د لوی، مهربان او بخښونکي خدای په نامه

استدراک برمقالۀ نشر اکاذیب ....

کاندید اکادمیسین سیستانی 08.09.2013 20:59

پس از فرستادن مقالۀ "نشراکاذیب ..." به سایت های دعوت  وتول افغان، من درسراج التواریخ به نکاتی دیگری برخوردم که برای من تازه گی داشت ودر موضوع قتل امیر حبیب الله خان ومتهمان قتل به خواننده کمک میکند، بنابرین من آن نکات را به عنوان استدراک  پیشکش خوانندگان میکنم.

متهمان قتل امیراز نظرشاه علی رضاخان کیها بودند؟
فیض محمدکاتب ،مؤرخ رسمی دربار امیر حبیب الله خان وامیر نصرالله خان حادثۀ قتل امیر وپیامدهای آنرا در جلد چهارم سراج التواریخ نوشته  که  90 صفحه را در برگرفته است. با توجه به این گزارش ها برخی از رخدادها خیلی شگفت انگیزمینماید.او جریان حادثۀ قتل امیرحبیب الله خان و پیامدها اقدامات سردار نصرالله خان که به شورش سپاه جلال آباد  ودر غل وزنجیروزولانه کشیدن خاندان سپهسالار نادرخان  وسرانجام به سقوط امارت شش روزۀ امیر نصرالله خان وسلطنت  امیر امان الله خان منتج گردید، بطور روزمره وحتی ساعت واردر سراج التواریخ ثبت وضبط کرده  است. با توجه به گزارش اومطلب را پی میگیریم وسعی خواهد شد تا در مواردی ادبیات خودمؤرخ (فیض محمدکاتب) بکارگرفته شود.
بروایت سراج التواریخ، بلافاصله بعد از شنیدن صدای تفنگچه در خیمۀ امیر، نایب السلطنه نصرالله خان و شهزاده عنایت الله خان ودیگر رجال بزرگ نظامی از خیمه های خود برآمده و به  درخیمه امیر جمع شدند، شهزاده عنایت بربالین پدر رفت وجسد بیجان پدررا در آغوش گرفت واشک ریخت،مگرنایب السلطنه از دیدن جسد خون آلود برادرومحل فیرتفنگچه برسراو امتناع ورزید، و نیزهیئتی برای تحقیق موضوع تعیین ننمود تا قاتل را پیدا و دستگیر کند، گوئی او میدانست که قتل برای آن صورت گرفته تا او را به سلطنت برسانند، لهذا حتی از افسرنوکریوال شاه علی رضاخان هم نپرسید که قتل چگونه واقع شده و پهره دار کی بوده آیا قاتل را دیده یا خیر؟ و به حاضرین گفت قاتل معلوم نیست ونمیتوان با حدس وگمان کسی را متهم کرد. شاه علی رضا خان نیز از مشاهده اوضاع عجالتاً خاموشی اختبار کرد. فردای آن 22 دوم فبروری روز پنجشنبه نعش امیر توسط موترازلغمان  به جلال آبا انتقال داده شد ودر میدان گلف به خاک سپرده شد، واما قبل از اینکه امیر را بخاک بپسارند، علی احمدخان ایشیک آقاسی ملکی به حاضرین گفت: تا جانشین امیر تعیین نگردد، جسد به خاک سپرده نمیشود وبعد دست خود را برای بیعت با سردار نصرالله خان پیش کرد،مگر شهزاده عنایت الله خان دست علی احمدخان را پس زد وخود اولتر به عمومی خود دست بیعت دراز نمود وبه تبعیت از وی سایرحضارواراکین نظامی وملکی به نایب السلطنه نصرالله خان اظهار بیعت نمودند واو امیر گردید ومیت بخاک سپرده شد.
