د لوی، مهربان او بخښونکي خدای په نامه

مقدمه يی برچگونگی ظهور افغانستان معاصر

کانديدای اکادميسين سيستانی 18.03.2006 03:00
[اين مقاله به ارتباط مطلبی به نگارش گرفته شده که زیرعنوان «منشاء بدبختی افغانستان» "درنشریه فروغ چاپ تورنتو (شماره ٣٧ ماه اکتوبر٢٠٠٤میلادی)از طرف کسی بنام "چهره نما"به نشر رسیده است. چهره نما که خود برچهره مقنعه دارد باکمال بلاهت نوشته میکند:« برخلاف آنچه دیگران می اندیشند، من بدین باورم که بدبختی کشورما نه ازکودتای داودخان شروع شده ونه از روزهای ٧ و٨ ثور. بلکه این روزهای سیاه محصول ریشه های ستبری است که درعمق افغانستان نهفته میباشد. به پنداشت من سال ١٧٤٧ میلادی راباید یک روز شوم وسرآغاز تمام بدبختی های بیش از دونیم قرن وطن شناخت.» هرچندیک افغان بنام موسوی _ از برادران هزاره _ جواب محکم ودندان شکنی به نویسنده نقاب پوش داده است که درشماره های ٨۵ و٨٦ ماهنامۀ" مردم افغانستان" چاپ امریکا ونیز درشماره ماه های اپریل وجون وجولا واگست٢٠٠۵ افغان رساله (چاپ تورنتوی کانادا) نیزبه چاپ رسیده است، مگر من خواستم موضوع رااز زاویۀ دیگری (خوشبختی ؟ مردم قبل از١٧٤٧) بررسی کنم.]
 شاید بعضیهااز سرسهل انگاری ویا ازسر نا آگاهی ، تصور کنند که کشور ما، افغانستان عزیز، خودبخود وبدون جانفشانی وازخودگذریهای فراوان فرزندانش شکل گرفته، و در چار چوبۀ مرزهای موجود قرارگرفته است. اما دقت درتاریخ این کشور وتاریخ کشور های همجوارثابت میکند که مردمان ساکن دراین محدودۀ جغرافیائی ، ده ها وصدها بار به علل وسبب های گوناگون دست از جان شسته و برضدستم واستبداد بیگانه گان به پا خاسته اند ، قربانی داده وقربانی گرفته اند تا سرانجام به این پیروزی بزرگ نایل شده اند که حاکم برسرنوشت خویش باشند واز خود کشوری داشته باشند تا دیگر هیچ بیگانه ای برآنها ستم رواندارد ومحصول دسترنج شان را به نام حواله وبرات ودیگر عوارض مالیاتی از جیب شان خالی نکنند وبرعرض وناموس وهستی شان بی حرمتی وتوهین صورت نگیرد.
 برای درک بهتر این مسئله نگاهی می افگنیم به تاریخ منطقه وحوادث خونبار کشوررا در قرون ١٣ تا١٨ میلادی ازنظر می گذرانیم.
 پس ازسقوط دولت غوری افغانستان توسط دولت خوارزمشاهیان در٦١٠هق =١٢١٤میلادی، افغانستان دیگر مرکزیت اداری وسیاسی خود را از دست داد وپنج سال بعد باطوفان هستی براندازچنگیزخان مغول همه دار و ندارش برباد فنا رفت.
 خشم هستی سوز و ويرانگر چنگيز خان و کشتار بی رحمانه مغولان در سر زمين های آسيای ميانه ، افغانستان و ايران ، بين النهرين ( ديار بکر و عراق عرب) و بخش شرقی آسيای صغير (روم) ، آذربائيجان شمالی و جنوبی و ارمنستان و گرجستان و پادشاهی يونانی و گرجی طرابزون و ارمنستان و متصرفات صليبيون در سوريه و جزيره قبرس و بالاخره سلطنت سلجوقيان روم در آسيای صغير (ترکیه) بدبختی و مصايب فراوان برای توده های مردم کشور های فوق الذکر دربرداشت.(١) جوینی هجوم چنگیزیان را درچهار کلمه خلاصه میکند:"آمدند وکندند وسوختند وبردند."( جهانگشای جوینی،ص٧٢،ج١)سرداران چنگيزی همه ساکنان شهرهارابدون استثنا از دم تيغ میگذراندند.
 پطروشفسکى ، محقق شوروى در مورد قتل هاى دسته جمعى مغولان در سرزمين هاى مفتوحه مى نويسد : « مغولان ، ساکنان را که قبلاً خلع سلاح کرده و به صحرا رانده بودند و مرعوب و روحيه باخته بودند ، ميان سپاهيان تقسيم ميکردند٠ هر سپاهى افرادى را که سهم وى شده بود، بزانو مى نشاند و سپس با شمشير و قداره ( ساطور) سرهاى ايشان را از تن جدا ميکرد ، بعد منشيان اسير را وا دارميکردند تا تعداد سر هاى بريده را شمار کنند ٠ بگفته جوينى ، پس از کشتار عمومى مرو در سال ( ٦١٨ ق=١٢٢١ م) شمارش کشته گان ( توسط منشيان اسير)١٣ روز به طول انجاميد ٠ (٢)
 گاهى که عده محکومين کشتار دسته جمعى بسيار زياد بود، سرداران چنيگزى ، بردگان اسير خويش را مجبور ميکردند به اتفاق سپاهيان در قتل محکومين شرکت کنند. فاتحان ضمناً على الرسم اقداماتى بعمل مى آوردند که هيچ کس بر حسب تصادف ، جان بدر نبرد ٠ مثلاً پس از اطفاى نايره عصيان مردم هرات به رهبرى ملک مبارزالدين اسفزارى و اشغال مجدد آن شهر توسط مغولان در پايان سال ٦١٩ ق = ١٢٢٢ م قتل عامى صورت گرفت و در طى آن کشتار گويا يک مليون و ششصد هزار نفر از ساکنان شهر و دهکده هاى پيرامون آن به قتل رسيدند و ايلچکداى نويان ، سردار مغول هنگام خروج از شهر ، گروهى از سپاهيان را در مسجد جامع شهر باقى گذاشت که کمين کنند ٠ آنگاه مؤذنى اسير را مجبور کرد که بر مناره مسجد رفته و آذان بگويد ٠ عده کمى از ساکنان که در مخفيگاه ها وسردابها و کاريز ها پنهان شده و زنده مانده بودند به محض شنيدن بانگ مؤذن پنداشتند که مغولان رفته اند و به طرف مسجد جامع شهر شتافتند و در آنجا مرگ چشم براه ايشان بود. پس از آن کشتار فقط ٤٠ نفر مرد از صنوف مختلف اجتماع در هرات جان بدر برده و زنده ماندند. (٣)
