د لوی، مهربان او بخښونکي خدای په نامه

يادی از زنان دلير ونامدار افغان در تاريخ

کانديدای اکادميسين سيستانی 03.05.2006 03:00

در ماه مارچ سال ٢٠٠٤، زیرعنوان «سیمای زن افغان درتاریخ» رساله ای نوشتم که بنابر فقدان منابع کافی، ممکن نبود سیمای تمام زنان نامدار افغان را درآن رساله انعکاس داد، وبنابرین به کاستی های آن اعتراف وتوقع کرده بودم تا دیگر هموطنان این راه را دنبال کنند. من نیز هروقتی که چشمم به نام ونشان وکار و پیکار زنان نامدار افغان، چه معاصر وچه تاریخی افتاده است،آنرا یاد داشت کرده ام.اینک به ادامۀ همین دلبستگی به سراغ چند تن از زنان وطن خواه ، با عصمت و فداکار افغان میرویم که با امکانات محدود خود کارنامه آفریده اند ورفته اند ونام شان در دل اوراق تاریخ زنده مانده است. گزارش حاضرمدیون اطلاعات وسیع مرحوم اکادمیسین رشادقندهاری است که بدون دسترسی به مصاحبه ها و یادداشتهای شان،انجام این کار ناممکن بود. در تازه ترین اثری که بمناسبت نخستین سال درگذشت شان به نشر رسیده است و«ادبی نثرونه، دبینوا یاد، دکارنامو میرمنی، دگلو گیدی» نام دارد، بخش سوم این مجموعه وقف کارنامه های چند تن از زنان افغان شده است و ما با استفاده از آن وهمچنان با استفاده از یک مصاحبۀ ایشان با مجله میوند، ونیز با دسترسی به کتاب «پشتانه» اثر مرحوم پوهاند دکتور تژی، به ارائه نکاتی پرداخته ایم تا هم ذکر خیری ازنویسنده گان آنها وهم فیض کار آن مرحومان وسیع تروعامترشده باشد.

شاه خانم سلطان ابراهیم لودی:

مرحوم استاد رشاد میگوید:هنگامی که بابُر در ٩٣٣هجری درهندوستان سلطنت لودیان پشتون را سرنگون و دهلی وآگره را فتح کرد و بر هند شمالی تسلط خود را قایم نمود، پس از قتل سلطان ابراهیم لودی در میدان جنگ، پسر خورد سال او را با مادرش به افغانستان تبعید نمود تا بقیه عمر خود را درقلعۀ مظفر در بدخشان طور زندانی سپری کند. خانم ابراهیم لودی که سوار برکجاوۀ شتر، تحت نظرمحافظین مغولی بسوی افغانستان حرکت میکرد، وقتی قافله به محل قلعه اتک رسید، توقف نمود و پس از استراحت مختصر دوباره براه افتاد، هنگامی که قافله از روی پل سند عبور میکرد، خانم ابراهیم لودی دفعتا ازروی کجاوه بلند گردید ومانند عقابی خشمگین بال گشود و خود را در وسط رودخان سند پرتاب کرد و امواج رود خانه این بانوی با شهامت افغان را درخود فرو برد و محافظین با حیرت مشاهده کردند که این زن دلیرافغان چگونه درکام امواج خروشان رود خانه فرو رفت و مرگ را بر زندگی در اسارت دشمن ترجبح داد.
٢٦یا٢٨یا سال بعد ازاین واقعه، هنگامی که هیبت خان نیازی به کشمیر پناه برد وحکمران آنجا براو حمله نمود،او خود را برای دفاع آماده کرد و یکجا با او، مادر و خانم هیبت خان همراه با سایر جنگجویان افغان به مقابله پرداختند و برای حفظ ناموس وعزت خود تا آخرین رمق حیات با دشمن جنگیدند تا آنکه همگی در میدان جنگ جام شهادت نوشیدند. این دومین نمونه از شهامت زنان افغان است که بقول مرحوم استاد رشاد، عبدالقادر بدایونی در منتخب التواریخ این داستان را متذکر شده و افزون بر آن در کمبریج هستری آف اندیا نیز ذکر این داستان حماسی آمده است.

