د لوی، مهربان او بخښونکي خدای په نامه

اوف زاده گان فقیر، در افغانستان دنبال چه استند؟ (مداخله ی تاجیکستانی)

مصطفی «عمرزی» 16.09.2016 11:11

تعهد زمامدارن ما برای ایجاد بازاری که برای برپایی اش تعهد داده بودند، در همان مسیری که همواره افراط و تفریط دارد، کالا هایی را برای فروش عرضه کرد که حالا هر       بی چاره و گدایی را نیز تشویق می کند تا حداقل اگر خریدار نباشد، با استفاده از فرصت، تگدی را وسیله ای برای تغذی بداند.
در این هیچ شکی وجود ندارد که از دیموکراسی ده ساله ی حاکمیت حامد کرزی، ایران، پاکستان و هرجانبی که بیشتر فعال بوده، بیشترین استفاده را کرده اند و اما واکنش های افغانی در برابر آن ها، بیشتر به عنوان رعایت برنامه ها و سفارشاتی که معلوم نیست چرا باید برای اغراض دیگران این قدر متعهد باشیم، فقط چیز های در جهت توجیه بد پنداری ها و تعدی بیگانه گان و بی گانه پرستان بوده اند.
تاکنون که این سطر ها را می نویسم، معتقد نیستم تا چه اندازه ای از فضای آزاد و به اصطلاح دیموکراسی کنونی در جهت منافع خودمان، سود جسته ایم.کارنامه ی فرهنگی دولت، که باید زبان دولت یا نهاد های فرهنگی آن را با استفاده از فرصت، برای پاسخگویی در برابر موجی از مداخله ی بیگانه، دراز می کرد، در حلقومش گیر مانده است و مدیریت فرهنگی و رسانه یی کشور که با بربادی دارایی های دولتی، حداقل می توانست در برابر ادبیات بیگانه و مزدورانش، فعال باشد، با چنان انفعالی ظاهر شد که در کنار دوبار فاجعه ی وزارت سید مخدوم رهین، مدیریت فرهنگ و رسانه های افغانستان را در حد کمیتی نگه می دارد که بر این اساس، همه ساله میلیون ها افغانی، صرف سیاهی لشکر هایی می شوند که در ادارت دولتی، در اوج فساد، بی مسوولیتی و زبان درازی برای افزایش حقوق و امتیاز، کسانی را نگران و دچار عذاب می سازند که در کسوت همانند مایان، مطمین نباشیم آیا حتی از ثمره ی کار رایگان و مجانی مان، نیز توان استفاده را دارند؟
در این مضمون، حسب حُب وطن و احساس مسوولیت، بر گوشه ای دیگری از حراجگاه بازار آزاد افغانستان، روشنی می افگنم که شماری از فقیران و گدایان کشور فقیر تاجیکستان با خیالبافی و طمع راه انداخته اند تا اگر بتوانند با استخدام چند ناشر و کتابفروش، سهمی در جغرافیای آب و خاک افغانستان، خیال کنند.
کشور نیمه خود مختار تاجیکستان که الحق نیز آزاد نیست و مسخره خواهد بود بپذیریم کشوری با کلیت غیر متجانس که نیم آن غیر تاجیک اند و با زبان، فرهنگ و تعهد بر منافع روسیه اداره می شود و وقتی از مرز های افغانی وارد تاجیکستان می شویم، سربازان روس، پذیرا کننده گان اند، خلاصه هرگز نمی توان پذیرفت- روسیه در حالی که در برابر جهان، کریمیا را جزو خاک خویش کرد، پذیرفته است بخش هایی از حوزه ی روسی در آسیا (کشور های مانند تاجیکستان) مفت و مجانی، مستقل شوند.
کشور تاجیکستان که در گذشته ی تاریخی خویش نیز چیزی ندارد تا نام تاجیکستان را عمق تاریخی دهد، در مسیر سیاست هایی که بدون شک در همسویی با روسیه قرار دارند، با نظام کمونیستی و درجنی از بازمانده گان اتحاد شوروی، پس از تجربه ی کمونیسم، به نسخه ای مبدل شده است تا برای حفظ منافع بزرگ کشور های ذیدخل، ابزاری باشد که می توان یقین کرد مسیر دیگری در راه آب های گرم است.
