مثل اين كه عقده ي حقارت قومی از بيماري هاي مهم و رواني مردم ما شده است. شماري با تلقين ميراث بقاياي حاكميت هاي كمونيستي و تنظيمي كه در عقب، ميراث هاي ارتجاعی عتیقه نيز دارد، وقتي چيزي براي ابراز وجود نيافتند، بدون انديشه بر اين كه حالا اين مساله ي قوم هرچه باشد يا نباشد، انساني هايی كه از حيثيت و شان اجتماي برخودار اند، آن ها را مديون تحصيل، دانش و تجربه نیز اند، سعی می کنند مشهور شوند.  

هويت هاي قومي هرگز و به تنهايي كاري جهت افزودن شان آدمی نمی توانند. به این گونه، شروع تولید گونه هایی از راسيسم جهان سومی كه درگیر اوهام اند، مردم را متاسفانه بیشتر در حد طبقه ی روشنفکر، جدا می سازند.  

اگر قرار باشد راسيسم کهتری را بهانه ی مهتری بدانند و پشتوانه ی آن ها نيز ردیف  خيالپردازي ها و توجيه اعمالنامه هاي سياه چند سياسي و تنظيمي باشد، ناچاريم به مصداق هر عمل، عكس العمل دارد، نشان دهيم در حالي كه تمايل نداريم در رديف آنان بايستيم، اما باید افتخار كنيم كه به قوم خود «تعلق» داريم. 

 اگر دليل آن همه توليد راسيستی، فقط توجيه خيانت ها و جنايت ها و تكيه بر خيالبافي هاي ادبي باشد، برعکس، قوم ما در تمام عرصه هاي افتخار، از کشورسازی تا حماسه های واقعی طرد استعمار، شگوفایی مدنی و فرهنگی، آن قدر اسناد بر جا گذاشته اند که تا هنوز، مورد استفاده می باشند.  

نگرش به پیرامون تاریخی، اداری، مدنی، فرهنگی، ادبی و ژورنالیسم در بیش از سه     سده ی پسین، به تمام جوانب پاسخ می دهد، اما بار دیگر تلویحی نیاز می شود که می بینیم از احیای افغانستان در سلطنت احمد شاه ابدالی که در زمینه ی مبارزات مستمر و چندن قرنه ی همتباران او در پهنای بزرگی از هند تا آمو و از کشمیر تا اصفهان اتفاق افتاد، هرچند پس از حاکمیت تیمورشاه ابدالی، استعمار سیاه انگلیس در منطقه ظاهر می شود، اما کشور ما به عقب برنگشته است.  

تا نخستین ارتجاع داخلی که به تحریک انگلیس و در فضای گرایش های شدید مذهبی، واقعیت ها را تحریف کرد تا بیگانه گان داخلی به تاریخ ما افزوده شوند، آن چه از زمان امیر شیر علی خان شروع شد و تا شاه امان الله، دست آورد های مختلف مدنی بود، هزاران مرتبه بیشتر از کل مجموعه ی عتیقه ی تاریخی که اگر بخواهیم یک سوراخ بودایی آن ها را مسکونی بسازیم، نیازمند میلیون ها دالر هزینه می شویم، مشکلات مردم را حل کرده اند.  

شاید بتوان گفت در تاریخ بشر، کمتر تباری یافت می شود که میراث فرهنگی یا تاریخی نگذاشته باشد، اما اندازه، حجم، وسعت و دوام آن، وابسته به بقای آن مجموعه ی انسانی بوده است که آن ها را به وجود آورده اند. 

در حالی که نگرش ما به تاریخ، نباید بد تاریخ را فراموش کند، ساخت حربه از آن چه که دیگر پایان یافته و در نوع نو به گونه ی دیگر رونما می شود، نباید به افتخارات مذمومی مبدل شود که وقتی در برابر دیگران قرار بگیرد، همانند تواریخ آریایی، خراسانی و فارسی نفرتبار، زشت، قبیح، کریه، غیر مدنی و پُر از تبعیض و تعصب معلوم می شوند.  

فراز و فرود تاریخی در گذشته ی همه وجود دارد. در گذشته ی همتباران ما نیز فراز و فرود گذشته است. اگر بخواهیم فقط از منظر خوب به گذشته بنگریم، از مزایایی برکنار می مانیم که با تنقید تاریخ تبیین می کردند اشتباهات گذشته گان ما، گریبان ما را نیز گرفته اند.  

*** 

عوامل ناراض دربار سلطان ابراهیم لودی، آخرین شاه پشتون هند، به هر دلیلی که بوده باشد، در یک اشتباه محض، از یک فراری آسیای میانه (ظهیر الدین محمد بابر) که در مهد خودش بار ها سرافگنده شده بود و بالاخر برای همیشه آن جا را ترک می کند، صرف به این خاطر که جمعیتی را به نام عسکری و لشکری گرد آورده بود، دعوت می کنند تا با همراهی آنان، با سلطان ابراهیم بجنگند. این خیانت آشکار، باعث شد حکومت پشتون ها در هند سقوط کند؛ هرچند شیرشاه سوری آن را احیا می کند، اما تا زمان احمد شاه بابا، نقش محوری پشتون ها در قدرت مرکزی هند، تضعیف می شود.  

