیربها، تهیه خانه و وسایل مراسم جشن عروسی می پردازد،جشن عروسی شبیه جشن عروسی ایرانیان است.

نکاح وحنا بندان:

سند ازدواج(نکاحنامه) راقاضی، با توافق رسمی عروس وداماد مینویسد( رضای خویشاوندان شرط نیست). در سند ازدواج حقوق زن در صورت طلاق یا وفات شوهرتعیین میگردد، وسند راقاضی، شاهدان وحاضران از هردو جانب امضا میکنند. سپس نوبت حنا بستن دستان عروس و داماد میرسد. مادرعروس باید بقدری حنا آماده کند که برای تمام مهمانان زن کفایت کند. این کارازالتزامات جشن شب نکاح است. شب دیگرعروسی برگزار میشود وبعداز ختم محفل، عروس در حالی که گروهی از مطربان، خویشاوندان هردو طرف وهمسایگان او را همراهی میکنند، سوار براسپ در میان فیرهای هوائی تفنگها ودرخشش شمشیرها به خانه شوهرش میرود و دستش را به دست داماد می سپارند.[در دهن دروازۀ منزل ، گوسپندی به قدمگاه عروس میکشند وپس ازآن عروس قدم به داخل منزل میگذارد تا میرسد به خانه ایکه حجله گفته میشود، بار دیگر در مدخل خانه داماد، عروس توقف میکند وتا از شوهر ویا پدر داماد تحفه ای مثل اسپ سواری یا گاو شیری ویا باغ میوه دار و یا زمینی حاصلخیز بنام او بخشیده نشود، قدم بداخل خانه داماد نمیگذارد. پس از این مراسم عروس به حجله میرود وسپس داماد داخل میشود و در بروری هردو بسته میشود. دونفر زن مسن یکی از سوی مادر دختر ودیگری از سوی مادر پسر در پشت دروازه اطاق عروس وداماد کشیک میدهند تا داماد عروس را تصرف کند وعلامه بکارت عروس را در اختبار مادرعروس قرار بدهد واین زن آن علامت فتح دختر را که دستمال سفیدی است پرازخون بکارت زن به پدر داماد وزنان وخویشاوندان نزدیک داماد نشان میدهند تا به دیگران ثابت کنند که دخترشان پاک وباکره بوده وقبل از شوهرش با هیچکسی دیگر رابطه جنسی نداشته است واین را مایه سربلندی خانواده عروس میدانند. اما امروز این رسم مذموم را در شهرها ترک داده اند وآن را یک عمل زشت میشمارند.] هرگاه دختری در نشان دادن خون بکارت خود در شب اول ناکام بماند، شوهر همان فردای عروسی، وی را به خانه پدر میفرستد وازاینجا دشمنی میان دوخانواده آغاز میگردد. دختر نیز ممکن است مستوجب مرگ پنداشته شود.

ازدواج در اطراف:

در اطراف هم مراسم ازدواج به همین صورت است، اما چون زنان اطراف روی نمی پوشند، قید وبند در نشست وبرخاست زن ومرد اندک است وتوافق عروس وداماد میتواند آزادانه صورت گیرد وبه مقدمه چینی ها ومذاکراتی که در بالا یادشد نیازی نیست.
گاهی هم یک عاشق دلیرعروسش را بدون رضای پدر ومادربه دست می آورد. چنانکه در فرصت مناسبی حلقه ای از موی او را قیچی میکند یا نقاب شرا برمیدارد و او را رسماً همسرخویش میخواند. این کارکه باید با رضای دختر صورت بگیرد، مانع از تقاضای خواستگاریان دیگر میگردد و پدر و مادرناگزیر دخترشان رابه عقد دلداده اش در می آورد، اما چون این کارداماد را از پرداخت شیربها(مهریه) معاف نمیکند وهم توسط خویشاوندان، کاری حقارت آمیزتلقی میشود، کمتر به این کار اقدام میکنند. و در صورت راضی نبودن پدر ومادر، عادی ترین کاراین است که پسر ودختر میگریزند. این کار خانواده دختر را بسیار خشمگین میسازد وآن را بایک قتل برابر میشمرند وبا جدیت تمام در یافتن دختر می شوند، اما یافتن آنان آسان نیست. آنان به یک ناحیه وقبیله دیگرپناه می برند وبرطبق رسوم مهمان نوازی افغانان از آنان حمایت میشود. افغانان هرپناهنده مظلوم را در پناه خود میگیرند.

