د لوی، مهربان او بخښونکي خدای په نامه

باز هم از روايات وگومگوهاى تاريخى – ادبي تا موازين .......(لومړۍ برخه)

پوهاند م . ا . زيار 18.01.2007 03:00
 

باز هم از روايات وگومگوهاى تاريخى – ادبي تا موازين سانتيفيك زبانشناختى در مورد خاستگاه زبان پارسى درى

نخستين روزهاى سال دوم تحصيل ام در پوهنتون "برن" بود كه با يكى از اسيستانت هاى ورزيده استادم در زمينهء زبان هاى اّريانى افغانستان برخوردم . 1 وى كه به تازه گى از سفر پژوهشى كشورمان برگشته بود ، رسالهء "مادر زبان درى" از استاد حبيبى را برايم نشانداده ، بالحنى تند اظهار داشت : "پروفسور حبيبى چرا در مسايل زبانشناسى مداخله ميكند . او در ميان خاورشناسان به منزلهء يك تاريخنويس ومتن شناس ادبى – تاريخى در پشتو وپارسى شهرت داشته است كه واقعاً دراين دو راستا كارهاى زياد ومغتنمى را انجام داده ، ولى دراين رساله باتمام پر رويى نتايج كاوش هاى ده سالهء اّريانشناسان با نام ونشانى مانند شلومبرژى وماريك از فرانسه ، هينينگ از انگلستان ، هومباخ از المان … در مورد متن سنگ نبشتهء سرخ كوتل كه اّن را نخستين متن گستردهء زبان باخترى بعد از نام هاى شاهان كوشانى ويپتلى برسكه ها شناسايى كرده اند ، ناديده گرفته وارتباط اّن را به زبان "تخارى" ، اّن هم به عنوان "مادر درى" قلمداد كرده است . 2 من كه در طول يك سال دست كم مبادى ودستبندى تاريخى – جغرافيايى زبان هاى خانواده هند واروپايى وهندو اّريانى را تاحدى فرا گرفته بودم ، مساله را درك كرده در پاسخ گفتم :
ايا لازم نميبينيد كه اين اعتراض تان را در نشريهء اختصاصى "ژورنال اسياتيک" به نشر رسانيد ؟ او شانه هايش را بالا انداخته ،گفت : "حيف نيست ؛ صفحات اّن نشريهء معتبر را در رد چنين لايطالاتى كه در ايران وافغانستان بى سابقه نبوده ومثال هاى فراوانى دارند ، مصروف سازم ". اّن استاديار هنوز از عين اشتباه استاد حبيبى اطلاعى نداشت كه سنگ نبشتهء مسلم پارسى باستان((هخامنشى)) را به پشتوى باستان نسبت داده است . 3
اين اولين برخورد اعتراض اّميزى نبود كه مرا در انديشه فرو برد ، بلكه در اثناى هر درس ولكچرى كه از استاد اصلى وساير دانشمندان مهمان ساحهء زبانشناسى وبويژه اّريانشناسى فرا ميگرفتم ، روحيهء انتقادى مرا در برابر ديدگاه ها ونوع برخورد وپرداخت دانشمندان كشورم پيرامون مسايل زبانشناسى از جمله اّريانشناسى هرچه بيشتر تقويه يافته باخود ميانديشدم كه درصورت به پايان رساندن موفقانهء تحصيلات وبرگشتم به كشور از همه اولتر يك اّريانشناسى واقعاً علمى را بنياد نهاده ، اّن همه لايطالات در زمينه را نقطه پايان خواهم گذاشت .
لايطالاتى كه در دههء دموكراسى با رويكار شدن نشريه هاى اّزاد ديگر از تنگناى فاكولتهء زبان وادبيات ، اّن هم ميان دو استاد سرشناس وقت پوهاند جاويد وپوهاند رشتين بيرون اّمده وبه مسالهء حادى روز رسانه ها تبديل شده بودند. برگشت من به كشور هم درست مصادف اواخر دههء چهل خورشيدى بود كه از يكطرف شورش هاى دانشجويان پوهنتون كابل كه از احزاب گوناگون سياسى نماينده گى ميكرده واز سوى هم جدال زبانی ميان دانشمندان ونويسنده گان به اوج خود رسيده ومنجر به ايجاد دو قطب مخالف همديگر يعنى "خراسانى" و "افغانى" گرديده بود . 4
هنگاميكه نماينده گان قطب افغانى مرا تشويق به نوشتن مقاله يی در رد ادعاهاى بازيگران قطب مخالف كردند . در پاسخ شان گفتم : "اّنچه من در بارهء زبانشناسى واّريانشناسى در مدت شش سال در سويس فرا گرفته ام ، ديدگاه هاى هر دو طرف به حدى غيرعلمى ومضحك مينمايند كه حيف است ، من اندوخته هاى علمى واكادميكم را در رد وقبول اّن ها به كار بندم ."
به جاى اّن نزد دوست ديرين وهم مسلكم دكتور روان فرهادى معين سياسى وزارت خارجه رفته، تا دراين امر كه در ساحهء اّريانشناسى كدام موضوعات را در تدريس وتحقيق فرا راه خود قرار دهم، با هم مشوره كنيم و در عين حال براى شان پيشنهاد كردم تا در زمينه كار پژوهشى ونگارشى مشترك نموده ، تصوير درستى از مسايل زبانى اّن همه گومگوهاى غيرعلمى وتعصب اّميز را نقطهء پايان گذاريم . دراّن روزها چند جوان زبانشناسى ديگرى نيز از امريكا وشوروى تازه برگشته بودند، ولى بنابر سيستم تحصيلى هر دو كشور از رشته هاى خاص الخاص فراتر نرفته واز زبانشناسى تاريخى – مقايسى ، از جمله فلالوجى اّريانى كمترين بهره يى نداشته اند . در مقابل ، دكتور روان فرهادى حدود 17 سال پيش از من درعين رشته از پوهنتون سربون فرانسه دكتوراى شان را به دست اّورده بود، ولى از همان روز نخست بازگشت به كشور سياست را بر زبانشناسى ترجيح داده ، تنها مدتى كوتاهى به يك دو ساعت تدريسى در ديپارتمنت پارسى پوهنځى زبان وادبيات وشركت در همايش هاى مربوط در داخل وخارج كشور بسنده ميكرد ، تا كه با سقوط نظام شاهى فرصت اّن را به دست اّورد ، تا كارهاى مشتركى را در زمينه با هم سامان بخشيم كه ثمرهء اّن تدوين فرهنگ پشتو – درى ، چاپ برگردان پارسى وانگليسىتيز دكتوراى شان زير نام "فارسى كابلى" وبالاخر اشتراك فعالى هر دوى ما در همايش بين المللى پشتو براى تاسيس مركز بين المللى تحقيقات پشتو بود كه در راس شركت كننده گان اّريانشناس اّروپايى استاد مشترك ما پروفسور مورگنسيرن فقيد قرار داشت وبه تعقيب اّن برگردان وچاپ تلفظ (اّواشناسى) وصرف پشتو از استادان غرب دارمستتر ، گايگر ، مورگنستيرن وبن ونيست به شمول جدول هاى دستبندى زبان هاى هند واّريانى بوده است واز اين راه توانستيم ، تا انقلاب نام نهاد ثور 1357 خورشيدى در راستاى ترويج اّريانشناسى به مفهوم راستين اّن گام هاى سودمندى را برداشته ، تا حدى از تشبث هاى بيجا واماتورى وضمناً با تبديل نامواژهء "ايرانى" به "اّريانى" از حساسيت برخى از دانشمندان، به ويژه پشتون در زمينه بكاهيم . 5