روز جمعه درحالی که شجاع الدوله نخستین فرمان امیر نصرالله خان را درکابل به شهزاده امان الله خان تقدیم میکرد، امیر نصرالله خان برای اطلاع سپاه از قتل امیر وازدیاد دو روپیه  درمعاش عساکر به قشلۀ نظامی رفت وسپهسالار نادرخان ،سپاه را برای رسم تعظیم از نایب السلطنه  به اجرای سلام وادای احترام هدایت کرد. سپس امیر نصرالله خان ازقتل امیر بدست شخص نامعلومی وامارت خود بجای برادر یاد کرد. سپاه از شنیدن این خبربه ناله وشیون افتاد،امیر آنها را به سکوت فراخواند وگفت:«ما وشما خادم اسلامیم، نه چاکر یک تنی که از بهیوده گردی وطریق هوا وهوس نوردی، خودش کشته دست تقدیر آمد. اکنون شماراست که در حمایت اسلام بکوشید و چشم از حقوقی که  دارید ومکلف به آن هستید نپوشید ومردانه وار کمر همت به خدمت دین سید المرسلین وحراست ملک ومال وجان وناموس مسلمین چست بربندید. این ناله وگریه کارمردان نیست.  " سپس سردار عنایت الله خان سخنرانی نمود واز بیعت خود به عمش یادآور گردید و با شنیدن سخنان او رجال نظامی وسپهسالار نادرخان که تا آن لحظه ازامیر شدن نصرالله خان اطلاعی نداشت مطلع شدند وبه وی بیعت کردند.امیرجدید به قصرشاهی بازگشت.
روز یکشنبه 25 فبروی  شاه علی رضا با سپاه لغمان به جلال آباد رسید وخود بحضور امیر نصرالله خان  رفت و عرض فاتحه و بیعت نمود و به قشلۀ نظامی برگشت. فیض محمد کاتب ، متذکرمیشودکه" پس از ورود اردوی کله گوش ولمقان، در افواه جمهور انام سمر ومشتهر گشت که احمدشاه خان سراسپور، امیر مبرور را به قتل رسانیده است. " معلوم میشد که شاه علی خان رضا خان دیگر نمیتوانسته خموشی اختیار کند وواقعه دستگیری قاتل  ورهائی او توسط سپهسالار را به زیردستان وسایر افسران حکایت کرده است. بنابرین کاتب هم اشاره میکندکه: شاه علی رضا خان کرنیل، از زبان کشیک چیان خیمۀ امیر در کله گوش شنیده بود که :"احمدشاه خان سرمیراسپور، امیرمغفوررا به قتل رسانده بود"
این آوازه ها زمانی به وخامت گرائید که شجاع الدوله خان وملاغلام وهمراهان شاه باابلاغیه ها و فرمان های شاه امان الله عنوانی مردم وامیر نصرالله خان به جلال آباد رسیدند وخبر سلطنت وامارت شهزاده امان الله در میان مردم وسپاه درقشله نظامی پخش گردید.امیر نصرالله خان  که از سوی امان الله دچار تشویش واضطراب  بود، همینکه نامۀ مردم کابل وفرمان امیرامان الله بدستش رسید وآنرا قرائت کرد،چنان منویات خود را باخت که میخواست هماندم از بیعت خود به امان الله خبر دهد، ولی مخالفت های مرزا محمدحسین مستوفی وتشویق وتلقین اوبه مقاومت وجنگ با سپاه کابل ، نصرالله خان را از عزمش منصرف ساخت و به تلاش های بیهوده ای واداشت.