دیدار نامزدان:

در میان یوسفزیان مرد نمیتواند تاپایان مراسم عروسی نامزد خود را ببیند و در میان بردرانیان در فاصله نامزدی تا عروسی باید شرایط متعددی عملی شود. برخی از دامادان باپدر وهمسرآینده شان زندگی میکنند و شیربهای همسر را با خدمت به پدرش، ادا میکنند، بدون آنکه دراین مدت نامزدشان را ببینند. اما دیگر افغانان، ایماقان، هزارگان، فارسیوانان خراسان، وحتی تاجیکان و بسیاری از هندوان آنجا رسم و رواجهای متفاوتی دارند و نامزدان می توانند دیدار نهائی(نامزدبازی) داشته باشند. در میان آنان با سپری شدن مراسم نامزدی، جوان شب هنگام دزدانه راهی خانه نامزد میشود. مادر یا یکی دیگر از زنان خانواده او را درانجام این برنامه یاری میکند، اما همه این کارها ظاهراً باید از مردان پنهان بماند، زیرا آنرا کاری سبک میدانند. مادر دختر داماد را پذیرا شده به اتاق نامزدش راهنمائی میکند وآن دو تا سیده دم بامداد تنها می مانند و به راز و نیاز ومغازله وملامسه وهمه آزادیها در حد معین مجازند، اما هردو تا انجام مراسم عروسی جداً باید از آمیزش نهائی بپرهیزند و مادران، هردو را دراین مورد سفارشهای اکید میکنند،ازآنجا که نیروی طبیعی بیشتراز پند ونصیحت است گاهی دسته گلی به آب میدهند [ و در چنین موارد داماد مجبور است هرچه زودتر سرشته عروسی را بگیرد تا شکم دختر بالا نیاید وبرای خانواده خود آبروریزی نکرده باشد.معهذا مواردی پیش می آید که پیش از عروسی دختر صاحب فرزند میشود.]

تعدد زوجات:

شریعت اسلامی داشتن بیش از یک زن رامجاز میداند، اما بسیاری از مردان استطاعت این کار را ندارند. ثروتمندان گاه از حدشرعی (چهارزن در یک وقت)هم فراتر میروند ودسته ای از کنیزان را نیزدر حرم خود نگاه میدارند، اما بینوایان به یک زن خرسندند. در طبقات متوسط گاهی دوهمسربا چند کنیز مجاز شمرده میشود.(رسم برده داری در زمان سلطنت امانی برانداخته شد.)

عشق وعاشقی:

الفنستون(ص ۱۸۵) مینویسد: شک دارم که در شرق مردمانی مانند افغانان دارای احساسات عاشقانه ورویائی دیده باشم. عشقی که در میان آن عمومیت دارد، نمونه های گوناگون ازعشاق گریزان وجود دارند. عشاقی که دل به محبوبه ای می سپارند وبا قبول خطر رازعشق خویش به محبوبه آشکار می کنند وبه دیاری دور میروند، حتی سر از هندوستان در می آورند تا نقدینه ای به دست آرند که برای رسیدن به مقصود بسنده باشد.
در پونه جوانی از همین راهنوردان را دیدم که در دیار خویش دل به دختر ملک سپرده ودختر هم راضی بود. پدر دختر نیزمخالفتی نداشت، ولی میگفت که شأن ما تقاضا میکند تا کابین(شیربها، پیشکش) دخترم با کابین دیگر دختران برابر باشد. هر دو دلداده سخت آزرده خاطر بودند. وچون جوان جزقطعه زمین وچند رأس گاوچیزی نداشت ناگزیرراهی هندوستان شده بود. محبوبه اش میل سرمه ای به نشانه پایبندی در عشق به او داده بود وجوان تردیدی نداشت که محبوبه اش تا بازگشت وی از هندوستان تنها در انتظاراو خواهد ماند.
چنین عشقی را تنها در میان مردمان اطراف می توان دید که زندگی آزادانه فرصت اظهار احساسات را میسر مسازد، حجاب نا تمام هم یاریگر این ماجرا میشود(هرچند نمیتوانند با هم در تماس باشند ولی نظارۀ ممتد، برانگیزنده دلبستگی هردواست). گاه چنین عشق ها در طبقات بالا نیز دیده میشود. الفنستون میگوید که عشق یکی از بزرگان ترکلانی نسبت به زن یک خان یوسفزی چنان غوغا ونبردی میان دو ولس برپا کرد که آتش آن تا کنون (۱۸۰۸) شعله وربوده است.(همان، ص ١٨٠)الفنستون در ادامه این صحبت از داستان عشقی آدمخان ودرخانی به عنوان نمونه ای ازبهترین داستان های عشقی سرزمین ما یاد میکند و آنرا چنین بیان میکند:

