د لوی، مهربان او بخښونکي خدای په نامه

خدمت طنز نویس محترم حنیف رهیاب رحیمی! "څارنوال دلقک" ! "با هر چیز بازی، مگر با ریش پدر هم بازی" ؟

افغان تحرک 19.07.2016 12:12

از آن جای که عنوان این نبشته به طرز "ساړه طنز" انتخاب گردیده است، پس نا گزیر اول "ساړه طنز" را به معرفی بگیریم.

"ساړه طنز" چیست؟

طنز نویسی در کلتور افغانی ما ابعاد وسیع و انواع گوناگونی دارد و از دیر زمانی مروج است، یکی از انواع طنز نویسی "ساړه طنز" می باشد، که "جدی طنز" و یا "طنز جدی" نیز به آن می گوییم. یکی از شاخصه ها و یا مشخصات "ساړه طنز" این میباشد که معمولا باشد "ساړه طنز" به مقابل کسانی به کار گرفته می شود که آنها با مسایل مهم ملی بر خورد بی مسولانه و بر ضد منافع ملی جامعۀ افغانی ما عملکردی و یا عملکرد های از خود بروز می دهند. گرچه "ساړه طنز" ما در جامعۀ افغانی ما با "سیاسی طنز" ما و یا با "طنز سیاسی" ما با هم مشترکاتی دارند، مگر فرقی که سرحد بین "ساړه طنز" و "سیاسی طنز" را به وجود می آورد، همانا دو نکته می باشند:

١. "ساړه طنز" فقط و فقط به مقابل کسانی به کار گرفته می شود که آنها با مسایل مهم ملی بر خورد بی مسولانه و بر ضد منافع ملی جامعۀ افغانی ما عملکردی و یا عملکرد های از خود بروز می دهند، در حالی که "سیاسی طنز" تمام مسایل و موضوعات جهانی را در بر می گیرد.

٢. "ساړه طنز" بیشتر به جدیت موضوع تاکید دارد، در حالی که "سیاسی طنز" تقریبا بیشتر جنبۀ طنز را دنبال می کند. از این روست که بعضی ها "ساړه طنز" را "وچ طنز" و یا "جدی طنز" نیز تعبیر می کنند.

٣. یکی دیگر از مشخصات "ساړه طنز" این میباشد که مرکز ثقل و یا پایینت "ساړه طنز" در تجمع دو و یا سه اسم و یا هم صفت، اسم مرکبی را ایجاد می کند که با وجود اختصار کلمات و جملات، یعنی مثلا با اظهار دو سه کلمۀ محدودی موضوع و محتوی پر حجمی را طنز گونه به خواننده و یا شنودۀ موضوع می رساند. مثلا: زمانی که هموطنی ما از کار کرد های ښاغلی حامد کرزی ریس جمهور سابق کشور ما خوشش نیامد، وی را "چپن سالار" خواند. گرچه در ارتباط اینکه "چپن سالار" خواندن ښاغلی حامد کرزی ریس جمهور سابق کشور آیا یک "ساړه طنز" است و یا اینکه یک "سیاسی طنز" است در بین ما افغانها تا هنوز یک اتفاق نظر و وحدت کلامی به وجود نیامده است، و قسمی که در بالا ذکر شد "ساړه طنز" و "سیاسی طنز" مشترکاتی با هم دارند.

به هر صورت حالا که تا حدی از "ساړه طنز" تعریفی صورت گرفت، می آیم بالای موضوع "څارنوال دلقک" و بازی نمودن وی با ریش پدر.


"څارنوال دلقک" کیست و چرا و چگونه تشویق به بازی نمودن با ریش پدر گردید؟

"څارنوال دلقک" را که درسال ۱۹۵۶ در قریهٔ قلعهٔ نو ولایت باستانی و زیبای غزنه تولد شده بود، پدرش در ایام جوانی نصحیت کرده بود که جان پدر با هر چه بازی می کنی بکو، مگر با موضوعات و مسایل ملی بازی کردن اجازه نداری، زیرا همان ضرب مثل را خوب به گوشت بگیری که با هر چیز شاید بازی اجازه داشته باشی، مگر با ریش پدر اجازۀ بازی را نداری.


"څارنوال دلقک" از شدت بی برقی های زیادی که متاسفانه در قریهٔ قلعهٔ نو خواجه روشنایی ولایت باستانی غزنه نیز حکمفرمایی داشت، به مجردی که به اصطلاح پشت لب سیاه کرد، از شدت بی برقی های زیاد، دفعتا شوق گروپ شدن در فرقش زد و تخلص خود را بدون کدام کم و کاستی "روشنی" ماند.