 فاتحان مغولى ميکوشيدندتا بابه کار بستن اين شيوه هاى کشتار، نه تنهاامکانات مقاومت و ايستادگى مردم را از پيش پاى خود بردارند،بلکه ميخواستند وحشتى در عموم مردم ايجاد کنند تا اراده مقاومت در مردم بکلى نابود و معدوم گرد، لذا نتيجه هجوم لشکريان مغول بر سرزمين هاى افغانستان ، ايران و ماوراء النهر و غيره جاها ، تقليل شديد نفوس و مردم زحمتکش بوده که خود بر اثر قتل عام اهالى و يا به اسارت بردن ايشان و فرار باقى مانده مردم ، و خالى از سکنه شدن نواحى پر جمعيت سابق کشور هاى مفتوحه ، بخصوص خراسان که در دره ها و نواحى حاصلخيز آن کوچکترين قطعه زمين غير مسکون ولم يزرع وجود نداشت ، پديد آمده بود. منابع اين عهد از «قتل عام » اهالى که به امر سرداران چنگيز در بسيارى از شهر ها و حومه بلاد صورت گرفته ، ارقامى از کشته گان ذکر ميکنند که شگفتى انگيز است ٠ مثلاً طبق روايت سيفى به هنگام تصرف نيشاپور توسط مغولان(٦١٧ ق = ١٢٢٠م) گويا ( ٠٠٠ر ٧٤٧) نفر مرد را سر بريدند٠ (٤) و بقول « وصاف » جز چند نفر اهل حرفت باقى همه را بکشتند ، حتى حيوانات را هم نابود کردند٠ و پس از تسخير مرو در سال ( ٦١٨ ق = ١٢٢١ م) به گفته ابن الاثير در حدود هفتصد هزار نفر به قتل رسيدند٠(۵) و بقول جوينى و وصاف ، حتى اين رقم به يک مليون وسيصد هزار نفر بالغ ميگرديده٠(٦) تعداد مقتولان بغداد را به هنگام تسخيرآن شهراز طرف نواسه چنگيز هلاکو خان (٦٥٧ ق = ١٢٥٨م) حمداﷲ مستوفى به هشتصد هزار نفرتخمين ميزند. (٧)
 بنابر روايتى در قرن ١٣ ميلادى ، در شهربلخ دوصد هزار نفر زندگى ميکردند ٠ در سال (٦١٧ = ١٢٢٠ م) همه آنان را به امر چنگيز خان تا نفر آخر از دم تيغ گذراندند٠(٨) بنابر تاريخ وصاف ، چنگيز بجرم قتل يکى از پسران چغتاى (موتوچين) در باميان ، فرمان داد هيچ زنده سرى را در ٓانجا باقى نگذارند ، حتى جنين در شکم مادران زنده نگذاشتند و چار پايان را هم بکشتند(٩) و سپس نوبت به غزنه رسيد٠ ارقام مذکور در منابع موجود مربوط به شهر هاى بزرگ مى باشد٠ همين منابع در مورد مقتولين شهر هاى متوسط تعداد کشتگان را به نسبت کمتر ذکر ميکنند٠ مثلاً پس از کشتار ناحيه بيهق خراسان ( شهر عمده آن سبزواراست ) در سال ٦١٧ق = ١٢٢٠م) هفتاد هزار کشته بر شمردند٠ (١٠) بگفته« جان- چون » سياح عهد چنگيز خان ، شهر سمر قند قبل از حمله مغولان يکصد هزار نفرنفوس داشت که همگى از دم تيغ مغولان گذشتانده شدند٠ (١١)
 گرچه ما نميتوانيم همه اين ارقام را کاملاً قابل اعتماد بدانيم ، معهذا نبايد پنداشت که صرفا ً مولود تخيل بوده و بايد مردود شان پنداشت ٠ عده نفوس شايد کمتراز ارقامى بوده باشد که در منابع آمده است ولى حقايق مربوط به نفس موضوع يعنى جمعيت و ويرانى جمعى و يا تقريباً همه نفوس شهر هاى پر جمعيت و ويرانى نواحى به طور در بست ، که در منابع گوناگون ذکر شده مورد ترديد نمى تواند باشد ٠ زيرا اين حقيقت که بعد از وقايع مذکور برخى از شهر هاى بزرگ ، مثلاً بلخ و باميان و رى تا مدت ها احيا نشدند و قرنها ويران و غير مسکون باقى ماندند ، قابل انکار نمى باشد٠ (١٢)
 يکى ديگر از نتايج سوء تسخير سرزمين هاى مفتوحه از جمله افغانستان و ايران و نقاط مجاور آن توسط لشکريان چنگيز خان ، همانا انحطاط و سقوط شبکه آبيارى بوده است. خراسان قرون وسطى ، سرزمين وسيعى بود داراى زراعت انکشاف يافته و آبيارى مصنوعى و شبکه پهناور آبيارى روى زمين و جوى ها و نهر ها و جويبار هاى منشعب از رود خانه هاى بزرگ و تحت زمين ( چاه ، کاريز يا قنات).حاصل بخشى مزارع و باغ ها ى کشور ، مربوط به نگهدارى و تنقيه و لايروبى کاريز ها و شبکه مزبور بوده است . در برخى ازنواحى افغانستان تقريباً سه ماه از وقت روستائيان در سال صرف کارپر زحمت تنقيه و احياء و کشيدن جوى ها و قنوات و کاريز ها ميگشته ٠ بدين سبب تنها تخريب مستقيم سدها و ديگر تاسيسات آبيارى در امر ٓابيارى و وضع عمومى کشاورزى کشور تاثير مرگبارى نداشته ، بلکه ويرانى کشور و خالى شدن سکنه برخى از نواحى آن و تقليل جمعيت و عدم تکافوى کارگر عمران زمين نيز از اين رهگذر موثر بوده است .
 اين دو عامل يعنى تقليل شديد جمعيت و بالنتيجه عدم کفايت عده کشاورزان و کار کنان در روستا ها و همچنين خرابى و ويرانى تا سيسات آبيارى به خودى خود موجب سقوط شديد زراعت ميگشته است . به اين دو عامل بايد عدم تکافوى حيوان کارى ( براى امور زراعت ) و بذر را اضافه کنيم .پس از احياى هرات معلوم شد که در آن ولايت حيوان کارى به هيچ وجهه يافت نمى شود و اهالى بالضرور خود را به گاو آهن مى بستند و ناچار عده يى را براى بدست آوردن گاوان قلبه به نقاط دور دست گسيل ميداشتند.
 يک عامل مهم ديگر که موجب وقفه و انحطاط کشاورزى گشت ، همانا سياست مالياتى اى بود که نخست بوسيله اولين جا نشينان خان بزرگ و بعد از ايشان توسط ايلخانان اولس هلاکوئى اعمال ميشد . و يکى از بيرحمانه ترين روش هاى بهره کشى فيودالى بود که روستائيان را فقير و احياى کشاورزى را لطمه ميزد .
