د لوی، مهربان او بخښونکي خدای په نامه

یادی از زنان دلیر ونامدارافغان در تاریخ (( بخش دوم ))

کانديدای اکادميسين سيستانی 26.05.2006 03:00

ملالى میوند و جنگ دوم افغان وانگلیس:

در جنگ دوم افغان و انگلس درجولاى ١٨٨٠ميلادى که به «جنگ میوند» نیز شهرت دارد، يک دوشيزه افغان بنام ملالى با سرودن «يک لندى پشتو» کارنامۀ افتخار برانگيز آفريد. در بحبوحۀ نبردهنگامى که نيروهاى بريتانيائى برترى نظامى خود را بر قشون نامنظم افغانى به نمايش ميگذاشت،و تلفات سنگينى بر افغانها وارد کرده بود، ملالى دوشيزه ايکه با مشک آب در ميدان جنگ به مبارزين آب ميداد، نا گاه چشمش به پرچم دارافغانى افتاد که هدف گلوله دشمن قرار گرفته و پرچم از دستش بر زمين غلتيد. دوشيزه ملالى مشک آب را بر زمين گذاشت و دويده پرچم افغانى را بلند کرد وآنرا به اهتزاز درآورد و اين لندى (سرود فولکلوريک) را با آواز بلندخواند:

« که په ميوند کې شهيد نشوې خدايګو لاليه بې ننگۍ  ته دې ساتينه»
ترجمه : اگر درجنگ ميوند شهيد نشدى ، خدا ترا ، براى بى ننگى حفظ کند!»

از شنيدن اين بيت دوشيزۀ جوان که فرياد مقاومت در برابر دشمن را با تکان دادن پرچم ملى سرداده بود، حميت افغانها تحريک شد وخون غيرت در رگ و شرائين مبارزين چنان بجوش آمد که بدون ترس از مرگ ، همه از سنگرهاى خويش بيرون جستند و بر قشون دشمن يورش بردند و درحالى که با شليک توپ هاى دشمن جنگجويان افغان مثل برگ درخت روى هم در دشت ميوند ميريختند، اما تا گرفتن سنگر دشمن به پيش تاختند تا آنکه دشمن از سنگرخود پا بفرار نهاد وفتح نصيب افغانها شد. دراین جنگ در حدود ١٢ هزار از افراد دشمن از دم شمشیر مبارزین افغان درگذشتند. بدينسان دوشيزه ملالى محرک پيروزى در جنگ معروف ميوند واقع درپنجاه کيلومترى شمال غرب قندهار نام خود را در دل تاريخ مبارزات مردم افغانستان حک نمود.يادش گرامى باد!( داستان ملالى راسيد محمودکريم يکى از افغانان مقيم امريکا از زبان پدر خود که عموى او در جنگ ميوند شرکت داشته وبراى پدر نگارنده مضمون تعريف کرده در شماره ٣٦ مجله درد دل افغان چاپ امريکا به تفصيل نوشته شده، علاقمندان ميتوانند به آن مجله رجوع کنند.)
علاوه براین مرحوم استاد رشاد در مصاحبه ایکه با مسئول مجله میوند قبل از مرگ خود انجام داده، گفته بودکه: خانوادۀ ملالی میوند تاهنوز درروستای «دخوگیانو کاریز» میوند زندگی میکنند! ملالی خود از قوم خوگیانی بود وخانواده اش باشنده همین کاریز بودند. قبر این میرمن قهرمان تا هنوز در میوند وجود دارد ومردم به زیارت او میروند و یاد وخاطر او را با زیارت کردن مقبره او زنده نگهمیدارند.مرحوم رشاد میگیید که: قبرملالی درقسمت شمالی شیلۀ مانده واقع است. شنیده میشود مقام ولایت قندهار تصمیم دارد برقبر او گنبدی بنزند ومسجدی در کنار آن اعمار نماید.
قابل يادآورى است که به ميمنت نام ملالى بسيارى از خانواده هاى افغان نام دختران نوزاد خود را به اسم او نامگذارى ميکنند و توقع والدين از اين نوزاد آن است تا مثل ملالى شجاع بار بيايد و در جوانى براى خانواده خود مثل او افتخار کمايى کند. و اين خود گراميداشت و تکريمى است که از جانب مردم ما نسبت به اين دوشيزه دلير و نامدار افغان به جاى آورده ميشود.
يکى از اينگونه دلاور زنان افغان «ملالى جويا» نماينده مردم ولايت فراه در لويه جرگه تصویب قانون اساسى جديد افغانستان است که در روز چهارم جلسه لويه جرگه(١٦دسمبر ٢٠٠٣) با شهامت و دليرى بى نظيرى برخى از رهبران جهادى را که در آن لويه جرگه نفوذ کرده بودند وبعقيدۀ مردم افغانستان دستان شان به خون ملت آلوده است ، مورد انتقاد شدید قرار داد و خواستار محاکمه آنان در دادگاه هاى بين المللى شد که از جانب متهمين به جنايت تهديد به مرگ شد.معذا این دوشیزه قهرمان بدون ترس از تفنگ سالاران از جانب مردم ولایت فراه به حیث نماینده در پارلمان افغانستان نیز تعیین گردیده است که خواب خوش را بر چشم جنایتکاران حرام کرده است.

