د لوی، مهربان او بخښونکي خدای په نامه

از شخصیت سازی تا قهرمان پرستی تهوع آور

بقلم سهراب 09.09.2006 03:00

دوست عزیزی در مسیر مسافرتش، ضمن بازدید من، دونسخه هفته نامه امیدرا غرض خوانش من باخودآورده بود. این دوشماره امید(شماره های ۵١١ و۵١٢) که در دسترس واختیار من قراردارد، تقریباً اکثرمحتویات آنرا ستایش نامه ها ومدیحه سرائیهای قوماندان احمدشاه مسعود تشکیل میدهد. نویسندگان این ستایش نامه هادر نوشته های شان آنقدر به عنصر غلو، اغراق، گزافه ودروغ بال پرواز داده اند که از آنسوی قرنها، از لای دفتر فرسوده مدیحه سرای نامدارظهیر فاریابیعرق شرم برجبین هفته نامه امید فرو می ریزد.
خوانش مقالات هفته نامه امیددر باب احمدشاه مسعودبیگمان یادفاریابی را درذهن خواننده، به شرط آنکهذهن ووجدان خواننده با غرض ومرض آلوده نباشد، تداعی میکند.باری ظهیر فاریابی سروده بود:
نه کرسی فلک نهد اندیشه زیر پای
تا بوسه بر رکاب قــزل ارسلان زند

وقرنها از سرایش این شعرواره گذشت، نه آن قزل ارسلانها جایگاه شایسته درتاریخ یافتند ونه هم کسی برای مدیحه سرایانی چون ظهیرفاریابی ، بها وارزش قایل شد و تنها یاد ارغوانی ودرخشان آنانی درحافظه مردم و تاریخ ماند وهم چنان میماند که در قلمروماندگار واقعیت ها وحقیقت ها قلم وقدم زنند. واما برای شناخت«قزل ارسلان» هفته نامه امید، از بخت بدنویسندگان آن ضرورنیست تا اندیشۀ خواننده نه کرسی فلک را زیرپانهد، زیرا از واقعیات تاریخی وحوادث هولناک تکاندهنده افغانستان وافرادی که دراین تراژیدی سهم ونقش داشتند هنوز قرنها نگذشته است. فقط کافی است تا عینک سیاه ارتجاع وتعلقات قومی، زبانی وسمتی را کنارگذاشت ومنافع ملی را بر منافع حزبی، قومی، نژادی، سمتی و... ترجیح داد. هفته نامۀ امید با نشر همچو گزافه گوئیها ومدیحه سرائیها نه تنها آن رسم فرسوده وپوسیده فاریابی ها را از دهلیز تاریک قرون عبور داده و به عصر امروزیان میکشاند، بلکه بُعد تازه ونوینی نیز به آن افزوده است. یعنی مدیحه سرائی را وارد قلمرو جنگ وسیاست نموده وآنرا درخدمت جنگ سالاران وفاجعه سازان قرن گماشته است تا از این راه به تحریف وتخطئه تاریخ بپردازد که این وقاحت بی مرز را باید جنایت درحق قلم نامید.
در بحبوحهً این یاوه سرائی ها، آقای قوی کوشان مدیر مسئول هفته نامه امید مقاله مرکزی ومحوری را در باب قوماندان احمدشاه مسعود به نظم ونثر کشیده است. معلوم میشود که آدم باسواد وتحصیل کرده یی هم است و در کشورایران ادبیات ویا سیاست، دقیقاً نمیدانم، شاید هردو راتحصیل کرده است.
به هرحال، آقای نویسنده یعنی قوی کوشان بعد ازتقریباً نزدیک به دو دهه هجرت وجهاد در سواحل زیبای سان فرانسیسکو، با این همه وسواس وتشویش از ناحیۀ «ازدیاد چربی خون» شادمانه بار سفر می بندد تا روانۀ افغانستان گردد، زیراحادثه یازدهم سپتمبر به مددش شتابیده و به قول عوام روی بخت وطالعش راباز نموده است تا رویاءهای طلائی اش را از لابلای پرده های حریر خواب های شبانه به مرز واقعیت ها بکشاند وچنین هم میشود. بعد از تاریخ یازدهم سپتمبرحکم سرنگونی امارت اسلامی طالبان توسط امریکا صادر میگردد وآنکه دیروز غرب را متهم به پشتی بانی از طالبان و مداخله در امور افغانستان می نمود، امروز خودش چهارنعل در رکاب امریکا می دود تا برکرسی آلوده بخون امارت و صدارت تکیه زند، ولی در هیاهوی این همه حوادث درس آفرین برای مردم افغانستان، آقای کوشان را هوای خراسان بزرگ وهوس زیارت مرقد«قهرمان» رویائی اش لحظه ئی آرام نمیگذارد. او به ندای وجدانش لبیک میگوید وتصمیم میگیرد تا از سانفرانسیسکو به «پنجشیرشریف» برود تا به زیارت مرقد قوماندان احمدشاه مسعود تنش از گزند بلاهای آسمانی وزمینی درامان بماند و دیگر تشویش«ازدیادچربی خون» خواب شبانه اش رابهم نزند. او میرود وبا دست پر[از زمرد؟] دوباره به امریکا برمیگردد. او دستاوردش را طی نوشتن سفرنامه جالبی نوشته است، عیناً مانند زایران روزگار عتیق که هی میدان وطی میدان بعد از گذشت ماه ها وسالها به سرمنزل مقصود میرسیدند ودر بازگشت خود از دیدنیها، خوردنیها، ویرانیها، آبادیها، کشف اماکن مقدسه وملاقات با بزرگان وپهلوانان قصه ها میگفتند وداستانها مینوشتند.