 
 انحطاط اقتصادى و اجتماعى پس از غلبۀ مغول :
 عواقب وخيم و مصيبت بار غلبه لشکريان چنگيز خان و جانشينانش و روش حکومت فاتحان ، آنچنان سبب سقوط اقتصادى سرزمين هاى مفتوحه و منجمله خراسان به معنى وسيع کلمه گشت که تا قرنهاى بعد هم نتوانست رونق پارينه را باز يابد . قبلاً تذکر رفت که ويرانى ها، حتى در طى نخستين هجوم لشکريان چنگيزى تا چه حد پردامنه و عظيم بوده است٠ و در اثر آن شبکه هاى آبيارى کاملاً خراب شدند٠ عده نفوس سخت تقليل يافت و حيوانات کارى از ميان رفتند و قحطى و امراض همه جاگير، بروز کرد و اين عوامل در وضع کشاورزى منعکس گرديد و خراسان چنانکه منابع نشان ميدهند، بيشتر و زودتر ازديگر نواحى زيان ديد٠ بگفته جوينى، تولوى خان در ظرف دوسه ماه نواحى و اطراف و اکناف خراسان را ويران و از سکنه خالى و مانند کف دست صاف کرد. (١٣)
 سيفى هروى در کتاب خويش ( تاريخنامه هرات ) خاطرات سالخوردگان را در باره ويرانى وحشت انگيزى که در سراسر خراسان پس از هجوم مغول در سال هاى( ٦١٧ - ٦١٩ ق = ١٢٢٠ -١٢٢٢ م) به بار آمده بود ، نقل ميکند٠ سالخوردگان به عنوان شهود عينى به مؤلف اظهار داشته بودند که در ناحيه هرات نه مردم باقى مانده بود و نه گندم و نه آذوقه و نه پوشاک . (١٤)مؤلف باز همانجا چنين ميگويد : « از مولانا مرحوم خواجه ناصرالملته والدين چشتى چنين شنودم که او گفت از حدود بلخ تا دامغان يک سال پيوسته خلق گوشت آدمى و سگ و گربه مى خوردند ، چه چنگيزخانيان جمله انبار ها را سوخته بودند .» (١۵)
 سيفى باز خبر ميدهد که پس از کشتار عمومى سال ٦١٩ هجرى فقط مشتى از مردم که اتفاقاً جان بسلامت برده بودند ، چهل مرد از طبقات مختلف بودند که در ويرانه مسجدى سکنى گزيده بودند٠(١٦) و در روستاهاى حومه هرات هم عده نجات يافته گان بيش از صد نفرنبودند.(١٧) مگر در « حايطى» که يکى از امراى مغول قريب هزار نفر از اسيران را مورد عفو قرار داده گرد آورده شرط نهاده بود که رعاياى او باشند٠ (١٨)
 و چون بعد از چهار ده سال ، در سنه ٦٣٤ هجرى = ١٢٣٦ ميلادى ، خان بزرگ ( اوکتاى قا آن ) فرمود تا هرات را احياء کنند و عده يى از اسيران ( هزار نفر پيشه ور و نساج ) را که بعد از نخستين بار تسخير هرات در (٦١٨ ق = ١٢٢١ م) از آن شهر کوچانده بودند باز گردانند ، ديدند که در پيرامون ويرانه هاى شهر تقريباً نه روستائى باقى مانده و نه حيوان کارى براى زراعت و « جوى ها انباشته شده است».(١٩) و بدين سبب نخستين ساکنان هرات احياء شده نا چار خود بجاى گاو ، گاو آهن و خيش ميکشيدند . قرار براين شده بود که هر مرد ساکن هرات ، سه من گندم ( هر من هرات مساوى به ٧٠٠ ر ٣ کيلو گرام ) در پنجاه «کوتک خاک» بکارد و از برکه و حوض آبش دهد. (٢٠) و به امر قستاى شحنه جديد مغول : « هنگام زرع از وضيع و شريف ، دو - دو جوغ ميکشيدند و ديگرى ميعاد راست ميداشت و بدين نوع زمين را شديار ميکردند و تخم مى پاشيدند و پنبه ميکاشتند و چون ارتفاع انتفاع گرفتند وپنبه برداشتند، بيست مرد تناور را که در سرعت سيران بر طيران طيور مبادرت گرفتندى هريک را با پشتواره بيست من پنبه به افغانستان (٢١) فرستادند تا از آنجا دراز دنبال(گاو) و ادوات دهقنت آوردند .» (٢٢)
 وادى هريرود و جلگه هرات که يکى از نواحى پر جمعيت و حاصلخيز افغانستان بود ، تخريب سراسرى آن ولايت يک عمل استثنائى نبوده ، بلکه واحه مرو نيز با چنين مصيبتى از دست مغولان روبرو بود . بنابگفته جوينى، در شهر طوس حتى پنجاه خانه مسکون باقى نمانده و ساکنان آن خانه ها هم به بيغوله ها پنا هنده شده بودند٠ (٢٣)
 مغولها نه تنها به کشتن مردم بى دفاع اکتفا نميکردند، بلکه شبکه هاى آبيارى را نيز هر جا که ميديدند ، خراب ميکردند٠ سيستان نيز که از زمان هاى قديم داراى شبکه هاى منظم بند و انهار بود ، و رودخانه بزرگ هيرمند عامل مهم سرسبزى آن بحساب ميرود ، توسط مغولان اکثريت بند ها و انهار آن خراب گرديد و در نتيجه سرازير شدن سيلاب مدهش بهارى هيرمند در سال ٦٤١ق = ١٢٤٣ م « قريب ٣٠٠ آدمى از مرد و زن و بسيار چار پاى هلاک گشتند و اغلب غله سيستان را آب برد ، در روز آدينه نوزدهم ماه شوال در سال ٦٤١ق » (٢٤) بطوريکه از نوشته هاى سياحان بر مى آيد ، بلخ پس از کشتار سال ٦١٧ ق = ١٢٢٠ م ديگر تا مدتها بعد جان نگرفت. و در نيمه اول قرن هشتم هجرى ( نيمه اول قرن چهاردهم ميلادى ) نيز ويران بوده است .
 ابن بطوطه چند دهه بعد تر ( ٧٢٦ ق = ١٣٢٥ م) از راه ترمذ به بلخ سواره عبور کرد و آنجا را همچنان ويران و غير مسکون يافت . وى در اين مورد ميگويد : « رود خانه جيحون را گذشته بسوى بلاد خراسان حرکت کرديم ، يک روز و نيم در بيابان شن زارى راه رفتيم تا به بلخ رسيديم. بلخ بکلى ويران شده بود ، ليکن منظره شهر چنان مى نمود که گوئى هنوز آبادان است . چه بناهاى اصلى کاملاً مستحکم بوده اند. و اين شهر بسيار وسيع و پر جمعيت بوده و آثار مساجد و مدارس آن تا کنون هم پا بر جا ى است . نقوش پايه هاى عمارات غالباً لاجورد ميباشد. ميگويند لاجورد مال خراسان است از کوهستان بدخش ( بدخشان ) بدست مى آيد و ياقوت بدخشى هم از همان جا بدست مى آيد و عوام آنرا «بلخش» (بدخشى ) تلفظ ميکنند. بلخ را چنگيزخان خراب کرد . چنگيز تقريباً يک سوم مسجد شهر را به طمع گنجينه يى که ميگويند زير يکى از ستونهاى اين مسجد نهفته بود ، ويران کرد و مسجد از بهترين و وسيع ترين مساجد دنيا بوده و اگر چه با مسجد رباط الفتح المغرب از حيث بزرگى ستونها شباهت دارد، ولى مسجد بلخ زيباتر از آن است.» (٢۵)
 ابن بطوطه پس از مشاهده خرابى هاى مغول در بلخ رهسپار ديار هرات ميگردد. او ميگويد : پس از هفت روز راه پيمائى در جبال « غرجستان» به شهر هرات رسيديم . در بين راه قراى سرسبز و آب هاى جارى وجود داشت . « شهر هرات يکى از بزرگترين شهر هاى آباد خراسان است . شهر هاى خراسان چهار است ، دوتا ويران ، دوتا آبادان . دوتاى آبادان عبارت است از هرات و نيشاپور و دو تاى ويران عبارت است از بلخ و مرو . هرات شهرى بزرگ و داراى ابنيه بسيار است . مردم اين شهر متقى و متدين و پاک دامن و حنفى مذهب ميباشند و شهر هرات از هرگونه فسق و فساد مبراست . » (٢٦)
 براثرسقوط عمومى زراعت که در پايان قرن سيزدهم به سبب سياست مالياتى مغولان شدت يافته بود ، شهرها از بازار طبيعى ( که حومه و پيرامون شهر را تشکيل ميداد) محروم شدند٠ مقامات مغولى ماليات عمده اى که از شهرها ماخوذ ميشد و يکى از عوايد اصلى خزانه دولت را تشکيل ميداد، « تمغا» بود٠ تمغا از کارگاه صنعتى و بازرگانى ، اعم از تجار عمده فروش يا خرده فروش و حتى خريدو فروش آذوقه و هيزم که روستائيان اطراف به بازار هاى شهر مى آوردند ، همچنين از انواع مصنوعات شهرى اخذ ميشد .