شورش سپاه ودرغل وزولانه افتادن سپهسالار نادرخان:
 روز چهار شنبه 28 فبروری ،همان روزی که شاه امان الله در مسجد عیدگاه کابل تاج پادشاهی را بشرط استرداد استقلال افغانستان ازدست شمس المشایخ بسرمیگذاشت، سپاه در قرارگاه نظامی جلال اباد دست بشورش زدند وخواهان قاتل امیر حبیب الله خان وقتل وی شدند.سپاهیان ازمیان خود یک نفر سرباز هراتی را بنام غلام رسول به حیث وکیل وقوماندان خود برگزیدند. سپهسالار نادر خان با اطلاع از شورش سپاه ،برای خاموش کردن غایله بسوی قرارگاه نظامی حرکت نمود. دو  برادرش شاه محمودخان وبرگد محمدعلی خان نیز وی راهمراهی کردند، همینکه سپهسالار وارد قشله نظامی شد،عساکر جلو اسپش راگرفتند واو را از اسپ بزیر آوردند ومحبوس کردند وبا همراهان وی نیز عین عمل را انجام دادند. بزودی خبر حبس سپهسالار وبرادرانش به سردار محمدیوسف خان مصاحب خاص امیر شهید، وسردار فتح محمدخان امین العسس ومحمدعزیزخان ایشیک آقاسی خارجه، واحمدشاه خان سرمیراسپور و احمدعلی خان سرخان اسپور، که در محل اقامت شاه محمودخان،باهم نشسته بودند رسید وآنها را سخت مضطرب و پریشان ساخت. متعاقباً امیر نصرالله خان نیزاز بلوای سپاه مطلع گردید، فوراً کس فرستاد و شهزاده عنایت الله خان نایب السلطنه ومیرزا محمدحسین خان مستوفی الممالک وعلی احمدخان ایشیک آقاسی ملکی را- که دونفر اولی آماده رفتن به تگاو ونجراب برای جمع آوری لشکر برای جنگ با امیر امان الله خان بودند- احضار کرد ودستور داد تا به قشله بروند و سپهسالار را از دست عساکر رها کرده معلوم نمایند که عساکرچی میخواهند؟
آنها نزد سپاه رفتند و برگشتند وبه امیرنصرالله خان عرض کردند که عساکر قاتل یا قاتلین امیر شهید را میخواهند وسهسالار را بخاطراینکه نتوانسته از امیر بدرستی حفاظت نماید وبه سبب غفلت او امیر به قتل رسیده، لهذا تا سپردن قاتل بدست عساکر، وی  در حبس خواهد بود. امیر  دو نفر روحانی با نفوذ  محل(صاحب جان پاچا ونقیب صاحب)  را نزد عساکر فرستاد، آنها از سپاه پرسیدند شما چکسی را قاتل امیر میدانید، بگوئید تا او را به شما تحویل دهیم ودست از فتنه کوتاه کنید! وکیل سپاه گفت ما فتنه نمیخواهم فقط قاتل را میخواهیم.هر دو روحانی بازگشتند وبه امیرنصرالله خان گفتند که : « ایشان به جز قاتل امیر هیچ چیز دیگر نمیخواهند وعزم تخریب حصار واسلامیت ونهب وغارت را جزم ندارند.وکسانی را که قاتل میدانند، دلایل براثبات قاتل بودن آنان را اقامت مینمایند ونام به نام نوشته داده اند... وچون نامنویس را که کرنیل شاه علی رضا خان به خط خود رقم کرده بود، به دست امیر نصرالله خان دادند، مکشوف افتاد که غلام بچه گان خاص وحضوری وبرادران سپهسالار را که همه درکله گوش ومحرم خلوت وجلوت با امیر شهید بودند ودر شب و روز وگاه وبیگاه حایل ومانعی از دخول وخروج خود، در هنگام خواب وبیداری اعلیحضرتش نداشتند،رقم کرده بود که فرستاده شوند. وامیر نصرالله خان امرنمود که همه را قرار نام نویس فوجی به دست آورده نزد فوجی گسیل نمایند وسپاهیان نوبتی خدمت، چپ و راست،در پی اسامی افتاده و از جمله محمدولیخان سرجماعه غلام بچه گان خاص را که با علیاحضرت معلومات از بلوای فوج حاصل کرده به سواری موتر، راه کابل بر گرفته وشجاع الدوله فراش باشی، که در شب چنانچه گذشت گریخته بود،نیافته ودیگران را پیهم بدست آورده، محبوس ورهسپر لشکرگاه ساختن آغاز نهادند."