قوی کوشان دراین سفرنامه اش که چاشنی ستایشنامه ومرثیه را نیز باخود دارد، برای خوانندگان«بیخبر» امید گفتنی ها ، قصه ها وسفارشهای فراوان دارد.او در مسیر راه یعنی از کابل تا پنجشیر ویرانیها را می بیند، باغ ها را می بیند که همه خاکستر شده اند، خانه ها همه مخروبه و به خاک مبدل شده اند ومردم ستم زده که بیشتر به مرده های متحرک شبیه اند تا به آدم های صحتمند. او سراسر همه غمگین، متحیر ومتعجب است و پیوسته ذهنش را یک سوال نیش میزند که طالبان چگونه این همه ویرانگری ونابود سازی را در طول پنجسال امارت شان انجام داده اند؟ وبیچاره قوی کوشان رنج ودردش پیوسته افزونتر میگردد، زیرا همه قضایا، رخدادها وحوادث را با یک چشم می بیند وبه خوانندگان «بیخبر» هی تلقین میکند که دراین پنج سال گذشته درافغانستان چه گذشته است. اواگر چشم دیگرش را نمی بست حتماً میگفت که دراین بیست سال نه در پنج سال، چه برافغانستان ومردم آن گذشته است ومیگفت که دراین تراژیدی هولناک نه تنها طالبان، بلکه باندهای جنایتکار ووطنفروش خلق وپرچم وهمه تنظیمها بدون استثنا، شامل بوده اند. ولی برای قوی کوشان چنین نیست، توگوئی یک چشمه تولد شده است و یا تغافلاً یک چشمش را مدتهاست که بسته است وخودش را از دیدن همه جانبه وسالم محروم کرده است. او در ضمن گزارش ویرانی ها از کابل تا پنجشیر به کشف مکان مقدسی نایل میگردد. این مکان مقدس پنجشیر شریف است. گرچه ولسوالی پنجشیر(تاسال ٢٠٠٤ به ولایت ارتقا نکرده بود) برای مردم افغانستان مانند سایر ولسوالیهاارزش برابر ومساوی دارد ولی قوی کوشان بعد از مسافرتش آنرا مجدداً نام گذاری کرده کلمه شریف رادر کنار آن افزوده است ولی دلیل ویا دلایلش را نیز برای خوانندگان تذکر نداده است که ایا ولسوالی پنجشیر بخاطر آن همه منابع سرشار زیر زمینی اش«شریف» نامیده شود و یا بخاطر آنکه «قهرمان» رویائی امید درآنجا متولد شده است. واگر حدس وفرضیه دومی درست است باید لا اقل به خوانندگان از تاریخچۀ چنین نامگذاری ها اطلاع میداد که یک بار در زمان تره کی ناوه غزنی به خاطر زادگاه تره کی با چنین کلماتی از طرف خلقیها متبرک گردید و بار دوم درۀ پغمان به خاطر حفیظ الله امین چنین وچنان نامیده شد. ولی مثلی که فرضیه دوم درست تر است. زیرا قوی کوشان سفارش میدهد که خانه قوماندان مسعود بعد از مسافرتش باید«مرکز تحقیقات وپژوهش های علمی»گردد. واین هم تجلیل و شخصیت سازی نوع تجلیل های فرمایشی وقلابی خلقیها وپرچمیها است. آخر خانه یک قوماندان ولارد جنگی چگونه میتواند«مرکز تحقیقات وپژوهش علمی» گردد؟
به هرحال قوی کوشان در اینجا بسنده نمیکند، او در مسیر راه جنگاوران وپهلوانان را ملاقات میکند ودست های شان رامی بوسد وبالاخره در آخرین نقطه سفر ملاقات و دیدار باطفل کوچکی اوج داستان نویسی وسفرنامه نویسی اش را تشکیل میدهد. قوی کوشان ذوق زده وشادمان به خوانندگان مژده میدهد که در سیمای آن طفل کوچک علایم وخصوصیات«رهبر» اینده افغانستان وخراسان فردا ها را مشاهده نموده است وسپس آن طفل کوچک را به خوانندگان امید معرفی می نماید. او احمد نام دارد و پسر«امرصاحب»احمدشاه مسعود است که نه تنها دراین سن کودکی یک «تیرزن ماهر» است بلکه دراینده شوق «دپلومات شدن» هم دارد. واز این قبیل گپها وقصه ها وکشفیات وسفارشات و.... در این نبشته فراوان می یابی.