با دريغ و درد كه دراين اواخر برخى از قلمزنان، به شمول شماری از بازمانده ګان ح.د.خ.ا. با بهره جويى از ناهنجارى هاى سياسى،اّن هم در وجود اتحاد نامقدسى داشتند ، اقتطاب پيشين را با تجزيهء كشور به شمال وجنوب به زعم شان در عمل تحقق بخشند ، ولى اتفاقاً اين امر با منافع استراتيژيك ابرقدرت اّنسوى اقيانوس ها وهمچنان با منافع ملى غلام حلقه به گوش پاكستانى اش نيز در ضديت قرار گرفته ، "نقشهء راه" را برهم زدند .
به هرحال برميگرديم از رويارو يى سياسى – نظامى به رويارو يى علمى – فرهنگى ، به سخن ديگر به تيز وانتى تيزى دربارهء منشاء وخاستگاه درى پارسى ويا پارسى درى و دراين ارتباط مقالهء اّقاى ن . كاويانى را مورد بررسى قرار ميدهيم كه در واپسين شمارهء ماهنامهء پديده(لندن) زير عنوان "خراسان كهن وفرا رود (ماوراءالنهر) مهد پيدايش وپرورش زبان درى" به چاپ رسيده ونمايانگر همان انتى تيزيست كه برمنشاى تخارى وباخترى (بلخى) بودن اين زبان تاكيد وابرام ميورزد. 6
اين مقاله مسلماً در پاسخ نوشتهء اينجانب زيرنام "افغانستان مهد پيدايش نه ، بلكه مهد پرورش فارسى درى است" نشر شده در شمارهء سوم ماهنامه ياد شده، نگارش يافته است . ولى اّنچه را نويسندهء محترم دراين پاسخ خود ارايه كرده بيشتر به ويژه گى هاى ادبى ، فرهنگى ونقش فرا ملتى اين زبان ارتباط ميگيرد ، تا به اثبات ريشه ومنشاى اّن تا بتواند باعين دلايل اتمولوجيكى وفونولوجيكى انتى تيزش را برجسته تر ونيرومندتر سازد . به عبارت ديگر براى به كرسى نشاندن مدعاى خود از هيچگونه منابع وماخذ زبانشناسى عمومى واّريانى در زمينه بهره نجسته وبه نقل قول هاى از دانشمندان عرصهء ادبيات وتاريخ اعم از افغانى وايرانى بسنده كرده است واز سويى هم نميتوان على رغم ديگر علوم اجتماعى ، زبانشناسى ومسايل وابسته اّن از راه خوداّموزى وممارست فرا گرفت ويا هم از اّن سود جست .

امروزه كار زبانشناسى به جايى رسيده ، تا هرچه گسترده تر، با بهره جويى از متودهاى سانتيفيك، قواعد وفارمول هاى ويژه يى را مورد كاربرد قرار دهد . از اّنجمله درساحهء اّواشناسى وريشه شناسى تاريخى – مقايسى كه از همه نخستر در تعيين وشناسايى خاستگاه ، ديگرگونى ، همگونى ووابسته گى يك زبان با ديگر زبان هاى خانواده وشاخهء مربوط يارى ميرسانند . مطالعات زبان هاى بخش خاورى خانوادهء بزرگ هندو اّروپايى ، از جمله شاخهء اّريانى (ايرانى) اّن كه از سوى خاورشناسان جهان غرب از سدهء هژدهء ميلادى تاامروز اّنجام يافته وبا معاير وموازين زبانشناسى نوين سدهء بيستم به نقطهء چرخشى از تكامل خود رسيده اند ، به همه پرسش هاى پيرامون خاستگاه ، موقف تاريخى – جغرافيايى ودرنتيجه دستبندى "گويش هاى" مربوط هر خانوادهء زبانى پاسخ علمى ارايه كرده ، هرچه قاطعانه تر انبوهى از ديدگاه هاى غير زبانشناختى ، افسانه ها وروايات مردمى ويا هم فوكس اتمولوجيك وسكولاستيك در زمينه را نقطه پايان گذاشته اند . 7
درهمين راستا زبان هاى اّريانى را به گونهء كه در جدول نشان داده شده ، در سه مرحلهء تاريخى وچهار گروه ويا شاخچهء جغرافيايى دستبندى كرده اند ، از جمله شاخص هاى كه بر بنياد اّن اين دستبندى را استوار ساخته ، از همه نخست تقابل ديگرگونى سراواهاى بندشى [گ – د – ب] وسايشى [غ – و – ل – (ذ) ] ميباشند . به اين معنى زبان هاى كه داراى واژه هاى با سراّواهاى بندشى باشند ، به گروه جنوب غربى ، شمال غربى وجنوب شرقى ارتباط ميگيرند وزبان هاى كه درعين واژه هاى همريشه وهم معنى از سراّواهاى سايشى نماينده گى ميكنند ، به گروه شمال شرقى ارتباط ميگيرند. به گونهء مثال در برابر واژه هاى پارسى ( گاو – برف – ده ) واژه هاى پشتو ( غوا – واوره – لس ) قرار دارد كه در زبان هاى دوازده گانهء پاميرى ، يغنوبى به شمول اوسيتى / اّسيتى (كه در مرحلهء ميانگين از نقطه شمال شرقى اّريانى با گوينده گانش به كوه هاى قفقاز كوچيده است) ، وهمچنان سُغدى وخوارزمى بيشترينه به جاى ( ل - ) از ( ذ - ) وبه جاى ( و - ) از " - v " نماينده گى ميكند . مانند "ذوس" (ده) و " وافره vafra " (برف) در شغنى ، روشنى وغيره (براى مثال هاى بيشتر به قاموس شاه عبدالله بدخشى ومقالات دكتور خوشنظر پاميرزاد مراجعه شود . 8
اين تقابل ها يا معادلت ها در جدول چنين ارايه ميگردند : 9