کاتب می افزاید که :«مقارن این حال، جمعی از سپاهیان نظام که از نشراعلان ماهی بیست روپیه تنخواه که اعلیحضرت امیر امان الله خان در مجامع ومساجد ومعابر وشوارع در تاریکی شب امر افگندن کرده  وبه دست ایشان افتاده ،آهنگ بلوا وخونخواهی امیر شهید را بهانه قرار داده بودند، نعره زنان و چهاریارگویان، ازلشکرگاه به درب سرا ونشیمن گاه عنایت الله خان شده، خواستاراجازت قتل سپهسالار محمدنادرخان آمدند واو در پاسخ استدعای ایشان فرمود که تنها از کشتن سپهسالار چه حاصل خواهند کرد و از قطع کردن شاخی ازشجرۀ خبیثه چه خواهند یافت وبه کدام تمنا وآرزو نایل خواهند گشت؟ پس باید این گونه درخت بارور تلخ را از بیخ وبن قلع وقمع کرد واز ریشه بایست کشید وکار عقل نیست که به بریدن غصنی اکتفا بنمائید واو هرچه ازاین سخنان به سپاهیان فرمود،ایشان هیچ به گوش قبول نشنوده سخت ایستادند واصرارکردند که در حال امر کنید  واجازت دهید که سپهسالار را برخاک قبر ولینعم شهید خود کشیم وبکشیم، بعد درخت را از ریشه بر می آوریم وهرقدر شهزاده تکرار کرد، ایشان گفتار او رانشنیده  در خواهش اسرار کردند تا که شهزاده مجبور گردیده فرمود خوبست شما مراجعت کنید، من نیز درعسکرگاه می آیم، بعد به حضورم او را از دم تیغ بگذارنید. وازاین مژده و نوید و وعده دادن شهزاده عنایت الله خان،سپاهیان نعره خوشی وخرسندی به جوش وخروش برکشیده وکلاه های خود را به دست خود در هوا انداخته، دعا کنان وثنا خوانان از باغ شاهی برآمده،روی عودت   سوی لشکرگاه نهادند. وچون شهزاده عنایت الله خان از گرفتاری به حضور عم خود و راه چارۀ جستن با او در عسکرگاه رفتن نتوانست، تا که به ساعت چهار از روز چهارشنبه مذکور سپاهیان سپهسالار وشاه محمودخان سراوس ومحمدعلی خان برگد برادران او را غل و زنجیر به گردن انداخته و بر عرادۀ شکسته حمل وجانب جای شهزاده عنایت الله خان از اقامتگاه سپاه نقل دادند که اجازت حاصل نموده، هرسه تن را بر تُربت پاک شهید هلاک سازند ودراین وقت شهزاده که درجای خود نبود و باعم معظم خود خلوت داشت،عمش با او قرار داد که امارت به او مفوض گردیده، خود امیر نصرالله خان به بهانۀ سفرمکه وگزاردن افغال حج از خاک افغانستان بیرون شتابد وآنگاه که آتش فتنه خاموش گردد وجوش وخروش برداشته شود،از مکۀ معظمه زاد هاالله شرفاً باز گشته به اتفاق مواظب امورامارت شوند ویا به یک یا دو تن خود واگذار آیند وبراین قراردر سجل عهد وسوگند نگار داده امضا کردند."