آقای قوی کوشان با آنکه صدها کیلومتر دورتر از هالیود زندگی میکند، ولی با آنهمه مسافت و فاصله درشغل نویسندگی اش دست کمی از فلمنامه نویسان هالیود ندارد. او استعداد خارق العاده ئی در خورد و بزرگ کردن وهم چنان وارونه کردن قضایا ورخدادها دارد. او وقتی در مورد شخصی، حادثه ای ویا محلی می نویسد، توگوئی کارگزاران هالیود استخدامش کرده و مزدی برایش پرداخته اند تا برای قصهً بزرگی مثلاً افغانستان فلمنامه ای بنویسد و«رامبوئی » بیافریند وسپس آن را در ذهن خلق الله «قهرمان ملی» جا بزند وسرانجام«رامبو» ها هم که به همه معلوم است. «رامبوی» قوی کوشان هم باید منجی ملت و کشور افغان گردد.
قوی کوشان این استعداد خداداد را نیز دارد وقتی میل کند در مورد محلی مانند ولسولی پنجشیر، که برای مردم افغانستان مانند ولسوالیهای پغمان، چارآسیاب، بگرامی، چاردهی و ولسوالی های .. دارای ارزش واهمیت مساوی است. چیزکی بنویسد فوراً از آن «ولسوالی ناجی افغانستان» و«پنجشیرشریف» می سازد ومردم را غرض طواف وزیارت بدانجا رهنمائی ورهبری مینماید.
او همچنان میتواند با استفاده ازمهارت های ویژه اش از«بُز مکار» وحیله گربا یک چشم بستن شیرغران بسازد ویک قوماندان جنگ افروز وپرورش یافتۀ مدرسه بنیادگرائی وعقبگرایی را سمبول مقاومت، سمبول آزادی واز آن هم خنده آورتر فرد هوادار دموکراسی جابزند. خوانندۀ عزیز جهت آشنائی ومعلومات بیشتر با این فراورده ها وتراوشات مغزی قوی کوشان میتواند به شماره های مختلف هفه نامه امید مراجعه کند.

هموطنی ، طی صحبت تلفنی برایم گفت: که من با خواندن سفرنامۀ«خورشیدخراسان» تقریباً بیست وپنج سال به عقب رفتم. وی گفت بیادم آمد که درآن روزگار چگونه میرزاقلم رادیوی کابل یا آقای امان اشکریزجهت خنداندن شنوندگان رادیو در پارچه های تمثیلی پنج یا ده دقیقه ئی صدبار قربان دست وپای آمرصاحب وبچۀ آمرصاحب میشد. واما اکنون با خواندن هفته نامه امید دریافتم که قوی کوشان هنرمندتر ازآقای اشکریز آنروزیست . زیرا نامبرده از عقب تربیون امید طی مقاله یک صفحه ئی نه تنها صدبار، بلکه هزار بار قربان آمرصاحب وبچۀ آمرصاحب میشود وعلاوه نمود که قوی کوشان احتمالاً این نوع قربان شدنها را از پدر«بزرگوار»ش به ارث برده است. مرحوم غلام حضرت کوشان هنگامی که درآژانس باختر ایفای وظیفه میکرد، عادت مرحومی چنان بود که روز سه مرتبه از حنجرهً رادیو کابل مطابق مقتضیات همان عصر بانگ میزد که : خدا، وطن، شاه. وحالا جا دارد که فرزندخلفش قوی کوشان در هرشماره امید نه سه بار، بلکه هزاربار چیغ بزند که : خدا، خراسان، آمرصاحب، ولی برای نگارنده این سطور قضیه در حد میرزاقلم ها وچاپلوسیها های مروج آنروزگار نیست. در مقاله یا سفرنامه«خورشید خراسان» هدف چاپلوسی میرزا قلمانه وخندان خوانندگان امید مطرح نیست، بلکه این نبشته در سلسله وزنجیر تلاش های مذبوحانه شخصیت سازی کاذب وشخصیت پرستی نفرت انگیز گره خورده است. از لابلای همچو نوشته ها بوی تعفن قومگرائی، منطقه گرائی وتفرقه افگنی که دشمنان وحدت ملی اند، بالاست. پس بجاست تا در دفاع از وحدت ملی ودر دفاع از مردم که سازندگان وقهرمانان واقعی تاریخ اند ، پاسخ درخور توان خویش یدان داد.