اّرياناى شرقى اّرياناى غربى
زبان هاى شمالشرقى پشتو ، اوسيتى ، يغنوبى ، زبان هاى پاميرى ، باخترى ، سغدى ، خوارزمى … زبان هاى جنوبشرقى پراچى ، اورمرى زبان هاى جنوبغربى پارسى (به شمول درى وتاجيكى) ، لورى ، بختيارى … زبان هاى شمالغربى كردى ، بلوچى ، تاليشى …
غ j
و v/w
ل l / ذ d
گ g
ب b
د d
گ g
ب b
د d
گ g
ب b
د d


افزون براين سراّواهاى سه گانه كثيرالوقوع سراّواهاى ديگر نيز وجود دارند كه با بساّمد نسبتاً كمترى تقابل هايى را به ميان مياّورند، به گونهء مثال قرار گرفتن (د d) گروه غربى در برابر (ز z) گروه شمالشرقى در واژه هاى زير :
( ديرد dird ) پارسى باستان ، ( دل del ) پارسى ميانه و نو،( زيرد zard ) اوستا ، ( زؤه zra ) پشتو ؛
( در dar ) پارسى باستان ، ( زر zar ) اوستا ، پشتو وغيره ( در پارسى نو حيثيت واژهء قرضى را دارد ) .
در نام هاى جغرافيايى مانند ( درنگيا ) پارسى باستان و زرنگيا ( زرنگ ، زرنج ) اوستا.
عين تغيير در ميان واژه ها نيز ديده ميشود ، از قبيل ( ادم adam ) پارسى باستان ، ازم azam اوستا كه در پشتو ومونجى باز هم همان فونيم در اّغاز قرار گرفته است، مانند ( زه ) پشتو و ( زه ، زو ) مونجى وغيره .در ( زوم ) و ( داماد ) باز هم هر دو فونيم موقف سراّواها را دارا ميباشند .
تقابل ( س s ) و ( ه h ) نيز بيشترينه در ميان وانجام واژه ها ديده ميشوند ، مانندد ( لس ) و ( ذوس ) پشتو وشغنى در برابر ( ده ) پارسى ، ( اسويلى ) پشتو در برابر ( اّه ) پارسى وغيره . يك چنين تقابل فونيمى ميان زبان هاى شاخهء هندى واّريانى نيز وجود دارد، از جمله در ( دس – ده ) ، (ديس – ده) ، (سوما – هوما) ، (اسورا – اهورا) … . البته معادلت هاى فونيمى بين شاخهء زبانى هندواّريانى واّروپايى مربوط خانوادهء هندواروپايى به اين پيمانه اشكار نبوده ونيازمند مطالعات بيشتر ريشه شناختى واّواشناختى تاريخى ميگردند ، از قبيل فونيم ( ك k ) در واژه كنتوم (centom) لاتين و ( ه h ) در واژه هاى (hundred) انگليسى و (hundert) المانى … در برابر (س - s) در واژه هاى ( ساتم sátam ) اوستا ، ( سد ) پارسى ، ( سل ) پشتو … ويا در برابر ( ش - š ) سانسكريت (šatam) و ( سو so ) در زبان هاى نو اّريايى هندى كه تنها گروه سلاويك شاخه اّروپايى به گونهء استثنايى اّن هم به نسبت نزديكى تاريخى – جغرافيايى با هندواّريانى دراين مورد از عين سراّوا ( س - s ) نماينده گى ميكند . همچنان معادلت واژه ( تل - tel ) لاتين در تركيبات مانند تلفون ، تلويزيون ، تلگراف ، تلى تايپ وغيره با ( دور ) پارسى و ( لر ) يا ( لرې ) پشتو تنها براى دست اندركاران هر دو رشتهء سانتيفيك زبانشناسى يعنى ريشه شناسى واّواشناسى تاريخى قابل درك وشناسايى ميباشد . 10
استاد مورگنستيرن دراين باره كه چگونه پشتو ( همانند اوسيتى ) همراه با گوينده گانش از شمال شرق به جنوب وغرب وشرق كوچيده ، چنين ابراز ميدارد :
پشتو از نظر زبانشناسى مربوط دسته شمال شرقى است وبايستى از راه مهاجرت به جنوب افغانستان اّمده باشد . اگرچه كاملاً ثابت نشده اما به گمان اغلب اقوامى كه زبان اّريانى شمال شرقى را كه از اّن پشتو به بار اّمده ، با خود اّورده اند ، مربوط قبايل "ساكه" در ساكستان ( سيستان امروزى ) در سدهء دوم پيش از مسيح بوده اند … .
نامبرده مى افزايد ، پشتو از اّن گويش هاى ساكه بوده كه پيش از مهاجرتش به جنوب ، در يك ساحه با زبان هاى پاميرى حرف زده ميشد . از اّنجمله با ( منجى ) و "ييدغه" وهمچنان با زبان باخترى ( يفتل – كوشانى ) ويژه گى هاى مشتركى داشته است . وى نزديكى پشتوى باستان (Proto Pashto) با اوستا را نيز مورد بررسى قرار داده وبه مقايسه ميپردازد ، ولى اصرار ميورزد كه ارتباط پشتو با ساكى بيشتر است . 11
درعين حال زبان هاى پاميرى اوسيتى وغيره را همراه با پشتو وباخترى در جدول ضميمهء مقالهء ياد شده از گروه زبان هاى ساكى برشمرده است . البته اين گونه مهاجرت ها ميان زبان هاى اّريانى همانند ديگر زبان هاى جهان هيچگاه موجب قطع وابسته گى گروهى نميشود ، به طور مثال بلوچى باوجود مهاجرت به جنوب شرق باز هم با كردى ، تالشى وغيره در شمال غرب قرابت تاريخى را از دست نداده ونمايانگر عين ويژه كگى هاى ساختارى ميباشد .