شجاعت یک دخت افغان:

مرحوم رشاد داستان جالبی دربارۀ دختر «حافظ رحمت خان بریچ» روایت میکند ومیگوید: حافظ رحمت خان بریچ درسال ١١٨٨هجری در دهم یا یازدهم ماه صفر همان سال درجنگ با سپاه مشترک انگلیس وشجاع الدوله که برشهر بریلی حمله آورده بودند، کشته شد. با کشته شدن حافظ رحمت خان، تمام منسوبین خاندانش بدست شجاع الدوله اسیر شدند. در میان اسراء خانوادۀ مقتول دختری جوان وزیبائی وجود داشت که وقتی چشم شجاع الدوله به او افتاد، دل وایمان شجاع الدوله را ربود. شجاع الدوله دراندیشۀ گرفتن کام دل از دختر شد و شب هنگام آن دوشیزۀ جوان را به اطاق خواب خود حاضر کرد واز او خواست باوی دریک رخت خواب بخوابد.این دختر که میدانست قاتل پدرش اکنون میخواهد لکۀ بدنامی بردامن او بگذارد، همینکه در وازۀ اطاق خواب از عقب برویش بسته شد، بدون درنگ برشجاع الدوله حمله کرد و وی را برزمین زد و با سرعت کارد زهرداری که درکمر داشت آن را به پهلوی شجاع الدوله فروبرد. فریاد دلخراش شجاع الدوله بلند وسبب شد تا پهره داران بدرون خوابگاه نفوذ کنند و به حیات دختر خاتمه دهند، مگرحیات شجاع الدوله را نجات داده نتوانستند. فردا این خبر برسر زبانها افتاد، ولی طبیبان شجاع الدوله زخم پهلوی وی را برآمدن دانه دمبل نام دادند تا از رسوائی شجاع الدوله جلوگیری کرده باشند، اما زخم زدن دختر افغان بر پهلوی شجاع الدوله چنان کاری بود که تا ٩ماه دیگر او از زمین بلند شده نتوانست وسرانجام از اثراین زخم جان سپرد و بخاک سیاه فروخفت.(رک: سایت انترنتی میوند)

نبرد یک زن با لشکربابُر:

