د لوی، مهربان او بخښونکي خدای په نامه

ازادی

شیما غفوری 02.04.2011 00:14

آزادی
دستی بــه قـلـم بـــرده که نـامش بنـویسم
رنگ قلمم خـشکید، قـلب قلمم لـرزید، پای قـلمم لـغـزید.
افسوس وصـد افـسوس به تاراجِ روانم.

شـمـشیـر زدم بـر کـمرم تــا ره گـشا یم
از ظلمت جـهل سوی افـُق پر بگشایم
از دَور و بــرم سیـم اسـارت بـــــــزدایم
تیغم زمیان بشکست، دستم زعقب بربست،
درهای امیدم بست.
از مکر زدند قـفل به بــازوی تـوانـم
از دیـــدۀ یـاس اشک تـمـــــنا بفشانـد م
تا سیل سرشک غرق کندفـرق من و تو
تـا مــزج خـورد نـالــۀ مــن بـــا ســخـــن تو
تــا شسته شــود روی حقیقـت ز سـیاهی
تــــا دامن خـــورشـیـد رســد لایـتـنــاهـی.
آوازی بمن پیوست، دستی بگرفتم دست،
مینای غمم بشکست
صــرف واژۀ آزادی بـشـد ورد زبــــــــــا نـــــم
ماربورگ ـجرمنی،2010