به همگان معلوم است که کشورما بیشتر از دو دهه است که در تب بحران شدید وفاجعه میسوزد. نیروهای مزدور داخلی در تشدید بحران که به نابودی ساختار های اجتماعی، اقتصادی وفرهنگی و... انجامیده است ، سهم ونقش عمده وتعیین کننده دارند. حامیان وپشتی بانان منطقه ئی وبین المللی این نیروها نیز هریک در حد توان خویش هیزم آوران این جنگ بوده اند. وتلاش داشته اند تا سهم بیشتر در گرداندن چرخ جامعه ما به نفع خویش داشته باشند و دراین گیر ودار منافع گروه های جنگ افروز با منافع مداخله گران واستعمارگران عجین گشته است. کشورهای مداخله گرعلاوه برآوردن هیزم غرض فروزان نگهداشتن آتش جنگ، در عرصه های سیاسی واجتماعی نیز «شخصیت» مونتاژ و به نام «رهبر» ، قوماندان، امیر و... پیشکش جامعه ما نموده ومینمایند تا مگر مورد قبول مردم افتد.
در این جای شکی نیست که هرجامعه در روند قانون مندی کلی، زادگاه چهره های متضاد تاریخی بوده وهست. جامعه ما نیز در روند همین قانونمندی زادگاه وپروشگاه چهره های متعصب تاریخی بوده وهست ودر حد ظرفیتش شخصیت های بزرگ حوالۀ جامعه انسانی کرده است که راست قامتان جاودانه تاریخ اند، ولی دینامیسم پویای رشد شخصیت ها را نباید با «شخصیت نمائی» ها و«قهرمان» سازیهای دروغین یکی پنداشت که این دو در تقابل کامل اند. در متن این روند کلی، ویژگی بافت اجتماعی دراین است که به شخصیت هایش بیحد وقع میگذارد وآنها راکلید حل معمایش میداند. با تثبیت شخصیت ها( گاهی متاسفانه با جلوه تثبیت) در عرصه معینی آن شخصیت را محورقرار میدهد و با کشش توانمند به آن جذب میشود، آنرا گرامی میدارد وازآن پیروی میکند. این ویژگی خوبیها وزشتیهای با خود همراه داشته که مواردی از هردو را به خاطر دارد، مثلاً در آن پارینه ها آنگاه که مورد هجوم اجنبی قرار گرفته ایم، همینکه قهرمان ملی ای پای به میدان نهاده است، موج مردم او را در آغوش گرفته و به رهبری اش چون بهمن(برف کوچ) برفرق دشمن فرودآمده اند وسرزمین مقدس شانرا از لوث اجنبی پاکیزه ساخته اند.
ویا اگر دانشمند وادیبی در بین مردم عرض وجود کرده است مردم ما او را چون مردمک چشم عزیز وحرفش راحکم برگشت ناپذیر دانسته اند وآنرا در هاله تقدس جای داده اند و....
اینها از حسنات این ویژگی است که باید تکاملش بخشید واز آن به نفع جامعه بهره گرفت، ولی مضراتش دراین است که در مقاطعی، اشخاص فاسد، ستمگر، فروخته شده وخاین به ناحق، جامۀ قهرمان به تن کرده و با سرنوشت وطن ومردم بازی کرده اند. آن سنت جامعه این مفاسد را نیزشخصیت پنداشته و در گروش مانده است. با استفاده ازاین جنبۀ مضره سنت اجتماعی ما ستمگران وحامیان اجنبی شان همیشه قهرمان سازی و پهلوان پنبه بازی هایی داشته واز آن سود جسته اند.
برش کنونی تاریخ ما نیز شاهد انواع برخوردها به این ویژگی اجتماعی است. جوانبی مشخص با درک این ویژگی در پی سوء استفاده ازآنند و سخت دست اندکار«شخصیت نمایی» شده تا برمحور این شخصیت نما های ساخته و پرداخته، جامعه را بسود منافع پست واستعمارگرانه خود بچرخانند. از همان صبح کاذب کودتای ثور، نخستین درامه رسوائی«شخصیت نمائی» را روسها به نمایش گذشتند. «نابغه شرق»، «معلم توانا»، «رهبرانقلاب» و... وصله ها وقباهای ناجوری بود که روسها برتن بی ریخت تره کی بریدند و دوختند و چسپاندند تا از او«شخصیت» محوری برای گرداندن جامعه ما به سود خود بسازند. چه ثناخوانی ها و دلقک بازیهایی راه نینداختند تا وصله شان بچسپد، ولی چه میتوان کردکه : «گل خشگ به دیوارنمی چسپد» وبی شخصیتی مثل تره کی را «شخصیت» جلوه دادن، آنهم درحد رهبری جامعه، بازی مسخره با تاریخ است که سیلی جانانه ای را باخود به همراه دارد. روسها با خوردن این