تاجیکستان یا فقیرترین جمهوری شوروی سابق، در چنان موقعیتی قرار ندارد تا با تمویل و تجهیز، جایی در بازار آزاد افغانستان بیابد، اما جاذبه هایش را که با آرامش یک پایتخت نسبتاً آباد و آزاد که وصال ماهرویانش دشوار نباشد در برابر طیفی از طبقه ی پرچمی– ستمی گسترده است که با مغز های انباشته از جعلیات فارسیسم ایرانی، گاهی فکر می کنند  مرکز جغرافیای شاهنامه را می شود از این جا (تاجیکستان) نیز اداره کرد.
اعطای ویزا، حق شهروندی و اجازه ی زنده گانی آزاد که در پایتخت نسبتاً آرام و آباد تاجیکستان، شماری از فرزندان و بازمانده گان دو رویداد تلخ تاریخ معاصر افغانستان که خیانت ها و جفا های خود و سلفیان خویش در بربادی مملکت را فراموش کرده اند، تشویق می کند تا حداقل با تصویری از یک شهرک (دوشنبه) در حالی که خود را به نابینایی زده اند تا بپذیرند نه در شرق (تاجیکستان) و در غرب (ایران) دستاورد و گذشته ای ندارند که بدون از منابع دیگران (اقوام غیر فارس در ایران) و کمک روسی در شرق (تاجیکستان) عزت نفس بیابند، خودشان را در افغانستانی که سهم اصلی و اساسی را در بربادی اش دارند، ناراحت احساس کنند.
کشور تاجیکستان پس از تجربه ی کمونیستی، زیر شدت تبلیغات فارسیسم ایرانی، در حالی که می رود تا ترک هویت دهد و خیال کرده است که پارس، صورتی از قدامت تاجیک است که او را تا رود نیل نیز صاحب قباله می کند، با هیچ درون کاوی و کنکاش از آنچه که با فارسیسم، کشورش را دچار فاجعه خواهد کرد، برای تجربه ی یک فلاکت دیگر، در حالی که اسلام ستیزی را با میراث های ننگین حاکمیت پهلوی در ایران (باستانگرایی)، عرب ستیزی وانمود می کند، از طریق دنیای شاهنامه ی فردوسی، یا آن مزدور شعوبیه که با سی سال خود فروشی، اساسنامه ی فاشیسم، شوونیسم، پورنوگرافی و تعصب را برای جهان سوم، کاخ بلند کرد، اکنون خواب می بیند که اگر سهمی از خاک و آب افغانان داشته باشد.
در دهه ی هفتاد یا اوج بدبختی های مردم ما، کشور تاجیکستان پس از آن که با مداخله ی مستقیم روسیه، از آزادی های ظاهری نیز دست شست، بر اثر موقعیتی که یافته بود، محلی برای بروز اندیشه های جناح های ضد پشتونی می شود و به گونه ی گسترده، هزاران پرچمی و ستمی که دیگر با پکول و لنگی، ادای مجاهد و مقاومتچی را در می آوردند، از خلوت هایی آگاه می شوند که ظاهراً شماری از تاجیکان ناراض، انگیزه های تاجیکی اش را می ساختند و اوزبیکان ناراض اش، اسلام کریموف را تشویق می کردند.
در این که در ایران و تاجیکستان، حلقاتی که بیشتر با رویکرد فرهنگی، جغرافیا های بزرگ ذهنی ساختند تا با خلق آثار مطبوع، ذهنیت های سیاستگران را مشغله ی دیگر بدهند، شک نداریم، اما تا زمانی که حاکمیت افغانستان در ریاست جمهوری ربانی نیز کاملاً سقوط کرده بود، کشور های همسایه، بسیار نخواستند اغراض خویش را بیشتر از حمایت های نظامی، ادبیاتی و کار فرهنگی، تبارز دهند.
حکومت نحس تنظیمی، با زمینه سازی ها و علایقی که قبلاً با حجم بزرگ کتاب، ایرانیان در میان افغانان غیر پشتون، ایجاد کرده بودند، از یک سو برای عصبیت قومی و از دیگر سو برای نگهداری حاکمیت غیر مشروع، جزییاتی را که جزو  زنده گانی افغانان بود در اختیار بیگانه گان قرار می دهد و از این جاست که طرف مقابل با اشراف بر نکته ها، تا سرحد تحریف تاریخ، تغییر نام ها و چشم پوشی بر گذشته ی ما، سیاست پردازی می کند و به تشدید بحران، دست می زند.
سفیران حکومت ربانی در ایران و تاجیکستان، ایرانیان و تاجیکان را تشویق می کنند تا برای آنچه که آن را ستم ملی می خواندند، اکنون که دیگر ورق برگشته است و پشتون ها در حاشیه استند، بهتر است برادران فرهنگی خود را تنها نگذارند.