 براى انتقال کالا از نقطه يى به نقطه ديگر حقوق گمرکى يا باج گرفته ميشد، تمام سنگینى بار مالياتها بر دوش صنعتکاران بود٠ تجار بزرگ عمده فروش يا « اورتاقان » که در سايه حمايت ايلخانان قرار داشتند، از تسهيلات بزرگ مالياتى برخوردار بودند. گذشته از اين صنعت گران بخشى از مصنوعات خويش را به خزانه و يا فيودال ها مى پرداختند و کار اجبارى گوناگون را نيز انجام ميدادند و در ساختمان ابنيه عمومى و تزئين شهر در موقع ورود ايلخانان و شاهزادگان و غيره شرکت مى جستند. (٢٧)
 ظاهراً سيستم مالياتى مغول که مؤقتاً ( براى ربع اول قرن ١٤ م) با اصلاحات غازان خان اندکى دست تعدى وجورحکام و مامورين ماليات را از گريبان کشاورزان و رعايا سست کرده بود و بعد از ربع اول قرن چهاردهم دوباره بزمان قبل از اصلاحات بر گشت ، در دوره تيمورنيز ادامه يافت .
 امير تيمور حکومت خود را دنباله حکومت چنگيزى ميدانست و ميکوشيدکه راه و رسم او را در اداره ممالک تابعه بکار بندد و به همين مناسبت قسمتى از ياساى چنگيزى را با اصول تعليمات اسلامى تلفيق کرد و قواعدى که « تزوک تيمورى » نام دارد ، ترتيب داد وبر طبق آن عمل ميکرد.
 در اين دوره بار ماليات هاى گوناگون مستقيم و غير مستقيم باز هم پشت دهقانان و مردم زحمت کش را خم ميکرد . و ماليات هاى جديد علاوه بر ماليات هاى عهد مغول از قبيل ماليات فوق العاده و عوارض ميراب و محتسب و منشى و غيره اخذ ميشد٠ علاوه بر آن کشاورزان مکلف به انجام خدمات اجبارى بيگار نيز بودند٠ با آنکه تيمور و پسرش شاهرخ در اخذ ماليات رعايت حال رعايا را مورد توجه قرار ميدادند ، ولى در عمل محصلين ماليات آزادى کامل در کار وصول ماليات داشتند و هرچه ميخواستند ، ميکردند. (٢٨)
 تيمور خود پس از فتح هر شهرى ، خراج سنگينى بر اهالى وضع مى نمود ، چنانکه در تبريز و سيستان و اصفهان چون مامورين ماليات وحشيانه به جمع آورى آن پرداختند ، مردم شهر بشورش دست زدند و عده يى از مامورين وصول ماليات را کشتند . در نتيجه تيمور خشمگين شد و دستور قتل عام مردم شهر را صادر کرد. (٢٩)
 طبعاً ميزان خراجى که تيمور بر اهالى هر شهرى پس از فتح آن تعيين ميکرد ، بستگى به ميزان مقاومت مردم در برابر هجوم تيمور داشت ، زيرا مقاومت سر سختانه مردم دليل اقتصاد نيرومند مردم يک ناحيه بود و براى آنکه مردم را ذلیل ومنقادخود ساخته باشد ، خراج کمرشکنى بر اهالى ميگذاشت و در صورتى که از پرداخت آن سر باز ميزدند ، امر قتل شان را ميداد ٠ واضح است که در سبزوار هرات و زرنج مرکز سيستان و حصار طاق ، تيمور با چنين مقاومت هاى سر سختانه روبرو شد و همين مقاومت مردم سبب غضب بيشتر تيمور ميگرديد ، چنانکه در سيستان امر کرد تا بند هاى آب و منجمله بند معروف رستم بر رودخانه هيرمند را که سبب آن همه آبادى و عمران و سر سزى سيستان بود ، خراب کنند. سپس دستور داد تا مردم زرنج قتل عام شوند ٠ لشکريان تيمور سه روز تمام مردم شهررا قتل عام کردند.(٣٠) تيمور در زرنج از جمجه هزاران انسان کله منارى ساخت و دو هزار انسان ديگر را زنده در ديوارى جاى داد. (٣١)
 بقول غبارگرچه حملات تيمور بخصوص در افغانستان ، مقدمتاً سبب ويرانى شهرهاى تازه جان گرفته کشور از قبيل : حصار هندوان بلخ ، شهر پوشنگ و برج و باره هرات و طوس و سبزوار ( اسفزار ) و هم معمورترين قسمت غربى کشور يعنى حوزه هيرمند (سيستان) گرديد ، و همچنان مردان بسيارى در پوشنگ و سيستان و طوس کشته شدند و کله منار هاى بر پا گرديد ، معهذا تسلط تيمور در افغانستان ، به تشکل فيوداليزم متمرکز کمک کرد ولو که مرکز اين نظام در سمر قند قرار داشت .
 حوزۀ هيرمند و سيستان که در زمان تيمور شبکه آبيارى منظم آن بشدت صدمه ديده و بند معروف رستم بر هيرمند تخريب شده بود ، در عهد شاهرخ نيز تخريب شبکه آبيارى آن سرزمين تجديد شد و ديگر احياء نگرديد و رونق پارينه حتى رونق عهد مغول را نيزباز نيافت و خراب و خراب تر شده رفت٠(٣٢) و در هرج و مرج دوران اخير صفويه کاملاً ويران و از عمران افتاد و به ويرانه موحشى تبديل شد.
 با توجه به آنچه گفته آمديم ميتوان دريافت که هجوم هاى ادوارى اقوام و قبايل عقبمانده بر سير تکامل تاريخى جامعه ما چقدر تاثير مرگبارى داشته و براى مدتهاى طولانى رونق کشاورزى و شهر نشينى را با انحطاط و گسست روبرو ساخته است . شکى نيست که اگر چنين هجومهاى ويرانگرانه بر خراسان زمين به وقوع نمى پيوست ، تجارت مانند شهر هاى اروپا در هرات و نيشاپور و بلخ و بخارا و سمرقند و غيره نقاط کشور هاى منطقه قوام ميگرفت و بورژوازى تجارى به بورژوازى صنعتى تکامل ميکرد.