وی بلاخره به زور مشت و لگد پدر و تعنه و تمرخه ای همسایگان و اقارب و تف و نالت هندو و مسلمان، بلاخره تحصیلات متوسطه و ثانوی را در سال ۱۹۷۴ در لیسهٔ سنایی به اتمام رسانید. موصوف شانزده ساله بود که باز به زور مشت و لگد پدر به سمت شغل "مرزاقلمی" با روزنامهٔ سنایی سوقانیده شد، و به مجردی که پایش به دفتر روزنامهٔ سنایی رسید، دفعتا خود را خودش با چشم سفیدی تمام "روز نامه نگار" لقب داد. در آن روز ها هر کس که "څارنوال دلقک" را حتی در قات کرد های زیبای گندنه نیز مورد سوال قرار میداد و از وی سوال می کرد، که، چه میکنی، وی به جواب می گفت، ولله چه کنیم "روز نامه نگار" هستیم، دگه!

در اثر بی مضمونی و کم مضمونی "روزنامه" و در اثر بی مضمونی و تشویق و رهنمایی آقای شتاک پروری معاون روزنامهٔ سنایی، هر نوع چتیات و چرندیاتی که "څارنوال دلقک" می نوشت، اگر غلط می بود و یا صحیح، اقبال چاپ میافت.

به همین قسم تقریبا بیست چتیات نامه و چرندیات نامۀ "څارنوال دلقک" به روزنامهٔ سنایی اقبال چاپ یافته بود، که قریب مانده بود که چتیات نامه و چرندیات نامۀ "څارنوال دلقک" نام روزنامهٔ سنایی را به "شب نامۀ فنایی" تبدیل نماید، مگر با وجود این همه نا بسامانی ها خود "څارنوال دلقک" اصلا چرتش از این ناحیه خراب نبود و با به کار گیری از صنعت نقطه گذاری یک صفر دیگر را هم به مقابل عدد بیست مانده بود و تعداد چتیات نامه های خود را "دو صد تا" می گفت و دل قاق خودش را با "رقم دوصد" باغ باغ حس می کرد و در هنگام ادای لفظ "دو صد" نه تنها شکم به ستون فقرات چسپیدۀ خود را تا به حد اعظمی می پنباند، بلکه پرخانه های بینی خود را نیز انبساط و انقباض می بخشید.

"څارنوال دلقک" وقتی که شنید که در کابل خوب سیل است، دفعتا قریهٔ مقبول و زیبای قلعهٔ نو ولایت باستانی غزنه
در نظرش تنگ جلوه نمود و به شوق کابل، روانۀ کابل شد. وقتی که "څارنوال دلقک" به کابل اینطرف آنطرف از دوست و آشنای خود پرسان کرد که چه گپ هاست، و چه کاری را می تواند در کابل انجام دهد. دوستان و آشنایان "څارنوال دلقک" هم که دیدند از یک طرف "څارنوال دلقک" شوق و ذوق "مرزا قلمی" را در سر پرورانده است و از طرف دیگر جای بود و باشی هم ضرورت دارد، بعد از چرت و فکر فراوان و پرسان و جویان بی پایان، یک پلان "کاری" برای "څارنوال دلقک" جور کردند. البته قابل یاد آوریست که در آن روز ها تازه موضوع داستان های عامیانۀ آقای اکرم عثمان در کابل سر زبانها شده بود، و همچنان در گوشۀ دیگر شهر کابل خوان کرم فقیرانۀ مرحوم صوفی عشقری با اشعار دلکش شان بر روی ارادتمندانش گشوده بود، و در همچو حالتی دوستان "څارنوال دلقک" با به کار گیری از اصطلاح "یک تیر و دو فاخته" ، "څارنوال دلقک" را دو آدرس دادند، که بلکم مرحوم صوفی عشقری محل جای خواب و آقای اکرم عثمان فن اوسانه نویسی عامیانه را به "څارنوال دلقک" اهدا نمایند و در عین حال دوستان موصوف نیز از غم وی خلاص شوند.