وهمان سان كه پشتو با پشتوى ميانه وباستان وابسته گى تنگاتنك فونولوجيكى ، اتمولوجيكى ودستورى را تاحدى كافى كماكان پايدار نگاهداشته وتنها دستخوش ديگرگونى هاى گويشى وواژه گانى گرديده است ، پارسى درى ( پارس نو ) نيز به نوبهء خود با پارسى باستان عين وابسته گى را دارا ميبباشد . به همين منوال ميتواند فاصلهء تاريخى – جغرافيايى پشتو با پشتوى باستان با فاصلهء تاريخى – جغرافيايى پارسى درى با پارسى باستان مساوى محاسبه شود . البته اين مساله به اين معنى است كه روت وريشهء همه عناصر ساختارى وواژه گانى تمام زبان هاى معاصر جهان به اصل باستانى اّن ها برميگردند . مفهوم واژهء باستان يا باستانى نسبى بوده وهرگز به نقطهء اّغاز در زمينه شمرده نميشود ، به سخن ديگر پارسى باستان يا پشتوى باستان به زبان "اّريانى" منتهى ميگردند واّريانى نيز به نوبهء خود به زبان مبداى خانوادهء هندواروپايى وغيره ، نه اّنچه پروفيسور شهرستانى در نقل قولى ابراز ميدارد : "… زبان درى نخستين بار در زمان بهمن بن اسپنديار ايجاد گرديد . 12 ازاين امر كه در دستبندى زبان هاى جهان سه مرحلهء تاريخى – جغرافيايى را از هم تفكيك مينمايند ، زبان هاى ما نيز از اين امر مستثنى نميباشند .
يكى از دلايل بنيادى وعمدهء بى سروپا بودن انتى تيز دانشمندان غير زبانشناس وغير اّريانشناس ما داير په منشاى تخارى درى درهمين نكته نهفته است كه درى (پارسى) را منحصر به مرحلهء سومين (نوين) مينمايند كه از سدهء هشتم ميلادى اّغاز مييابد ، در هر دو صورت اگر اّن زادهء تخارى مى انگارند ويا باخترى، همين مفهوم را ميرساند . وچه رسد به اينكه زبان تخارى مربوط شاخهء اّروپايى بوده ودستنويس هاى كه از اّن به دست اّمده از سده هاى 6 و 8 ميلادى ميباشند بدون اّنكه سلفى يا خلفى داشته باشد . تخاريان كوچى هاى اّروپايى بودند كه بااقوام ساكى ، يكى از عشيره هاى تثبيت شدۀ پنجگانهء اّريانى مربوط گروه باخترى يا شمال شرقى در وادى تارم وختن تركستان شرقى زنده گى روستايى را اختيار كرده وبعد از استيلاى ييغورها به هرسو پراگنده شده اند . 13 واز امكان بدور نيست كه شمارى از اّن ها به دوستان ديرين شان ( كوشانى ها ) در بدخشان وگرد ونواح اّن پناه اّورده باشند وسپس بااخلاف اّنان "يپتل ها" چنان دراّميخته اند كه ديگر به جز نام ونشان ديگرى از اّنان به جا نمانده است ، نامى كه غالباً با گذشت زمان با كوشانى و "يپتلى" مغالطه شده واشتباهات اتنولينگويستك را به بار اّورده است . 11 همچنان اطلاق نام تخارى بر زبان باخترى نيز زادهء عين اشتباه تاريخى به شمار ميايد ، زمانيكه باسقوط كابل شاهان به دست اعراب يكجا باگوينده گانش جايش را عمدتاً به زبان هاى در مناطق مربوط پشتو و درى داده است اغلباً با اّميختن شاخهء زاول ها ( زابلى ها) با پشتون ها در پشتو مدغم شده است . واقعيت امر اين است كه درى (پارسى) همانند ديگر زبان هاى اّريانى سه مرحلهء انكشافى را پشت سر گذاشته كه عبارتند از :
(1) مرحلهء باستان ( دورهء هخامنشى ها ) كه از 520 تا 300 ق م با هجوم يونانيان برههء زمانى را دربر ميگيرد ؛ (2) مرحلهء ميانگين كه از 200 ق م اّغاز گرديده وتا سدهء هفتم ميلادى ادامه پيدا ميكند ، يعنى دربرگير دورهء حكمروايى ساسانى را از اّغاز تااّنجام اّن ميباشد و (3) مرحلهء سومين يا نوين با استيلاى ونفوذ سياسى وفرهنگى عرب ها اّغاز ميگردد از جمله عواملى كه مرحلهء نوين پارسى (درى) را از مرحلهء پيشين (ميانگين) اّن جدا ميكند ، از همه نخست وقفه يى بيش از دو سده بوده كه به نسبت مردود شمردن پارسى ميانه ( پهلوى ) من حيث زبان مذهبى زرتشتى از طرف خلفاى اّمويه در كاربرد نوشتارى اّن به ميان اّمده و در قدم دوم همانا تغيير خط پهلوى ( دين دبيره ) به خط عربى بوده است ، كه درعين حال اين دو مساله اساساً نتيجهء از دست دادن سيادت ومركزيت اجتماعى ، اقتصادى ، سياسى وفرهنگى ساسانيان تلقى ميگردد از همين رو اّريانشناسان ( سدهء هشتم ميلادى ) را سراّغاز مرحلهء نوين زبان های اريانی که از خليج فارس تا تكسلا ( حوالى راولپندى ) تكلم ميشوند ، شناسايى كرده اند . 14 گذار از يك مرحله به مرحلهء ديگر. لنګويستيکی به معنی زايش يک گويش از گويشی ماقبل اّن را تداعی ميکند كه بنابر عوامل ياد شده ديگر قابليت وكارايى نگارشى روزمره را از دست ميدهد. به همين منوال پارسي نوين يا پارسی دری از نګاه زبانشناسی تاريخی به مثابۀ ګويشی از يک ګويش پيشين((پهلوی يا پارسی ميانه)) زاده شده است.

