با آن چه از پدیده ی افغان ستیزی در افغانستان می شناسیم، من شک ندارم که عناصر این جریان به دو گونه ی مرئی و نامرئی، ظهور کرده اند.  

در بیش از نیم قرن قبل در اجتماعات روستایی و شهری، افراد و اشخاصی به منظور وجاهت بیشتر، به وسایلی رو می آورند که با بود اغراض در آن ها، می تواند رد هیچ منطقی در داعیه ی کسانی را مشخص کند که به خصوص به نام «ستمی» شناخته می شوند. سیاست های غلط فرهنگی با عمق تاریخی ای که نقاط عطف آریانایی و خراسانی شدند در زمان آزادی های مدنی، آهسته آهسته افرادی از اجتماعات مردمانی را که در ستیز جنگ سرد، مایل به بحث سیاسی بودند، به اخذ ایده های می کشاند که جریان های چپ و راست آنان در تفاوت ظاهری، اما یک منظور داشتند. 

با کودتای 7 ثور و تجاوز شوروی در 6 جدی، اجتماعات افغان ستیز، بخشی در متن نظام و بخشی در جبهات جهادی، در پشت نقاب، فرصت ها می یابند و در تداوم این تاریخ، شکسته گی هایی در طرز تفکر ملی رونما می شوند که حالا به اوج رسیده اند.  

کوشش ها برای همکاری، از تبانی گذشته و در ملموسیت اجتماعی به جایی رسیده اند که به خصوص افرادی از تجربه ی ریش و لنگی، بدون هیچ ستر و حجب، حرف هایی بزنند که حالا بقایای ستمی گری در افغانستان بی هراس می گویند.  

بدنه ی قومگرای ستمی گری در نقش پکول برسران، ریش داران و ظاهراً جهادیان در 40 سال اخیر افغانستان، در اغتشاش عظیم حزبی و فکری، وارد مرحله ای دیگری شده است که اگر آشکارایی ما در تشخیص خوب و بد، درست نباشد، این جریان فاسد تنظیمی از موج نقد «کلیتی» به نفع اش استفاده می کند.  

انحصارگرایی جمعیت کوچک یک منطقه ی کوچک، هسته ای در میان یک محدوده ی فاسد دیگری ست که بیشتر در روابط ولایتی بقایای ملا ربانی، گاه در حوزه ی پروان و کاپیسا نیز شانس می دهند تا تنوعی را که بر اثر گرایش های دینی، مثلاً در حوزه ی پشتون ها تقویت می کند، از دست ندهند. سوءاستفاده از باور های مختلف فرهنگی، شاید در بهترین مثال، موفق ترین سیاست یکی از فاسدترین احزاب افغانستان را تشکیل دهد.  

پس از معامله با روسان، مهارت در اختیار مشی قومی که منجر به پیمان بدنام جبل السراج شد (اتحاد جمعیت، وحدت و جنبش) و تشجیع ضد طالبان به نام «گروه قومی» و بالاخره جبهه گیری های زبانی- قومی در 16 سال اخیر، عملاً تجربه ی ریش و لنگی حزب بدنام جمعیت را وارد مرحله ی دیگری کرده است. آنان می دانند با کاهش پرستیژ احزاب منفور تنظیمی، در حالی که به زور اجنبی در سیستم تحمیل شده اند، می توانند در مقام دفاع از داعیه ی ستمی، دوام آورند. هرچند حساسیت های بالای مذهبی و نفرت عمومی از  پدیده ی ستمی گری، اجازه نمی دهند ریشداران و لنگی داران جمعیتی- شورای نظاری به راحتی در کنار امثال پدرام ها قرار گیرند، اما کار فرهنگی و یافت توجیه از مجرای رسانه یی، آنان را در مقاطع حساس نزدیک می کند تا به بهانه ی بدترین نوع ادعا (حق تلفی قومی در سیستم) در مسیری بروند که در سال های قبل، فقط بر اثر ظواهر، اجتناب می کردند.  