 این هنگامه سبب شد که مصاحبان خاص امیر شهید (خانوادۀ سپهسالار) به فکر فرار بیفتند و ساعت 8 شام چهارشنبه بجانب بدر بروند، شاه ولی خان رکاب باشی هم هشت سرباز را مسلح وموظف کرد تا آنها را تا کابل همراهی کند، اما قبل ازساعت 8 شام مصاحبان به این تصور که اگر فرار کنند، مبادا سپهسالارمحمد نادرخان وشاه محمودخان ومحمدعلی خان که در منزل سردار عنایت الله خان در غل وزنجیرکشیده شده اند، به قتل برسند،از تصمیم فرار منصرف شدند. مگر شیراحمدخان ایشیک آقاسی مصمم به فرارشد وبراسپ خود سوارو درراه کابل روان گردید.هنوز چند قدمی نرفته بود که دید پنجاه شصت عسکر مسلح با چراغ های ارکین بسوی خانه مصاحبان روانند، دانست که قصد گرفتاری آنها را دارند.  اندکی بعد سپاهیان به داخل منزل مصاحبان شده، سردار محمدیوسف خان وسردار محمدآصف خان وسردار محمدعزیز خان ایشیک آقاسی خارجه وشاه ولیخان رکاب باشی واحمدشاه خان سرمیراسپوررا با سایرمردان خانواده دست بسته بیرون آوردند، وشیراحمدخان را نیز از اسپ بزیرکشیدند و"همه را درجای شهزاده عنایت الله خان برده و در حجره های حبس وقید انداختند ومجموعۀ همه را که پانزده تن میشدند، غل به گردن وبند برپای کشیدند."
بدینسان بقول فیض محمد کاتب،« پانزده تن ازخاندان سپهسالار محمدنادرخان از قبیل پدر وبرادر وعم وعمزاده وشوهر عمه وعمه زاده وچهارده نفر از غلام بچه گان خاص وحضوری امیر شهید گرفتار دست سپاهیان نظام ومغلول ومحبوس گردیده، دوچاریأس وهراس آمدند وشب را بدون اکل ونان وشرب آب به سر برده، دوتن از سپاهیان نیز با ایشان در حجرۀ تنگی بربستر حراست محبوسین خوابیدند وپس از طلوع آفتاب روز پنج شنبه 25پنجم جمادی الاول، به ساعت 8 صبح شخصی غلام رسول خان از غرفه جانب ایشان نگریسته وسپهسالار او را دیده شناخت وبه اندرون محبسش خواسته به دیگران معرفی کرد که وکیل فوجی همین کس است... او قتل امیر را به همه نسبت داده گفت که قاتل از شما خارج نیست، زیرا که از مدتها قبل درافواه افتاده بود که غلام بچه گان وخاصان دربار در قتل امیر کمر بسته و با هم دراین امرسازگار آمده اند.واکنون که شما را لشکریان گرفتار ساخته اند، پس از تحقیق وتدقیق غامض مکشوف میشود که قاتل کیست و اگر شما وغیره گرفتاران قاتل یا معاون قاتل نبودید، البته بدو آسیب وضرری رها خواهید شد.»
کاتب در مورد گرفتاری مستوفی الممالک میگوید: وکیل سپاه غلام رسول خان هدایت داده بود که علی احمدخان ایشیک آقاسی ومستوفی الممالک میرزا محمدحسین خان نیز باید دستگیرشوند،وقتی عساکر به عقب علی احمدخان رفتند وی به بهانه ای خود را ازچنگ عساکر نجات داده جانب کابل فرارکرد ولی مستوفی الممالک دروازه خود را بروی عساکر نکشود و با تفنگچه خود فیرکرد. این امر خشم وغضب عساکر را برانگیحت و یکی ازآن میان به قشلۀ عسکری شتافته موضوع را به اطلاع دیگران رساند واز آنسوعساکر چند عراده  توپ را برای کوبیدن منزل میرزا محمدحسین خان مستوفی بیرون کشیدند و دیوار های منزل مستوفی را با خاک یکسان نمودند وخود مستوفی را کشان کشان بیرون آوردند. کاتب میگوید:«محمدحسین خان رابا سربرهنه ولای ولجن به روی مالیده ودست برعقب بسته، پای پیاده به کمال ذلت وفضیحت چون حیوان قلاده به گردن انداخته، کشان کشان  وسقط  ودشنام گویان داخل لشکرگاه کردند. وسپاهیان با سرنیزه تفنگ بر او تاخته، بلادرنگ آهنگ هلاک وبه خاک انداختنش نمودند.  