 بقول على میرفطروس «فقدان ثبات سياسى پايدار، دست بدست گشتن حکومت ها و ويرانى شبکه هاى آبيارى و توليدى توسط مهاجمان ، باعث نوعى دلسردى و بى تفاوتى روستائيان و پيشه وران جهت سرمايه گذارى و ترميم شبکه هاى توليدى گشت . همچنان فقدان «امنيت» در جاده هاى تجارتى براى حرکت آزادکالا ها و سرمايه ها و عدم مصونيت بازرگانان و استبداد خشن حکام و سلاطين وقت ، باعث شد تا «مالکيت» -غالباّ- در دست پادشاهان و سران نظامى باشد٠٠٠ اين حملات و ويرانى ها و فقدان يک ثبات اجتماعى - سياسى پايدار، باعث گرديد تا «سرمايه دارى تجارى» در ايران هيچگاه به «سرمايه دارى صنعتى» تکامل نيابد. بخاطر هجوم ها و حملات مختلف و گسست هاى متعدد فرهنگى -اجتماعى ، ما مجبور شديم ، هر بار از «صفر» آغاز کنيم ، بدون آگاهى از گذشته ، بدون چشم اندازى از آينده ...» (٣٣) این خصوصیت بارز هجوم های ویرانگرانه قبایل صحرانورددر حق کشورما نیز صدق میکند.
 پس از مرگ تیمور افغانستان وبخش عمده ایران در قلمروحاکمیت شاهرخ فرزند تیمور قرارگرفت واو جداً کمر به مرمت خرابیهای وارده بست وبا تلاش پیگیر موفق شده تاحدزیادی خرابی های پدر را جبران کند.روى همرفته افغانستان در قرن پانزدهم، با وجود خرابى بند رستم و باير ماندن حوزۀ هیرمند، مرکزعمده تمدن و فرهنگ و اقتصاد در آسياى میانه بود وبجز سیستان درسایر حصص کشور زراعت و آبيارى و پيشه ورى انکشاف چشمگیر داشت.
 شهرهرات در قرن پانزدهم ،در عهد فرمانروائى نيم قرنه شاهرخ و سپس در مدت ٣٧ سال سلطنت سلطان حسين بايقرا، در کمال رونق و شگوفائى فرهنگ و تمدن زيست. و «به يک مرکز بزرگ تجارتى و پيشه ورى و فرهنگى مبدل گشت و گويا مرواريد شهر هاى آسياى ميانه و مرجع علما و هنر مندان گرديد.» (٣٤)
 ملکه گوهر شاد ، خانم شاهرخ و ميرزا بايسنقر پسرش هردو در پرورش و تعميم دانش و هنر و فرهنگ با شاهرخ با جديت همکارى مى نمودند و درمرمت خرابى هاى وارده بر کشور سعى ميورزيدند. پس از مرگ شاهرخ در١٤٤٧، براى مدت ٢٠ سال شهزادگان تيمورى که تعداد شان کم نبود ، کشور را دچار هرج و مرج نمودند ولى با قرار گرفتن سلطان حسين بايقرا بر اريکۀ قدرت در ١٤٦٨ ، دوباره امنيت و ثبات سياسى و رونق هنر و فرهنگ و ثروت به اين شهر روى نمود.
 سلطان حسين توانست مدت ٣٧ سال سلطنت خود را در افغانستان و ماوراءالنهر و قسمتى از ايران حفظ کند و در راه شگوفائى هنر و فرهنگ و احداث بناهاى عام المنفعه خدمات ارزنده و فراموش نشدنى انجام دهد ، سر انجام او در هرات در سال ١٥٠٦ ميلادى در گذشت . همزمان بامرگ سلطان حسین بایقرا، وقايع و حوادثى که در داخل وخارج افغانستان اتفاق افتاد،متاسفانه همه بضرر کشور ما و به نفع قدرت هاى نو خاستۀ کشورهای همجوار تمام شده است.
 به کلام دیگربعد از مرگ سلطان حسين بايقرای(١۵٠٦م=۹۱۲هق) کشور مرکزيت و قدرت ادارى خود را از دست داد ، زيرا جانشينان سلطان حسين ( بديع الزمان ميرزا و مظفر حسين ميرزا ) که از مادران جدا گانه و با هم در رقابت بودند، نتوانستند حاکميت خود را درقلمرو تيموريان هرات حفظ کنند. اين رقابتها تا بدانجا بالا گرفته بود که، سکه بنام هردو برادر زده ميشد وماليات بالمناصفه به هردو برادر تعلق ميگرفت و خطبه بنام هردو برادر خوانده ميشد و بدين حساب در يک اقليم دو پادشاه و دو صدارت و دو وزارت تشکيل شد و هردو برادر در تلاش بودند تا از طريق بخشش و کشش سران نظامى و جلب فيودالان محلى براى خود اعتبار و پشتى بان کمائى کنند. در چنين وقتى دشمن خارجى ( دولت شيبانى ازبک) دوبار از آنسوى آمو دريا بناى تهاجم نهاد و شهرهاى بلخ و مروچاق را در نورديد.
 در بُعد خارجى در سال ١۵٠٠م=٩٠٦هق دولت شيبانى در ماوراءالنهر و در ١۵٠٢=٩٠٨هق دولت صفوى در ايران ظهور کرده بودند و در ١۵٢۵ م= ٩٣٢هق دولت بابُرى(مغول) در هندوستان تاسيس شد. اين دولت هاى جديد الظهور از شمال و غرب و شرق افغانستان دست تجاوز دراز کردند و بالاخره کشور را به سه قسمت شمالى و غربى و شرقى تقسيم نمودند. بدين معنى که دولت صفوى ايران در سال ٩١٦هق=١۵١٠ بر ولايت هرات و سيستان و درسال هاى١۵٢٠ و ١۵٤٤ و ١٦٢١ و ١٦٤٢ و بطورقطع در٨۱۰۵هق= ١٦٤٨ میلادی بر قندهار دست يافت .
 دولت بابرى هند در سال ١۵٠٣ برکابل و در١۵٠۵ بر غزنى و در سال ١٥٠٨ ننگرهار و سپس بدخشان را از زبير راعى گرفت.و درسال ١٥٢٠ قندهار را ازمحاصره سام ميرزاى صفوى والى هرات نجات داده متصرف شد.
 دولت شيبانى ازبک هم پس از آنکه درسال ١۵٠٠ میلادی آخرين بقاياى تيمور را در سمرقند از پاى در آورد و دولت خود را بجاى دولت کورگانى ماوراءالنهر اساس گذاشت ، در سال ١٥٠٦ از آمو گذشت و بلخ را متصرف شد و هرات را تهديد کرد. يک سال بعد (١۵٠٧) محمدخان شيبانى (يا شيبک خان) با اردوى مجهزى از آمو گذشت و مقاومت شهزادگان تيمورى را در مرغاب در هم کوفته هرات را متصرف شد.( ٣۵)
 بدينسان تسلط صفویان از سال ١۵١٠ تا ١٧١٦ برهرات وتا ١٧٢٢برسیستان واز١٦٤٨تا١٧٠٩ برقندهار وهمچنان تسلط مغولهای هندبر ولايات شرقى و شمالى کشور از١۵٠٣تا ١٧٤٧ تقريباّ دونيم قرن بطول کشيد.