در حاکمیت حامد کرزی نیز بخشی از اداره ی ائتلافی او که از آدرس جبهه ی به اصطلاح مقاومت ضد طالبان، نشات می گرفت با زمینه سازی هایی که انجام می دهند، با کار در سفارت خانه های کشور های چون تاجیکستان و ایران، اذهان سیاستگران و فرهنگیان تاجیک و ایرانی را بر سهم گیری های بیشتر در  بحران افغانستان، تشویق می کنند. بسیاری از ساخته ها و پرداخته های جدید ایرانی و تاجیکستانی ضد افغانستان، بیشتر از این که زاده ی خود آنان باشد، تلقیناتی اند که توسط ستمیان، پرچمیان، جناح های متعصب شورای نظار، جمعیت و احزاب شیعه ی طرفدار ایران، بر تاجیکستانیان و ایرانیان، تلقین شده اند؛ یعنی در حالی که از خون و گوشت ملت فقیر ما خوش بوده اند، گند خود را به ضرر ما در بیرون نیز گندزایی کرده اند.
مصیبت جنگ های تنظیمی، اگر از یک سو ماهیت تنظیمیان را بر ملا کرد، از سوی دیگر نشان داد که بخشی از متن بحران را کشور های همسایه می سازند. خوشبختانه، تضاد سیاست ایرانی که درگیر رژیم سیاسی متاثر از فرهنگ پرشکوه اسلام و میراث عرب است با بقایای حاکمیت پهلوی (فارسیسم)، ایران را از ناکام ترین کشور ها در سطح داخل و خارج می کند. هرچند سیاست های مداخله ی ایران، منفعت هایی برای رژیم آخندی داشته اند تا در زمانی که بحران منطقه را حاد می کنند، غرب را برای بمب اتومی ولایت فقیه و اغماض برکارنامه های ضد بشری و دیموکراتیک وادارد، اما بلایا و مصیبت هایی که میلیون ها مسلمان شیعه و سنی را در اوج درگیری های قومی می کشاند، چهره ی ایران را بسیار کریه نموده است. امروزه در عراق، سوریه، افغانستان و تمامی جغرافیای پیرامون ایران، می دانند که اگر داعش به میان آمد، نقش ایران در ساخت صدام حسین شیعه، نفس آن را می سازد؛ اگر شیعه و سنی، بزرگترین تضاد معاصر را آزمایش می کنند، ولایت فقیه در عقب آن قرار دارد و اگر فارسیسم همانند ماری، دوست دارد از زنده گی ترکان تا افغانان، محیط را زهرآگین کند، بر کسی پوشیده نیست و خلاصه سرمایه گذاری ایران برای تجزیه ی افغانستان که هر دو بار با خفت و بی آبرویی جهانی برای این کشور به همراه بود، ما را حتی در برابر کنسرو ایرانی نیز حساس کرده است؛ چیزی که فهم ناشی از آن، باعث احساس مسوولیت می شود؛ اما طرف فقیر و ناداری مثل تاجیکستان، چرا قدم در جای پا های ایران می گذارد؟ این که کار فرهنگی و شدت تبلیغات توانسته است رشته های میان ایران و تاجیکستان بسازد و مانع وصل دایمی را بخشی از جغرافیای افغانستان بداند، هرچند کودکانه است بپذیریم روس هایی که برای ایرانیان در تمامی قرن نوزده و تا جنگ دوم جهانی، سیاست های بدبختی ریخته بودند، از سهم خود می گذرند، اما جمعیت ها و خاک هایی که بتوانند جنوب حوزه ی روسی را امن کنند و با تضمین، او را برای حمام آفتاب به سوی جنوب ببرند، هنوز یک مقوله ی فراموش شده نیست که با اتحادشوروی، دفن شده باشد؛ این، بخشی از استراتیژی تاریخی ای ست که شالوده ای برای روسیه بزرگ بود و اکنون نیز برجاست.