سیلی، از فرط خشم وخجلت تره کی را خود له و مچاله کردند و به عنصری که اصلاً شخصیت نداشت بیشرمانه اتهام «کیش شخصیت» بستند و در پی نمایش پرده دیگر برآمدند. در این پرده «امین» کاندیدای پوشیدن ماسک «شخصیت» شد و درنقش«قهرمان دلیر انقلاب ثور»، «ناجی حزب وانقلاب» و... در درامه رسوای « شخصیت نمائی» به بازیگری آغاز کرد. ریخت ناجور او نیز چنگی به دل نزد وهرگز شخصیتی نشد که جاذب باشد. از «قانونیت»، «مصئونیت»، «عدالت» دم زد و به «وحشت» و«مسمومیت» و«عداوت» دست برد، به زندان افگند وسر برید و... و اینها همه درامه را ننگین ترساخت و بازیگر دیگری را قالب و ماسک تعبیه شده بیرون انداخت. روسها که کوس رسوائی شان همه جا به صدا درآمده بو به وحشت افتاده وقهرمان شان را گلوبریدند تا به سراغ «شخصیتی» دیگربروند. طبل «شخصیت نمائی» دیگر به نام «نامی» رسوای رسوایان، عصاره بی غیرتی ومکاره گی و... «ببرک کارمل» نواحته شد. این عجوزه بد نام را با هزار ویک صفت آرایش کردند تا شاید بتواند مرجع اغوای خلق شود، ولی چرخ به کام روسها نگشت وببرک را از صحنه دور وآخرین «شخصیت» دلخواه شانرا به مسند قدرت بالا کشاندند. در آخرین پردهً درامه رسوائی«شخصیت نمائی» جسماً قوی برگزیده شد تا بتواند یوغ بردگی روسها را بهتر به شانه کشد، ولی روند تاریخ خلاف این حرکت روسها بود ونجیب نیز در مقابله با آن کمرشکن شد ویکبار دیگر به اثبات رسید که سرزمین ما هرگز زمینۀ مساعد زرع تخم گندیدهً استعمار روس ویا هراستعمار دیگری نخواهد گشت.
در جانب دیگر، در گروه های عقبگرای درون مقاومت نیز بیماری «شخصیت نمائی» و«شخصیت سازی» از همان آغاز درگیری ملت ما با رژیم پوشالی وروسهای تجاوز گر بشدت آغازیدن گرفت. عده ایکه مبتنی برسرنوشت خویش به فقر شخصیت در امر نجات مردم مواجه بودند با استفاده از نام مقاومت ومقاومتگران به بزرگ نمائی هایی دست زدند، نه تنها به دیگران بلکه حتی به اربابان شان نیز خنده آوربود. دستگاه های «امیرسازی» در پشاور و«رهبر» سازی در قم ومشهد به حد افراطی تولیدات شان راعرضه بازار داغ جنبش خونین افغانستان کردند. به ده ها حزب ورهبر، امیر وقوماندان در مدرسه های بیرون سرحدات آموزش فکری ونظامی دیده وبا مصرف میلیونها دالر وارد این کارزار خونین شدند. در آغاز سال ١٩٨٠ تنها امریکا ٣٠ میلییون دالر به احزاب اسلامی مقیم پاکستان کمک نمود که این رقم را عربستان سعودی وسایرین در همان سال بنابرسفارش کیسی رئیس سیاCIA به ٧۵ میلیون دالر بالا بردند. سرمایه گذاری امریکا روی احزاب اسلامی وجنگ خونین افغانستان درسالهای بعدی رشد سرسام آوریافت. با دریافت چنان پول های هنگفت وسلاح های متنوع و وابستگی های نفرت انگیز ومعامله های شرم آور در بستر جنگ خونین افغانستان اشخاص وافرادی رشد و پرورش یافتند که سرانجام به لاردهای جنگی مبدل شده وهریکی شان صاحب ارگاه و پادشاهی کوچک در داخل کشورشدند.
حضور وهستی این همه قوماندانان وامیران در سرزمین بلا کشیده وجفا دیده افغانستان ، جرثومه های فساد وتباهی اند که مصیبت بزرگ قرن را بر مردم مظلوم ما تحمیل کرده اند. در هرگوشه وکنار وطن از شمال تا جنوب وهم چنان از شرق تا غرب این زقوم های نکبت وتباهی فراز ویرانه های وطن چون سیل ملخ ها در گردش وحرکت اند که درد و فریاد پابرهنه گان وطن از شرآنان تا عرش خدا بالاست. صلح آنان بدتراز جنگ شان وجنگ شان ننگین تراز صلح شان است که قلم از نوشتن و زبان از بیان کارنامه ننگین وجنایت بارشان عذاب میکشد.
هموطنان عزیز با نام «نامی» هریک این ننگ آوران ومصیبت آفرینان به خوبی آشنا اند. هر هموطن عزیز در قریه ودهکده وولایتش به خوبی میداند که قوماندان یعنی چه ویعنی کی؟ ...

