د لوی، مهربان او بخښونکي خدای په نامه

تفكر قبيله يي؛ ويژه ي جوامع روستايي ست، فقط به ما نمي چسپد!

مصطفی «عمرزی» 29.10.2016 16:27

يكي از سوژه هايی كه بهانه براي تاختن به پشتون ها مي شود، مقوله ي تفكر قبيله يي ست كه فقط با بر شمردن زي ها و خيل ها در ميان شاخه هاي پشتون ها، اين تفكر را ويژه ي ما كرده اند و بدون شناخت از ماهيت تفكر قبيله يي، فصلي براي هتاكي و بي حرمتي در برابر قوم ما قرار مي دهند. و اما با اين همه هياهو پيرامون تفكر قبيله يي، آیا نشاني اي وجود دارد تا تعريفي از اين تفكر دهد؟ آن چه را تاكنون به عنوان تفكر قبيله يي بر ما بهتان بسته اند، عبارت از كردار و پندار چند چپي، راستي و بنيادگراي افراطي ست كه نمونه ي اعمال و تفكرات آنان در هيچ كجاي فرهنگ ما، پشتوانه نمي دهد و فقط بازتاب       طرز تفكر چند آدم و آدمك است.  

در اين مقاله، كوشش مي كنم مقوله ی تفكر قبيله يي را با توجه به خاستگاه هاي آن كه همانا محيط روستايي ست، توضيح دهم.

جامعه ي افغانستان، اكثريت افغانان را در روستا ها جا داده است و مي دانيم كه زنده گي روستايي، تنها مدلي جلوتر از مدل كوچي گري ست؛ يعني روستا نشين با همان دارايي هاي حيواني و انساني خويش مسكن گزين مي شود و با عادت بر سرما و گرماي فصل ها، خودش را آموزش مي دهد تا ديگر باره درگير طي طريق كره ي خاكي نشود. زنده گي روستاييان افغان از تمامي اقوام افغانستان كه اكثريت مردم افغانستان را مي سازند، پس از رسيدن به مقام روستايي گري، مشغله ي ديگري مي يابد كه تنها حفاظت از دارايي ها و هستي اي نبود كه در گذشته ي كوچي اش ناگزير بود در همه حال، از آن ها مواظبت كند. اسكان او كه نياز ها براي تامين معيشت اش را حتمي مي نمودند، او را در گرو همان منابع تامين زنده گاني اش يا زمين، نزديكاني كه در امور خوش و بد، خانواري از نزديك ترين مردمان دور اويند، قرار مي دهد و در اين جا مي بينيم كه محيطي همانند حصار قلعه ها به وجود مي آيد كه مردماني از قرابت خون شريكي را گرد مي آورد و اين مردم كه زنده گاني و بقاي شان از اين رهگذر تامين مي شود، اگر از پشتون ها باشند و يا تاجيكان و يا هم از اوزبيكان و هزاره گان، به شدت در برابر مردمان بيرون از محيط  قلعه، ده و روستا، محافظه كار مي شوند و شدت اين حساسيت، در جايی كه تهديد هاي بسيار كلان رونما نباشد، آنان را از حس مسووليت در برابر افراد بيرون از محيط خون شريكي و     قلعه يي آنان، محروم مي كند.  