داستان عشق آدم خان ودرخانی:

بسیاری سروده ها و داستانهای افغانی با عشق پیوسته است و بسیاری از آنها بیانی دلپذیر وعالی دارند. یکی از دلنشین ترین منظومه های عاشقانه، ماجرای دلدادگی آدمخان ودُرخانی را بیان میکند که برای همه آشنا است. همه آنرا میخوانند وحکایت میکنند و می سرایند.
آدمخان خوش سیماترین ودلیرترین جوان قبیله اش ودُرخانی هم زیباترین وخواستنی ترین دوشیزگان قبیله خود بود. اما دشمنی میان دو قبیلهً دختر و پسر مانع دیدارشان میگشت، تا برحسب اتفاق همدیگر را دیدند وسخت به هم دل سپردند. خصومت خانواده های دو دلداده را جدا می میداشت وشاید ازعشق نیزبی خبرمانده بودند، تا آنکه خانواده دُرخانی او را وادارکردند همسر یکی ازخوانین اقوام مجاور گردد. درد وداغ دو دلداده را در این فرصت می توان دریافت و بخشی از منظومه را همین ماجرا و نامه هایی تشکیل می دهد که آن دو برای هم فرستاده بودند. آدمخان، پس ازبرداشتن موانع بیشماری توانست چند بار دُرخانی راببیند، اما درخانی نه تن به شوهر میداد ونه پاسخ به دلداده. دیری نگذشت که داستان دیدار آدم خان ودُرخانی به گوش شوهر رسید. او با دلی پر از کین آهنگ انتقام کرد ومنتظر دیدار آینده همسرش با آدم خان ماند. وبا تنی چند از خویشاوندان برسر راه در کمین او نشست. همینکه چشم همسر درخانی به رقیب افتاد براو حمله برد. پس از ازنبردی سخت دلیرانه، آدمخان زخمی شد وخود رابکناری کشید. شوهر دُرخانی که رقیب را زخم زده بود با خواست به درخانی نشان بدهد که او آدم خان را کشته است واو دیگرنباید بفکر دیدار با آدمخان باشد. درعین حال میخواست بداند که این خبر چه تاثیری براو خواهد گذاشت.
از اینسو تنها آرامش درخانی، در فاصله طولانی دیدارها رفتن به باغ وتماشای دوگل بته بود که آنجا کاشته وبریکی نام خود وبردیگری نام آدمخان نهاده بود. در روزجنگ دو رقیب، او سرگرم تماشای گلها بود که دید ناگهان گل آدمخان پژمرده شد، درخانی حس کرد که برمعشوقش مصیبتی واردشده است ودنیا درچشمان اوتاریک شد. هنوز به حال نیامده بود که شوهر با شمشیرخون آلودش سررسید وگفت: این شمشیرکه می بینی، آلوده به خون آدم خان است! آزمونی پرخطر بود. دُرخانی نقش زمین شد و در دم جان سپرد. خبر به آدم خان که در نزدیکی رزمگاه زخمی افتاده بود، رسید. چیزی نگذشت که نام محبوبه را برزبان آورد و با آن آخرین نفس را کشید. در فاصله نزدیک هردو را به خاک سپردند، اما عشق آنان پس از مرگ نیز پایا بود، چون سرانجام هردو را در یک گور یافتند. دو درخت از گورآنان سربرگشیدند وبرآن سایه گستردند. پایان