 بقول غبار،در طول دونیم قرن سلطۀ اجانب برافغانستان (به استثناى برخى ازپادشاهان مغولی هند) هيچ شهر و قصبه و يا نهر و بند آبى براى عمران کشور اعمار نگرديد و آنچه هم از گذشته باقى مانده بود، بتدريج روى به تنزل و انحطاط نهاد، زيرا حکام و عمال خارجى ، مراکز معمور و مشهورى چون: دهلى و اصفهان و بخارا در خارج افغانستان داشتند و احتياجى براى انکشاف اقتصادى و فرهنگى اين مملکت احساس نمى کردند. وظيفه آنها در اينجا فقط تأمين فرمانبردارى مردم از اشغالگران و جمع آورى مالياتها و سرکوب کردن هرگونه شورش و قيام آزادى خواهى بود.
 از جمله قواى سه گانه اشغالگر در افغانستان ، اداره دولت ازبکى نسبتاّ ساده تر و کم خرج تر بود. فرمانفرماى کل باسپاهى در بلخ مقيم بود و حکام او در علاقه هاى شمال کشوراز مردم، ماليات ميگرفتند و هم در اداى باج و اطاعت بدولت ماوراءالنهر غالباّ به نامى اکتفا ميکردند. تشکيلات نظامى و قضائى و امور مالى شان ساده و کاغذ بازى و دفتردارى کم و ابتدائى بود. اجراآت امور و احکام حقوقى و غيره بيشتر شفاهى و وابسته به دولب شاه و عمال بزرگ بود. مامورين حکومتى معاشى نداشتند و به حساب مردم زندگى ميکردند. ماليات هم طور دلخواه حکام از مردم گرفته ميشد.
 فرق فاحش بين استيلاى دولت اُزبک با استيلاى دولت هاى هند و ايران در افغانستان اين بود که اُزبک ها دل به افغانستان بستند و بتدريج از حالت استيلائى بشکل مهاجرت و اقامت دائمى در افغانستان در آمدند. لهذا با مردمان محلى آميزش و اختلاط نمودند وبالاخره ازماوراءالنهر منفک شده و جزء ملت افغانستان قرار گرفتند، در حالى که دولت هاى ايران و هند حصص متصرفه خود را درافغانستان با قوت نظامى از فاصله دور اداره ميکردند.
 و اما دولت ايران که تا دوگوش در بيروکراسى ادارى و تعصب مذهبى غرق بود، براى تأمين ولايات متصرفه در افغانستان بر قشون قزلباش خود اتکاءداشت. اين دولت تخميناً٢٠ هزارسپاه درهرات و٢٠ هزار سپاه در شهر قندهارمتمرکزساخته بود. مصارف اين همه قشونها بر دوش مردم تحت تسلط صفويه بود. حکام و افسران دولت صفوى بواسطه رفتار خشونت بار همراه باتعصب و استبداد مذهبى خود نسبت به مردم افغانستان زود تر و بيشتراز دولت ماوراءالنهر طرف کينه و تنفرمردم قرارگرفتند. (٣٦)
 در دوره حاکميت صفوى، مذهب «تشيع» به حيث مذهب رسمى دولت با شديد ترين استبداد سياسى و مذهبى وقتل عام هاى گسترده همراه بود. گروه هاى قومى و مذهبى غير شيعى مورد توهين و آزار و حتى کشتار دسته جمعى قرارميگرفتند و با اعمال قتل و شکنجه و خشونت و مصادره دارائى وادار ساخته ميشدند تا ازمذهب خود برگردند و به مذهب شيعه بگرايند.
 ارنولد توينبى، نام آورترين مورخ انگليسى ميگويد:« شاه اسماعيل براثر اتخاذسياست افراطى دشمنى با تسنن وازبين بردن مشايخ وبزرگان متصوف، بين دومنطقه بزرگ نفوذ تمدن ايرانى افتراق انداخت وبراى مدت چهارقرن از زمان سلطان سليم تا دوره اتاتورک نه تنها رابطه شرق وغرب راقطع کردو پخش تمدن وفرهنگ ايرانى درجانب غربى اين سرزمين پهناورمنقطع شد، بلکه ايران درمنطقه شرقى نفوذتمدن وفرهنگ خودنيز بمناسبت افراط دراختلاف شيعه وسنى ازگسترش اين نفوذمحروم ماند. بعلاوه بمناسب اين سياست ،حکمت و فلسفه فداى شريعت وفحص وبحث برآن شد و بدين ترتيب بودکه فرهنگ وتمدن ايرانى بيکباره از رونق افتاد و ديگرآنرا بازنيافت.» (٣٧)
 داکترشفا دانشمند نامدار ايرانى مينگارد: « ترويج مذهب شيعه اثنى عشرى به مثابه مذهب دولتى و بويژه لعن سه خليفه نخستين ، مناسبات ايران را در زمان صفويان باکشورهای(افغانستان) وخان نشین های آسیای میانه سخت تيره و خراب ساخت . ازقرن دهم هجرى ببعد تضييقات تعصب آميز شيعيان در ايران سبب افزايش نفرت و کينه در جهان تسنن نسبت بدانها گرديد و اين خود باعث شد که روابط فرهنگى ايران با آسياى ميانه و ديگر سرزمينهاى سنى نشين قطع شود و انعکاس نامساعدى در زندگى فکرى و فرهنگى کشور داشته باشد. دکتر شفا علاوه ميکندکه: يکى از ملايان دربار شاه اسماعيل درکتاب خود نوشت :« ثواب قتل يک سنى مقابل ثواب قتل پنج کافرحربى است . نکاح با سنى مجاز نيست. خون شان هدر و مال شان حلال است، و واجب است که شکم زنان حامله آنهارا شگافته بچه هاى ذکور شان را نيز به نيزه زنند.خريدو فروش سنيان نيزحلال است ، زيراکه خارج از حريت اسلاميه اند. فقيهان سنى نيزبراى نخستين بار در تاريخ اسلام برده ساختن و فروختن شيعيان و حتى سادات را در بازارهاى برده فروشان جايز شمردند.» (٣٨)
 بقول يکى از دگرانديشان ايرانى، «دوران صفوى نه تنها درمدت کوتاهى ،اکثريت سنى رابا کشتاردهشتناک به اقليتى ناچيز بدل ساخت، بلکه ايران ديگر شوره زارى بودکه درآن هيچ بذردگرانديشى روييدن نميتوانست.» (٣٩)
 درعهد شاه سلطان حسین تعصبات مذهبى روحانيت شيعه چنان اوج گرفت که از آغاز قرن ١٨ببعد دراکثريت ايالات تابع ايران اقليتهاى مذهبى دست به شورش وطغيان بزنند. معمولاً نارضايتی و عصيان در مردم به تدريج انباشته ميگرديد و هنگاميکه کاسه صبر آنان را کاملا لبريز ميکرد، به بهانه يک عمل بيرحمانه‌ايکه از سوی ماموران حکومتی سر ميزد، منفجر ميشد و سبب شورش خودبخودی و خشن ميگرديد. چنانکه درسال١٦٩٩ بلوچان برکرمان حمله نمودند، در سالهای ١٧٠١و١٧٠٣ و١٧٠٩ مردم قندهارقيام کردند. ودرسال١٧١٢ لزگيان داغستان و ارمنيان قفقازبغاوت کردند. درسال١٧١۵ کُردان سنى دست به قيام بزرگى زدند. درسال١٧١٦ ابداليان هرات، ودر همان سال مردم گرجستان شرقى نيزدست بشورش زدند. درسال ١٧٢١لُرها ودر ١٧٢٢م عربهاى مسقط سر به بغاوت برداشتند. دراین سال درشيروان حميت مذهبى اهل تسنن به غليان آمد و برهبرى حاجى داؤد مدرس برشماخى کرسى شيروان حمله کردند و درآن حادثه چهارتا پنج هزار اهل تشيع را از دم تيغ گذشتاندند و به هوادارى ترکيه عثمانى شعار دادند.در همین سالهادرکرمان سيد احمد خان نوه ميرزا داود عصيان داشت، و دربلوچستان و بنادر سلطان محمد مشهور به خرسوار يکه تاز ميدان بود.(٤٠)
 خلاصه بى نظمى و از هم گسيختگى امور ادارى، اختلافات و تو طئه چينى در باريان يکى عليه ديگرى، رشوه خوارى و ستمباره گى حکام خود کام صفوى و عدم رعايت قوانين جارى در کشور، تعصبات مذهبى و محلى نسبت به گروه هاى که مذهب شيعى نداشتند، عدم دادرسى به شکايات مردم، فشار مالياتهاى توان فرسا و اعمال فشار و شکنجه براى وصول ماليات هاى عقب افتاده، در عهد شاه سلطان حسين صفوى ، در پهلوى ده ها کاستى ديگر، سبب، ميشد تا افراد و شخصيت هاى مؤثر جامعه در فکر چاره کار خود بر آيند و به انديشه استقلال ملى و محلى خود بيفتند و از شرايط مساعد، بهره بردارى لازم را بنمايند.