دانشمند افغان دکتورحبیب الله تــژی، کتابی نوشته بنام «پشتانه» ، که اثری است تحقیقی مبتنی براسناد وشواهد کتبی و تحقیقات پژوهشگران داخلی و خارجی در باره پشتونها با نتیجه گیریهای علمی. این دانشمند به ملاحظه «تواریخ حافظ رحمت خانی» (تالیف پیر معظم شاه) مینویسد که: ملک حمزه یکی از مشران قبیله گگیان که با قبیله دلازاک دشمنی داشت، از دوآبه به کابل رفت و بابر را تشویق نمود تا بر قبایل مصب رود کابل حمله کند. بابر پیشنهاد ملک حمزه را پذیرفت و با لشکری به دوابۀ پیشاور رفت و بعد برمنطقۀ «کالی پت» که محل بود و باش طایفۀ عمرخیل دلازاکها بود حمله برد و تمام افراد نرینۀ دهات «داراپوری» و«شاه پوری» قبایل دلازاک را قتل عام کرد و مال ودارائی مردم آن دهات را غارت و چپاول نمود.
تواریخ حافظ رحمت خانی دراین کشتارهای بابُر ازمقاومت وشجاعت یک زن دلیر افغان از قوم دلازک یادآوری میکند که یکی از بهترین روایت های تاریخی در بارۀ زنان افغان بشمار میرود.تواریخ ازجزئیات حیات این زن چنین میگوید: عبدارزاق عمرخیل دلزاک دختری داشت بنام «شاه بوری» ( در فارسی = شاه پری)، وقتی به سن بلوغ رسید، لباس مردانه می پوشد و با جوانان به هواخوری بیرون میرفت، اسپ سواری میکرد و تیر اندازی مینمود.او خوستگاران زیادی داشت مگر شوهر نمیگرفت، گوئی سپاه سالار دلزاکها بود. شاه بوری سرانجام با یکی از جوانان قبیله دلازاک بنام رستم عروسی نمود.
بروایت تواریخ، هنگامی که لشکریان بابُر بر دهکده شابوری حمله کردند، شاه بوری به شوهرش گفت: باید ما جلو لشکر مغول را بگیریم! اما شوهرش که شجاعت ایستادگی را نداشت، بسخن شاه بوری گوش نداد. شاه بوری هم به تنهایی بجای شوهرش برچپرکت قرارگرفت واز داخل خانۀ کپری خود با سپاهیان بابر به جنگ پرداخت. هریک از سپاهیان بابر که میخواست از مقابل خانه او عبور کند، هدف تیر شاه بوری قرارمیگرفت ونقش زمین میشد. تیر او هرگز خطا نمیکرد و بدین سان شاه بوری تعداد زیادی از افراد بابر را زخمی واز صف محاربه خارج کرد. سرانجا سپاهیان که جرئت پیشروی را از دست داده بودند، فریاد زدند: همه جمع شوید! اینجا بلای عظیمی جای گرفته که عالمی را تباه ساخت. پس از آن سپاهیان از هرطرف بسوی خانه شاه بوری حمله کردند و با رها کردن تیرهای خود بدن لطیف او را سوراخ سوراخ کردند. سپس سپاهیان بدرون خانه رفتند تا ببینند که این چه کسی بوده که به چنین مقاومتی دست زده است؟ وقتی به خانۀ کپری شاه بوری داخل شدند، دیدند که بجز یک زن کسی دیگری درخانه نیست که بدنش با تیرهای بسیاری سوراخ سوراخ شده است وآخرین نفس هایش را میکشد. متعجب شدند وخبر به بابر بردند . بابر بزودی کس فرستاد که او را نکشید و زنده به نزدیک من آرید. اما تا این خبر به سپاهیان رسید، شاه بوری درگذشته بود. وقتی بابر از مرگ این زن شجاع مطلع شد، سخت متاثر گردید و افراد خود را ملامت کرد که چنین زنان را هیچکسی نمیکشد و باید تا پیش من می آوردید، گفتند او چنان تیر میزد که زره ما هم جلوش را گرفته نمیتوانست و ما فکر میکردیم که او باید یک مرد باشد و بنابرین کشته شد. پادشاه و تمام لشکریان از شجاعت آن زن درتعجب وحیرت فررفتند و او را آفرین میگفتند.از آن پس هر وقت که درحضور بابُر نام طایفۀ عمرخیل برده میشد، بابر از آنها تعریف میکرد وبخصوص از شجاعت شاه بوری توصیفها مینمود.( پشتانه صص ١۵١_ ١۵٢،بحواله تواریخ حافظ رحمت خانی صفحات ١١١ _١١٩، طبع پیشاور١٩٨٧)

نازوانا، مادر میرویس نیکه:

برای معرفی نازو انا ، کافی است گفته شود که او مادر میرویس خان هوتکی مشهور به «میرویس نیکه» ، مردی که به تنهائی به اندازه تمام وزراء دربار شاه سلطان حسین صفوی عقل وهوش ودرایت سیاسی داشت وبا همین درایت وهوشیاری توانست به سلطه یکصد سالۀ دولت مستبد صفوی برمردم قندهار خاتمه دهد واستقلال مردم قندهار را از زیر سلطۀ بیگانه گان در ١٧٠٩ میلادی اعلام کند. فرزندان میرویس خان، شاه محمود هوتکی وشاه حسین هوتکی توانستند حاکمیت خود را از قندهار تا قلب ایران یعنی تا اصفهان گسترش دهند وتا سی سال بر بخش اعظم ایران وافغانستان آن عهد حکومت برانند.
نازو انا، دخترسلطان ملخی توخی یکی از خوانین محلی کلات (زابل) و متولد سال١٠٦٠ هجری=۱۶۵۰ ميلادی بود. گفته میشود هنگامی که سلطان ملخی در یکی از حملات دشمن به قتل رسید، پسرش حاجی عادلخان برادر نازو، برای مقابله با دشمن به جنگ رفت و حفاظت قلعه پدری را به نازوخواهر خود سپرد و نازو مثل یک سپاهی دلیرخود را مسلح ساخت وبا سایرکسانی که برای حفاظت قلعه گماشته شده بودند به قلعه داری پرداخت و مثل یک مرد از نام وحیثیت خانوادۀ خود نگهداری میکرد. نازو بعد ها با شاه عالم خان هوتک پس یکی از خوانین نامدار قلات ازدواج نمود و پسری چون میرویس خان به جامعه افغانی تقدیم کرد که در شهر قندهار میزیست ودرسنین پختگی بدست او، سرنوشت سپاه صفوی وتاریخ سلطۀ صفوی برقندهاربگونۀ دیگری رقم خورد. میرمن نازو زنی پاک طینت وپاک سرشتی بود که به علوم دینی دسترسی داشت و به گفتن شعر نیز می پرداخت. این رباعی را به او نسبت میدهند که در نازک خیالی نظیر ندارد.
سحرگاه وه دنرگس لیمه لانده ـــ  څاڅکي څاڅکي یې له سترگو څڅیده
ما ویل څــه دي، ښکليه ګله ولې ژاړ ې ؟ ــــ ده ویل ژوند مې دی یوه خوله خندیده