در عین هجوم وازدحام، برگد محمدانورخان به عزم اینکه لک ها روپیه از مال دولت وعجزۀ ملت که سالها به جور و اکراه و رشوت اخذ وجمع کرده وهزاران نفر را از اعیان واشراف ومامورین را به دسیسه و اعتساف، خانمان برباد دمار وهلاک داده است،اگر کشته شود، همه تلف وضایع میگردد ، پس خود رابردوش او انداخته، برگردنش سوار شد و پایهای خویش را از دو طرف برسینه اش اویخته، هر دو دست برسرش گرفت ودر ظاهر چون حمارش سوار آمد و در باطن از هدف نوک سر نیزه شدنش نجات داد، زیرا که سپاهیان از بیم آسیب رسیدن به برگد محمدانور خان، ترک حمله کرده، سرنیزۀ خود را حوالۀ او نکردند. وهم چنان محمدانورخان بردوش او سوار، از لای ولجن به کمال بد حالی در مبرزش کشانیده  و محمدانورخان از دوشش فرود گشته،به اندرون بیت الخلاء مقید داشتند ودرب مکان را برسرش قفل زدند. دراین حال جنرال عبدالرحیم خان سراز اورسی کشیده وسپاهیان را از قتل میرزا محمدحسین خان مانع آمد فرمود که اگرخون ناپاک ونجس این خوک بی باک را بریزید، گویا در حقیقت زیان بزرگی به دولت رسانیده ومنافع هنگفتی را که در نزد اوست، ضایع وتلف خواهید نمود. پس بهتراست که او را زنده گسیل کابل نمائید تا دولت پول ومال خود را از نزد او اخدذ و قبض نموده، بعد هلاکش سازد و از این گفتار وممانعت جنرال عبدالرحیم خان، سپاهیان پراکنده شده دست از قتل او برداشتند.»  
فیض محمد می افزاید که «در روزشنبه بیست وهفتم (جمادی الاول)،نظامیان به امر ایشیک آقاسی محمود خان، که از طرف اعلیحضرت امیر امان الله خان،وارد جلال آباد شده بود، دست به کار فرستادن محبوسین درکابل اقدام نموده وگرفتاران دست خود را که به نام قتلۀ امیر شهید در سلاسل واغلال انداخته بودند، برعرادۀ های حمل اثقال برنشانیده به حفاظت دسته ای از سپاهیان وسالاری کرنیل شاه علی رضا خان رهگرای دارالسلطنه ساختند.»
درکابل البته بدستور امیرامان الله خان غل و زولانه از دست و پای سپهسالار ومتهمین برداشته شد وموضوع قتل مورد تحقیق قرارگرفت  وسپس به محاکمه سپرده شد. از آنجایی که سپهسالار نادرخان دستگیری وبه زنجیرو زولانه کشیدن خود وخانواده خود را از شاه علی رضا خان میدانست، با تمام توانش سعی نمود تا اتهام قتل را از خود دور وبردوش شاه علی رضا خان بیندازد، درنتیجه به قول غبار، درکابل شخصی بنام فتح علیخان جاغوری از خاندان سردار شیرعلی خان جاغوری به دروغ شهادت داد که او قاتل را دیده ومی شناسد و او جز شاه علی رضاخان کسی دیگرنیست.  درنتیجه شاه علی رضا محکوم به اعدام شد وسایر متهمین قتل امیر آزاد شدند. شاه امان الله پس از ابلاغ حکم قاضی محکمه از جایش بلند شد وشمشیر از نیام کشید دوباره درنیام کرد وگفت من از ریختن خون محکوم درگذشتم . درحالی که در تمام حلقه های پایتخت علناً گفته میشد که قاتل امیر حبیب الله خان، شجاع الدوله فراش باشی(عضو جمعیت سری دربار)است نه کسی دیگری.