 در طول اين دوره دونيم قرنه، مردم افغانستان چه درشرق وچه درغرب وچه درشمال وچه درجنوب کشور بارها برضد سلطۀ بیگانه دست به شورش زده اند وبا قوتهای سرکوبگردولتی که به مراتب مجهز تراز مردم غیرنظامی بودند، درآویخته اند. چون اين شورش‌ها خود بخودی بود و هيچ برنامه عمل و تئوری راهنمای نداشت، بدين جهت در زير لوای مذاهب و فرقه‌های گوناگون مذهبی قرار ميگرفت. ازآنجمله میتوان از جنبش مردم درشرق افغانستان به رهبری پیرروشان نام برد که از ١۵۵٧ تا ١٦٣٧ تقریباً٨٠ سال به درازا کشید ودر دنبالۀ این جنبش میتوان از شورش خوشحال خان ختک و ایمل خان مومند ودریا خان اپریدی برضد دولت مغولی هند درسالهای ١٦٦٧تا ١٦٧٢نام گرفت تاآنجا که اورنگزیب مجبور شدخود شخصاً در جنگ برضد خوشحالخان ختک اشتراک کندوبا وزنه شخصیت خود روحیه جنگی نیروهای دولتی را درمقابله باشورشیان بالا ببرد. پس از خاموشی شورش قبایل پشتون وبعد از قتل حدود یکصد هزار ازنیروهای شورشی ودولتی ، دولت مغولی هند وادار گردید برای کنترل اوضاع نیروی های نظامی خود را درشهرهای پیشاور وننگرهار وکابل برای سرکوب عاجل شورش های احتمالی طور آماده باش نگهدارد.
 در طول همین دوره دونیم قرنه ودر عهد آخرین شاه صفوی یعنی شاه سلطان حسین صفوی بود که مردم قندهار برهبری میرویس خان هوتکی قیام کردند وقشون ٣٠ هزار نفری صفوی را درقندهار تا آخرین فرد از دم تیغ گشتاندند وآزادی خود را از دولت صفوی ایران اعلام نمودند.
 درطول هیمن دوره دونیم قرنه ودرعهد همین شاه سلطان حسین صفوی بود که مردم هرات به برهبری ابدالیان قیام کردند واستقلال محلی خود را از دولت صفوی ایران گرفتند(١٧١٦_١٧٣١).
 درهمین دوره دونیم قرنه و درعهد همین شاه سلطان حسین صفوی بود که ملک محمود سیستانی درتون خراسان برضد دولت صفوی ایران قیام کردونه تنها قشون سرکوبگردولتی را در همه نبردها مغلوب نمود، بلکه مشهد را تسخیر وپایتخت بعدی حاکمیت خود تعیین کرد وبرسم کیانیان ٢۵ قرن قبل تاج برسرنهاد وخود را شاه خراسان نامید(١٧٢٢_١٧٢٧).
 در درطول همین دوره دونیم قرنه ودرعهد همین شاه سلطان حسین صفوی بود که مردم قندهار بسرکردگی شاه محمودهوتکی تاقلب اصفهان پیش تاختند وتا آن دولت را سرنگون نکردند از پاننشستند.(١٧٢٢_١٧٢٩)
 درطول همین دوره دونیم قرنه ودرعهد نادرشاه افشاربود که مردم بلخ واندخوی ومیمنه وغور وبادغیس وسیستان وقبایل پشتون درمصب رودکابل برضد حاکمیت استبدادی نادرافشار دست بشورش زدند واز قشونهای سرکوبگر دولتی قربانی گرفتند وخود نیز قربانی دادند.(١٧٤٠_١٧٤٦)
 و سرانجام درپایان همین دورۀ دونیم قرنه بود که بازهم ازمیان مردم قندهار زعیمی جوان، دراک وهوشیاری بنام احمدخان ابدالی سربرآورد، وبرخرابه زار خراسان که از شش قرن قبل دیگرنام وحدود وثغورخود را ازدست داده بود، کشوری بنام افغانستان بنیاد گذاشت که مردم ما حاکم برسرنوشت خودشدند واز بی هویتی نجات یافتند وصاحب نام ونشان وعزت از دست داده خود گردیدند. واینک ٢٦٠ سال است که در صف ملل آزادجهان قراردارد وجایش در نقشۀ جهان چون مشت آهنینی مشخص است.
 ازآنجائی که تمام قیامها ومبارزات مردم افغانستان در طول دوصدسال ( ازنیمه قرن شانزدهم تا نیمه قرن هژدهم) ماهیت بیگانه ستیزی وضداستبدادی داشته وعمدتاً بخاطر رهائی ازستم حاکمیت مغولی هند وفاشیزم مذهبی دولت صفوی ایران وسپس نجات از حاکمیت استبدادی نادرافشار براه افتاده بودند، لازم است دراینجا از شورش ها ومقاومتهای مردم افغانستان در برابر دولت مغولی هند وصفویان ایران وسپس برضد حاکمیت استبدادی نادرشاه افشار در افغانستان سخن بگوئیم تا سیرصعودی ونزولی این قیامها رادر مراحل مختلف تاریخ استیلای دونیم قرنۀ کشور خوبترنظاره کنیم .