در جریان نفوذ انگلیس در هند، بعضی ناراضیان با چراغ سبز به انگریز، در نخست جلو شاه زمان را گرفتند که می خواست قدرت افغانی را دوباره بسط دهد. این ناراضیان خائن، پای انگلیس را به افغانستان نیز کشیدند؛ هرچند مردم ما افتخار طرد دشمن را سه بار کمایی کردند، اما نتیجه ی خیانت ها، افغانستان را در قطع و بُرش تحدید کرد.  

در ارتجاع اول سقوی، بعضی همتباران در زمینه ای که ذهنیت های افراطی مذهبی مردم، شانس های طلایی استعمار و ارتجاع شدند، از پشت به شاه امان الله خنجر زدند و در یک جو کاذب و دروغین مذهبی، به بیگانه گانی فرصت می دهند که 90 سال پس از آن زمان، همچنان ما را می شر مانند.  

دو کوتای منحوس 26 سرطان و 7 ثور به واسطه ی همتبارانی نیز صورت گرفتند که برای منافع خود شان به همه پشت کردند. به تعقیب این بلایا، اخوانیسم منفور سیاسی، فرصت ساخت تا ارتجاع دوم شکل بگیرد و خلاصه در 18 سال اخیر، خیانت ها و اشتباهات فاحش خودی، در نخست از گریبان خود ما گرفته اند. 

*** 

تلخیص روایت ناهنجاری ها در کنار افتخارات واقعی، نشان داد اگر مذمومیت تاریخی را لحاظ نکنیم، با رویه ای که از کنار زیان ها می گذرد، در چاله ی دیگری می افتیم که با بیرون شدن از آن، بسیاری از دست آورد ها، ارزش ها و دارایی های ما را حذف می کنند.  

افتخارات مذموم در تمام انواع قومی، تاریخی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی، به بخش هایی اطلاق می شوند که بیشتر به اثر تعصب، اثرات و تبعات ناگوار آن ها را نادیده می گیریم.  

خوشحال خان ختک، شاعر، نویسنده، فرهنگی، سیاسی و مبارز به نام تاریخ ماست، اما به دلایل مختلف که بیشتر جنبه ی شخصی داشته اند، بعضاً با رکاکت به قوم خویش می تازد. این ناراحتی او، به این دلیل هم نضج یافته است که در نخستین تقابل با مغول که از عرشه ی خدمت به آنان دور انداخته می شود و از صوبه دار سند به زندان رنتهبور نزول می کند، می دید مردم در برابر داعیه ی ضد مغولی او، تحریک نمی شوند؛ زیرا او را خادم پیشین آنان می دانستند. اگر این جنبه را در زنده گی خوشحال ختک نادیده بگیریم، در برابر سوء استفاده ها از هجویات و انتقادات او به پشتون ها، مستاصل می شویم. در این اواخر، الگو سازی های او در میان ستمیان، بیشتر به این خاطر است که از انتقادات بی جا، بی معنی و زشت او بر پشتون ها، نه فقط به نام اصول استفاده کرده ایم، بل دیگران به تاسی از آن، سعی می کنند ما را تضعیف کنند.  

تنقیدات اصلاحی در تمام عرصه ها کارساز اند. با درک اوضاع فردوسی در اواخر عمر که هجویه ی زیر، حقیقت خودش و شاهنامه را به تصویر کشید، مردمانی معافیت حاصل می کنند که وقتی در نقد میراث فرهنگی شعوبیه غافلگیر، سرافگنده و شرمسار می شوند، می توانند به این افشاگری های فردوسی رجوع کنند که آن چه از مضحکه ی شاهنامه باعث خجالت جمع غفیر یک قوم می شود، فقط دروغ هایی بوده است که به دلیل تنازع سیاسی و فرهنگی با مسلمانان، کارنامه ی تبلیغاتی شعوبیه به شمار می رود. 

هجویه و ندامت نامه ی مشهور فردوسی در مثنوی یوسف و زلیخا: 

نگویم کنون نامه های دروغ / سخن را به گفتار ندهم فروغ 

نکارم کنون تخم رنج و گناه / که آمد سپیدی به جای سیاه 

دلم سیر گشت از فریدون گرد / مرا زان چه کو ملک ضحاک برد 

ندانم چه خواهد بدن جز عذاب / ز کیخسرو و جنگ افراسیاب 

بر این می سزد گر بخندد خرد/ ز من خود کجا کی پسندد خرد 

که یک نیمه عمر خود کم کنم / جهانی پُر از نام رستم کنم 

دلم گشت سیر و گرفتم ملال / هم از گیو و طوس و هم از پور زال 

کنون گر مرا روز چندی بقاست / دگر نسپرم جز همه راه راست 

نگویم دگر داستان ملوک / دلک سیر شد ز آستان ملوک 

دوصد زان نیارزد به یک مشت خاک / که آن داستان ها دروغ است پاک 

شرح تصویر: 

یک نقاشی فانتزی فارسیستی. در این توهم، اسپ شاهزاده ای که احتمالاً از نسل رستم است، در حال حمله و توبیخ شیری می باشد که شاید می خواسته شاهزاده ی خواب بُرده را بخورد.