استعفای نصرالله خان از امارت:
در روز25 جمالدی الاول، سردار نصرالله خان از امارت شش روزه اش که سه روزآن را در مراسم سوگواری وجمع آوری بیعت از مردم محل گذرانده بود وسه روز دیگر را با تشویش واضطراب از ناحیه عدم قبولی امارت وی از جانب شهزاده امان خان وتوطئه های مستوفی الممالک وقاضی عبدالرزاق برای مقاومت وجنگ با امیرامان الله خان گذشتانده بود ولی موفق به تحقق هیچ یک ازتوطئه های مستوفی الممالک نشده بود، سرانجام مجبوربه استعفا از امارت و بیعت به امیر امان الله خان گردید وبیعت نامه را با این عبارات نوشت وبه کابل گسیل داشت:
«حضرت الهی جل سلطانه وجود عزیز فرزند ارجمند کامگار ونوردیدۀ برخوردار امیر امان الله خان را از خوادث روز گار برکنار داشته،به مقاصد دارین کامیاب گرداند،وچون به موجب التجا وبیعت ارجمندان سعادتمندان معین السلطنه وعضد الدوله وباقی ارجمندان عزیران وخدام حضور وصاحب منصبان نظامی وملکی امارت افغانستان را قبول کرده، مشروحاً به حضور آن ارجمند عزیز الوجود اطلاع داده بودم. در ثانی اطلاع دهی  آن  فرزند ارجمند برای من رسید ومعلوم شد که مردمان دارلسلطنه کابل به حضور شما بیعت نموده و شما قبول امارت  دولت افغانستان را برای خود کرده اید،لهذا چون خود من خواهش امارت را نداشتم، ومحض از برای سرپرستی شمایان ولحاظ حفظ دین وملت افغانستان آن بارگران را بردوش خود قبول نموده بودم وهرگز به نفاق وآزردگی شما روا دار نبودم ونیستم وشما را فرزند دلبند ارجمند خود می شمارم، بنابرین خود من به رضا ورغبت خود، از امارت افغانستان استعفا نموده از درگاه حضرت الهی جل جلاله، امامت وامارت آن فرزند ارجمند را نیک و مبارک وپاینده و باقی میخواهم.انشاء الله تعالی.خود من عازم دارالسلطنه کابل گردیده،وبه دیده بوسی فرزند ارجمند خود کامیاب شده، دست بیعت برای آن فرزند ارجمند خود خواهم داد باقی ایام به کام باد.» .اعلیحضرت امان الله خان با رسیدن  استعفانامه نصرالله خان، فوراً آنرا فوتوگرافی کرده به تمام ولایات وقشله های نظامی فرستاد تا جلو فتنه را گرفته باشد وهم روز نهم حوت ماه شمسی را روز جشن امارت خود قرار داد.             
پایان 8 /9/ 2013
 -سراج التواریخ،جلد4بخش سوم،ص 623 ببعد
 -سراج التواریخ، همان جلد، ص 630
 -سراج التواریخ، جلد 4 قسمت سوم، چاپ 1390کابل، ص 663
 -سراج التواریخ، همان چاپ ، ص 662
 -سراج التواریخ،جلد 4، بخش سوم،چاپ 1390 کابل،ص 700- 702
 -سراج التواریخ،جلد 4، بخش سوم،چاپ 1390 کابل،ص 704
 -سراج التواریخ،جلد 4، بخش سوم،چاپ 1390 کابل،ص 705- 706
 -سراج التواریخ،جلد 4، بخش سوم،چاپ 1390 کابل،ص 707
 - سراج التواریخ، ج4، قسمت سوم، ص 712
 - سراج التواریخ، ج4، قسمت سوم، ص 713
 -غبار، ج1، ص 745
 - سراج التواریخ، ج4، قسمت سوم، ص 708
 - سراج التواریخ، ج4، قسمت سوم، ص 708