اين هم شگفتى اّور نبود،وقتى نويسنده گان ، پژوهشگران ويا هم فرهنگ نويسان به زبان گفتارى مردم عادى مراجعه كردند ، دريافتند كه گفتار شان از پهلوى درمدت بيش از دو قرن فرق بارزى پيداکرده است ، به گونهء مثال (ييو) را به "يك" و (بندك) را به (بنده) تبديل كرده وديگر اّن گويش ميانه برايشان قابل فهم نيست . به اين ارتباط اين ادعاى مدعيان منشاى "تخارى" ويا درستر "باخترى"، پرادوكسى (ضدونقيض) محض است كه گويا درى "مدت يكهزار وهشتصد سال تا دو هزار سال پيش از اين در تخارستان تاريخى زبان تكلم وتحرير وادب دربار بوده … ". 15
درحاليكه عين نويسنده كه از اّن اين نقل قول شده ، زبان تخارى را مادر زبان درى وانمود ساخته است . ايا چگونه امكان دارد كه دخترى همسن وسال مادرش باشد ؟

اگر استاد حبيبى ، استاد جاويد ، پوهاند شهرستانى ، ژوبل ، رويين … ويا انجنير كاويانى واقعاً زبان درى (پارسى) را زادهء زبان "باخترى" قلمداد ميكنند ، پس بايد اين اصل لنگويستيكى را نيز مدنظر گيرند كه زمان اين زايش از سدهء هشتم ميلادى فراتر نميرود كه نقطهء گذار از مرحلهء ميانگين به نوين براى تمام زبان هاى اّريانى شمرده ميشود ، يعنى درست زمانيكه اخرين بقاياى كوشانى ها ويپتلى ها از جمله كابل شاهان باعين سرنوشت ساسانيان دچار شده وتوام با اّن گويش يا زبان شان نيز صحنه را به زبان هاى مرحلهء نوين ، عمدتاً پشتو وپارسى تخليه كرد كه جزء از سنگ نبشته ها وسكه ها اثرى ديگر از اّن به جا نمانده است . درحاليكه از پارسى ميانه اثار وافرى به شمول زند وپازند ( ترجمهء وشرح اوستا ) به دست داريم كه بدون شك گويش ميانهء پارسى ويا پارسى درى را در مجموع نمايان ميسازد .

اگر فرض كنيم ، زبان باخترى از عين شرايط كه درنتيجهء مبارزات سياسى وفرهنگى در خراسان زمين براى احيا ويا زايش دوباره پارسى درى به ميان اّمدند ، برخوردار ميشد ، يقيناً گويش تازه ى از اّن به وجود اّمده وپا به مرحلهء نوين ميگذاشت . ولى تاريخ گواه است كه گويش يا گويش هاى زبان باخترى يكجا با گوينده گانش در مناطق مختلف با ديگر گروه هاى مختلف اتنو- لنگويستيكى دراّميخته ، به اصطلاح دراّن ها مدغم (اسيمليت وانتگريت) شدند . 16
افسانه هاى نيمه تاريخى زال ورستم وغيره غالباً به يپتلى ها بويژه زاولى ها ( زابلى ها ) منسوب ميباشند ، همچنان اتنولنگويست ها پارچه لباس زنانه در شهر كابل به نام "دولاق" را ياداّور كولتور كوشانى = يپتلى برشمرده واّن را يگانه نشانى روشن باشنده گان قديم واصيل اين شهر شناسايى كرده اند . 17

ناگفته نبايد گذاشت كه برخى از نويسنده گان زبان( پارسی) درى را نه تنها زبان بومى (ويگانه) افغانستان قلمداد كرده ، بلكه از اين هم گامى فراتر نهاده ، خويشاوندى اّن را با پارسى ايران يكسره رد ميكنند . به گونهء مثال "سيماى ولى" كه درنتيجه همايش بن در حكومت عبورى چوكى وزاراتى را از اّن خود ساخته بود ، دريكى از مقالات به زبان انگليسى ابراز داشته مينويسد : "افغان ها به درى صحبت ميكنند ، نه به عربى يا پارسى . اگرچه درى با زبانى كه در ايران رايج است ، يكمقدار شباهت دارد ، ولى درواقعيت از اّن كاملاً متفاوت است . "
البته ايديتر(ويراستار) جمله يى را براّن افزوده است : "پشتو نيز زبان عمدهء افغانستان به شمار ميرود ." 18