سردارخانم غازی:

در مورد این زن شجاع وفدارکار افغان که در جنگ میوندشخصاً حضورداشته ومبارزین را در دفاع از وطن تشجیع مینموده ،مرحوم رشاد در اثری زیرنام «دکارنامو میرمنی» که بمناسبت یادبود اولین سال درگذشت وی از چاپ بیرون آمده ، نوشته است :« سرداره غازی، خواهر سردار محمدرفیق خان لودین(وفات ١٢٨٣هق) وزیرامیرشیرعلی خان (وفات ١٢٩٨ هق=١٨٧٩)بود.پدر او ملاعبیدالله نام داشت ودر شهر احمدشاهی قندهار میزیست.خانواده پدری این زن درکوچه لودیان واقع دربره دروازهً شهرقندهارزندگی دارند.شوهر اوسردار مقصودخان ابن سردار رحمت خان و نواسه سردار جمعه خان برادر امیردوست محمدخان بود.خانواده خسر خیل این زن در منطقه میوند بودوباش داشتندکه تا هنوز قلعه وکاریزی بنام آنها درآنجا موجود است. اولاده سردار جمعه خان تا یازده سال قبل از نگارش این رساله (دکارنامو میرمنی) در میوند کاریز سردار جمعه خان راکه بنام «کاریزک» شهرت دارد، در اختیار داشتند.
درسال1297 هجری قمری، پانزده تن از پشتونهای غازی در دشت میوند شب را به نیت جنگ با انگلیس به سحر می آوردند. آنها عقیده داشتند که: در شب پانزدهم براتهای روزی تمام سال هریک از آنها مهر وامضا میشود، بنابرین در ذهن هریک از غازیان این سوال خطور میکرد که روزی چندساعته برای من حواله شده باشد؟ و بنابرین آنهابه آرمان پیروزی ویا شهادت آنجا جمع شده بودند وهمه این شعار را زمزمه میکردندکه :

یا به پـــــرنگ له مُلکه با ســو
یا به ایږدو پرخپل وطن باندې سرونه

(ترجمه: یا انگریزهارا از وطن بیرون می اندازیم یاکه بر وطن سرخود رافدا خواهیم کرد.)