در هنگام نخستین دیدار آقای اکرم عثمان بعد از ده دقیقه نتوانست بیشتر چتیات و چرندیات "څارنوال دلقک" را بشنود و وی را برای آموختن بیشتر و صحیح تر به طرف پوهنتون کابل شوت نمود، مرحوم صوفی عشقری نیز با همه صبر و تحملی که داشت، با همه احساس انسانیی که داشت، نتوانست بیشتر از پانزده دقیقه چتیات و چرندیات "څارنوال دلقک" را بشنود و به دلیل ادای عبادت و نماز خود را از غم چتیات و چرندیات "څارنوال دلقک" رهانیدندی و در عین حال وعدۀ دعا را به حق "څارنوال دلقک" کردندی.

به اساس تاثیرات دعای مرحوم صوفی عشقری و رهنمایی داکتر اکرم عثمان در سال ۱۹۷۵ "څارنوال دلقک" شامل پوهنځی حقوق و علوم سیاسی پوهنتون کابل شدندی و درسال ۱۹۷۸ آنرا با وجود موجودیت درهم و بر همی های به نوعی به اتمام رساند ندی و ایشان را دعا کردندی.

سپس بلاخره "څارنوال دلقک" در پست څارنوالی در ولسوالی خواجه عمری غزنی با څارنوال ولایت که به گفته ای راست و یا دروغ "څارنوال دلقک"، فارغ صنف ۱۰ بود، توظیف گردیدنی.

این بود بخشی از زندگی نامۀ "څارنوال دلقک" که هنوز تنها به پست څارنوالی خود را رسانیده بود و لقب "دلقک" را هنوز از آن خود نکرده بود.

"څارنوال دلقک" بعد از کودتای ثور اول خوب یک چند وخت در افغانستان کار می کند، زمانی که لقمۀ چرب تر از استرلیا به مشامش میرسد، در سال ١٩٨٤م. از راۀ پاکستان به سمت لقمۀ چرب تر و انداختن شکم و گرفتن وزن، عین خوده در استرلیا میرساند.

"څارنوال دلقک" زمانی که بعد از چهار سال سفر به سمت "لقمۀ چرب تر و انداختن شکم" بلاخره در سال ١٩٨٨م. خود را استرلیا به میرسانه، بعد از دوسه ماه پور خوری متعدد و شدید چنان شکم می اندازد که، بدون در نظر داشت جنسیت، گویی از هفت هشت ماه بدینسو بار دار است.

"څارنوال دلقک" که در استرلیا به مرض پر خوری گرفتار شده و فقط نان مفت نوش جان می کرد و چتیات می گفت، نه دیگه در فکر قریهٔ زیبای قلعهٔ نو ولایت باستانی غزنه بود، نه در فکر صوفی عشقری بود، نه در فکر اکرم عثمان بود، نه در فکر چوکی څارنوالی خود بود، نه در فکر افغانستان بود، بلکه از روی زمانه در این شب شعر او شب شعر، در این محفل افغانها او محفل افغانها سری می زد و اگر میدید که کدام نان افغانی چرب و گرم و خوب و مزه دار درک است، در همانجا تا وقتی دمبک می زد که خوب شکمش سیر تر و سیر تر شود.

فکاهی می گفت، بیت می خواند و هزار رقم هنر را نیم و نیم کله از بر کرده بود تا که شکمک خود را هر بار پر تر و پر تر نماید.

هر قدر دوستان و نزدیکان "څارنوال دلقک" وی را متوجه پر خوری اش می کردند، و هر قدر وی را از خطرات امراض پر خوری مطلع می ساختند، مگر در گوش های "څارنوال دلقک" که هم به چاقی و گرنگی پیوسته بودند، اصلا تاثیری نداشت و در ضمن "څارنوال دلقک" بخاطر عوض نمودن موضوع به فکاهی گفتن و طنز گفتن ها وقت را تیر و شکمش را سیر می نمود.

به هر اندازه که چاقی شکم "څارنوال دلقک" بالا می رفت به همان تناسب و گاهی هم مستقیم متناسب و زمانی هم معکوس متناسب کیفیت فکاهی ها و طنز های "څارنوال دلقک" نیز بالا می رفت.

بعد از گذشت زمان و تمرینات متواتر یاوه سرایی و فکاهی گفتن و پر خوری های "څارنوال دلقک" و تشویق های متواتر هموطنان اکثرا بی کار ما، "څارنوال دلقک" به این فکر افتاد که چطور شود که حالا که چوکی څارنوالی هم از دست رفته و کدام کار و باری واره داری دیگری هم برای مدت دوام دار درکش نیست، چه خواهد شد که از همین راۀ فکاهی و طنز خود را به شهرت بسازد.