از سويى هم درهيچ يك از فرهنگ هاى جهان حتى ايران واژهء "درى" من حيث نام يك زبان ديده نميشود واّريانشناسان كه با گويشناسى سروكار دارند ، "درى" را مانند "تاجيكى" يكى از گويش هاى زبان پارسى ميدانند كه به نوبهء خود به دو گويش عمده تقسيم ميشود ، گويش "خراسانى" بامشخصهء "اّرى" وگويش "تاجيكى" با مشخصهء "بلى" ، البته مراد از گويش "تاجيكى" لهجهء داخل قلمرو موجودهء افغانستان بوده ، نه تاجيكى تاجيكستان كه اّن افزون به مشخصهء "بلى" ويژه گى هاى ديگرى منحصر به فرد خود را انكشاف داده است .
ولى واژهء "تخارى" در فرهنگ هاى جامع وانسيكلو پيدى هاى معتبر جهان به منزله نام زبانى دورهء ميانه اّروپايى بازتاب يافته طوريكه در بالا گفته شد ، دستنويس هايش از سده 6 تا 8 ميلادى در اوايل سدهء بيستم ميلادى در تركستان چينى به دست اّمده اند ونمايانگر دو گويش A و B اّن ميباشند . 19

دانشمندان ايرانى به شمول اّنانيكه هم در مقالهء داكتر رويين 20 وهم در مقالهء اّقاى كاويانى از اّنان نقل قول شده ، واژهء درى را معمولاً به عنوان صفت زبان پارسى به كار ميبرند ، نه به صورت اسم متبادل يا مترادف پارسى . در افغانستان پيش از قانون اساسى سال 1343 خورشيدى (1964 ميلادى) در هيچ نوشته وكتاب "درى" به شكل مجرد اّن سراغ نميگردد كه اّن هم از ايجادات يكى از اعضاى كميسيون تدوين قانون مذكور "ميرمحمد صديق فرهنگ" بوده است كه به اين گونه به زعم خود از حساسيت غيرپارسى زبانان كاسته باشد .

اين هم شگفتى انگيز نبود ، در يكى از همايش ها در هوتل اّريانا اواسط سال هاى شصت خورشيدى پوهاند جاويد كه يكى از پيش اّهنگان ومدافعين سرسخت نظريهء "منشاى تخارى" به شمار ميرفته ، پيشنهاد كرد كه نبايد با پافشارى برنام "درى" خود را از حوزهء سرشار وگستردهء فرهنگى پارسى مجزا ومحروم نمود .
اينجانب در يادداشتى كه به وقت و زمانش به كميسيون تدوين قانون اساسى افغانستان ارسال داشته ، پيشنهاد كرده بودم كه در چنين يك وثيقهء ملى لازم وضروريست كه به واژهء "درى" واژه "پارسى" يا "فارسى" علاوه شود، درغير اّن مشكلات ومغالطه هاى قانونى وحقوقى را به سطح ملی و بين المللی دراّينده به بار خواهد اّورد ، ولى متاسفانه طوريكه ديده ميشود ، به همان نامواژه "درى" بسنده كرده اند .

اطلاق نام تاجيك وتاجيكان برهمه ى گوينده گان پارسى ، حتى دربرگير ساسانى ها، همانند افسانه "تخارى" هيچ بنيان تاريخى وزبانشناختى نداشته ، تنها وتنها در دورهء اسلامى از سوى تركتبارها ، غالباً پس از نفوذ اّنان به گوينده گان پارسى ماوراءالنهر اطلاق شده است اّن هم در ابتداء به شكل تازيك وتاژيك بوده وبعدها به صورت تاجيك دراّمده به اين حدس كه گويا اّن گروه ايرانى از بقاياى تازى ها (عرب ها) بوده اند .

ضدونقيض ديگرى كه در نوشتهء اّقاى كاويانى وديگر نوشته هاى ازين قماش ديده ميشود ، اين است كه همزمان دو خاستگاه را براى درى يا پارسى درى قايل شده اند، يكى در انتهاى جنوب شرقى وديگرى در انتهاى شمال شرقى ، به گونهء مثال در نقل قول از خانلرى ميخوانيم : "منطقهء رواج و رونق فارسى درى ابتداء در شرق وشمالشرق ايران بود … " ؛ 21 درحاليكه بر بنيان نقشهء زبان هاى اّريانى خط درشتى مرزى (isogloss) از ميان اين دو خطهء جغرافيايى ميگذرد . ازين برميايد دكتر خانلرى بيشتر ادبياتشناس بوده تا زبانشناس وباز اّريانشناس . به گونهء ييكه دربالا گفته شد و در جدول نيز كاملاً اشكار است ، شمالشرق از بدو تاريخ انشعاب زبان هاى اّريانى از خاستگاهى مشترك در برابر سراّواهاى [ گ – د – ب ] زبان هاى جنوب غرب ، شمال غرب وجنوب شرق از [ غ – ل (ذ) – ب ] نماينده گى كرده كه از اوستا گرفته تا سُغدى ، خوارزمى واز ساكى گرفته تا زبان باخترى ، پشتو ، اوسيتى وزبان هاى دوازده گانهء پاميرى را دربر ميگيرند .

دراين باره كه شمالشرق به ويژه سواحل جنوب وشمال اّمو دريا ، به عبارت ديگر منطقهء ميان رود جيحون وسيحون نزد بيشترينه خاور شناسان گهوارهء مشترك اّرياييان بوده كه نخست حدود 3500 سال پيش شاخهء هندى از اّن جدا شده به هند كوچ كرد وشاخهء اّريانى (ايرانى) اّن به تعقيب اّن به چند گروه تقسيم گرديده ، از اّنجمله دو گروه اّن به نام هاى ساكى ها و اوستايى ها در همين مناطق اّبايى شان باقى ماندند وسه گروه اّن به سوى غرب كوچيدند كه بعداً به نام هاى پارس ها ، مادها وپارت ها ياد شدند . از اين رو اگر گروه هاى غربى اّريانى از جمله پارس ها ويا دقيقتر بگوييم ، پارسى زبانان در مجموع ادعا كنند كه از اين مهد مشترك برخاسته و درعين زمان زبان شان از همين جا منشاء گرفته است ، درست است ولى با اين فرق که در همان اّغاز اين زبان ،گويشى از گروه گويش هاى پنجگانهء زبان واحدى مشترك "اّريانى" بوده است كه پس از متوطن شدن شان در پارس شكل زبان مستقلى را به خود گرفته ، به نام "پارسى" ياد شده است . 22

بنابر همين بنياد سخن سعيد نفيسى به جا است كه ميگويد كه : " ما ايرانيان از اّنجا اّمده ايم وايران امروز به منزلهء خانهء دوم ماست . 23 ولى انتى تيز مبنى بر ادعاى خاستگاه شرقى وشمالشرقى پارسى نوين يا پارسى درى نيز از همين جا سرچشمه گرفته ، عنصر تاريخى – جغرافيايى با تمامى ابعاد علماً ثابت شدهء اّن در زمينه اهمال گرديده است . ناديده گرفتن مكان وزمان در سير رشد وتكامل هر پديدهء اجتماعى از جمله زبان مساله را به افسانه ومتالوجى ميكشاند كه اين دو اصل را يكسره منتفى ميسازد .