افکار وآرمانهای احمدشاه مسعود

اویکی از چهره های شاخص وبرجسته ویک تن از بنیان گذاران اخوان المسلمین درافغانستان است. در مرحله اول جهادش راعلیه رژیم سلطنت آغاز نمود وبا سقوط رژیم شاهی واستقرار داود خان، جهاد احمدشاه مسعود وارد دومین مرحله اش گردید. دراین مرحله او وارد مناسبات با بنیادگرایان پاکستان ورژیم پاکستان گردید وبا تمویل از آن منبع دست به خشونت وسلاح برد و جهاد مسلحانه را علیه رژیم داود خان سازمان داد که باشکست وفرار وی بطرف پاکستان انجامید. با تجاوز روسها درافغانستان وآغاز مقاومت ملی ومردمی علیه آن، درجنگ مقاومت ملی با ایده ها وافکار بنیاد گرائی شرکت نمود. احمدشاه مسعود با استفاده از امکانات مختلف از جوزای سال ١٣۵٨ تا اوایل ١٣۵٩ تقریباً نزدیک به یک سال درداخل جبهه پنجشیر مصروف به شهادت رسانیدن مبارزینی بود که از نخستین تهداب گذاران مبارزه مسلحانه علیه رژیم پوشالی وارتش اشغالگر روسی در پنجشیر بودند.
از آنجمله پهلوان احمدجان بود که توسط مسعود به قتل رسید. سپس عظیم فارغ التحصیل مکتب ابوحنیفه از منطقه گلاب خیل را که یکی ازجنگنده گان دلیر پنجشیربود به قتل رسانید. همچنان مسعود معلم دین محمد پنجشیری رانیز سربه نیست کرد.از پنجشیریهای دیگری که توسط مسعود نابودشده اند، میتوان اسامی ذیل را نام برد: معلم نورمحمد، مجاهدی دیگر مشهور به کارتوس، تاج، وصال از پنجشیر پائین. ازقریه تاواخ خواجه میرزا ودیگران، از قریه سنگین خانه میرحسین که برادرش از روابط مسعود بود.از قریه بابه ولی، فاروق، رازق، سیف الدین(یکتن از سرگروپ های برجسته که درعملیات ضدروسی نقش فعال داشت، از قریه کرامان، نظر و... خلاصه احمدشاه مسعود تا اخیر سال١٣۵٩ در حدود پنجاه تن مبارز پنجشیری وتعداد زیادی از روشنفکران پنجشیری را به قتل رسانید وبعد مصروف تصفیه جبهات اطراف پنجشیرگردید. او درسال ١٣۵٩ مجاهدین ملی اندراب را به بهانه نشان دادن راه مواصلاتی ووعده کمک سلاح به پنجشیر دعوت نمود و بعد همه را دست بسته به کام امواج دریای پنجشیر سپرد.همچنان درهمان سال در پیشغوری پسر وکیل نصرالله خان را دریک شبیخون از میان برداشت،تا بالاخره به نام قوماندان احمدشاه مسعودمشهور گردید.
احمدشاه مسعود جهت توسعه قلمروش به ولایت پروان و کاپیسا حمله برد ومبارزین درحال نبرد با اشغالگران روسی را ازعقب مورد حمله وضربت قرارداد. احمدشاه مسعود بعد از فراغت خاطر ازناحیه پروان و کاپیسا، برسنگرداران کوه صافی حمله برد. توطئه ونیرنگ او دراین شبیخون چنان بود که نخست قوماندان کوه صافی را به بهانه مهمانی از موضعش بیرون کشید و بعد دیگران را با یک حمله از بین برده واسیران رادست بسته به دریای پنجشیر غرق نمود.
احمدشاه مسعود در مدت سه دهه هر فعالیتی را که انجام داده است در راستای منافع عمومی اخوانی ها و بنیادگرایان و به ویژه شاخه جمعیت اسلامی که وی فرد شماره دوم آن بود، بوده است. وی حتی فردی نسبتاً مستقل وغیر وابسته به تنظیمها نبوده است تا بتوان او را جدا از تاریخچه تنظیمهای اخوانی مطالعه نمود. اگرتنظیمهای بنیادگرای اسلامی و به ویژه جمعیت اسلامی که احمدشاه مسعود کادر رهبری آن بود، تنظیم های ملی اند، پس میتوان این ادعا را پذیرفت که احمدشاه مسعود نیز «قهرمان ملی»است. درحالی که وجه وابستگی وضدملی بودن تنظیمهای اسلامی به همه عیان وآشکار است، پس امیران و رهبران و قوماندانان آنان نیزافراد وعناصر ضد ملی وضد منافع مردم اند. ولی دراین مسئله جای شک وشبهه باقی نمی ماند ومیتوان احمدشاه مسعود را«قهرمان» راه ورسم اخوانی ها و بنیادگرایان یعنی سمبول وقهرمان ارتجاع افغانستان قبول کرد.زیرا وی در راه استقرار حاکمیت ارتجاع تا پای جان جهاد نمود. نتایج تباهکن حاکمیت اخوانیها و بنیاد گرایان برجنگ مقاومت ضد روسی و در نتیجه حاکمیت چهارساله شان برجامعه وکشورما ضرورت به بازگوئی دوباره ندارد وهریک شان در جنایت وخیانت دردو دهۀ اخیر سهم مساوی ومشترک داشته اند.