 لازم به تذکر است که یکی از قیامهای رهائی بخش ، که سرمشق سایر قیامهای مردم ماشده است،قیام قندهاربرهبری میرویس هوتکی است. مردم تحقیر شده و زجر دیدۀ قندهاراز اوايل قرن هژدهم در فکر نجات خود ازدست فاشیزم مذهبی دولت ستمکارصفوى افتادند و هدفمندانه بر ضد آنهمه اجحاف و زورگوئى و بيکفايتى دولت صفوى به پا برخاستند و تا حصول آزادى کامل و رهائى خويش، دست از پيکار وجان گذرى نگرفتند.
 قیام قندهار در واقع نه تنها براى ديگران سرمشق و آموزنده بود، بلکه ارجناکتر از جنبشها و شورشهاى ساير نواحى ايران و افغانستان بود، زيرا قیام قندهار هدفمندانه بود.هدفش رهايى مردم از سلطه بيگانه بود و چون هدف قیام روشن و معين بود، سر انجام به پيروزى و موفقيت قيام کنندگان انجاميد. در حالى که شورش هاى غير هدفمندکه اکثراً براى کاهش ميزان مالياتها و يا تعويض حکام و واليان مستبد صورت گرفته اند، تمام ويا قريب بتمام آنها از طرف قدرتهاى حاکمه وقت سرکوب و غرق در خون شده اند. مانند قيامهاى بلخ و اندخوى و بادغيس و غور و بدخشان و سيستان و قيامهاى قبايل پشتون در مصب رود کابل بر ضد دولت کورگانی هند درقرون١٦ و١٧ وبرضد نادرافشار در دهه پنجم قرن هژدهم ميلادى که همگى از جانب قشون های کيفرى غرق درخون شده اند.
 شرح هریک ازاین رخدادها و مبارزات دوامدار مردم خود را دربحث های بعدی ازنظر میگذرانیم.
 
 مآخذ و ياد داشتها :
 ۱_ پطروشفسکی ، کشاورزی و مناسبات ارضی در ايران عهد مغول ، ج ۱ ، ص ۸۶ ، ص۵۷
 ٢- پطروشفسکى ،همان، ج ١ ، ص۵٨
 ٣_سيفى هروى (سيف بن محمديعقوب الهروى) ، تاريخنامه هرات ، چاپ پروفسور محمد زبير صديقى ، ١٩٦٢ قمرى ، کلکته ، ص ٠٨١ سيفى علاوه ميکند که اضافه برکشتار عام مردم ، يکصد هزار دختر ازهرات اسير بردند
 ٤_ سیفی، تاریخنامه هرات، ص ٦٣
 ۵- ابن اثير ، الکامل ، ج ١٢، ص ٢٥٧
 ٦- تحرير تاريخ وصاف ، ص ٣٢٤، تاريخ جهانگشاى جوينى، ج ١ ، ص ٢١٨ ٠ جوينى ميگويد: شمار کشته گان ١٣ روز را دربرگفت و اگر در هر روز پنجاه هزار کشته حساب شده باشد ، رقم مقتولين به ٠٠٠ر ٦٥٠ نفر ميرسد ٠
 ٧- تاريخ گزيده از حمداﷲ مستوفى، ص ٥٨٠ ،
 ٨- تحرير تاريخ وصاف ، ص ٣١٩
 ٩- جوينى ، ج ١ ، ص ١٣٨
 ١٠- و٠ و٠ بارتولد ، ترکستاننامه ، ج ١، ص ٢١٧
 ١١-١٢ - پطروشفسکى ، همان اثر ، ص ٥٥ - ٥٧
 ١٣- جوينى ،جهانگشا،ج ١، ص ١١٩
 ١٤- سيفى هروى ، ص ٨٣ : ( در اين ولايت نه مردم است و نه گندم ، نه خورش و نه پوشش٠) ص ١٥٢ ٠
 ١۵- سيفى ، ص ٨٧
 ١٦_سيفى ، ص٨٣
 ١٧- سيفى ، ص١٨٣
 ١٨- سيفى ، ص ١٨٢
 ١٩- سيفى ، ص ١١٠
 ٢٠- در عهد سيفى ( نيمه قرن هفتم هجرى ) افغانستان و افغان ، قبايل مسکون در سواحل رود هلمند تا کوه هاى سليمان و بطرف جنوب شرق تا رود سند و اتک را ميگفتند و منظور از افغانستان در اينجا ، اراضى هلمند و قندهار بوده است . ( ديده شود : تاريخنامه هرات صفحات ١٦٩ و ١٨٦ ، الخ ) سيفى در تاريخنامه خود بيش از ٣٥ بار نام افغانسان را بکار برده است .
 ٢١- سيفى ، ص ١١١
 ٢٢ - جوينى ، ج ١، ص ١٢٥ - ١٣٢
 ٢٣- ربيعى پوشنگى ، در مورد همينگونه خرابکارى هاى مغول گفته :
 اگر کشت ديدنــد و گر باغ و کــاخ
 و گر رود و کاريز و هم بيخ وشاخ
 همه ســوخــتــند و همى کند نــيز
 ز بيــداد مــانــده نــبود هيچ چـيز
 ٢٤-تاريخ سيستان ، ص ٣٩٧ ، احياء الملوک ، ص ٧٧
 ٢۵- ابن بطوطه ، سفرنامه ، ترجمه دکتر محمدعلى موحد طبع ١٣٤٨ ، بنگاه ترجمه و نشر کتاب ، تهران ، ج ١ ، ص ٤٣١
 ٢٦- ابن بطوطه ، سفرنامه ، ص ٤٣٣
 ٢٧_پطروشیفسکی، همان، ج١، ص ۵٧_۵٨
 ٢٨_-مرتضى راوندى، تاريخ اجتماعى ايران، ج ٢ ، ص١٩۵ ، ص ١٩٩ ، بيست و پنج سده ماليات ، ص ٨٦
 ٢٩- شرف الدين على يزدى ، ظفرنامه ،زير عنوان سيستان ديده شود
 ٣٠- راوندى ، ج ٢ ، ص ١٩٥
 ٣١-تاريخ ايران ، ترجمه کشاورز، ص ٤٣٥
 ٣٢- غبار ، ج ١، ص ٢٦٧
 ٣٣- على ميرفطروس ،. ديدگاه ها ، ص ٧٣
 ٣٤- تاريخ ايران ، نوشته گروهى از مورخين شوروى ، ترجمه کريم کشاورز، ص ٤٣٣
 ٣۵-حبيبى، تاريخ مختصر افغانستان ، ص ١٩٥ -١٩٩، غبار، افغانستان در مسيرتاريخ، ص ٢٨٢
 ٣٦- غبار ،افغانستان در مسير تاريخ، چاپ ١٣٤٦ کابل، ص ٢٠٤ - ٣٠٦
 ٣٧_دکترشجاع الدین شفا، توضيح المسايل ، ص ١١٢
 ٣٨_ پس از هزار و چهارصدسال، چاپ ٢٠٠٣، ص ٧٢٦
 ٣٩_ دلارام مشهوری،رگ تاک،ص۵۵
 ٤٠_ لکهارت، انقراض سلسله صفويه ،تهران١٣٦٤، ص ١٤٦،جى ، پى، تيت، سيستان ، ج١ ص ١٥٢