تيزى كه باموازين واصول سانتيفيك وانكار ناپذير در مورد خاستگاه زبان پارسى درى يا پارسى نوين از سوى دانشمندان متخصص غرب در طول دوصد وپنجاه سال ارايه شده است ، نميتوان باانتى تيزى متكى بردلايل ادبى ، فرهنگى وتاريخى ويا هم واژه گانى ونقش "فرا قومى" اّن متزلزل ساخت ويا دست كم راهى را براى سنتيزى در زمينه هموار ساخت كه اصلاً درچنين يك مسالهء سانتيفيك اثبات شده ، راه سوم يا ميانه وجود داشته نميتواند .

اّواها (فونيم ها) كوچكترين ونهادترين اجزاى يك زبان شمرده ميشود وپيش از همه نمايانگر هويت تاريخى اّن ميباشد ، اجزاى متشكلهء ديگرى زبان مانند مورفيم ها (واژگ ها) و واژه ها از همين اّواها به وجود ميايند كه اين دو عنصر به نوبهء خود واحدهاى بزرگ وبزرگترى (فقره ، جمله ، كلام) را تشكيل ميدهند .

وقتى خواسته باشيم ، ريشه وپيشينهء زبان مطلوب را مورد تدقيق قرار دهيم ، نخست تر از همه از مطالعه وپژوهش اّواها زير عنوان "اّواشناسى" شروع ميكنيم وديگرگونى تك تك اّوا را از ديد تاريخى وجغرافيايى در موقعيت هاى مختلف داخل يك واژك (مورفيم) يا واژه يعنى در اّغاز ، ميان وپايان به بررسى ميگيريم وبالاخره ما را به دورترين نقطهء تاريخى – جغرافيايى ميرساند كه اّن را معمولاً خاستگاه زبان مربوط مينامند .
در قدم دوم به مطالعه و بررسى واژه ها زير عنوان (ريشه شناسى) ميپردازيم وباعين متود هريكى از اّن ها به ريشه وخاستگاه اصلى اّن ميرسانيم . 24

اگر در هر دو صورت مواد مورد نياز زبان مربوط به دست ما نيفتد ، از متود مقايسى (restoration) بازسازى كار گرفته وبه كمك مواد زبان يا زبان هاى خويشاوند تسلسل تاريخى – جغرافيايى همان اّوا وواژه را به پيش ميبريم .

مطالعهء تركيب وگردان واژك ها (مورفيم ها) زير عنوان مورفولوجى (صرف) ومطالعهء ساختار جمله (نحو) البته در درجهء سوم وچهارم در براّوردن مطلوب به ما يارى ميرساند . ولى واژه گان (vocabulary) به صورت مجرد در تعيين وتشخيص ريشه وپيشينهء يك زبان چندان مدار اعتبار نبوده ، مورد استفاده قرار گرفته نميتوانند چه كه بدون ارزيابى دقيق ، اّن هم به كمك دو رشتهء نخست ياد شده (اّواشناسى وريشه شناسى) اصالت اّن ها همواره روشن نميباشد .

بنابر همين دليل نبايست در مورد زبان پارسى درى به نسبت داشتن واژه هاى از زبان هاى شمالشرقى اين حكم را صادر كرد كه اين زبان مربوط همين گروه زبانى است . به گونهء كه در نقل قولى از دكتور رويين ميخوانيم : "… زبان درى از لحاظ خاستگاه واژگانى مربوط به خانوادهء زبان اوستايى بلخى ميباشد … " . 25 از اين دانشمند ادبيات بايد اين را نيز پرسيد كه واژه هاى دخيل ومستعار در زبان درى (پارسى – درى) تنها به اوستا خلاصه نميشود ، بلكه مقدار واژه هاى قرضى عربى وترك - مغولى دراين زبان به مراتب بيشتر از اّن است ، چرا اّن را به اين زبان ها نسبت
نميدهد ؟

البته در نقل قولى از اّريانشناس نامدار ايرانى احسان يار شاطر يك چنين نتيجه گيرى را در مورد نميبينيم ، بلكه مرادش از نقش زبان سغدى وزبان هاى ديگر خطهء مربوط در غنامندى زبان پارسى درى ميباشد ، حتا اگر احياناً به جاى "غنامندى" واژه "تشكل" را هم به كار برده باشد . 26
زبان اردو كه از زمان مغل هند عمداً وجبراً تاحدود هشتادونود فيصد واژه هاى پارسى ، ترك – مغلى وعربى دراّن جا گزين واژه گان اصلى "هندى" شده ودر اين اواخر زير نفوذ واژگانى وساختارى انگليسى به كلى مسخ گرديده است كه ميتوان اّن "پتوا" بناميم ، ولى باحفظ حداقل واژه گان وقواعد دستورى ، اّواشناختى وريشه شناختى هنوز از زمرهء زبان هاى معاصر هندى به شمار ميرود .