جنگ افغان وروس، اگر رهبری منظم ومدبر میداشت مسلماً امروزمردم ما آزادی وخوشبختی را درآغوش میکشیدند. چنانکه در شروع قرن بیست در سومین جنگ افغان وانگلیس مردم شاهد آزادی وترقی وپیشرفت جامعه بودند. چرا چنین شد؟ جنگ سوم افغان وانگلیس به ازادی کشور وپیروزی نهضت پیشرونده مشروطیت انجامید. زنجیرهای وابستگی درهم شکسته شد ومیدان برای پیشرفت جامعه در شاهراه ترقی بازگردید وافغانها برای نخستین بارقدم در پروسه ملت سازی گذاشتند ومردم حاکم برسرنوشت خویش گردیدند.... ولی جنگ افغان وروس سرنوشتش به کجا انجامید؟ به قول معروف کوه موش زائید. این جنگ توسط رهبری خیانتگر،عقبگرا ووابسته ومزدور به فاجعه انجامید. واین فاجعه آفرینان امیران وقوماندانان بودند که سرگذشت یک تن آنان را به کاوش گرفتیم.
از این قوماندان«نامی» مصاحبه ها وتصاویر زیادی در مطبوعات داخلی وجهانی به نشر رسیده است که افکار ونظریات وی را در مورد رویدادهای مهم وسرنوشت کشور وجامعه بدرستی نمایان میسازد، با ذکر یک نکته که رهبران واقعی ولو از هرگروه وطبقه ای که باشند دورنگر و آینده نگراند و تاحدی میتوانند در مورد آینده ها پیش بینی وقضاوت نمایند، ولی قوماندان احمدشاه مسعود این استعداد را نداشت و چرت انداز در مورد رویدادها حرف میزد واز این رهگذر بیشتر به یک فرد معمولی وساده میماند. در اوج جنگهای تنظیمی درسال های جنگ مقاومت ضد روسی وقتی دورنگران ودوراندیشان، مردم وجامعه را از خطر لبنانی شدن افغانستان بعد از خروج ارتش متجاوزروسی هشدار دادند، خبرنگار هفته نامه فریاد عاشورا این مسئله رابا مسعود مطرح ساخت وخواستار نظر وی درمورد این هشدارشد. قوماندان مسعود درسال ١٣٦٨ درپاسخ خبرنگار هفته نامه مذکور چنین گفت:« چرابه یقین که بعد ازختم جنگ، برخلاف اینکه تبلیغات است که شاید افغانستان به لبنان دیگری تبدیل شود، من به این معتقدهستم که مردم ما این فکر را دارند که نباید دربین خود بجنگند واز طرف دیگرخود اسلام این اجازه را نمی دهد که مردم در برابریک دیگر قرار بگیرند وسلاح بکشند، دیگر به یقین که دراینده مردم بسوی وحدت ملی خواهند رفت.» ووقتی در موردمسئله ملی از او سوال شد که «آیا اسلام منحیث یک نیرو وانگیزه قوی میتواند همه ملت ها را به هم وصل کند، یعنی اسلام میتواند مسایل قبیلوی ومنطقه ئی را ازبین ببرد؟» پاسخ داد:« ما درطول تاریخ افغانستان شاهد این اصل بوده ایم که اسلام یگانه عامل وانگیزه وحدت کشورما بوده است.» وجریان حوادث وقضایا، وعملکرد خودش خلاف نظرش را ثابت نمود. یعنی اسلام برایش این اجازه را داد که در مقابل سایر تنظیمهای اسلامی شمشیربکشد و افغانستان را به کشور بدتر از لبنان مبدل نماید و در مورد اینکه اسلام انگیزه وحدت ملی است دیدیم که با وجودیکه تنظیمها اسلامی بودند چگونه شیرازۀ وحدت ملی را از هم گسستند. وی به تنها چیزی که اعتقاد داشت و برای تحقق آن می رزمید ایجاد حکومت دینی و پیروزی انقلاب اسلامی بود. گرچه درحرکات قوم بازی وتفرقه اندازی شرکت مینمود، شاید حرکت های قومگرایانه اش «تاکتیکی» در خدمت «استراتیژی» انقلاب اسلامی اش بوده باشد.او در پاسخ روزنامه نگاری باری چنین گفت:«بلی این تبلیغات توسط عناصر دولتی وعناصر غیر دولتی وجود داشت. درحالیکه انقلاب ما یک انقلاب اسلامی است با اهداف اسلامی ودراسلام این مسایل قومیت مردود است که کی تاجیک است وکی پشتونست وامثال این گپها.»