(کبرا مظهری، پشتنی لیکوالی اوشاعرانی، ١٣٦٦، ص ۵_٦، بحوالۀ پته خزانه، ص ١٠١)

درایت زرغونه انا، مادراحمدشاه بابا:

بنابر روایت اکادمیسین رشاد، زرغونه انا مادر احمدشاه بابا، یکی از زنان هوشیارافغان ومنسوب به قوم الکوزی قندهار بود. درسال هشتم پادشاهی احمدشاه یعنی درسال ١١٦٨ هجری احمدشاه بابا جرگۀ سران را درقندهار تدویر کرد تا در بارۀ ساختن شهر جدید قندهار بحث وفحص کنند و زمین شهر جدید را تعیین وتصمیم بگیرند که این شهر دارای چند حصار وچند بارو باشد. روزی ناگاه زرغونه انا وارد جرگه شد، حاضرین بشمول احمدشاه همگی از جا بلند شدند .احمدشاه از مادرش پرسید: مادر، چطور شما به جرگه تشریف آوردید؟ زرغونه انا جواب داد: شنیده ام شهری که درنظر دارید اعمارشود، میخواهید دورا دورآن هفت حصار داشته باشد، من آمدم تا ببینم آیا این خبر واقعیت دارد و جرگه چنین تصمیمی گرفته است؟ احمدشاه جواب داد: بلی مادر، جرگه فیصله کرده است که بجای نادرآباد،که نشانه اسارت وشکست مردم قندهار است، شهری جدید آباد کنیم که برگرداگرد خود هفت حصارداشته باشد و آنرا پایتخت افغانستان برمی گزینیم و درآن جای زندگی میکنیم.
زرغونه انا خطاب به پسرش واعضای جرگه گفت: وطن، شهر ومردم به همت مردان غیرتمند نگهداشته میشوند، نه به حصارهای بلند! اگر مرد وجود داشته باشد، مردم ولو درخیمه ها زندگی کنند میتوانند از وطن خود حفاظت نمایند واگر مرد جود نداشته باشد با هفت حصار چی که با صدحصار هم نمیتوان خود را محفوظ داشت. بیهوده جوانان را خسته و درمانده نکنید، شهری آباد کنید که فقط یک حصار داشته باشد و مردم درآن زندگی کنند، حفاظت وطن و مردم را به همت مردان واگذارید. احمدشاه بابا واعضای جرگه با شنیدن سخنان زرغونه انا، همه سر تسلیم خم نمودند و بر فیصله قبلی خود تجدید نظر کردند. احمدشاه شهر جدید قندهار را بنیان گذاشت و برطبق نظر مادرش فقط یک حصار برگرداگر شهر کشید.
کارنامۀ دیگر«زرغونه انا» را مرحوم رشاد چنین روایت میکند: احمدشاه به جنگ پانی پت به هند لشکرکشیده بود وتا فتح کامل پانی پت، بیش از یک سال درهند باقی ماند. درشهر آوازۀ بدی زمزمه میشد که گویا احمدشاه درجنگ از هندوها شکست خورده است. این آوازه بگوش «زرغونه انا» رسید، واو برای اینکه این آوازه را خنثی و مردم را از تشویش بیرون کند، دستور داد جارچیان در شهر جار بزنند و از شهریان بخواهند که در فلان روز ، فلان ساعت درمقابل ارگ شاهی جمع شوند. مردم شهرجمع شدند و زرغونه انا درمقابل مردم حضور یافت وخطاب به مردم گفت:ای همشریان باغیرت وسربلند قندهار، شنیده ام درشهر زمزمه میشود که احمدشاه در جنگ با هندوها شکست خورده و ناکام به سوی وطن درحرکت است. من بشما میگویم که من بیشتر ازشما احمدشاه را می شناسم، احمدشاه مرگ را قبول دارد، اما ننگ شکست را قبول ندارد ، او درصورتی به قندهار برخواهد گشت که برای مردم افغانستان پیروزی به ارمغان بیاورد. شما خاطر جمع داشته باشید و به این آوازه ها اهمیت ندهید! بزودی