موجوديت واژه ها ، نام ها ونامواژه هاى اوستايى در پارسى درى دليل ديگرى ارتباط ريشه يى با شجره يى (genealogic) اين زبان با پارسى ميانه (پهلوى) ميباشد ، به اين معنى كه اوستا به منزلهء زبان مقدس زرتشتيزم كه مذهب رسمى ساسانى ها بود ، بر زبان شان نفوذ داشته است ، مانند : زرتشت ، هورمزد – يزد ، يزدان (اهورا مزدا) سپنتا ، ميترا ، اهريمن ، هوما (سوما) . 27

در مرحلهء سومين يا نوين زبان هاى اّريانى كه مطابق به دورهء اسلامى است ، بازهم مساله مذهب وزبان با هم گره خورده ، نفوذ زبان عربى دراين زبان ها در قدم نخست پارسى نوين (پارسى درى) را فراهم كرده است كه حتا در اوايل چه از ترس وبيم حكمروايان متعصب عباسى وچه هم از نبود امكانات براى جمع اّورى ذخيرهء كافى از اطراف واكناف ، اين زبان را با واژه ها ، عبارات ، نامواژه هاى دينى ، علمى وفرهنگى بيحد وحصر به يك "شيروشكر" تبديل كرده بود .

اين تنها شاعرانى چون دقيقى وبه ويژه فردوسى بزرگ بوده اند كه تاحدى از شدت نفوذ عربى كاستند تا كه در سدهء بيستم به ويژه بعد از تبديل نام پارس (فارس) به ايران وبالا گرفتن احساسات ملى – فرهنگى در برابر نفوذ زبان عربى دست اندركاران زبان وفرهنگ اّن كشور دامن دقيقى وفردوسى گرفته ، از يك سوى واژه هاى ناب قديمى (اركاييزم ها) وگويشى (ديالكتيزم ها) فراهم اّورده وبه كار بستند واز سويى هم براى بازسازى واژه هاى نو (نيولوجيزم ها) فرهنگستان ها را به ميان اّوردند .

ولى بااين همه پارسى درى از همان روزگاران (سدهء سوم اسلامى) كه درنتيجه جنبش هاى ازاديخواهانه در خراسان سر براّورد ، درعين زمان حيثيت زبان دوم اسلامى را نيز نصيب گرديد ، زبانيكه براى ساير گوينده گان زبان هاى گردونواح نسبت به عربى به مراتب اّسانتر مينمود ويكى از انگيزه ها ودلايل قوى نفوذ "فرا قومى" اّن نيز همين بوده است .

انتقال وترويج زبان پارسى درى ورسم الخط اّن در سرزمين هند از سوى شاهان لودى بيشتر از همه همين انگيزهء دينى – اسلامى داشته كه عين زمينه را براى شاهان سورى وحكمروايان تركى ومغلى هموار ساختند . 28 زبانى كه تا استيلاى استعمارى انگليس ها رسميت داشته ، زبان دينى ، ادبى وفرهنگى مسلمانان اّن ديار به شمار ميرفته تا بالاخره جاى خود را به زبان اردو خالى كرد كه نسبت به هر زبان هندى باداشتن واژه هاى پارسى ، عربى ، تركى باگوش وهوش اّنان اّشناتر بوده وبنابراّن براى همه ى شان نمايانگر هويت ومشخصهء اسلامى مينمود . اّخرين نماينده زبان وادب پارسى در هند شاعر نامدار اقبال لاهورى بوده كه پس از اميرخسرو دهلوى واسدالله غالب به هر دو زبان اسلامى شبه قاره سخنسرايى كرده است .

به هر رو گونهء برخورد وپرداخت به مسالهء ريشه وپيشينهء يك زبان كه صرف بر پايهء پژوهش كتابخانه يى (library research) ومتن شناسى (textology) ، يعنى باهم اّنباشتن نقل قول ها وروايات تاريخى ، ادبى ، سياسى … قرار داشته باشد ، با متودولوجى علمى امروزى سازگار نبوده ومارا هرگز به منزل مقصود نميرساند . برخلاف ، هرگونهء پژوهش مسايل زبانشناسى نوين بيشترينه پژوهش ساحوى (field research) وپژوهش اّزمايشگاهى (laborator research) ميباشد. چه زبان ، به سخن ديگر مواد و د تاى زبان خود اّزمايشگاهى شمرده ميشود كه براى علوم ديگر اجتماعى مانند تاريخ ، جغرافيا ، اقتصاد ، منطق ، مذهب ، فلسفه ، ادبشناسى ، فرهنگشناسى ، جامعه شناسى ، باستانشناسى ، روانشناسى ، علوم سياسى وغيره نيز مدار اعتبار وكاربرد قرار گرفته ميتواند .

مواد موجود در گويش ها ويا نوشته ها به مثابهء فوسيل هاى زنده بوده كه با كارگيرى اصول وموازين سانتتيفيك اّواشناختى وريشه شناختى ريشه وپيشينه ، ديگر گونى هاى تاريخى – جغرافيايى وبالاخره خاستگاه زبان مطلوب را به ما روشن وتثبيت مينمايند .
اينجانب در ماه حمل 1345 خورشيدى به سلسلهء پژوهش وگرداّورى گويش هاى زبان هاى اّريانى ضمن كار بر گويش پارسى جُرم بدخشان به وارينتى ( و - ) سراّواى ( ب - ) در واژهء ويره (بيره) برخورده ، شگفتى زده شدم ، ولى به زودى دريافتم كه گويش ياد شده در همسايه گى در به ديوار زيباكى ، سنگليچى ، اشكاشمى ، مونجى … قرار داشته و زير تاثير اّن ها چنين يك ديگر گونى دراّن پديدار شده است . زبان هاى كه همانند پشتو ، باخترى ، سُغدى ، خوارزمى ، اوسيتى وديگر زبان هاى نوين وميانگين گروه شمالشرقى سراّواهاى قديمى اّريانى [گ – د – ب] دراّن ها به [غ – ل (ذ) – و] تبديل گرديده و در مقابل سه گروه ديگر (جنوب غربى ، شمال غربى وجنوب شرقى) به شمول زبان پارسى نوين وميانگين ، اّن ها را كماكان نگهداشته اند .

da_pashto_jughrafiaye_tharikh

zuban_hae_ariaye_(Irani)