بعد از چرت و فکر و شب ها بی خوابی که اغلبا از ناحیۀ پرخوری و کمبود حرکت عاید حالش می شد، در این فکر امد که اگر "فکاهی سرا" شود و شغل "فکاهی سرایی" را پیشه نماید چطور خواهد بود. بعد از مشورت و نظر خواهی های متعدد "څارنوال دلقک" از طرف بعضی هموطنان ما فهمانده شد که به نام "فکاهی سرایی" کدام شغلی وجود ندارد، مگر شغل "طنز نویسی" وجود دارد، که شغلی مقدسی هم تحویل داده شده میتواند، البته بعد از مطالعات دقیق در ادبیات و مطالعات در سبک های "طنز نویسی" میتوان در داخل جامعه به حیث یک طنز نویس خوب و بی غل و غش عرض اندام نمود.

همین بود که "څارنوال دلقک" عاجل و دفعتا خود را "طنز نویس" معرفی کرد و شروع کرد به طنز نویسی های خوب و خراب، به طنز نویسی های نفیس و دبل، به طنز نویسی های چاق و لاغر، به طنز نویسی های پهه پهه و غیر پهه پهه.

نا گفته نماند که بعضی از طنز های "څارنوال دلقک" خوب، بعضی های آن کم بدکش نی، و بعضی ها خسته گن تر از همین نبشته نیز بودند، اما چونکه از روی نا چاری بود بعضی اوقات از خاطر گل روی یک هموطن خود، حتی بخاطر گل روی یک هموطن چاق خود، افغانهای ما اینجا و آنجا بالای طنز های "څارنوال دلقک" یا از دل یا از روی ترحم به شوقی که یک هموطن چاق ما نموده بودند، می خندیدند، مخصوصا بعضی طنز های خوب "څارنوال دلقک" مورد پسند بعضی از هموطنان ما قرار می گرفت.

مگر متاسفانه طنز اخیر "څارنوال دلقک" یک اندازه جنجالی شد. و آن هم این طور بود که "څارنوال دلقک" با چشم سفیدیی که داشت فکر کرد که دیگر موضوع ها تمام شده و چونکه دیگر موضوع باقی نمانده، بیا که بالای "ریش پدر" یک طنزی بنویسم.

این موضوع از این قرار بود که: " پدر" در حالت نیم خواب و نیم بیداری قرار داشت که "څارنوال دلقک" خود را نزدیک "پدر" ساخته آهسته آهسته دست خود را به ریش "پدر" نزدیک می برد، و در عین حال "څارنوال دلقک" با بی احترامی تمام تقریبا یک لنګ خود را نیز بالای یکی از شانه های "پدر" برده بود، که در عین حالیکه چند ملی متر مانده بود که دست "څارنوال دلقک" به ریش "پدرش" برسد که دفعتا با قهر و غضب عجیبی "پدر" از جای پرید بلند و در حالیکه و در لهظه یکه یک بر هزارم حصۀ ثانیه از تماس دست های "څارنوال دلقک" و ریش "پدرش" سپری نه شده بود، که با خیزش نا گهانی و تند "پدر" که در حالت قهر و غضب و بلند شدن بود، "څارنوال دلقک" با وزن تقریبا یکصدو پنجاه کیلو گرامی اش، اول به سقف و یا چت اطاق، بعد به دیوار و بلاخره به لخک دروازه خورده به تکلیف "چره گی" دچار شد.

پدر در حالی که هنوز هم با محبت پدری دستش را دراز نموده بود تا "څارنوال دلقک" را بخاطر تکلیف "چره گی" اش به شفاخانه انتقال دهد، با کلام تند می گفت: مگر نه گفته بودم ات که با هرچیز بازی، مگر با ریش پدر هم بازی؟ "څارنوال دلقک" همچو الماسک خورده ای، با صدای در گلو گرفته و در حالت ناله کنان و نیم خیزان، مگر باز هم به چشم سفیدی، جواب داد: من چه می فهمیدم که در ریشت برق را وصل کرده ای.
پایان


به امید دقت به کوچکترین واحد های کاری در هر ساحۀ کاری ما!

به امید اتحاد و وحدت هر چه بیشتر اقوام شریف افغانستان!

به امید صلح، ثبات، عدالت اجتماعی، قانونیت، ترقی و رفاه