کشور تاجیکستان با روکشی از فارسیسم و زمامداران کمونیست اش را در برابر تعلق خاطر مردم مسلمان تاجیکستان که شرف خویش را در مسلمانیت می بینند و آروزی اخوت اسلامی دارند، روپوشی برای منافع کشور های بزرگ کرده است که برای ما، در صورتی که بی خیال باشیم، بحران می زاید. در واقع اوفزاده گان فقیر، هرگز کس و طرفی نیستند که بتوانند حریف افغانان باشند، اما این دانه های شطرنج، مهره هایی اند که می توانند به خوبی در زمانی که دیموکراسی، زمینه می سازد تا بحران قومی حاد شود، در جهانی که حداقل، بخش هایی از کلیت های قومی در همه جا، نامتجانس می شوند، گیرنده هایی برای وصلی شوند که مثلاً یک تاجیک فقیر تاجیکستان را تشویق کنند، در حالی که در یک کشور مصنوعی و بی پیشینه، ناراحتی آینده دارد و یک تاجیک فقیر و خانه ویرانه ی او در افغانستان را که نسبت به تاجیک تاجیکستان، خیلی عزت نفس دارد، شریکی بداند که به ویژه با کار فرهنگی می شود او را فریب و ذهنیت داد تا فراموش کند که قربانی بازی ها و سیاست های بیرونی نبوده است و مُعضل او در گرو مردمی از سایر اقوام افغانستان است.
اعطای القابی مانند شهروند افتخاری برای عبدالطیف پدرام که هیچ گاه از نفرت و تنفر خود نسبت به افغانان، احساس ندامت نکرده است و ساخت بستر برای صد ها دشمن درجه یک افغانستان در تاجیکستان، که ظاهراً با توجیه نام تاجیک، پشت جبهه ی جنگ بر ضد افغانان و افغانستان باشند و گذشته ی زمامداران کمونیست تاجیک که اینک با اختیار باستانگرایی تلقینی فارسیسم فاسد، کمونیسم و سوسیالیسم را با انسان محوری های آن ها، خجالت داده اند، برای ما به عنوان دشمنانی معرفی می شوند که دشمنی شعوری می ورزند و اما منطقی در پندار خویش ندارند؛ اما سفارش ما برای تاجیکستانیانی که زیر سایه ی خراسان، خیالبافی می کنند و برای ما رجز می خوانند، این است که دشمنی ما را نخرند!
از حاکمیت ربانی تا عقب جبهه ای که با نام مقاومت در برابر طالبان، آخرین سنگر های تنظیمیان شکست خورده در کولاب تاجیکستان را می ساختند، تا حاکمیت حامد کرزی، دوسیه ای از مداخله ی همسایه ی بسیار فقیر ما گشوده می شود که در زمان حاد بیماری، خودش را با خیالات شاهنامه ی فردوسی، تسکین می دهد.
هنوز کارنامه ی شماری از تاجیکستانیان مزدور، یادمان نرفته است که با اعضای جبهه ی به اصطلاح مقاومت ضد طالبان، به ویژه در شمال افغانستان، نیروی هایی آمریکایی را تشویق می کردند- حتی در محافل عروسی پشتون ها، بمب بریزند تا ظاهراً جغرافیای خراسان، مساعد تر شود.
پخش کتاب ها، تدویر برنامه های فرهنگی و حضور کسانی مانند میرزا شکور زاده که عملاً یک شهروند تاجیک- ایرانی ست و با کتابی با نام «حماسه ی رادمردان خراسان و پاسخ به کتابچه ی شیطان»که کتاب اش را دوستان پرچمی- ستمی اش در کابل چاپ   می کنند تا در حاشیه هایش فریاد زنند که اتباع این کشور نباید افغان نامیده شوند، ما را نیازرده بودند که از مدعوین بنیاد احمد شاه مسعود درکابل، کتاب های چاپ می کنند که بی هویتانی مانند محمد دشت جمی (نور علی نور علی اوف) در کتابی با نام «افغانستان، سرزمین یاد ها و فریاد ها»، سرزمین افغانان را ناچیزتر از تاریخ تاجیکستان بدانند و افتخار را در هیچ کجای آن نبینند. پخش این دشنام ها و اراجیف از چنان آدرس هایی صورت می گیرند، که بسیار درد آور اند. با نام مسعود، بنیاد می سازند و با هیاهوی آزادی و  آزاده گی، کتاب هایی با مُهر بنیاد چاپ می شوند که حتی اوفزاده گان فقیر تاجیکستان را نیز تشویق و تحریص کرده اند تا خودشان را حداقل در دنیای خیالی، حریف ما بپندارند.
«افغانستان، کوچه ی افتخار ندارد. بهتر است این فغانستان را به خراسان، مبدل کنند.»
از کتاب «افغانستان، سرزمین یاد ها و فریاد ها»، نوشته ی محمد دشت جمی یا نور علی نور علی یف، چاپ بنیاد مسعود- کابل.