خبر کامیابی او رامن بشما خواهم داد. مردم به خانه های خویش برگشتند وچند هفته دیگر را به انتظاردیدار فرزندان خود گذشتاندند. بالاخره خبر بازگشت احمدشاه به گوش مردم رسید که بسوی قندهار درحرکت است، مردم قندهار با دهل و سرنا واتن به ابراز خوشحالی پرداختند و به کوچه های شهر برآمدند. زرغونه انا که پیش ازهرکس دیگری این خبر را شنیده بود، باز مردم را برای شنیدن این خبرخوش فراخواند و خطاب به مردم اظهار داشت که: من قبلاً بشما مردم غیور و دلیر گفته بودم که احمدشاه، مرگ را برشکست ترجیح میدهد، چونکه اوشیریک مادرافغان را خورده ومثل فرزندان شما دلاور وشجاع است وتا دهلی را فتح نکند،از هندوستان برنمیگردد، واینک با سپاه خود پیروزمندانه در راه بازگشت به قندهار است و بزودی چشم های تان به دیدار فرزندان شما روشن خواهد شد. مردم با دلهای شادمان و با نواختن دهل و ساز و سرود واتن کنان به پیشباز احمدشاه از شهر بیرون رفتند و دیری نگذشت که شاه وسپاه با پیروزی وارد دارالسلطنۀ قندهارشد و شیپور شاهی به نوا درآمد و مردم با خوشحالی بخانه های خویش برگشتند.
مرحوم رشاد تذکر میدهد که گنبد مقبرۀ زرغونه انا در قندهار درحال ویرانی است و این وظیفه دولت است تا این یادگار تاریخی را از ویرانی نجات بدهد و آنرا به عنوان یادگار یکی از مادران هوشیار و با تدبیر افغان، ترمیم و از خطر انهدام نگهدارد.
متاسفانه برخی از دشمنان افتخارات ملی افغانها( وبطور خاص افغانستانی پسندان) بی حیائی را به حدی رسانده اند که برشخصیت «زرغونه انا» که هیچکس ضررش را ندیده است، می تازند و او را به تمسخر میگیرند. یکی از این بد اندیشان هتاک، بدبختانه خانمی است بنام «ثریا بهاء»(زن مطلقۀ صدیق برادر داکتر نجیب) که باری در رادیوی پیام زنان افغان در شهر گوتنبرگ سویدن، براین مادر نیکنام ونیک سیرت افغان( که فرزندی چون احمدشاه بابا به جامعه افغانی تقدیم داشت تا کشوری چون افغانستان را به مابه ارمغان بگذارد)، توهین روا داشت. تمام زنان نیکوسیرت افغان که آن سخنان وهتک حرمت به زرغونه انا را وهمچنان به نازوانا، مادر میرویس نیکه را در آن مصاحبه شنیده اند، انزجار و نفرت عمیق خود را از او وآنانی که درجامۀ زن ، نام زنان افغان را بد کرده وبد میکنند، ابراز داشتند وابراز میدارند. برخی میگویند که خانم ثریا بهاء کمی بی سُر و دچار تکلیف روانی است و یکی دوبار دست به خود کشی ناموفق زده و به همین علت شوهرش وی را طلاق داده است. اگر این حرف درحق او صادق باشد، پس کسی که با یک بیمار روانی چنین مصاحبه ای را سازمان داده، مسئول این بی احترامی به افتخارات تاریخی زنان افغان است. به همین دلیل من وخانمم براین عملکرد گرداننده رادیو پیام زنان افغان درحضور والدینش اعتراض کردیم و بالنتیجه ده ساله روابط دوستی خود را با گرداننده رادیو پیام زنان افغان قطع کردیم و این تنها کاری بود که عجالتاً در برابر آنانی که نسبت به مادران پاکدامن افغان بی احترامی رواداشته بودند ، میتوانستیم بکینم.