روزهفدهم هنوزآفتاب طلوع نکرده بود که غازیان به امید کمک خداوندصفوف خود را برای جنگ با دشمن منظم کردند. وآذان الله اکبرتا گوش آسمان بالا رفت وحورهای بهشتی راوادار به تماشای غازیان از آسمان نمود.غازیان با توکل به خدا کمر برای حفظ دین، آزادی ووطن بسته بودند و این حق آنها بود، مگر دشمن( انگریزها) تسخیرملک وسرزمینهای دیگران وکشتار مدافعین را حق خود میدانستند. آنها برتوپها، وتفنگ های عصری ومهارتهای جنگی خود تکیه داشتند. انگریزهای مغرورکه آزان غازیان افغان را شنیدند، بسرعت صفوف جنگی خود رابسوی میدان جنگ بحرکت آوردند.
روز هفدهم برات در دشت میوند روز امتحان صبر وثبات جوانان وطن بود. دشت میوند در میان دود وآتش باروت جنگ تیره وتار مینمود. جوانان هرطرف سرمی باختند وخونشان بهرسوجریان داشت. ملایک مرگ با سرعت از اینسو به آنسو میدویدند. یکسواگر توپها وتفنگها جان از بدنها میگرفت ، از سوی دیگر گرمی طاقت فرسای روزپنجم ماه اسد از جوان امتحان صبر وطاقت میگرفت. در ساعت ده صبح گرمی دشت میوند به چهل درجه سانتی گراد بالارفت وچون تابه داغ گردید.هرقدر آفتاب بالاتر می آمد، گرمی بیشتر میشد وطاقت جنگجویان طاقتر میگردیدتا جاییکه دیگر توان گفتن الله اکبر نداشتند. زبانها خشکی میکردوبکام می چسپید وتف ازدهان شان نیز بخار کرده بود.مبارزان در عرق خود غرق واز اسپان شان نیز عرق جاری شده بود.
در این میدان آتش وخون، بعضی از زنان افغان نیزدیده میشدند. برخی به جنگجویان تشنه آب میدادندوبرخی کارتوس وباروت میرسانیدند وبعضی هم برای تشجیع جوانان «لندی» وترانه های حماسی میخواندند. سردارخانم غازی در قلعه خود بود و به ده تن از زنان قلعه وظیفه داده بود که برای جنگجویان دشت میوند نان پخته کنند.هنوز افتاب غروب نکرده بود که بربرج ً قلعه خود بالا رفت تا میدان جنگ را نظاره کند.ناگاه متوجه شد که غازیان از شدت توپ وتفنگ دشمن مجبور شده اندبه عقب سنگرهای خود پناه بگیرند. سردارخانم که این منظره دلخراش را مشاهده نمود طاقتش سر رفت وبه داخل قلعه رفت واسلحه ای را داشت بر داشت وچادر را بردور سر پیچاند وبه دویدن خود را به میدان نبرد رسانید و جنگجویان رادر مقابله بادشمن تشجیع مینمود. وقتی افتاب غروب میکرد کاسه بخت دشمن چپه شد وبسوی قندهار پا به فرار نهادند. شام هنگام که این زن شجاع دوباره به قلعه برمیگشت یک تفنگ ویک اسپ انگریزها را بطور غنیمت گرفته بودوبا خود به قلعه آورد. این تفنگ غنیمت تا مدتها در نزد اولاده سردار جمعه خانبه عنوان یک یادگار مقدس نگهداشته میشد یاداور کارنامه یک خانم شجاع افغانی بود.
مرحوم علامه رشاد این خاطره حماسی را از قول حاجی محمدابراهیم خان لودین ،روایت کرده که نامبرده بیست سال قبل دربغلان وفات نموده است. بگفت مرحوم رشاد،حاجی محمدابراهیم خان یکی ازرجال معزز ونامدار خاندان سردار محمدرفیق خان بود . وی برای مرحوم استاد رشاد حکایت کرده بود که این خاطره حماسی توسط ملا میریحیی باشنده قریه ملاشکور واقع در خاکریز قندهاربه نظم درآمده است. مرحوم رشادعلاقمند بوده تا ابیات این منظومه را از قول حاجی محمدابراهیم ضبط کند ولی نامبرده بیش ازسه بند از ان نظم رابخاطر نداشته وآن ابیات چنین است:
راووته سرداره له کلا په نیت دجنګ
نازیږه په میونده!
* * *
١_ دې وویل: ماولیدی ګولی دپرنګیانو
مرګی دی دغازیانو
ځوانان دی چی رژیږ ی دوطن پر نام وننګ
ودا اخی له ژونده!
* * *
٢_ ځوانان دی قتل کیږ ی
لشکر دپرنګی راځی میدان ته په غورځنګ
بیلیږ ی هار له قنده!
* * *
٣- دې وویل:ماولیده غازیان دکندهار
تیریږی وار په وار
ځوانان رغړی په وینوکی له لاسه د پرنګ
پرنګ تپ کی خاونده!