برپایی محافل رسانه یی از سوی کسانی که بر اثر داعیه ی مذهبی، حداقل باید با دید امت محور به کشور اسلامی افغانستان نگاه کنند، اعضای بدنام حزب جمعیت و شورای نظار را به سطح دیگری می کشاند تا در نوعی از نیرنگ اجتماعی، به گونه ای به ترفند سیاسی، رو آورند تا اعتراض امثال جلال ها، مکتوم بمانند. 

 فیض الله جلال، استاد پوهنتون و از پرچمیان شناخته شده که روزی برای زن اش کمپاین می کرد، زبانی دارد که گاه در مسایل ملی، به درد می خورد. او در مصاحبه ی تلویزیونی با طلوع، از انحصار پنجشیران (خاص شورای نظار) انتقاد کرده بود. این دیدگاه که حالا به نارضایتی عمومی جامعه ی تاجیکان افغانستان مبدل شده است، اعضای حزب جمعیت و شورای نظار را در اختیار مشی تعقیب مسایل قومی کشانیده است. اینان با آگاهی بر این حقیقت که انحصارات ده و روستای شان دیگر پذیرفتنی نیست، در شمایل کسانی که در داخل حکومت «په خپل سر» اند، عملاً وارد بحث های قومی شده اند. چنان چه آوردم، کمترین اشتباه در تبیین این ماجرا، ما را منحرف می کند تا با خلط واقعیت های اکثریت جامعه ی تاجیک و اقلیت جامعه ی تنظیمی (جمعیت- شورای نظار) با وارد کردن نقد قومی (کلیتی) در عوض گرفتن اصل مساله، جمعیت- شورای نظار را در منظری نقد کنیم که آنان آگاهانه سعی می کنند در جامعه ی مدعیان قومی، ظاهر شوند. بر این اساس حقیقت حق تلفی و جفایی که در این مثال به یکی از گروه های قومی افغانستان شده است، به این دلیل مکتوم می ماند که تنظیمیان فاسد، با بازیگری قومی، نه فقط می خواهند پوست بیاندازند، بل از این طریق به آدرسی مبدل می شوند که با گذشت هر سال، می دانند آن چه به نام جهاد و مقاومت باقی مانده است، به آخرین شیرینی های ساجقی می ماند که باید تف شوند.  

پخش گسترده ی اخبار محافل قومی احزاب تنظیمی با افشاگری ها و اعترافاتی که در این نوشته، دو تصویر دو مستند آن اند، نشان می دهند حتی رسوایی قبول این که از این جا نیستند، متمم سوژه هایی شده است که تا همین اواخر، وقتی روشنفکران و مدافعان افغان روشنگری می کردند، مُهر تعصب، به آنان حواله می شد.  

در شبکه های اجتماعی خوانده بودم که باقی سمندر در اعتراض به نام افغان در تذکره ی الکترونیک، گفته بود «مهاجر است» و این باعث می شود که هویت ملی را نپذیرید. نمونه های دیگری که بدون شک در خط جمعیت و شورای نظار، میلیون ها دالر امریکایی را به تاجیکستان برده اند و در آن جا تابعیت و خانه دارند، حالا بدون هیچ آزرم و ملاحظه از این که چنین اعترافاتی در رواج فرهنگ ابتذال نقد، دیگران را خراب می کند، از چیزی می گویند که وقتی ما می گفتیم، هچنان مُهر تعصب می خوردیم.  

به افغانان فعال فرهنگی پیشنهاد می کنم در هنگام تبیین نارسایی های سیاسی، اجتماعی و قومی، مواظب باشند که مثلاً با نقد احزاب فاسد تنظیمی، سالمیت اجتماعی مردم ما را که در اجتماعات اکثریت، عافیت دارند، خدشه نزنند. بازیگران تنظیمی، تحریص  شده اند تا با دریافت انتقاد قومی، خودشان را در جایگاه مدافعان قومی، اما با همان اصلیت دون تنظیمی، ابقا کنند. هرچند بحث سیاسی به لجنی می ماند که با کاربرد آن، نقابی بر چهره است، اما نباید فراموش شود که در دیگر کشور های با ثبات، از دانش سیاسی سالم، آگاهانه و ملی، امنیت و رفاه یک واحد سیاسی، انتظار می رود.