آنعده به اصطلاح روشنفکرانی که به خصوص درخارج کشور بنابرانگیزه ها و دلایل زبانی و قوم بازی به دنبال قوماندان مسعود دویده وعرق ریخته اند و هنوز هم درمرگش آه وحسرت های رومانتیک از سینه بیرون میکشند ووی را«قهرمان» ضد طالبی از موضع زبانی، قومی می پندارند، باید اکنون یک نکته را از تجارب روزمره وتاریخ آموخته باشند که«قهرمان» رویائی شان بیشتر یک عنصر اخوانی، بنیادگرا وعقبگرا بود تا پرچمدار مسایل قومی وزبانی و دودیگر اینکه خود به چشمان سرمشاهده نمودند که چگونه بدون حضور وموجودیت قوماندان مسعود، طالبان با یک اشاره و فرمان از قصرسفید به زیر کشانیده شدند وهم پیمانان مسعود درعوض آنان به بالا ها برده شد.... از لابلای مصاحبه های مسعود برمی آیدکه او یک اخوانی وفادار و یک بنیادگرای واقعی بوده وطی سه دهه سخنگوئی یکی از جناح های نیروهای قرون وسطائی افغانستان بود.
از این «نابغه نظامی» کدام اثرنظامی تا حال به دست نشر سپرده نشده است تا دانسته شود که اوچه ابتکاراتی در عرصه جنگ های آزدای بخش ملی داشته است. او که معتقد به جنگ آزادی بخش ملی نبود، پس در دایره منحوس جنگ های ایله جاری بیگمان وبدون شک مبتکر وسر داره بود. او طوطی وار درمصاحبه هایش مقوله های «تاکتیک» و«استراتیژی» را برخ پرسنده گان ابله میکشید. وابلهانی هم او را به چگوارا وهوچی مین[وناپلئون] تشبیه نمودند. آنانی که اندک از تاریخ میدانند وآنانی که الفبای سیاست رابلداند به خوبی میدانند که قضیه از کجاها اب میخورد...
نگارنده اگر توانسته باشدگوشۀ بسیار کوچکی از سرشت وسرگذشت وکارنامه یک تن از این لاردهای جنگی را بیان نموده باشد، به آرامش وجدان وخاطر دست یافته است.(١)
_________________________________
١_ مجله «هبیدو» چاپ لوزان (درشمارۀ ۵٠،١٣ دسمبر٢٠٠١) گزارش جالبی تحت عنوان «دالرهای گم شده قهرمان افغان» دارد. مجله مینویسد که مبلغ ٣۵٠٠٠٠تا ۵٠٠٠٠٠دالر بین شهرهای ژنیو وسیون وروسیه گم شده است. کسانی که درگیر معامله بوده اند: احمدولی مسعود، تاجر فامیل مسعود، چندنفرافغانهای سویس. یک پیلوت سویسی ، چند نفرانجنیر، بازرگانان سویس که در پی بدست آوردن گنج بوده اند وحتی یک نفر روس با سابقۀ محکم مافیائی. رژیم ربانی _مسعود جهت خرید سلاح ومواد سوخت برای طیارات ووسایط جنگی شان در جستجوی بازرگانان مجرب برای سربراه ساختن معامله وخصوصاً انتقال مواد خریده شده، شده اند. چون هیچ شبکه تجارتی حاضر نمیشد که بامشتری این چنان ریسک معامله را قبول نماید. گروه مسعود با فردی درتماس شدند که هرگز شاید آرزوی شناختنش را نمیکردند.
به اساس گفته یک سویسی مبلغ قرارداد بیست ویک ملیون دالر بود. هرکدام حق خود را میخواست،«بجنگ باهم افتادیم» وسبز وکبودشدیم. بعضی ها خوب به حق رسیدند و دراین میان پنجصد هزار دالرگم شد. ولی مسعود ادعا دارد در مقابل قرارداد مذکور حتی یک لیتر تیل هم دریافت نکرده است. پیلوت سویسی بتاریخ ١٨ اکتوبر١٩٩۵ درلندن با احمدولی مسعود دیدن کرد و گفته بود که بایست مبلغ دوصد وپنجاه هزار دالربه عنوان پیشکی به وی وهمکارانش پرداخته شود. گروه مسعود در سویس به وکیل دعوائی که ازراست های افراطی ونیونازی است روی آورده اند تا پول های شان را رد یابی نماید. وکیل دعوا دراخیر به این نتیجه رسیده است که معامله مذکور بسیار«سیاه ووپر شاخ وپنجه» است واز عدم دریافت جواب به سوالات دوسیه از طرف ولی مسعود شکایت نمود.برای اطلاع بیشتر رجوع شود به پاورقی صفحه ٤٨ رسالۀ :«ازشخصیت سازی تا قهرمان پرستی تهوع آور» بقلم سهراب، چاپ ١٣٨١