غازی ادی :

بنابر نوشته مرحوم اکادمیسین رشاد غازی ادی اصلاً اززنان کتواز ولایت غزنی ومعروف به الماسه بود. این نام از آنجهت برایش داده شده بود که زنی خوش صورت و پاک سیرتی بود. شوهرش حبیب نامیده میشد که در میان مردم محل به حبیب کاکا شهرت داشت.این زن وشوهر فرزندی داشتند بنام شایسته خان وبنابرین غازی ادی در میان اهل قریه بنام مادر شایسته خان نیز نامیده میشد. گفته میشود که درسال ١٢٩٤ هجری وقتی انگلیسها بر پیوار حمله کردند، غازی ادی درآن جنگ شرکت داشت.او دوگوشه پائینی چادرش را بدورکمر تاب داده بود وبا مشک آب در سنگر جنگ برای غازیان آب ویا غذا وگاهی باروت ومرمی کارتوس میرساند.
پس از آنکه درجنگ پیوار شوهر و پسر جوان غازی ادی هردو شهید شدند، اوتفنگ و«کتاروزمه» پسر جوانش ۍرا دور گردن و کمرش بست و مانند یک مرد در صف مبارزین قرار گرفت.غازی ادی در نشانه زدن مهارتی تام داشت وهرکه را هدف میگرفت تیرش خطائی نداشت. غازی ادی در جنگ خوشی لوگر، و چهارآسیاب وسنگ نوشته شرکت داشت وشرکت او سبب غلیان روحیه جنگ آوری جوانان در برابر دشمن میگشت. در جنگ سنگ نوشته که نیروهای ننگرهار با قوای کتوازوپکتیا یکجا شده بود، ادی غازی از جا بلند شد ودو دست بطرف آسمان بلند نمود وچنین مناجات نمود:ای خداوند ! من برای رضا و حفظ دین تو به این جنگ آمده ام، خداوندا تو بمن این توانائی را ارزانی کن تا دشمنان دین و شرف وننگ غازیان را نگهدارم.»
دعای غازی ادی برغازیان تاثیر عجیبی کرد، آنها را برای جنگ با دشمن تحریص نمود. بعد از جنگ سنگ نوشته بود که قوای جنرال محمدجان خان وردگ به میدان رسیدند. وجنگجویان پکتیا وکتواز نیزاز سنگ نوشته وچهار آسیا به چوک ارعنده وارد شدند. الماس ادی که تا این وقت به غازی ادی شهرت یافته بود، وسنش نزدیک به شصت سال رسیده بود خود را به لشکر محمدجان خان رسانید. در جنگ قلعه قاضی شهامت این زن در جنگ و تشجیع غازیان افغان جوش و ولوله عجیبی در میان مبارزان برپا نمود، تا آنجا که به شکست دشمن انجامید. در این جنگ نام غازی ادی درمیان تمام مبارزان برسرزبانها افتاد. قبل از این تنها مبارزان کتواز وپکتیا غازی ادی را می شناختند، ولی اکنون همه غازیان از دلیری وشهامت غازی ادی میگفتند و او راحرمت میگذاشتند.
میگویند وقتی جنرال محمدجان خان وردگ شجاعت ودلاوری غازی ادی را دید، او را نزد خود خواست و یک رأس اسپ به او بخشش نمود و برایش گفت:ادی! توپای پیاده جهاد میکنی واز پیوار تا اینجا تمام منزل ها را پیاده طی کرده ای ! این اسپ از توباشد تا قدری آسوده شوی، کاه وجو اسپ از کمند من داده خواهدشد. غازی ادی از این اقدام محمدجان خان اظهار خوشنودی نمود، ولی اسپ را نگرفت وگفت:« من با کدام روی بسوی شوهر وفرزند خود خواهم رفت؟ آنها خواهند گفت تو تا نزد ما پیاده آمده نمیتوانستی که بر اسپ آمده ای؟ من طعنه و پیغور آنها را قبول کرده نمیتوانم.»
بعد از شکست انگلیسها در جنگ قلعه قاضی، هنگامی که غازی ادی با قوای جنرال محمدجان خان بسوی کوه قروغ حرکت کردند، این لندیها را با آواز بلند میخواند:
توره کــوي بــری به خپل کړي
که بری نه  وځوانان تل په تورو مرینه