نمونه ای از ده ها نقشه یا در واقع کارتون هایی که پس از غوغای رسانه یی پیرامون تجزیه و فدارل سازی افغانستان، در فضای نت و در شبکه های اجتماعی ایرانیان و تاجیکستانیان،  قد علم می کنند. گرچه این نقشه، بیشتر شبیه یک کارتون است، اما دشمن ما، هیچ وقت اهل شوخی نیست. در بخش غربی این نقشه، پرچم ایران- در پیش از جمهوری اسلامی را می بینید. شاید این موضوع چنین وانمود شود که سازنده گان این نقشه، کاری با رژیم کنونی ایران ندارند، اما در واقع این پرچم با آن نماد یهودی اش (شیر، شمشیر و خورشید) سمبول فارسیسم است که چتری برای پوشش سیاست هایی به شمار می رود که می دانیم امروزه با ستر جمهوری اسلامی، حاکمان مذهبی ایران را کمک می کنند با پشت کردن بر کتاب خدا (قرآن)، برای تعصب نژادی، توجیه «منافع ملی پارسی» بسازند. چرا ساعت ها وقت می گذارند و این نقشه ها را می سازند؟
من، بار ها شاهد بوده ام که مسوولان بنیاد مسعود در محافل جلب کمک، هزاران دالر را از تجار، شخصیت ها و سرمایه داران پشتون، به دست آورده اند، اما نمی دانم پشتون هایی که برای ترحم، وحدت ملی و یا صد حُسن نیت دیگر، برای نهاد هایی چون بنیاد مسعود، پول می دهند، می دانند که از پول هایی آنان، از تدویر نشست ها تا انتشارات، سالانه صد ها توهین، تحریف و هتک حرمت را به آدرس افغانستان و افغانان، صادر می کنند. روزنامه ی بدنام «ماندگار» که سیاست نشراتی اش کاملاً وضاحت دارد، در شمار نشریه هایی ست که از سول بنیاد مسعود، تمویل می شود.
ارتباطات انسانی و شراکت تجاری ناچیز با تاجیکستان، ملاحظه هایی اند که ما را اجازه نمی دهند حداقل برای رعایت آرامش خودمان، پاسخی که درخور شان طرف فقیر ما باشد، ارایه کنیم؛ از سوی دیگر، ابعاد مساله ایجاب می کنند تا تهدید را ولو که در سطح ریشخند پشه باشد، نادیده نگیریم؛ چه ثابت شده است که اگر پشه ها، توان فزیکی زیادی ندارند، اما می توانند عامل بدترین ویروس ها و مکروب ها باشند.
از طریق مسوولان می خواهیم- از زمامداران تاجیکستان، وضاحت بخواهند تا آگاه شویم  چه جوهری در پیکره های دشمنان ما یافته اند که اعطای شهروندی افتخاری تاجیکستان را صادراتی کرده اند؟ آیا کشوری که خود مشکل توجیه دارد، چه گونه مدعی ست؟ یاد دوستان تاجیکستانی نرود که اگر شماری خیالباف فرهنگی، بخش های از خاک های افغانستان مقدس مان را، خط وصل با جغرافیای فارسیسم می دانند، آگاه باشند در خیال و برنامه ی افغانان بسیار آگاه و سیاستگر، تاجیکستان- مدخلی برای صدور بحران تا قلب روسیه نیز می تواند باشد. اگر فقط یک درصد از بنیادگرایی و مواد مخدر افغانستان را در جانب تاجیکستان، مدیریت کنیم که این فهم به زودی جایگزین تفکر سنتی افغانی خواهد شد، فکر می کنیم عمر تاجیکستان نیمه خودمختار، به چند سال دیگر نیز به درازا نخواهد رفت. ولایت سی و پنجم افغانستان در آن سوی آمو، خیلی زمینه های عملی دارد تا خُر و پف خراسان خیالی. هنوز هم آن تفکر بزرگ، مهاجم و پر تحرک افغانی نمرده است که از پس بدبختی ها و عقب مانی های تحمیلی، مدعای شود که سهم جغرافیای افغانان، خیلی بزرگتر از چیزی ست که امروز داریم.
خیلی آرزو دارم روزی را مشاهده کنیم که پدیده های بدبختی ما، ابزاری برای سیاست پردازی های افغانان سیاستگر شوند و در آن روز هایی که امیدوارم دور نباشند، همای سعادت، خودش را بر فراز افغانان، دوباره بیابد.