میرمن عینو:

میرمن عینویکی از زنان نامدار روستائی قندهار است. مرحوم رشاد، در بارۀ او چنین روایت میکند: دریک منزلی راهی که از قندهار بسوی کابل میرود، کاریزی وجود دارد که بنام «کاریزعینو» یادمیشود.«عینو» نام یک زن افغان روستائی است که احمدشاه بابا کاریزمذکور را به عنوان چادر برایش بخشیده بود.داستان کاریز عینو چنین است:
احمدشاه بابا ازیکی از سفرهایش از هندوستان با لشکر خود برمیگشت و چون در یک منزلی قندهار رسید، آفتاب غروب کرده و هوا تاریک شده بود، به لشکریان امر توقف و استراحت داد تا فردا در روشنائی خورشید وارد شهر شوند. شب هنگام یکی از سپاهیان که خانه اش درآن حوالی بود، بدون اجازۀ صاحب منصب خود از لشکرگاه بیرون شد و بدیدن زن خود(عینو) رفت. وقتی «عینو» شوهر را دید، با خوشحالی با اواحوال پرسی کرد و پرسید که فاتح برگشته یاخیر؟ شوهر گفت: بلی، گفت احمدشاه بابا هم به خیر با شما برگشته؟ جواب داد: بلی، عینو پرسید که احمد شاه بابا امشب کجاست؟ جواب داد: در قرارگاه لشکراست. عینوگفت: توچطور قبل ار رفتن شاه به منزلش، بخانه خود آمده ای؟ مگرتنها تو دل داشتی که زودتر از دیگران درآغوش زنت بخوابی؟ اگر مردم بدانند طعنه و پیغور بزرگی برای من باقی خواهد ماند، وخواهند گفت شوهرش یک ونیم سال را در رکاب احمدشاه بابا طاقت کرد ولی بخاطر زنش یک شب را طاقت نیاورد، زود تا کسی ترا ندیده برگرد به قرارگاه ات! این را گفته در را بروی شوهر بست. غازیمرد از شنیدن سخنان زنش، پشیمان و مجبور شد دوباره به قرارگاه برگردد،اما وقتی به قرارگاه سپاه نزدیک شد از سوی پهره داران دستگیر گردید. هرچه گفت: من هم مثل شما یکی از غازیان استم، خانه ام دراین نزدیکیها است، رفتم تا احوال زنم را بگیرم و دوباره برگردم، ولی پهره داران او را رها نکردند وتا صبح نگاهش داشتند وصبح او را نزد احمدشاه بابا بردند.احمدشاه بابا ماجرا را از بان غازی مرد شنید وبعد دستور داد که چند نفر با اسپ وکجاوه نزد عینو زوجه غازی بروند و به غازی گفت با این افراد برو و زن وخوشوی خود را نیز براین اسپها نزدم بیاور، ما حرکت میکنیم وشما هم به ما ملحق شوید! وقتی غازی مرد با اسپان یدک و افراد سپاه بخانه عینو رسیدند، شوهر به عینو گفت: تر احمدشاه بابا بحضور طلبیده است، عجله کن تا برویم، عینو که باورش نمیشد با خنده گفت: بروبابا این مسخره گیهارا بس کن ، من مسکین کجا واحمدشاه باب کجا؟ غازی مرد با سوگند به اوحالی کرد که شاه این اسپها را برای بردن او و مادرش فرستاده است و باید عجله کنند تا بحضور شاه برسند. عینو خود ومادرش را آماده کرد و دیری نگذشت که بحضور شاه رسیدند، عینو از اسپ فرود آمد و بحضور احمدشاه رسید و برسم افغانی دستان احمدشاه بابا را بوسید و فتح پانی پت را برایش تبریک گفت. بعد احمدشاه بابا جریان شب گذشته را از زبان عینو شنید. احمدشاه برایش گفت: افرین برتو، کاری که تو کرده ای، شایستۀ یک زن افغان است وعلاوه نمود: به پاس این احساس شریفانه و تربیت افغانی، کاریزی را که درملکیت دولت دراین حوالی است به عنوان «چادر» بتو بخشیدم. سپس عینو با اظهار شکران همراه با شوهر و مادر خود در رکاب احمدشاه بابا به شهر قندهار داخل شد و داستان شهامت افغانی عینو و بخشیدن کاریزی به او برسرزبانها افتاد و تا کنون به همین نام یاد میگردد.
غبار نیزاین داستان را از زبان مردم قندهار روایت میکند و ميگويد: «در مراجعت احمد شاه از يکى از سفرهاى جنگی هندوستان، علاقه «دامان» واقع درپنج ميلى شمال شرقى شهر حاليه قندهار فرودگاه اردوى او قرار گرفت، يکنفر سپاهى،شبانه اردو را گذاشته بدون اجازه منصبدار بطرف قصبه خود که بسيار دور از قرارگاه احمد شاه نبود روان وبه ديدار «عينو» زوجه خود رسيد، اما همينکه خانم اودانست که شوهرش بطور گريزى رکاب احمد شاه را گذاشته است پس سوگند ياد کرد، او را بخانه نگذارد و گفت عيب است پيش از آنکه احمد شاه بابا بحرمسراى خود داخل شود، سپاهى او بخانه خود بيايد. سپاهى مجبور به عودت و در ورود به اردو از طرف پهره دار شب توقيف شد، فردا اين قصه بمنصبدار کشيک رسيد، سپاهى آزاد ولى عين حکايت بدربار احمد شاه قصه شد، احمد شاه از اين احساسات زن افغانى بى نهايت مشعوف و بغرض تشويق اين تربيه ، کاريزى را که نزديک قصبه مذکور بود به آن زن بخشيد. اين کاريز تا هنوز موجود و موسوم به «کاريز عينو»است. اين روايت که امثال آن زياد است نمونه از ذهنيت اهالى افغانستان نسبت به احمد شاه بابااست.» (غبار، احمدشاه بابا، ص ٧١)