تفكر قبيله يي در افغانستان را صرف با آورن و رديف كردن قبايل پشتون كه ساختار مشابه آنان را تركان و ده ها قوم ديگر همانند پشه ييان و نورستانيان نيز دارند، منحصر به پشتون ها كرده اند تا در كنار مكدر نمودن چهره ي آنان، فرهنگ هاي انساني و گرايش های اسلامي آنان را نيز تحريف كنند؛ اما در واقع، چنانچه حقيقت وجود و تفكر انساني، زماني برجسته مي شود كه انديشه در ميزان داوري عام قرار گيرد و كردارش مسبب خير و شر شود، جامعه ي پشتون هاي افغانستان باوجود تعدد و كثرتي كه براي نام ها دارند، در جايي كه مساله ي دين مطرح باشد و رعايت حرام و حلالي كه خداوند مقرر كرده است، موضع قومي را فراموش مي كنند و در جايي كه ارزش هاي انساني آنان، آنان را قناعت داده است تا ياور ديگران باشند، نيز از تفكر قومي، به كنار رفته اند. اين كه چه عوامل ديگر در گرايش مردم ما به ارزش هاي ديني و انساني نقش دارند، براي پرهيز از سقوط در شوونيسم، قضاوت را كنار مي گذارم و به بُعد ديگر قضيه مي پردازم كه برخلاف آن چه پيرامون تفكر قبيله براي پشتون ها، محدوده مي سازند، مثال هاي زيادي وجود دارند كه تفكر قبيله يي، خيلي شديد و حاد، جوامع غير پشتوني را دربر می گیرد و اگر از مثال هاي فارسيستي و آسياي ميانه يي آن بگذريم، دريافت پاسخ به اين سوال كه چرا و روي چه دلايلي، اقليت هاي افغانستان- به ويژه آن گروه هايی كه در زمره ي قابل ملاحظه مي آيند، با پشتوانه ي عظيم كمك ها و حمايت هاي منطقه يي و فرامنطقه يي، حتي قادر نشدند در ميان مردمان خودشان نيز اتحادي به وجود آورند كه در هنگام موضع گيري قومي، آنان را براي خواب ها و خيال هاي شماري پشتون ستيز كه همواره آرزوي ايجاد اتحاد واحد اقوام غير پشتون در برابر پشتون ها را دارند، اگر بخشي از پاسخ ها عواملي چون خلط قومي، افتيده گي بخش بزرگ اقوام افغانستان در كنار هم و تقريباً در تمام جغرافياي افغانستان، احتراز از گرايش هاي قوم محور، باور بر ارزش هاي ديني است كه گرايش ها قومي را نفي مي كند و سایر عوامل مديريتي و بازدارنده، يكي از مهم ترين تامل ها، ايست بر مساله ي تفكر قبيله يي مردمان اكثراً روستانشين افغانستان است كه با ترسيمي از زنده گاني روستايي آنان، به خوبي آگاه شديم در نبود تضمين محكم براي تداخل بيرون از زنده گاني قلعه يي و عدم قناعت براي پذيرش زنده گاني اي كه مرز هاي منافع خاص بيرون از قعله ها را مي شكند، تفكر قبيله يي را ويژه تمامي جوامعي كرده است كه در جغرافياي جهان سوم، نمونه هاي برتر و كم تر نيز دارند.  

تجربه ي ناشي از بحران ها و حاكميت هاي غير مشروع كه از زمان كودتاي هفت ثور آغاز يافت،‌ به درستي سند شد كه تفكر قبيله يي حاكم بر يك پشتون، اوزبيك، تاجيك و ديگران، چه گونه مردماني از يك قوم و يك منطقه را در ميان ده ها جناح و حزب، چپي و راستي و اسلاميست جا داده بود و شگف تر اين كه اين مردمان، هركدام با مُهر هاي چپي و راستي، در قريه ها و روستا هاي خويش و اگر بگويم در ميان قلعه هاي خويش، نماينده گان افراد و جنگجوياني بودند كه از شاخه هاي كمونيستي تا احزاب تنظيمي، بيشترينه تبلور تفكر قبيله يي می شوند، فقط مدعا نخواهد بود. اين همه رقيبان تنظيمي و حزبي كه در نقد آگاهي افراد درگير در احزاب افغانستان، پايين تر از بي سواد اند، چه انگيزه اي داشته اند تا ميدان هاي جنگ افغانستان را در سطح دهكده ها و روستا هاي خويش كوچك كنند؟ پاسخ روشن است: تفكر قبيله يي آنان كه آنان را براي مهم ترين منابع تامين و حفظ هستي شان انگيزه مي داد؛ همان تفكر قلعه و روستا محور.  

تفصيل آن چه آوردم با رويكردي كه براي این نگارش اختيار كرده ام، ايجاب مي كند  تفكر قبيله يي را به دور از ذهنيت هاي قومي كه تمامي منفي ها را ويژه ي ما قلمداد مي كنند با پژوهش ها و مستندسازي هاكه فاكت ها و عطف توجه اش را در اختيار همه قرار دادم تا با تمركز بر آن ها، حداقل از آدرس هاي گونه گون پي گيري كنند و در اين جا يادآوري مي كنم پسوند هاي نام هاي پشتوني مانند زي ها و خيل ها، پيش از آن كه معرف طرزي از تفكر باشند، كاربرد ادبياتي دارند و تمام نام ها را در حوزه ي زبان پشتو، رنگ پشتوني مي بخشند و فقط بخشي از كلمه ها در مقوله ي نام ها و صفت هايند. با برشمردن فلان زي و فلان خيل، تفكر قبيله يي «خاص» نمي شود و جامعه ي روستايي پشتون ها، جمع همه ي غير پشتون ها، همه قرباني تفكر قبيله يي اند.