ترجمه:شمشیر بزنید تاپیروزی را ازآن خود کنید
اگر پیروزی نباشد، جوانان همواره با شمشیر میمرند
یا
تورې په خـــرچ وهـــئ ځوانانو!
وطن موخپل دی په سرو وینویې ساتونه

ترجمه:شمشیر را با کاری تربزنید جوانان
وطن ازماست با خون سرخ خود آنرا نگاه میداریم
یا
چونۍ په توپــو نه ړنگـــیـږی
غازي زلمیان یې په توپکو ړنگوینه

ترجمه:قلعه( نظامی) با انداخت توپ ویران نمیشود
غازیمردان جوان با تفنگ خود آنرا ویران میکنند
یا
جنگ دکابل جـــوس ته راغی
ځوانان حنگلی لگوي کابل گټینه

ترجمه:جنگ کابل بجوش آمده است
جوانان با کاکل زدن خود کابل را فتح میکنند.

مرحوم رشاد می افزاید که وقتی قوای محمدجان خان به واصل آباد رسید نیروهای محمدعثمان خان صافی به کوه آسمایی بالا شدند تا قلعه شیرپور را زیر آتش بگیرند. غازی محمدجان خان نیروی های خود را بدو بخش تقسیم کرد: قسمتی را برای تسخیر کوه تخت شاه موظف ساخت و قسمت دیگر رابرای اشغال کوه آسمایی وظیفه داد.غازی ادی هم در جمله همین سپاه دوم برکوه آسمایی بالاخزید. وبا صدای الله اکبر غازیان افغان را تشجیع و در دل دشمن لرزه برپا میکرد. کپتان قیام الدین خان تره کی روایت میکند که گروه ما بسوی قلعه آسمائی یورش بردند، غازی ادی از ما پیشتر در صفوف مقدم قرار داشت. سیصدقدم به قلعه مانده بود که غازی ادی هدف فیر دشمن قرار گرفت ونقش زمین شد. وقتی ما نزدیک غازی ادی رسیدیم دیدیم که او افتاده و از سینه ودهن او خون جاری بود. و درهمین هنگام نیز الله اکبر گفت و با همین صدا جان به جانان سپرد. نامبرده علاوه میکند که وقتی ما بر قلعه فرازآمدیم سعی کردیم بسوی قلعه نظامی شیرپور پیش روی کنیم ودیگر ندانستیم که نعش غازی ادی را که برداشت و درکدام جای بخاک سپردند.(رک: دکارنامو میرمنی، چاپ ١٣٨٤، ص١١)
مرحوم رشاد میگوید: قبر غازی ادی فعلاگم است مگر نام او تا که یک افغان زنده باشد فراموش نخواهدشد. باید یادآورشوم که در دهۀ چهل خورشیدی که نگارنده در لیسه نادریه معلم بودم در جوار ليسه نادريه درخارج دیوار جنوبی آن لیسه قبری را مردم به غازی ادی نسبت میدادند که اغلب شبها بر قبر وى شمعها روشن میکردند و ياد اورا گرامى میداشتند . پایان