میرمن سپینه:

میرمن سپینه، دختر نورمحمدالکوزی، معاصر یار محمدخان الکوزی وزیر هرات در نیمه اول قرن ١٩بود. در سال١٢۵۵ق= ١٨٣٧م که ایرانیان برهرات حمله کردند و آنرا تحت محاصره درآوردند، این زن با احساس صحنه های جنگ وتلاش افغانها برای دفاع از هرات را در اشعار حماسی خود به تصویر کشیده است. احساس عالی وطن دوستی وتوانائی او را درشعر ذیل میتوان دید:

غلیم په شــــــــهر بـیا هجوم راوړی
مخ ته ئی ولاړ دی یار محمدپیاوړی
زموږ پشتانه لکه زمری جنگیږ ی
ولی دویــنو پر حصار بهــــیږ ی
هرات په وینو دپشتون شو گلرنگ
پشتون زخمی دی دغلیم په خدنگ
یارمحمد وایی پشتـــــــنو زما زمرو
توله راو وزی وسله دار له کــورو
پر غلیم وکــــړی یو هجـــوم کــړندی
هرات له لاسه په ژوندون مه باسی
دا خو زموږ کور زموږ وطن دینه
دا زموږ تاتوبی زموږ مامن دینه
کــــفن په غــاړه دا وطن وساتی
زموږ دپلرو شکلی مدفن وساتی
دلته پراته دی ننگیالی نیکه گان
دلته بهـــیږ ی وینی تــل د افغان
هرات زموږ دی زموږ کور دینه
زموږ نغری دی، زموگور دینه
دشمن راغـــلی تر دیــواله دکور
ولاړسی دادی دپشتون لوی پیغور
کامران ناری کړی چی پشتونه کامه
تـــــوره راباسه مــره پــرننگه نامه
مه بایله ځان اوسه ولاړ پر حصار
د پشتانه پــرننگه ځان کړه ایـــثار
بویه غیرت چی موناموس خوندی سی
نوم دپشتون نوم داولس خوندی سی
زلمو چی واوریدی ناری غلبلی
له یار محـــمد او کامــرانه دلی
له کلا و واته زمریانوپه حیر
پـــر دشمنانویی جـــوړ کړلتیر
سرونه یی غح کړه د دشمن په توره
مـــور یی کــــړه پــــر غلیمانو بوره
دشمن شومات راغی دوران دکامران
دیــار محـــمد د بری ستوری ځلان

(کبرا مظهری، پشتنی لیکوالی اوشاعرانی، ١٣٦٦،ص٢١بحوالۀ پشتنی میرمنی، از بینوا، ص ٧٤)